آنچه در زیر میآید بخش اصلی یادداشتی است فراهم شده برای سخنرانیای در سمینار “همگام با خیزش دیماه ۹۶” که در روزهای ۲۸ و ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۹ (۶ و ۷ مهر ۱۳۹۸) در کلن برگزار شد. در آن مقایسهای شده است میان نوع نگاه فداییان در آغاز حرکتشان با دید غالب در چپ حزبی ایران.
حرکت مسلحانه آغاز شده با “سیاهکل” خطا بود. به اتلاف نیرو انجامید؛ به کارگران برای تشکل و مبارزه طبقاتی چیزی نیاموخت؛ به دانشجویان و روشنفکران شور مبارزاتی داد، اما آنان را تشویق نکرد به سوی تشکلیابی و روشنگری و تقویت جامعه مدنی؛ از درک مسئله زن ناتوان بود و از این نظر از افق فکر طبقه میانی فراتر نرفت؛ جامعه را در کلیت و اجزاء اصلی آن نمیشناخت، هر چند صمیمانه در این راه حرکت کرد و تلاش ورزید با درکی از تاریخ و جمعبندی از مبارزات رزم خود را بیاغازد. و نکته آخر، اما نه با اهمیتی کمتر: به تقویت بینش و منش دموکراتیک کمکی نکرد؛ با استبداد حاکم درافتاد، اما با استبداد درونی شده از طریق سنت و فرهنگ سازگاری نشان داد.
همه اینها درست؛ اما فداییان از نمادهای جریان عدالتخواه، آزادیخواه و استقلالطلب بودند که از زمان مشروطیت در پی برقراری نظمی دیگر بود: نظمی بدون سلطان، بدون دخالت استعمارگران، و برخاسته از اراده همه مردمان ایران. ضعف این جریان ضعف خود ما بوده است، ضعف خود جامعه. چریکهای فدایی خود را در ادامه رزم نیروهای فدایی مشروطهخواه میدانستند.
فداییان با وجود خط مشی غلطشان محبوبترین جریان چپ شدند. در همان حرکت نخست، فصلی تازه را در تاریخ مبارزه علیه استبداد و بیعدالتی آغازیدند. انقلاب ایران انقلابی دوبُنی بود، یک بن سنتگرا داشت، یک بن تجددخواه. فداییان از ارکان ریشه و نیروی دموکراتیک انقلاب بودند.
سال ۱۳۵۰، به دنبال بازتاب اعلام موجودیت جریانی دیگر و شروع «راهی دیگر»، ایران ایرانی دیگر بود. چرا فداییان چنین پراهمیت و تأثیرگذار شدند؟ در این باره بسیار نوشته شده است. من در نوشته زیر، اندکی به ویژگی فداییان پرداختهام. اینکه ویژگی توصیف شده ربطی به محبوبیت و موفقیت نسبی آنان داشته، موضوع کار نیست. تمرکز نوشته بر نوعی دیگر از نگاه است. متن را میتوان به عنوان ابراز تأسفی در این باره خواند که چرا آن نوع دیگر نگاه، به مبارزه چریکی راه برد، و نیز چرا در آن مسیری که پیش گرفت، اصلیت خود را حفظ نکرد.
موقعیت هرمنوتیکی چپ حزبی
چپ ایران از سه بخش اجتماعی، فرهنگی و حزبی تشکیل شده است. هر یک نیاز به بررسی جداگانه و همچنین در رابطه با دو بخش دیگر دارد. چپ حزبی اکنون ضعیف است، اما همچنان این بخش است که مفهومها و گزارههای سیاسی ویژه و بازشناسانندهٴ چپ را پیش میگذارد و خود را نماینده کلیت چپ معرفی میکند، بی آنکه عملاً چنین نمایندگیای داشته باشد.
من در اینجا میخواهم به تحلیل بُوَندگی و رویدادگی (facticity) بخش حزبی چپ بپردازم آن هم ابتدا از راه برنمودنِ موقعیتِ بودِش آن. رویکرد، تحلیل موقعیت هرمنوتیکی این چپ است. این که منظور از موقعیت هرمنوتیکی چیست در ادامه مشخص میشود.[1] درباره روش به ذکر این نکته اکتفا میکنم: میخواهیم موجودی به اسم X را بررسی کنیم. شیوه مرسوم این است که ببینیم از چه ترکیب شده، چه وزنی دارد، و اگر موجودی آگاه است این آگاهی را زیر دستهبندیهای عمومی ببریم و آخر سر بگوییم X چنین و چنان است. این روش که مناسب است برای سنجش شیئت موجود، و کالبدی که میبینیم قرار گرفته در جایی در گذشته یا حال ، شاید به پرسشی پاسخ دهد درباره چیزی در جهانی که انبار چیزهاست؛ اما بایستی به روش دیگری رو آوریم اگر پرسش ما از پی رخداد و نحوه بودن موجودی در جهان باشد، آنسان که آن موجود جهان خود را میسازد و آن جهان هم او را میسازد.
پرسش ما درباره چپ، پرسشی است برای فهم آن و این پرسش را به این برمیگردانیم که این موجود خود را چگونه میفهمد. فهم از خود به فهم از جهان برمیگردد، یعنی ما طرحی از جهان میریزیم و در آن جایی برای خود منظور میکنیم و با بازگشت از این جهان به خود، خود را میفهمیم. فهم جهان یعنی تفسیر جهان. در تفسیر، موضوع فهم را فهمکنان اندرمییابیم. این درک، خود را به این صورت نشان میدهد که میگوییم آن را چنین یا چنان میفهمیم. فهمیدن − همانگونه که مارتین هایدگر در تحلیل رویدادگی وجود انسانی نشان داده − دارای مشخصه “به عنوان” یا “همچون” است. چیزی را همواره همچون چیزی یا به عنوان چیزی میفهمیم. همه راز مسئله فهم در این “همچون” است. اساس “همچون” پیشاپیش برقرار است، پیش از آنکه بیان شود. بیان آن تنها به آن صراحت میدهد. مبنای آن شبکهای است که در آن هر چیزی به چیز دیگر ربطی دارد. به این شبکه از روابط همواره از زاویه خاصی نگاه میکنیم و آن را با مفهومهای خاصی به بیان درمیآوریم. پس چیزی در برابر ما وجود دارد. به این میگوییم پیشداشت (Vorhabe/fore-having)، پیشاپیش نگرش خاصی به آن داریم که به آن میگوییم “پیشدید” (Vorsicht/fore-sight) و ما به آن فهم کنان دست مییازیم با ابزار مفهومی از پیش آمده. به این مفهومهای پیشاپیش شکل دهنده به دریافت میگوییم “پیشدریافت” (Vorgriff/fore-concption). پیشداشت، پیشدید و پیشدریافت موقعیت فهم را میسازند. فهم نظری این موقعیت را فهم موقعیت هرمنوتیکی میگوییم.
پرسش ما درباره موقعیت هرمنوتیکی ادراک چپ حزبی از جهان است. با این پرسش در واقع میخواهیم خود این جریان را بفهمیم.
طبعاً بهتر است بگذاریم خود جریان به سخن درآید. به این منظور سندهایی از چپ حزبی ایران را بررسی میکنیم. با سه پرسش درباره پیشداشت، پیشدید و پیشدریافت به سراغ هر کدام از آنها میرویم و از هر سندی میپرسیم: چه در برابر داری، از چه زاویهای و چگونه به آن نگاه میکنی، فهمت را چه پیشدریافتی شکل میدهد.
به متنهایی از سه سازمان نگاه میکنیم:
− سندهایی از کنگره ۲۴ سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
− سندهایی از کنگره یکم حزب چپ ایران
− متن یک سخنرانی حمید تقوایی، لیدر حزب کمونیست کارگری.
چه در برابر دارند؟ پاسخ به این پرسش ساده است. در هر متنی با توصیفی از جهان مواجه میشویم. از چیزهایی سخن میرود و این چیزها در یک شبکه از روابط قرار دارند. سوژه اصلی در همه متنها دولت است: رژیم جمهوری اسلامی. آمریکا سوژه مهم بعدی است. سوژههای بیچهرهای هم وجود دارند چون اقتصاد، خصوصیسازی، فساد، بحران، منطقه، محیط زیست. جامعه سوژهای واکنشگر است. ستم میبیند و واکنش نشان میدهد.
در همه این سندها، آن چه جهان است، پنداری در نوعی نقشه ترسیم شده که روی میز نویسندگان آنها قرار دارد. نوع نگاه، یا به اصطلاح هرمنوتیکی، پیشدید، سپهسالارانه است، ژنرالی است. فرمانده نقشه را نگاه میکند و تحرکها را زیر نظر دارد. موضع حزب کمونیست کارگری کاملاً جنگی است، موضوع دو جریان دیگر بیشتر مشاهدهگر است تا دخالتگر. همه میگویند که حامی جامعه و طبقه کارگر هستند. پیشدریافت یعنی دستگاه مفهومی هر سه جریان از مفهومهایی چون دولت، رژیم، آمریکا، جامعه، طبقه کارگر، اقتصاد، فساد و نئولیبرالیسم تشکیل شده است. بیشترین کاربست را دولت (رژیم، حکومت، جمهوریاسلامی) دارد. جالب است که مفهوم انقلاب که زمانی مفهوم محوری چپ بود در سندهای راه کارگر حضوری سایهوار دارد و در سندهای حزب چپ کاملاً غایب است. “انقلابی” در میان این سه سازمان حزب کمونیست کارگری است که بعداً خواهیم دید به چه معنا.
راه کارگر و حزب چپ در موقعیت هرمنوتیکی یکسانی قرار گرفتهاند: پیشداشت، پیشدید و پیشدریافت آنها یکی است. موقعیت هرمنوتیکی حزب کمونیست کارگری هم در اصل با اینها فرقی ندارد، اگر خصلت موقعیت را رویکرد ژنرالمآبانه بدانیم. رویکرد ژنرالمآبانه از تصور خود به عنوان دولت آلترناتیو برمیخیزد. سازمان چپ، بنابر عادت، خود را نطفه یا مبنای دولت بدیل میداند و از موضع دولت به جهان مینگرد. قضیه به این صورت است: جهانی را میسازد با آن پیشداشت، پیشدید و پیشدریافت، و آن جهان به نوبت خود او را میسازد: میسازد همچون یک دولت. حس خود-دولت-بینی در حزب کمونیست کارگری قویتر از دو سازمان دیگر است. تفاوت چگونه رخ مینماید؟
نقشهای را در برابر خود گستردهاند. کوشش میکنند همه نیروها،عاملها، جبههها، مانعها و نبردها را در آن منظور کنند. میکوشند چیزی از قلم نیفتد. دولت همه چیز را میبیند. گرایش به پیچیدهبینیِ نظامیگرانه غلبه دارد. حریفْ دولت مستقر است، البته حریفهای دیگری هم چون آمریکا، “اپوزیسیون” رقیب، نئولیبرالیسم و سرمایهداری هم وجود دارند، اما حریف اصلی دولت حاکم است. به همه چیز از این زاویه نگاه میشود. این پیشدید باعث کاهش پیچیدگی پیشداشت میشود. یعنی آن نقشه ساده میشود و به صورت نقشه آرایش جنگی در برابر دولت درمیآید. تنها جهان با این نقشه دوم ساده نمیشود، هر عنصری هم که در آن وجود دارد ساده میشود. مبارزهٴ طبقاتی میشود مبارزه با دولت، سرمایهداری میشود نظم سیاسی مستقر، جامعه یکپارچه میشود و در برابر دولت قرار میگیرد، و خود دولت هم ساده میشود و فروکاسته میشود به یک اراده بعلاوه دستگاه اجرایی آن که بخش اصلی آن نیروی سرکوب است. این نقشه دوم هم پیچیده است. ژنرال برای اینکه مسیر و شکل دخالت خود را ترسیم کند، باز آن را ساده میکند. از این سادهسازی دوم تئوری تغییر پدید میآید که حاصل آن میشود طرح عمل. ساختار منطقی این طرح چنین است:
− برنامه A را پیش ببریم تا تغییرات B در نقشه دوم پیش آید
− تغییرات B در نقشه دوم منجر به تغییرات C در نقشه یکم میشود
− تغییرات C در نقشه یکم راهگشای انجام برنامه اصلی ماست که پشتوانه پیشبردش دولتی به رهبری ماست
تصور پشت این مرحلهبندی این است که وقتی جهان W را ساده کنیم و به جهان W1 تبدیل سازیم، اگر عملیاتی را در آن پیش ببریم و از آن W2 بسازیم، آن جهان اصلی W هم متناسب با تبدیل W1 به W2 تغییر مطلوبی میکند و به صورت مورد نظر W` در میآید. یعنی تصور بر این است که:
W2/W1 = W`/ W
ولی کاهش پیچیدگی چون معکوس شود ما ممکن است به جهانی برسیم که هیچ تضمینی وجود ندارد که آنی باشد که مطلوب ما بوده است. این به خصلت بحرانزای کنش برمیگردد. پیامدهای کنشها در اختیار ما نیستند. عمل، هر چه پرزورتر و پردامنهتر باشد، خطرخیزتر است، جنبه تراژیک آن تقویت میشود. ذکر این نکته دعوت به بیعملی نیست. دعوت به دیدن خطرناکیِ بودن و عمل کردن در جهان است.
رویه و ساختار سادهسازی در متن سخنرانی حمید تقوایی، لیدر حزب کمونیست کارگری با عنوان “کمونیسم چگونه در ایران پیروز میشود” بسی نمایان است. جهان ساده میشود به فضای سلبی براندازی که در آن دولت، حزب کمونیست کارگری، اپوزیسیون راست و جامعه وجود دارد. تئوری تغییر لیدر حزب کمونیست کارگری چنین است:
− اگر در جنبش براندازی فعال شرکت کنیم، اگر نیروی خود را بر روی دولت متمرکز کنیم که ایجاب میکند با اپوزیسیون راست درگیر نشویم چون این کار منجر به اتلاف نیرو میشود، شانسی واقعی وجود دارد که رهبر جنبش براندازی شویم،
− رهبر که شدیم، شانسی واقعی برقرار میشود برای اینکه کمونیسم در ایران پیروز شود.
هر سادهسازیای مبنایی دارد. یک یا چند مفهوم همبسته کانونی وجود دارد که لولای دری را تشکیل میدهند که ما را از جهانی به جهان دیگر میرسانند. در سخنرانی لیدر حزب کمونیست کارگری مفهوم لولایی، “براندازی” است. براندازی، مفهوم سلبی انقلاب است. گذار از سلب به اثبات را رهبری حزب کمونیست کارگری تضمین میکند که خود آن با شرکت فعال در براندازی تضمین میشود. خود براندازی جریان دارد، مستقل از کنشگری این حزب. میپریم داخل رودی که مستقل از ما جریان دارد. ما او را میبریم، یا او ما را میبرد؟ حمید تقوایی میگوید ما میتوانیم هدایتش کنیم. او فکر میکند که میتواند در مسابقه براندازی از اپوزیسیون طرفدار “رژیمچنج” جلو زند و در واقع محصول رژیمچنجیها را از دستشان درآورد و به توشه خود بیفزاید.
تئوری تغییر رژیمچنجیها سادهترین تئوری تغییر در میان گروههای موسوم به “اپوزیسیون” در خارج از کشور است. منطقش این گونه است:
− فشار حداکثری از طرف آمریکا و متحدانش باعث ضعف رژیم، و گسترش فلاکت و نابسامانی میشود.
− گسترش فلاکت و نابسامانی به گسترش اعتراضات دامن میزند.
− در شرایط ضعف رژیم و گسترش اعتراضات با کمک مؤثر خارجی امکان براندازی فراهم میشود.
این منطق در تئوری تغییر حزب کمونیست کارگری ادغام شده است. لیدر جریان فکر میکند از آن میتواند ابرازی در خدمت خود بسازد و به این منظور تنها لازم میداند حزبش متقاعد باشد که ترس از سلطه آمریکا را کنار بگذارد آن هم با تأکید بر گرایش به غرب و دفاع از انسانیت. میگوید: «در تاریخ ایران همیشه اسلامیت و ایرانیت، مذهب و ناسیونالیسم میداندار بوده اند، امروز نوبت انسانیت است. و پرچم این انسانیت فقط میتواند در دست سوسیالیسم و کمونیسم باشد.» این توصیه او هم جالب است: «کمونیستها باید برخورد به آمریکا بعنوان شیطان بزرگ را به جمهوری اسلامی واگذارند و خود دیپلماسی فعالی را برای منزوی کردن حکومت اسلامی در میان دولتها و نهادهای جهانی دنبال کنند.»
لیدر حزب کمونیست کارگری کل تئوری تغییر خود را در این دو اصل خلاصه میکند:
«اصل اول اینست: مردم آلترناتیو را در جنگ با جمهوری اسلامی انتخاب میکنند و نه در جنگ آلترناتیوها با یکدیگر. اصل دوم ما اینست که ما میخواهیم یک رژیم معین را سرنگون کنیم و نه کل بورژوازی جهانی را و نه حتی جریانات اپوزیسیون راست را.»
گفتیم که سادهسازی با کمک یک مفهوم پایهای صورت میگیرد که آن را به لولای دری تشبیه کردیم که در ورود از صحنی به صحنی دیگر است. در سخنرانی لیدر حزب کمونیست کارگری مفهوم لولایی “براندازی” است، در سندهای اخیر راه کارگر و حزب چپ ایران این مفهوم “جنبش” است، جنبش اعتراضی و مطالباتی از جمله به صورت مشخص جنبش زنان و جنبش کارگری. سندهای هر دو حزب در رابطه با جنبش مطالباتی به یک منطق تغییر نزدیک میشوند، از حالت مشاهدهگر درآمده و از مداخله سخن میگویند. چارچوب کلی آن این گونه است:
− اگر جنبش مطالباتی پیش رود، موضع مردم در برابر حکومت تقویت میشود و در نهایت میتوانند از شر جمهوری اسلامی خلاص شوند.
− با شرکتمان در این جنبش آن را تقویت کرده و خودمان را هم تقویت میکنیم.
راه کارگر میگوید:
«سرفصل های پیوند جنبش مطالباتی با جنبش عمومی سیاسی در آوردگاه واقعی مبارزه را شکل داده است. ونهایت آن که مطالبات مطرح شده در جنبش واقعی در عرصه های گوناگون کانون های واقعی انکشاف جنبش مطالباتی هستند که باید به طورهمه جانبه مورد پشتیبانی تشکل ها و نیروهای کمونیست و سوسیالیست قرار گیرند.»
حزب چپ هم در همین راستا میاندیشد:
«کشور ما برای انجام تحول سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مثبت و جدی نیازمند رهائی از جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی وارد روند فروپاشی شده، با نارضايتی گستردهی مردم و جنبش اعتراضی در اعماق جامعه مواجه است و قادر نيست بر بحران های چندگانه و درهمتنيدهی کنونی غلبه کند. کشور ما آبستن تغييرات است. عوامل متعددی در چگونگی اين روند تاثيرگذار هستند. عوامل درونی و عوامل بيرونی. روند ها در پائين، از جمله سطح و ابعاد اعتراضات، سازمانيابی و پيوند خوردن آن ها، وضعيت اپوزيسيون و روندها در بالا، همچون اراده و توان سرکوب حکومت، شکاف و اختلاف بين گروه های حاکم و توان مقاومت رژيم در برابر دولت ترامپ و یا عقب نشينی و سازش با آن.
ما برای گذار از جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سکولار و دمکرات با اتکاء به جنبش های مدنی و مبارزات دمکراتیک مردم ایران مبارزه می کنیم.»
برای تفسیر این جملهها به موقعیت هرمنوتیکی تقریر آنها برمیگردیم. در طرح ساده شده، پیشداشتْ حکومت است و جنبشهای اعتراضی؛ پیشدید منفعت و جهت براندازی است و پیشدریافتْ آن مجموعه مفهومهایی که جهان را به دو بخش خیر و شر، ملت و دولت، یا بنابر اصطلاحی قدیمی خلق و ضد خلق تقسیم میکند. کل نگاه تلئولوژیک است، غایتشناسانه است: غایت در این طرح عملیاتی پایان دادن به حکومت جمهوری اسلامی است. محورِ معطوف به این هدف همه جهتها را روشن میکنند. خود جنبشهای مطالباتی هم متناسب با این محور هدفمند میشوند. هدف درونی آنها هم تابع این هدف بزرگ میشود. فعالیت چپ هم طبعاً تابع محور ترسیم شده باشد. در این جا هم این قاعده کلی برقرار است: طرحی میافکنیم، خودمان را هم در درون مینهیم و اینک خود را موظف میدانیم. اما اینکه طرحی میافکنیم، در متن یک طرح از پیش افکنده است.
طرح افکندهٴ احاطهگر بر ما خود با تلئولوژی معینی مشخص میشود: غایت، تصرف قدرت است و این غایت خود به خود جهت درگیری را تعیین میکند: درگیری با دولت. نگاه ژنرالمآبانه به جامعه و سیاست از این تلئولوژی میآید. این غایتشناسی استراتژیک ارزشهای درونی همه عنصرهایی را که در معرض نگاهش قرار میگیرد، میزداید و به هر چیزی وزن و ارزشی تاکتیکی میدهد. هر چیزی ابزاری است برای رسیدن به هدف نهایی، از جمله خود حزب، از جمله اعضای آن، از جمله جنبشهای اعتراضی و مطالباتی.
از نظر ساختار صوری نوع طرحافکنی راه کارگر، حزب چپ و حزب کمونیست کارگری با هم فرقی ندارند. فراتر میرویم و میگوییم این ساختار در مورد مجاهدین و سلطنتطلبان نیز به همین شکل است. حکومتیان هم با منطقی مشابه از حکومتشان دفاع میکنند. جهان وحشتناکی است. به نظر میرسد که فرقی با هم نداریم. البته به خودمان دلداری میدهیم و میگوییم فرق داریم، چون قدرت داریم تا قدرت و دولت داریم تا دولت. ولی تا چه حد میتوان در مقوله قدرت تفکیک انجام داد؟
به یاد آوریم که گفتیم:
کاهش پیچیدگی چون معکوس شود ما ممکن است به جهانی برسیم که هیچ تضمینی وجود ندارد که آنی باشد که مطلوب ما بوده است. این به خصلت بحرانزای کنش برمیگردد. پیامدهای کنشها در اختیار ما نیستند. عمل، هر چه پرزورتر و پردامنهتر باشد، خطرخیزتر است، جنبه تراژیک آن تقویت میشود. این ترساندن از عمل نیست. دعوت به دیدن جهان خطرخیز است.[2]
دولتگرایی به جای جامعهگرایی در جنبش سوسیالیستی
کاش همه کسانی که با شنیدن این بحث فورا میخواهند یادآور شوند که کسب قدرت چقدر مهم است، مسئله ما انقلاب است و مسئله هر انقلابی کسب قدرت سیاسی است، به یاد آورند که ایده سوسیالیسم در اصل چیز دیگری بود، ارائه یک بدیل دیگر بود در برابر انواع و اقسام قدرتطلبی.
قدرتطلبی موجه میکند خود را در جهانی و موقعیتی که پیشبرد هر ایدهای تابع قدرتی است که پشت سر آن است.
آیا قدرت از ایدهای که از آن پشتیبانی میکند، پیروی میکند؟ در این باره شک وجود دارد و به حجت استقرا باور نداریم اگر گمان کنیم ما چیز دیگری هستیم یا خواهیم بود.
ایده سوسیالیسم در ابتدا با تلئولوژی کسب قدرت دولتی مشخص نمیشد. این ایده در آغاز توانمند کردن کارگران و توده بیچیز از راه همبستگی و آگاهی برای دفاع از خود بود. آرمانگرایی آن با آرمانی چون کسب قدرت دولتی معرفی نمیشد. سوسیالیسم جامعهگرایی بود: از جامعه، برای جامعه، به جامعه. سوسیالیسم نخستین هم طبقات و مبارزه طبقاتی را میدید. این نحوه دید در مانیفست حزب کمونیست بیان روشنی یافت. استالین در سخنرانیای به مناسبت مرگ لنین گفت که «ما کمونیستها مردمی از سرشت ویژهایم».[3] در مانیفست، حزب کمونیست اما تصریح شده که حزب کمونیست تافته جدابافته نیست. این حزب، به صورت روشنی حزب مبارزه طبقاتی است، حزب مبارزه طبقاتی، نه حزب مبارزه برای براندازی. اتفاقهای زیادی افتاده است تا اینکه ما از مانیفست به حزب کمونیست کارگری ایران برسیم که آرمانش براندازی است، رهبرش تأکید میکند در جریان براندازی از سمت راست نیاز به مرزبندی ندارد و کادرهایش به عنوان «اکسمسلم» (مسلمان سابق) در محافل راستگرای اروپا مجلسآرایی میکنند[4] تا بساط اسلام زودتر برچیده شود.
واقعیت این است که مبارزه طبقاتی در طی مدتی که از تقریر جدید آن میگذرد، سخت زیر تأثیر مبارزه دولتها با هم و مبارزه در سطح کشوری برای تسخیر دولت قرار گرفته است. از همان زمانی که مانیفست برنهاد «تاریخ جوامع تا کنونی تاریخ مبارزه طبقاتی است»[5]، تاریخ جوامع عمدتاً شاهد نبرد بر سر دولت بوده است. به میزان زیادی قدرت تفسیر برای درآوردن هر چیزی از هرچیزی و شاید سخرهگری نیاز داریم، تا بگوییم خوب، این نبرد هم مبارزه طبقاتی است.
مضمون عمده نبرد در قرن بیستم که قرن کنونی همچنان ادامه آن است، این بود: علیه دولت خودی، یا لَهِ دولت خودی. بازیگران اصلی صحنه در سرتاسر جهان دولتها بودند. برمیآمدند، فرومیپاشیدند، علیه هم میجنگند و آرمان دنیای بهتر دولت بهتر بود. اما گویا قرار بود طبقات زیر ستم و استثمار بازیگران اصلی باشند. گویا قرار بود دولت را برافکنیم، نه اینکه معمار آن باشیم. اینک که به سرنوشت خود و رفیقانمان در قرن وحشتناک بیستم فکر میکنیم، میبینیم در حالی که گمان میکردیم سوژه فعال هستیم و با آگاهی و آرمان میرزمیم، در مسیرهایی حرکت میکردیم که سوژههای تنومند و پرقدرتی به نام دولت ترسیم کرده بودند.
به بسیاری از حزبهای چپگرا انتقاد میشود که چرا پیرو خط مسکو یا پکن شده بودند. این انتقادی سطحی است. وقتی موقعیت وجودی خود را در سیاست کلان، در آن صحنهای که بازیگران آن دولتها هستند بجویید، در حالی که خودتان دولت نیستید، طبیعی است که در کنار این یا آن دولت قرار گیرید. ناسیونالیست و شوونیست شدن هم در این فضا طبیعی است. و همچنین طبیعی است که به جای یارگیری در میان کارگران، به سازمان مخفی در ارتش فکر کنید و به جای اعتصاب به کودتا.
در اینجا فرصت نیست که بررسی کنیم ببینیم کیش دولت چگونه چیره شد و در میان چپها چه قصورها و تقصیرهایی به منش دولتمحور میدان دادند. اما لازم است بر یک نکته تآکید کنیم: قضیه بسیار پیچیده است؛ با دراز کردن انگشت اتهام به سوی لنین یا استالین یا هر کس دیگر چیزی حل نمیشود. خود آنان در موقعیت هرمنوتیکی قرار داشتند که پیشداشت، پیشدید و پیشدریافت آن با دولت و قدرت دولتی مشخص میشد.
بررسی یک سند از حزب توده ایران
همبسته با این بحث طبعاً این پرسش است که آیا میشد جور دیگری بود و کار دیگری کرد.
ما یک موقعیت هرمنوتیکی استاندارد را توصیف کردیم و گفتیم جهانبینی آن ژنرالمآب است، به شکل موقعیت یک سردار جنگی است که نقشهای را روی میز فرماندهی پهن کرده و درمینگرد که چه باید کرد. اصل کار در این نقشه، دولتها هستند. هدف و نقشه جنگی با نظر به آنها تعیین میشود. کل برنامه یک ژنرال چپ در یک جمله خلاصهشدنی است: برای انقلاب سوسیالیستی باید قدرت دولتی در اختیار ما قرار گیرد. بقیه خطوط برنامه کم و زیاد میشوند و وقتی با روش تعمیم و صوریسازی آنها را باز خوانیم، تفاوتهایشان در برنامههای مختلف رنگ میبازند. به جای آن یک ساختار چهره عیان میکند که بنایی است که ستون اصلی آن دولت است. اگر برنامهای را بیابیم که موقعیت هرمنوتیکی آن به شکل محسوسی متفاوت از موقعیت استاندارد باشد، میتوان برنهاد که میشد و میشود راهی دیگر رفت.
با مثال مشخص کنیم؛ مثال را از ایران برمیگیریم. اما پیش از پرداختن به آن نگاه کنیم که خط غالب در چپ ایران چه بوده است، همان خطی که به شکلی پشت سر سندهای بررسی شده هم قرار دارد.
سوسیالدموکراتهای ایرانی پیش از انقلاب اکتبر، فعالیتشان را در پهنه انقلاب مشروطیت پیش میبردند، در حال آموزش بودند، میکوشیدند جهان نو را بفهمند، و تشکلهایی ایجاد میکردند. آرمان برپا کردن دولت هنوز برای آنان تعیین کننده نبود. پس از انقلاب اکتبر و تشکیل حزب کمونیست ایران در رابطه تنگاتنگ با کمینترن فورا نگاه دولتمحور غلبه پیدا میکند. پیوند با پرولتاریا مطرح نیست، مطرح تشکیل دولتی است که با سازندگی، تازه پرولتاریا را میسازد.[6] حزب توده میان حزب توده بودن و ژنرال بودن نوسان میزند و هر چه از توده دورتر میشود، بیشتر در موقعیت هرمنوتیکی ژنرالمآب پا سفت میکند.
نگاه کنیم به مقالهای مندرج در سال ۱۳۵۲ در مجله دنیا (شماره اول)، ارگان تئوریک حزب، با نام “طرح برنامه نوین و پایههای علمی خط مشی حزب توده ایران” به قلم ایرج اسکندری، دبیر اول حزب در آن هنگام.[7] نقشه جنگی ژنرال بسیار مفصل است و شاید به این دلیل “علمی” خوانده شده. موقعیت هرمنوتیکی از ابتدا با این نکته مشخص میشود: «طرح برنامه نشان میدهد که جهت اصلی مبارزهی انقلابی در جهان معاصر عبارت از نبردی است که بین دو سیستم اجتماعی متضاد، یعنی سیستم سوسیالیسم و سرمایهداری در سراسر پهنهی گیتی در جریان است. تضاد بین این دو سیستم محور عمده مبارزهی انقلابی در عرصهی جهانی است و در همهی رویدادهای دوران ما انعکاسی از این تضاد و مبارزه دیده میشود.» (ص. ۶)
اندکی بعد افزوده میشود: «سیستم سوسیالیستی، که اتحاد جماهیر شوروی عمدهترین نیروی آن را تشکیل میدهد و لذا مقتدرترین تکیهگاه همهی نیروهای انقلابی و مترقی جهان به شمار میرود، قدرت اساسی و قاطع در این نبرد عظیم انقلابی است.»
در ادامه میخوانیم:
«نقشهی اساسی استراتژی انقلابی در این نبرد جهانی عبارت است از ایجاد زمینههای هر چه وسیعتر اتحاد میان سه نیروی بزرگ انقلابی عصر ما، یعنی سیستم جهانی سوسیالیستی، طبقهی کارگر بینالمللی و جنبش رهاییبخش ملی، علیه امپریالیسم.
هدفهای تاکتیکی مرحلهی کنونی یا وظایف مبرم مبارزهی انقلابی در این مرحله از نبرد بینالمللی عبارت است از عقیم ساختن سیاست تجاوزکارانهی امپریالیستی به وسیلهی کوشش پیگر در منفرد ساختن متجاوزترین مخافل ارتجاعی جنگطلب، مبارزه در راه کاهش وخامت وضع بینالمللی، خاموش ساختن کانونهای جنگ، خاتمه دادن به محیط جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی و تحمیل سیاست همزیستی مسالمتآمیز به دولتهای امپریالیستی و دیگر دولتهای سرمایهداری، به منظور جلوگیری از بروز یک جنگ جدید جهانی، عقب راندن امپریالیسم به مواضع ضعیفتر و تسهیل پیشرفت جنبش عمومی انقلابی به وسیلهی تأمین محیط صلح و امنیت بینالمللی. بدیهی است حزب توده ایران که خود نیز در تنظیم مشی مشترک جنبش کمونیستی و کارگری شرکت داشته است، این سیاست را رهنمود عملی خویش قرار میدهد و لذا آن را جزء جداییناپذیری از خط مشی خویش تلقی میکند.
حزب توده ایران در محاسبات استراتژیک و تاکتیکی خود همواره این نکته را در نظر دارد که در جریان نبرد بین دو سیستم سوسیالیسم و سرمایهداری، تناسب نیروها مستمرا به سود سوسیالیسم تغییر مییابد. سوسیالیسم و دیگر نیروهای انقلابی عصر کنونی در حال پیشروی هستند. نیروهای امپریالیستی و ارتجاعی دیگر قادر نیستند سیر تاریخ را به عقب برگردانند. ابتکار تاریخ را سوسیالیسم در دست دارد و بیش از پیش به عامل قاطع و تعیینکنندهی عصر ما مبدل میگردد.»
در ادامه، مدام به اصطلاحهای جنگی هدف، استراتژی، نقشه استراتژیک و تاکتیک برمیخوریم. دبیر اول حزب توده ایران با استناد به طرح برنامه حزب میگوید:
«سوسیالیسم پایه اصلی هدفهای استراتژیک» حزب است، یعنی هدفی است مربوط به آینده، آنچه در دستور کار است «عبارت است از کوتاه ساختن دست انحصارهای امپریالیستی از منابع طبیعی و اقتصادی کشور، تأمین استقلال کامل اقتصادی و سیاسی ایران، برچیدن بقایای نظامات ماقبل سرمایهداری، دمکراتیک کردن حیات سیاسی و اقتصادی کشور، یعنی استقرار حکومت انقلابی ملی و دمکراتیک.» (ص. ۱۰) اما چگونه میتوان به هدف استقرار این حکومت رسید؟ «محتوای اساسی تاکتیک عبارت است از استفاده هر چه بیشتر از شرایط و امکانات موجود به منظور بسیج تجمع و اتحاد نیروهای انقلابی، طی مبارزات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک، تضعیف هر چه بیشتر مواضع امپریالیسم و ارتجاعیترین محافل هیئت حاکمه، عقب نشاندن امپریالسم و ارتجاع در این یا آن موضع مشخص و آماده ساختن تودههای وسیع مردم برای پیکار قطعی انقلابی و تحقق انقلاب اجتماعی.» (ص. ۱۱)
به نظر میرسد فکر همه چیز شده است. روی نقشه تکلیف کل جهان روشن است، تاکتیکها مشخص هستند. زبان نظامی است و تحکمی سپهسالارانه دارد. ژنرال تذکر میدهد که این زبان نظامی لازم است چون پای جنگ در میان است:
«خط مشی استراتژیک حزب طبقهی کارگر از آن جهت با استراتژی نظامی شباهت دارد که در هر دوی آنها آرایش، تنظیم و همبست نیروها به منظور غلبه نهایی بر دشمن انجام میگیرد و میان تاکتیک سیاسی و نظامی نیز چنین مشابهتی وجود دارد که هر دو نیل به پیروزی در پیکارهای جزئی مشخص را که به خودی خود تعیینکنندهی سرنوشت رزم نیستند، ولی برای پیشرفت در آن جهت حائز اهمیتاند، هدف قرار میدهند.»
نکته اصلی در ادامه میآید:
«ولی این مشابهت [مشابهت کار سیاسی حزب با کار نظامی] به همین جا خاتمه میآید، زیرا در سیاست سروکار با ارتش آماده، مجهز و گوش بفرمان، آنچنانکه در مورد عملیات نظامی وجود دارد نیست، بلکه با طبقات و نیروهای اجتماعی سرو کار است که بخشی از آنان سازمان یافتهاند و آگاهانه عمل میکنند، در حالی که بخشهای وسیعی از آن متشکل نیستند، و تحت تأثیر منافع خود یا برحسب تلقی خویش از منافع طبقاتی گاه به صورت خودبخودی وارد میدان میشوند و گاه بیواکنش و بیتفاوت تماشاگر معرکهاند. در حالی که فرمانده نظامی میتواند آزادانه نیروهای تحت فرمان خود را به هر میدانی که صلاح باشد بفرستد و یا بنا به مقتضای عملیات نظامی از نیروهای ذخیره خویش در هر نقطهای که ضرورت رزم اقتضا کند استفاده نماید، حزب طبقهی کارگر چنین امکاناتی را در اختیار ندارد.» (ص. ۱۵)
خلاصه اینکه نقشهٴ کار درست است، و فقط یک اشکال دارد آن هم پیروی نکردن جامعه از آن است و این هم در اصل تقصیر خود جامعه است. به این جهت ژنرال پس از اعتراف به شکست متعین کردن همه چیز از طریق سیستم خود، هیچ نیازی به کنار گذاشتن آن سیستم نمیبیند. در سیستم همه چیز متعین است، اما چه کند که با پدیدهای تعینناپذیر به نام جامعه مواجه میشود. این در اصل برای سیستم مشکل بزرگی ایجاد نمیکند، چون نگاه سیستم به دو اردوگاه و جهانی متشکل از دولتهاست. جامعه منطقه کویری یا جنگلیای است که از وسط آنها شاهراههایی میگذرند که آنها در اصل برای تعیین استراتژی و جهت حرکت مهم هستند. در افق شاهراهها ارگ دولت قرار دارد.
متنی که بررسی کردیم، گزارهها و مفهومهایی باعظمت دارد. مسلط است، موضعی سلطانی دارد و ما آدمهای ساده و معمولی را میترساند. برتولت برشت از قول آقای ک. مینویسد: «من متوجه شدهام که ما خیلیها را از آموزهمان میترسانیم از این رو که برای هر چیزی پاسخی داریم. نمیشود محض تبلیغ هم که شده فهرستی از پرسشهایی فراهم کنیم که از نظر ما کاملاً بیجواباند؟»[8] کاش چپ حزبی و کادرهایش به این توصیه خیرخواهانه عمل کنند.
متنی دیگر، نگاهی دیگر: نوشته پویان
متن مورد بررسی ما به قلم ایرج اسکندری در سال ۱۳۵۲ منتشر شده است. دو سال پیش از آن در چپ ایران به متنی برمیخوریم که تفاوت مهمی با متن ژنرالمآبانه دبیر اول آن هنگام حزب توده ایران دارد: “ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا” به قلم امیرپرویز پویان. این مقاله نه از موضع ژنرال، بلکه از موضع پارتیزان نوشته شده است: ساده، صریح و مستقیم است، نویسندهاش خود را جزء مسئلهای میبیند که میخواهد آن را حل کند. مسئله چنین بیان میشود:
«به دنبال شکست مبارزه ضدامپریالیستی ایران (سال ۳۲) و استقرار مجدد سلطه فاشیستی نمایندگان امپریالیسم، چنان وحشت و اختناقی در محیط کشور ما سایه گسترده که پلیس میتواند همکاری بسیاری از عناصر ترسو، سودجو و خائن به منافع خلق را به دست آورد. تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هر گونه رابطه مستقیم و استوار با توده خویشند، ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصره تمساحها و مرغان ماهیخوار به سر میبریم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دمکراتیک، رابطه ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساختهاست. حتی استفاده از غیرمستقیمترین و در نتیجه کمثمرترین شیوههای ارتباط نیز آسان نیست. همه کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است.
تا با توده خویش بیارتباطیم، کشف و سرکوبی ما آسان است. برای اینکه پایدار بمانیم، رشد کنیم و سازمان سیاسی طبقه کارگر را به وجود آوریم، باید طلسم ضعف خود را بشکنیم، باید با توده خویش رابطهای مستقیم و استوار به وجود آوریم.» (ص. ۴۱−۴۲)[9]
این یک موقعیت هرمنوتیکی دیگر است، موقعیتی متفاوت با سندهایی که تا کنون از چپ بررسی کردیم. در آن، سوژهٴ نگرنده خود جزئی از مسئله است؛ میپرسد، نگاه او از پایین است، در درجه اول به مردم نظر دارد، اساس را ارتباط با مردم میگیرد و با عزیمت از این موضوع است که به مانع اختناق میرسد.
این موقعیت هرمنوتیکی با این مختصات معرفیشدنی است:
− پیشداشت: نیروی مبارز، مردم، اختناق
− پیشدید: نگاه از زاویه رابطه مبارزان با مردم
− پیشدریافت: ضعف خود، چه باید کرد، درگیر شدن یا منتظر ماندن و خود را حفظ کردن.
به این موقعیت هرمنوتیکی یک نوع زمانش تعلق دارد و از آن یک تئوری تغییر حاصل میشود. ابتدا به این تئوری بپردازیم.
پویان برای رسیدن به یک تئوری تغییر تببینی از وضعت عرضه میکند که زیر عنوان دومطلقبینی خلاصه میشود: مطلق دیدن ضعف خود و مطلق دیدن قدرت دشمن.
«… کارگران عملاً از هر گونه تامین اجتماعی بیبهرهاند، نیروی کارشان درست همانقدر خریده میشود که برای حفظ کمیت مناسبی برای حجم مورد نیاز تولید لازم است. آنها در قرن هجدهم به سر میبرند، و فقط این امتیاز را دارند که از سلطه پلیس قرن بیستم نیز برخوردارند. اگر ما ستمی را که میکشند با کلمات بیان میکنیم، آنها این ستم را با پوست و گوشت خود لمس میکنند. اگر ما رنج آنها را مینویسیم، آنها این رنج را خود بطور مدام تجربه میکنند، با اینهمه آنرا تحمل میکنند، صبورانه میپذیرند و با پناه بردن به تفریحات خردهبورژوائی سعی میکنند بار این رنج را سبک سازند. چرا؟ علتهای متعدد آنرا میتوان در یک چیز خلاصه کرد: زیرا نیروی دشمن خود را مطلق و ناتوانی خود را برای رهائی از سلطه دشمن نیز مطلق میپندارند.» (ص. ۵۱−۵۲)
تئوری تغییر با این تبیین به این صورت درمیآید:
− مردم قدرت دشمن را مطلق میپندارند و خود را در برابر آن ضعیف.
− از موضع ضعف درمیآیند وقتی تصور قدرت مطلق دشمن شکسته شود.
− پس بشکنیم این تصور را با حمله مستقیم به دشمن.
این تئوری تغییر مستقیما معطوف به عمل است و در آن معیاری برای ارزیابی انتقادی نهفته است. به این صورت به آن معیار میرسیم:
− به دشمن حمله میکنیم تا تصور قدرت مطلق آن شکسته شود.
− اگر ارزیابی ما درست باشد باید پس از چندی شاهد حرکتهای بیشتر و خودآگاهی بیشتر در جبهه مردم و تزلزل و هراس در جبهه دشمن باشیم.
گویا بر همین پایه است که مقدمههایی که چریکهای فدایی خلق بر نوشته پویان نوشتهاند در تلاشاند نشان دهند ارزیابی نوشته درست بوده و حرکت فداییان برانگیزاننده و مکتبساز شده است.[10]
از دیگر مطالب این پرونده :
دستور زبان جنبش فدایی در پرتو روح زمانهاش
هشت پینوشت بر پنجاهسالگی سیاهکل
جنبش فدائی خلق: چرخه جستجو ــ نوجویی ــ بازنگری
معنای جنبش فدائی برای «ما» اکنونیان و در متن التقاط چپ نو و سنتی
حادثه سیاهکل و تجربه مبارزاتی فداییان از منظر حال
درسهایی که از جنبش سیاهکل آموخته نشد؟
سیاهکل: در کشاکش تئوری بقا و انتظار تغییر
جنبش فدائی کدام نيروی اجتماعی را بسيج کرد؟
فدائی، بختی تاریخی که برباد رفت!
نگاهی به زمینههای شکلگیری مبارزه مسلحانه در ایران
در سندهایی که در ابتدای گفتار بررسی کردیم به یک تئوری عمل مشخص برنمیخوریم. البته موضع لیدر حزب کمونیست کارگری کمی متفاوت است و دستور کار معینی پیش میگذارد که فرقی با راستِ برانداز ندارد. اگر از تئوری عمل او یک معیار ارزیابی موفقیت درآوریم چیزی میشود مثل این گزاره: هر چه در تلاشهای براندازانه خود جدیت بیشتری داشته باشیم، نفوذ و قدرت ما بیشتر میشود. با این معیار لیدر حزب در هر کنگره باید بتواند نشان دهد که نفوذ و قدرتشان تا چه حد و چگونه افزایش یافته. در متنهای دیگر فقط به کلیاتی درباره شرکت در جنبش و سازماندهی و نظایر اینها برمیخوریم. یک تئوری عمل روشن و یک معیار ارزیابی عرضه نمیشود. به این جهت مثلا راه کارگر نیازی نمیبیند که بررسی کند در انجام وظایف محول از کنگره قبلی چقدر موفقیت داشته. به جای آن در قطعنامه کنگرهاش مینویسد: «بیست و چهارم سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) اعلام می کند که سازمان ما فعالیت خود را همچنان در راستای برنامه و مصوبات کنگره های پیشین ادامه خواهد داد و در عین حال ، در دوره پیش رو بر نکات زیر تأکید ویژه ای خواهد داشت.» به دنبال آن نکاتی کلی طرح شده است. در کنگره ۲۵ هم میتوان چنین چیزی نوشت، در کنگره ۲۶ هم و در کنگره صدم و هزارم هم!
به نظر میآید زمان متوقف شده است یا به شکل خاصی در این سند و سندهای مشابه میزماند. ادراک و پیشرفت زمان در نوشته پویان به گونهای دیگری است: همینجا و اکنون باید چنین کنیم و چنین میکنیم. زمان معلق نیست؛ زمان زمان عمل است. در سندهای دیگر همه چیز در حالت تعلیق است، تعلیق میان یک گذشته و یک آینده دور.[11] زمان سنگین میشود و به صورت کسالت درمیآید. متن پویان اما کسالتآور نیست؛ میجهد و پیش میرود.
هدف از این بررسی و مقایسه دفاع از ایده مبارزه مسلحانه به روایت پویان یا هر کس دیگر در آن دوران نیست. منظور یک چیز است که پیشتر به آن اشاره شد: نشان دادن یک موقعیت هرمنوتیکی دیگر، نشان دادن نوعی دیگر از تصور از خود و از جهان. نوشته پویان نشانه امکان “راهی دیگر”[12] است و از این رو ارجمند است.
“راه دیگر” این ویژگیها را دارد: خود را جزئی از مسئله میبیند، با آن رابطه بیرونی نمیگیرد، خود را همهنگام جزئی از راه حل میداند، سوژهاش معلق نیست، عمل میکند و شاخص روشنی برای موفقیت عملش دارد. راه دیگر رهروانی سرزنده و شاداب دارد.
“راه دیگر” فداییان اما به بنبست برخورد. وقتی ضربههای پیاپی پدید آمد و مبارزه مسلحانه، عملا پیشرفتی نداشت، با وجود گروه نسبتا کثیری از هوادار، دچار تعلیق شد، و به جای پافشاری بر منطق راه دیگر در عین تجدید نظر در مبارزه مسلحانه، از طریق حلقه واسط نظریات بیژن جزنی به شاهراه چپ سنتی پیوست و پا که در این شاهراه نهاد، آن شد که شاهدش بودیم. پارتیزان که شکست خورد، خود را در موضع ژنرال قرار داد.
در نزد پویان دیدیم که نگاه به جامعه است و دولت که اساسا در قالب دستگاه سرکوب و فریب ظاهر میشود، به عنوان مانع رابطه پیشاهنگ با مردم مطرح است. دیدگاه پویان و یارانش جامعهمحور نیست، دولتمحور هم نیست. مشخصهاش تأکید بر نقش پیشاهنگ است. از آن نمیتوان الگویی برای سیاست جامعهگرا بیرون آورد.
از آن چه میآموزیم؟ قرار گرفتن در همان موقعیت هرمنوتیکی اما با تغییرهایی آنچنان که مردم زحمتکش در کانون دید باشند، و توانمند گشتن خودشان، نه گسترش سازمان پیشاهنگ و شیوه عمل آن، استوار گشتن مقاومتشان و بهبود وضعیتشان را ممکن کند.
از جایگاه ژنرال پایین بیاییم و همچنین از جایگاه پارتیزان، نه رهبر تاریخاً مُقَدَرِ پرولتاریا نه پیشاهنگ و فدایی خلق. ترک جایگاه سپهسالار یعنی کنار گذاشتن تصور از خود به عنوان دولت آلترناتیو.
از کرسی دولت پایین آمدن یعنی ترک موضعی که جهان از آن از زاویه دید وزارت خارجه دیده میشود. این به ویژه زاویه دید در خارج از کشور است. آن به اصطلاح “اپوزیسیون” که دچار توهم دولت بدیل است، مدام اعلامیههایی به روال وزارت خارجه یک دولت در تبعید صادر میکند. همه به نوعی دچار بیماری مجاهدین خلق شدهاند.
دولتمحوری و خود-دولت-بینی پیامد توهم خودرهبربینی است. معلوم نیست این چه این بیماری غریبی است که یک محفل نوپای چپ هم که از سادهترین امکانها برخوردار نیست و از انجام کارهایی بس ساده درمیماند، خود را رهبر میپندارد، از موضع رهبری با دیگر مدعیان رهبری درگیر میشود و با این مشغولیت تصور میکند دارد کاری میکند. خود را در سطح دولت قرار دادن و از این همترازی به دولت نگریستن باعث میشود که ذهن آن را یک پدیده منتزع از جامعه بپندارد، یک توده سفت یا انبانی از درگیریهای جناحی معطوف به قدرت، و غافل شود از رابطه آن با جامعه، رابطه آن با طبقات، جایگاه آن در مبارزه طبقاتی. دولت را بهتر میشناسیم، وقتی از پایین به آن نگاه کنیم، نه از بالا، نه از چشمانداز وزارت خارجه.
پانویسها
[1] آنچه در پی در مورد موقعیت هرمنوتیکی میآید مبتنی است بر §31 “هستی و زمان” مارتین هایدگر. توضیح:
M.R. Nikfar: Die Erörterung des Satzes vom Grund bei Martin Heidegger, Frankfurt/1997, S.76ff.
[2] من در اینجا این بحث در مورد ریسک کنش را ادامه نمیدهم و به این بسنده میکنم که بگویم جهان بس بهتری داشتیم اگر تردید “یا این-یاآن” و “ترس و لرز” کیرکهگوری بر قاطعیت استالینی میچربید.
[3] استالین: بمناسبت مرگ لنین، نطق در دومین کنگره شوراهای کل اتحاد شوروی، ۲۹ ژانویه سال ۱۹۲۴، چاپ شده به عنوان مقدمه لنین: آثار منتخبه در یک جلد، انتشارات سوسیالیسم و آزادی، فروردین ۱۳۶۲، ص. ۷.
[4] در این باره بنگرید به این مقاله:
محمود قزوینی: هیجان زدگی یک اکس مسلمان در مجمع روزنامه ضد کمونیستی بیلد
[5] کارل مارکس و فردریک انگلس: مانیفست حزب کمونیست، ترجمه شهاب برهان، آوریل ۲۰۱۴/اردیبهشت ۱۳۹۳، ص. ۵. بقیه نقل قولها از مانیفست از این نسخه.
[6] در این باره نگاه کنید به سندی از “حزب کمونیست ایران” در اینجا:
خسرو شاکری (ویراستار)، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، ج. ۱، فلورانس (ایتالیا): انتشارات مزدک ۱۹۷۴، ص.۶۰
[7] در دسترس در اینترنت: لینک (دیده شده در مهر ۱۳۹۷).
[8] Bertolt Brecht, Gesammelte Werke in 20 Bd. Frankfurt/M 1967, Bd. 12, S. 382.
[9] شماره صفحه بر پایه این نسخه در “سایت آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران “.
[10] نگاه کنید به مقدمههای همان نسخه مورد استناد در اینجا.
[11] این کتاب توجه مرا به مفهوم تعلیق جلب کرد:
نامیدن تعلیق، برنامهای پژوهشی برای جامعهشناسی تاریخی انتقادی در ایران. کاری از ابراهیم توفیق و همکاران. تهران: مانیا هنر ۱۳۹۸. در مورد آن بنگرید به این مقاله.
[12] “راهی دیگر” برگرفته از عنوان این کتاب است:
تورج اتابکی ، ناصر مهاجر (گردآورندگان و ویراستاران): راهی دیگر، روایتهایی در بود و باشِ چریکهای فدایی خلق ایران، ۲ جلد، نشر نقطه: Créteil،Berkley ۱۳۹۶.
پارادوکس بینش جامعه محور شاید در این باشد که بدون اینکه خود مردم دولت بودن را تجربه کنند و ماشین دولتی را تسخیر کنند, امکان تقلیل نقش سلط و فرایند نهایی اضمحلال دولت هیچگاه شروع نخواهد شد.
سیامک / 07 February 2021
سپاس از آقای نیکفر. یادکردی بجا از امیر پرویز پویان. چه جانهای ارزشمندی که فدای آرمان های دست نیافتنی شد و ایران و ایرانی هم چنان تشنه ی آزادی و دمکراسی است.
آبان زند / 07 February 2021
به سهم خودم «همچون جزئی از مسئله» از استاد نیکفر تشکر می کنم که امکان این را فراهم کردند که به مسئله ای که امثال من به علت آنکه خیلی به چشم خود نزدیک کرده اند خوب نمی بینند، از فاصله منطقی و معینی نگاه کنند. بحث های مفید و باز نشده ای در درون این متن با ارزش هست که نیاز به برخورد ویژه دارد. ولی سوالات اولیه ای هم هست که که شاید بتوان همینجا طرح کرد. مثلا وقتی دکتر نیکفر به مصوبات کنگره اول حزب چپ نگاه می کنند که در اساس همان آخرین برنامه سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت است، و در توضیح منطقی نیاز این حزب و دیگر نیروها به ساده سازی، نسبت به احتمال و خطر معکوس شدن این ساده سازی هشدار می دهند که: “کاهش پیچیدگی چون معکوس شود ما ممکن است به جهانی برسیم که هیچ تضمینی وجود ندارد که آنی باشد که مطلوب ما بوده است. این به خصلت بحرانزای کنش برمیگردد. پیامدهای کنشها در اختیار ما نیستند. عمل، هر چه پرزورتر و پردامنهتر باشد، خطرخیزتر است، …ذکر این نکته دعوت به بیعملی نیست. دعوت به دیدن خطرناکیِ بودن و عمل کردن در جهان است.” دقیقا به کدام کنش و طرح عملی که در این برنامه ها دیده اند، اشاره دارند! یا برنامه A و B در کجای این برنامه ها یا برنامه راه کارگر آمده است؟
ملیحه محمدی / 13 February 2021
آقای نیکفر می فرمایند “من در اینجا این بحث در مورد ریسک کنش را ادامه نمیدهم و به این بسنده میکنم که بگویم جهان بس بهتری داشتیم اگر تردید “یا این-یاآن” و “ترس و لرز” کیرکهگوری بر قاطعیت استالینی میچربید.” بد نبود از خود می پرسیدند آیا می شود در سیاست از شک و تردید و ترس و لرز آغاز کرد و به طرح های انقلابی برای تغییر جهان رسید؟ تصادفی نیست که چپ انقلابی، از مارکس بگیر تا نمونه های معاصری مثل دیوید هاروی، میانه ای با تردید ندارد.
ز بی نیاز / 13 March 2021