همهگیری ویروس جدید کرونا تضادهای اجتماعی را برجستهتر و نقصها و شکستهای دکترین اقتصادی نئولیبرالیسم را بیش از همیشه آشکارتر کرد. بسیاری از این مشاهدهها در سطحی جهانی صادق بودهاند: دههها سرمایهگذاری نکردن در زیرساختهای حیاتی از جمله خدمات درمانی عمومی، آموزش عمومی و شبکه امنیت اجتماعی نشان داد که دولتها و جامعههای سرمایهداری در سرتاسر جهان برای واکنش مؤثر نسبت به کووید-۱۹ آماده نبودند. همزمان در بسیاری از کشورها شورشها و جنبشهای اعتراضی قدرتمندی شکل گرفت. ایالات متحده آمریکا به عنوان نمونه اعلای نظام نئولیبرالیستی، با داشتن بیشترین شمار قربانیان و حکومت راستگرای پوپولیستی در دوران ترامپ، مثال روشنگری برای بررسی این معضل است. نانسی فریزر، فیلسوف و فمینیست چپگرای آمریکایی در گفتوگوی زیر که در نشریه «نیولفت رویو» منتشر شده است، به همین مسأله میپردازد.
▪️الساندرا اسپانو: فکر میکنید از دل بحرانهای اقتصادی و سلامت و اجتماعی برآمده از کوویدـ ۱۹ چه جریانهای ظاهر میشوند؟ بازسازیهای پس از همهگیری درباره “بحران مراقبت” به ما چه میگوید؟
نانسی فریزر: همهگیری و پاسخ به آن بازنماینده نبود عقلانیت و تخریبگری کاپیتالیسم است. بحران مراقبت پیش از شیوع کوویدـ ۱۹ هم مشخص بود، اما به واسطهی آن به شدت وخیم شد. به اصطلاح “بیماری از پیش موجود” (pre-existing condition) همان سرمایهداری مالیسازیشده بود ــ به ویژه شکل تهاجمی آن که در چهل سال گذشته دست بالا را گرفته و به شکل فزایندهای زیرساخت مراقبت عمومی ما را با توقف سرمایهگذاری در آن به اسم “ریاضت” تحلیل برده است. اما در واقع تمام شکلهای جامعه کاپیتالیستی به کسب و کار اجازه میدهد تا از کار مراقبتی بدون دستمزد سواری بگیرد. جامعه کاپیتالیستی با انقیاد آدمآفرینی به سودآفرینی، گرایشی درونی به سوی بحران بازتولید اجتماعی را در خود جای داده است.
اما همین موضوع در مورد بحران اکولوژیک جاری نیز صادق است که انعکاسدهندهی یک پویش عمیقاً ساختاری است: سوء استفاده بدون هزینه سرمایه از طبیعت بیهیچ فکری برای ترمیم یا احیای آن، که به شکل دورهای زیستبومها و اجتماعهای وابسته به آنها را بیثبات میکند. همین موضوع در مورد بحران سیاسی جاری نیز صادق است که بازتابدهندهی هر چه ضعیفترشدن قدرت عمومی بهواسطهی ابرشرکتها، نهادهای مالی، و شورشهای مالیاتی ثروتمندان است. این تضعیف فزاینده به بروز بن بست در زیرساخت حیاتی و سرمایهگذاری ناکافی در آن میانجامد. هرچند نئولیبرالیزهکردن این مشکل را حاد کرده، اما گرایش متجلی در آن به سمت بحران سیاسی، ذاتی هر شکلی از جامعه کاپیتالیستی است. بحران مراقبت با دیگر اختلالها ــ اکولوژیک، سیاسی، نژادی و قومیتی ــ به شکلی جداناپذیر گره خورده که داخل یک بحران عام نظم اجتماعی قرار میگیرد.
اثرات کووید بر انسانها در هر شرایطی هولناک میبود. اما به خاطر این واقعیت که سرمایه در دوره کنونی قدرت عمومی را بلعیده، بدتر شده اند. این ظرفیتهای جمعی بلعیدهشده میتوانستند در شرایطی دیگر به کار تخفیف اثرات همهگیری بیایند. در نتیجه، واکنش به همهگیری به دلیل دههها توقف سرمایهگذاری بر زیرساخت حیاتی سلامت عمومی در بسیاری کشورها از جمله ایالات متحده به مشکل برخورده است. در ایالات متحده گرایشی به مقصر شمردن ترامپ وجود دارد. اما این اشتباه است. توقف سرمایهگذاری دههها ادامه داشته.
▪️ دولت کلینتون در دهه ۹۰ نخستین گام را در این راستا برداشت.
ــ: بله، و کل مجموعه دولتهای مختلف آمریکا، چه دموکرات چه جمهوریخواه، سرمایهگذاری در زیرساخت حیاتی سلامت عمومی را متوقف کردند. آنها ذخیرههای تجهیزات اساسی همچون «تجهیزات حفاظتی شخصی» (PPE)، دستگاه تنفس مصنوعی و ماسک را به تدریج خالی کردند و قابلیتهای حیاتی مهمی همچون ردگیری تماسها، ذخیرهسازی و توزیع واکسن را تضعیف کردند و از حمایت مالی کافی از نهادهایی پراهمیت همچون مراکز تحقیقاتی، بیمارستانهای دولتی، واحدهای مراقب ویژه و آژانسهای خدمات سلامت دولتی سر باز زدند. دانشمندان هشدار میدادند که یک همهگیری ویروسی دیگر محتمل است اما هیچ کس گوش نکرد. خوب، وقتی کووید سر رسید، ایالات متحده اصلاً آماده نبود. ما در واقع ردگیری تماس نداشتیم ــ و هنوز هم بعد یک سال نداریم. مقامهای سلامت عمومی قابلیت سازماندهی چنین کاری را نداشتند و هنوز ظرفیت آن را به وجود نیاورده اند.
سقوط سیستمهای مراقبت عمومی پیشاپیش ضعیف همهی بار را بر گردن خانوادهها و اجتماعها انداخت ــ به ویژه بر دوش زنان که هنوز سهم اصلی کار مراقبتی بدون دستمزد با آنهاست. مراقبت از کودکان و آموزش آنها ناگهان در قرنطینه به خانههای مردم منتقل شد و زنان را وادار به تحمل بار آن در کنار دیگر مسئولیتها کرد ــ و انجام دادن آن در یک فضای کوچک خانگی که ظرفیت چنین چیزی را ندارد. بسیاری از زنان شاغل مجبور به استعفا از شغلهایشان شدند تا از کودکان و دیگر آشنایان مراقبت کنند؛ بسیاری دیگر اخراج شدند. گروه سومی که آن قدر خوششانس بودند که کارشان را حفظ کنند و از خانه دورکاری کنند، در عین انجام دادن کار مراقبتی از جمله برای کودکان خانه، باید انجام همزمان وظایف مختلف [مولتیتسکینگ] را به سطح جنونانگیزی میرساندند. گروه چهارم، “کارگران اساسی” با تهدید هر روزه ابتلاء به بیماری در خط مقدم [مقابله با آن] قرار دارند و میترسند که ویروس را به خانه نزد خانوادهشان ببرند. آنها کاری را میکنند که باید انجام شود، آن هم غالباً با مزدی بسیار پایین، تا دیگران با امتیازهای بیشتر بتوانند به کالاها و خدماتی دسترسی داشته باشند که برای ایزوله کردن خود در خانه نیاز دارند. اینکه کدام زن در کدام یک از این گروهها قرار دارد، به طبقه و رنگ باز میگردد. تو گویی کسی رنگ داخل نظام چرخه کاپیتالیسم تزریق و همهی خطوط معیوب سازندهی آن را برجسته کرده باشد.
▪️ پس از شیوع کووید در ایالات متحده یک موج اعتراضی قابل توجه نیز به راه افتاد که اغلب جوانان سیاه هدایتاش میکردند و علیه خشونت پلیس بود. آیا شعار “جان سیاهان اهمیت دارد” در ضمن همهگیری معنای متفاوتی به خود گرفت؟
سوال مهمی است. چرا ظهور دوباره فعالیت مبارزهجویانه ضدنژادپرستانه در ایالات متحده با همهگیری کووید منطبق شد؟ قتل رنگینپوستان به دست پلیس و مبارزهها علیه آن برای مدت زیادی ادامه داشته. پس چرا اعتراضها اینبار چنین گسترده و دنبالهدار بود، درست در میانهی یک بحران سلامت هولناک؟ برخی پیشنهاد داده اند که ماههای قرنطینه به فشار روانشناختی شدیدی انجامیده که راه برونرفت مورد نیازش را در خیابانها یافته. من اما فکر میکنم که دلایل عمیقتری حاصل این بحران، جلوههای بزرگی از شهود سیاسی را برانگیخت. فهم اینکه اختلاف در آسیبپذیربودن در برابر مرگ از ویروس و اختلاف در آسیبپذیربودن در برابر مرگ از خشونت پلیس، به عنوان دو تجلی ظاهراً متمایز از نژادپرستی ساختاری، در واقع به یکدیگر پیوند خورده اند و هر دو در یک نظام اجتماعی یکسان ریشه دارند.
پیش از انفجار اعتراضها در مه ۲۰۲۰، مشخص شده بود که آمریکاییهای رنگینپوست و به ویژه سیاهان، به شکل غیرمتناسبی در حال ابتلا به کووید و مرگ در اثر آن هستند. آنها به بدترین مراقبت بهداشتی دسترسی داشتند و نرخ بیماریهای پیشزمینههای در میانشان بالاتر بود که به فقر و تبعیض مربوط میشود و کووید را خطرناکتر میکند ــ بیماریهایی مثل آسم، چاقی مفرط، استرس، فشار خون بالا. آنها بیشتر از دیگران در معرض ویروس بودند زیرا شغلهای اساسی را نمیشد با دورکاری انجام داد یا اینکه محل سکونتشان شلوغ و مزدحم بود. همهی اینها اکنون به طور گسترده در رسانهها پوشش داده میشوند. و این موضوع طنینافکن شد و معنای جدیدی به “جان سیاهان اهمیت دارد” (BLM) بخشید.
این شعار از زمان قتل مایکل براون به دست پلیس در فرگوسن که جرقه «جنبش برای جان سیاهان» بود، یعنی از ۲۰۱۴ وجود دارد. از آن زمان، تلاشهای زیادی برای سازماندهی از جمله در زمینه آگاهیبخشی و تشکیل حلقههای مطالعاتی رخ داده و به نسل جدیدی از کنشگران ضدنژادپرستی مبارزهجو به ویژه کنشگران جوان رنگینپوست شکل داده است. در این بستر و اتمسفر بود که گزارشهای مربوط به نقش نژاد در تأثیر کووید دریافت و فهم شد. پس از آن قتل جورج فلوید به دست پلیس مینیاپولیس رخ داد که در آن ویدئوی خشمآور و دلخراش ثبت شده بود تا تمام جهان ببینند. و فتیله آتش گرفت. به بیان دیگر، زمانبندی تصادفی نبود.
همزمانی همهگیری و اعتراضها به خشونت پلیس نشاندهنده گسترش و تعمیق “جان سیاهان اهمیت دارد” است. سطح نخست معنایی آن این است که اگر زندگی سیاهان واقعاً برای نظام “دادگستری” کیفری ایالات متحده اهمیت داشت، آنگاه شکلهای گوناگون خشونت نژادمحور درون آن وجود نمیداشت. وقتی همهگیری آغاز شد، این معنا نیز بدان افزوده شد: جان سیاهان نباید به شکل غیرمتناسبی به واسطه این مخلوط مهلک در معرض ابتلا بودن با مشکلات پیشزمینهای سلامتی ــ و نیز ساختاری ــ، از دست برود و کوتاه شود.
تأثیر انتخاباتی BLM خیلی مثبت بود و از همه روشنتر این تأثیر را میتوان در ایالت جورجیا دید که از قرمز [جمهوریخواه] به آبی [دموکرات] بدل شد و رأیهای الکترالاش به حساب بایدن رفت و دو کرسی سنا در آن برگشت و به یک آمریکایی آفریقاییتبار و یک یهودی رسید (که در “جنوب عمیق” خبر بزرگی است) و بنابراین کنترل سنا را به دموکراتها بخشید. در این فرآیند باید انزجار سفیدپوستان حومه شهر و نیز مشارکت عظیم سیاهان را درنظر گرفت. مشارکت سیاهان بیشک به واسطه “جان سیاهان اهمیت دارد” شدت گرفت اما مهیاشدن آن از دل سالها سازماندهی “بیرون برو و رأی بده” درآمد که حاصل کار سخت و ادامهدار کنشگران روی زمین همچون استیسی آبرامز بود.
▪️ شکست ترامپ در انتخابات یک پیروزی به حساب آمد اما به نظر نمیرسد که شوق و شور یکسانی از پیروزی بایدن بیرون آمده باشد. نتیجه انتخابات آمریکا را چهطور تفسیر میکنید؟ آیا نوعی “نئولیبرالیسم پیشرو” در برابر پوپولیسم ارتجاعی بلوک ترامپ و پوپولیسم پیشروی سندرز به پیروزی قاطعانه رسید؟
ــ: ما به قول گرامشی در یک دوره فترت قرار دادیم که امر کهنه در آن رو به مرگ است اما امر نو نیز نمیتواند زاده شود. در این موقعیت، با مجموعهای از فراز و نشیبهای سیاسی، رفت و برگشتها بین بدیلها طرف هستیم که همگی به ته رسیده اند و موفقیتآمیز نخواهند بود. با این حال در وضعیت فعلی هنوز از ترامپیسم به یک “نئولیبرالیسم پیشرو” تمامعیار تجسدیافته در دولت کلینتون و اوباما گذار نکرده ایم. البته این اتفاق هنوز میتواند رخ دهد، اما جناح قدرتگرفته چپ حزب دموکرات اکنون این حرکت پاندولی را تعدیل کرده. شکست ترامپ حاصل ائتلاف جناح میانه نئولیبرال و تثبیتشده حزب دموکرات ــ جناح کلینتون و اوباما ــ و اپوزیسیون چپگرای آن ــ جناح سندرز و وارن و اوکاسیو کورتز ــ بود. قطعا جناح میانه خروج بیرحمانه سندرز از فرآیند انتخابات مقدماتی ــ علی رغم یا به دلیل حضور قدرتمند او ــ را مهندسی کرد تا راه را برای رسیدن بایدن، نامزد متزلزل آن زمان، به نامزدی حزب هموار کند. اما برخلاف ۲۰۱۶، این دو جناح برای انتخابات عمومی کنار هم قرار گرفتند. جناح سندرز حمایت تمامقد خود را از بایدن علیه ترامپ انجام داد و در عوض صدایش در سیاستگذاری بلندتر شد.
نتیجه اینکه پوپولیستهای پیشرو و نئولیبرالهای پیشرو اکنون در ائتلاف به سر میبرند. پوپولیستها طرف ضعیفتر این ائتلاف هستند و در کابینه بایدن حضور ندارند. اما نفوذ آنها در هر حال افزایش یافته است. سندرز اکنون ریاست کمیته قدرتمند بودجه سنا را در اختیار دارد و دائماً در تلویزیون ملی مصاحبه میکند که اتفاق جدیدی است. او قبلاً هرگز به عنوان یک سخنگو یا تحلیلگر اصلی به حساب نمیآمد. و آن وقت “جوخه”، یعنی گروه اوکاسیو کورتز را در کنگره داریم که تعدادش دو برابر شده و در رقابتهای مهمی بر سر کرسیهای مجلس نمایندگان در ۲۰۲۰ به پیروزی رسید.
و در مورد سیاستگذاری داخلی، میانهروها به سمت چپ حرکت کرده اند. دموکراتها در مجلس نمایندگان و سنا یکپارچه به بسته پیشنهادی ۱,۹ تریلیون دلاری بایدن برای مقابله با کرونا رأی دادند که بسیاری از موارد مورد نظر جناح پوپولیست پیشرو در آن وجود داشت. اینکه بسته آشکارا قدرت و نفوذ جناح سندرز را نشان میدهد و با وجود این از پشتیبانی مشاوران اقتصادی بایدن برخوردار بود که اگرچه در جناح “چپ” نیستند، دستکم گسستی جزئی از کهنهکاران گلدمنـساکس را نمایندگی میکنند که دههها وزارت خزانهداری را مدیریت میکردند و مالیسازی را برای ما به ارمغان آوردند. تیم جدید به هدایت ژنت یلن به نوعی نئوکینزگرایی یا شبهکینزگرایی متمایل هستند. آنها اگرچه هنوز به «تجارت آزاد» متعهد هستند، دستکم به طور موقت منطق ریاضت را کنار گذاشته اند و به اشتغال کامل در برابر تورم پایین اولویت داده اند.
وضعیت فعلی دولت بایدن نشاندهنده یک تشکیلات مبتنی بر مصالحه است. سیاست (باز)توزیع آن برخی عناصر احیاشده تفکر «نیو دیل» را با سویه تجارت آزاد اقتصاد سیاسی نئولیبرالی پیوند زده، و سیاست بازشناسی آن نیز هم شامل عناصر شایستهسالارنه است و هم عناصر برابریطلبانه. تنشهای درونی زیادی در این تشکیلات وجود دارند و دیر یا زود قطعاً منفجر خواهند شد. باید دید این انفجار چه زمانی و به چه شکلی رخ میدهد و نیز اینکه آیا تنشها قابل حل هستند و چگونه. در کل، ائتلاف چپ / لیبرال لرزان است و تا ابد ادامه نخواهد یافت. اما معلوم نیست دقیقاً چه چیزی جایگزین آن خواهد شد.
یک مسأله کلیدی این است که سیاستهای بایدن تا چه اندازه رضایت جمعیتی را جلب خواهد کرد که نه تنها از همهگیری و بحران اقتصادی ناشی از آن بلکه همچنین از “بیماریهای از پیش موجود” رنج میبرند. چهل سال صنعتزدایی و انتقال کارخانهها به خارج، مالیسازی، از بین بردن اتحادیههای کارگری، شغلآفرینی مکدونالدی، زوال زیرساخت و نیز خشونت پلیسی، تخریب محیط زیست و پاره پاره کردن شبکه امنیت اجتماعی: همهچیز تنها به کار بدتر کردن وضعیت زندگی برای فقرا، طبقه کارگر و طبقات فرودست و میانی آمده است.
این فرآیندها در شورش دوسویه پوپولیستی ۲۰۱۶ ــ ترامپ از یک سو و سندرز از سوی دیگر ــ باعث رویگردانی تودهای از “نئولیبرالیسم پیشرو” شد. و تا وقتی فرآیندهای بالا ادامه داشته باشد، هر دوی این جنبشها به شکلی ادامه خواهند یافت. بنابراین آینده مصالحه بایدن به تواناییاش برای اعطای امتیازهای حامی طبقه کارگر برای حفظ پوپولیستهای چپگرا و تضعیف نیروی پوپولیستهای راستگرا بستگی دارد. به علاوه، باید طبقه سرمایهگذار را نیز راضی نگه دارد. کار آسانی نیست.
▪️ انتخاب کاملا هریس به واکنشهای مختلفی در چپ انجامیده. کسانی بر داشتن یک زن سیاهپوست به عنوان معاون اول تأکید دارند و شماری نیز مواضع پیشین او درباره مجازات مرگ و سرپوشگذاشتنهای او بر سوء استفاده از قدرت در مقام دادستان کل کالیفرنیا را به نقد میکشند. تحلیل شما چیست؟
من هرگز طرفدار آنچه آنه فیلیپس «سیاست حضور» میخواند، نبودهام. یعنی این ایده که انتخاب کسی که شبیه شماست ــ یعنی یک زن یا یک رنگینپوست ــ فینفسه و قائم به ذات موفقیتی بزرگ است. هیچکس با حتی یک استخوان فمینیستی داخل بدن از تاچر حمایت نکرد. به نظرم ما در ایالات متحده پس از انتخاب یک آمریکایی آفریقاییتبار به ریاستجمهوری در ۲۰۰۸ دراینباره موضع روشنتری داریم. بسیاری رأی آن سالشان را با امید زیادی به تغییری عمده به صندوق انداختند؛ امیدی که نامزد مورد نظر از طریق ادبیاتی که در کارزارهای انتخاباتی به کار گرفت، به دلها انداخت. و نتیجه یک نومیدی عمیق بود. اوباما پس از رسیدن به قدرت به سرعت حرفهای الهامبخش را کنار گذاشت و به عنوان یک نئولیبرال پیشرو به حکومتداری پرداخت. پس از آن تجربه دیگر کسانی که عمیقاً درباره سیاست میاندیشند، از رفتن هریس به معاون اولی چندان هیجانزده نیستند. ضربالمثلی قدیمی میگوید: «یک بار فریبم دادی، شرم بر تو؛ دو بار فریبم دادی، شرم بر من.»
در هر حال، هریس ــ بر خلاف اوباما ــ یک چهره سیاسی شناختهنشده یا سخنرانی الهامبخش نیست. او کارنامه سیاسی دور و درازی به عنوان دادستان و مدیر “سختگیر علیه جرم” و سیاسیکاری جاهطلب دارد. باید عمداً خود را به کوری بزنید تا او را به عنوان مشعل “امید و تغییر” درنظر بگیرید. از سوی دیگر، او باهوش و انعطافپذیر است و جریان اوضاع را به خوبی تشخیص میدهد و خود را مطابق با آن تنظیم و تعدیل میکند. برای همین میتوان تصور کرد که کمی به سمت چپ متمایل شود اگر این کار با جاهطلبیهای او جور دربیاید؛ به طور خاص هدف ریاستجمهوری که الان به عنوان نفر دوم بعد از بایدن و جانشین مفروض او برای آن آماده میشود. اما از آنجا که او به هر طرف که جریان باد بوزد میرود، مهم تحلیل این جریان باد است.
وقتی مصالحه بایدن فرو بپاشد ــ که باید بپاشد ــ لیبرالها حمله به چپ را آغاز، و تلاش خواهند کرد که نئولیبرالیسم پیشرو را در لوایی دیگر احیای کنند ــ درست همان طور که نیروهای «ماگا» (به آمریکا عظمت دوباره ببخش) تلاش خواهند کرد تا بدیل پوپولیستی ارتجاعی خودشان را احیا کنند. در آن لحظه، چپ در برابر یک دوراهی قرار خواهد گرفت. در یک سناریو، بر شکلهای سیاست هویت سطحی تأکید مضاعف خواهد کرد که «فرهنگ کنسلکردن» (Cancel Culture) و بتوارهانگاری تنوع (Diversity Fetishism) را پیش میراند. در سناریوی دیگر، تلاشی جدی برای ساختن یک بدیل سوم به خرج خواهد داد که از دل مفصلبندی سیاست جامع و فراگیر بازشناسی با سیاست برابریطلبانه بازتوزیع بیرون میآید. چنین ایدهای عناصر حامی طبقه کارگر را از دل دو بلوک دیگر جدا، و آنها را در ائتلافی نو و ضدکاپیتالیستی متحد خواهد کرد که به مبارزه برای سرتاسر طبقه کارگر متعهد است ــ نه فقط رنگینپوستان، مهاجران و زنانی که سندرز را حمایت کردند بلکه آنهایی که از او بر اساس منافع اقتصادیشان رویگردان بودند و به ترامپ پیوستند. چنین ائتلافی را باید نسخه چپگرایانه پوپولیسم فهمید. اما به نظر من چنین چیزی نقطه پایان نیست بلکه یک مرحله گذار است و به سوی چیزی رادیکالتر پیش میرود ــ یک تحول عمیقاً ساختاری در کل نظام اجتماعی ما. این تحول تنها به نوعی سیاست پوپولیسم چپگرا نیاز ندارد، بلکه بیشتر نیازمند نوعی اکوسوسیالیسم دموکراتیک است.