تعریف ماهیت و نقش عمومی علم جامعه‌شناسی، از آغاز تکوین این علم تاکنون همواره امری مناقشه‌برانگیز و مورد بحث بوده است. چه در میان آنانی که بیرون از دایره علوم اجتماعی به طور کلی ایستاده‌اند، چه در میان خودِ اهالی آن و جریان‌های موجود در جامعه‌شناسی. «خودآگاهی» جامعه‌شناسی چه به عنوان علمی دانشگاهی، چه به عنوان بینشی خاص در تحلیل مسائل اجتماعی و سیاسی روز و چه در مقام یک گفتمان مجزا در میان سایر علوم انسانی و تجربی، تقریباً همیشه و در همه‌جا یک معضل بوده که بحث‌های زیادی را به دنبال خود آورده است.

فقط جمعیت یعنی مجموعه‌ای از افراد یا جامعه با شأن و حیثیت خودش؟ مسئله این است.

نظریه کلاسیک جامعه‌شناسی و تعریف جایگاه آن

امیل دورکهایم به عنوان بنیان‌گذار دانشگاهی جامعه‌شناسی، در کتاب روش‌شناسی علوم اجتماعی، هدف خود را وضع علمی می‌داند که روش آن در مطالعه‌ی پدیده‌های اجتماعی تجربی و واقع‌گرا است و از این جهت متفاوت از فلسفه و اخلاق و دیگر رویکردها به جامعه است. به باور او این علم بدون توجه به داوری‌های مرسوم و دعواهای خیر و شر بودن، به مطالعه‌ی ایستایی و پویایی نظم اجتماعی می‌پردازد و قادر است هر پدیده‌ی اجتماعی را تنها به واسطه‌ی ارجاع به پدیده‌های اجتماعی دیگر توضیح دهد. از نظر او اگرچه روش مطالعه در جامعه‌شناسی به نوعی می‌تواند «بی‌طرف» باشد، اما غایت آن به هیچ‌وجه خنثی نیست. خودِ او هدفش را جست و جوی راهکاری برای احیای همبستگی اجتماعی از دست‌رفته در وضعیت بی‌هنجار گذار از همبستگی «مکانیکی» به همبستگی «ارگانیک» تعریف کرده بود. همبستگی ارگانیک از نظر او نوع جدیدی از همبستگی اجتماعی است که منشأ آن تقسیم کار جدید اجتماعی و سازوکار یکپارچه‌کننده‌ی آن آگاهی فرد از وابستگی به گروه و به طور کلی آگاهی از وابستگی به کل جامعه است. او این آگاهی به وابستگی را «اخلاق» نامید و در این میان وظیفه‌ی جامعه‌شناسی را هم مطالعه‌ی روش‌مند این مکانیسم تعریف کرد که می‌تواند به بهبود زندگی اجتماعی کمک کند.

ماکس وبر در بحث روش‌شناسی علوم اجتماعی نوین، وظیفه‌ی این علم را مطالعه‌ی تفسیریِ «فارغ از ارزش‌گذاریِ» تاریخ و جامعه و اقتصاد خواند و خودش هم دست به چنین کاری زد. از نظر وبر کسی که در حوزه‌ی علوم اجتماعی کار می‌کند می‌تواند در انتخاب موضوع تحقیق و پژوهش، به شکلی ارزشی عمل کند و موضوع‌های مورد علاقه‌اش را برای بررسی و مطالعه به شکلی علمی انتخاب کند؛ اما به محض ورود به مطالعه باید ارزش‌ها را کنار بگذارد و به روش «علمی» وفادار باشد. بسیاری، چنین نتیجه گرفتند که ماکس وبر با این نوع نگاه به علم اجتماعی، خواستار آن بود که به طور کلی «علم» و به طور خاص «علم اجتماعی» را از قید ارزش‌ها و پیشداوری‌ها خلاص کند. اما اکنون بسیاری از جامعه‌شناسانِ اخیرِ پارادایمِ وبری، معتقدند که نه تنها ماکس وبر چنین قصدی نداشته، بلکه می‌خواسته ارزش‌ها را از دست علم نجات دهد، چرا که از نظر او علم جدید با چیزی همراه بود که پیامد آن برای جهان اجتماعی «افسون‌زدایی» بود و همین افسون‌زدایی، زندگی را از معنا تهی ساخته است. همچنین از نظر ماکس وبر پیامد منطقی گسترش بینش علمی برآمده از روشنگری در عرصه‌ی مدیریت جامعه و بوروکراسی عقلانی، برپا شدن «قفس آهنین» و پیامد آن در عرصه‌ی آموزش، پرورشِ «متخصصان فاقد قلب» است. او که زیر تأثیرِ اندیشه‌های ایمانوئل کانت بود، یادآوری می‌کرد که بارِ سنگین خلقِ معنا در زندگی جدید بر دوش «فرد» افتاده و باید با «اخلاق مسؤلیت» و «صداقت فکری» به جنگ آن رفت، یعنی خود را وقفِ یک وظیفه‌ی مشخص کردن، بدون هیچ چشمداشت و انتظار خاصی و تلاش کردن تنها به امید این که دیگران و نسل‌های بعدی بیشتر از ما تلاش کنند. جامعه‌شناسی در این میان، همان عرصه‌ای بود که وبر خود را وقف آن کرد تا دستِ‌کم زندگی را برای خود معنا کند. او طی یک سخنرانی که بعدها با نامِ «علم به مثابه پیشه» منتشر شد، به افرادی که توانایی تحملِ مقدرات زمانه‌ی جدید را ندارند توصیه کرد که بدون سر و صدا به آغوش کلیسا بازگردند.

کارل مارکس را به سبب گستردگی حوزه‌ی مطالعاتی و بحث‌هایش همچون وبر و دورکهایم نمی‌توان به آسانی در حیطه‌ی آن‌چه امروزه «جامعه‌شناسی» می‌نامیم جای داد. خودِ او مهم‌ترین کارهای پژوهشی‌اش را «نقد اقتصاد سیاسی» نامید. اما در کتاب «فقر فلسفه» نظرورزی‌های خود را به طور کلی «علم‌الاجتماع» هم توصیف کرده است و به طور غیرمستقیم به شدت بر جامعه‌شناسی و اندیشه‌ی اجتماعی تأثیرگذار بوده است. همچنین با توجه به آثاری که در زمینه‌ی تاریخ و جامعه بر جای گذاشت، با جرأت بیشتری می‌توان او را جامعه‌شناس نامید، نه اقتصاددان یا چیز دیگری. از نظر او روش «ماتریالیسم تاریخی» یگانه روشی است که در پیوند با پراکسیس تاریخی-سیاسی و اجتماعی می‌تواند حقیقت را روشن سازد. این روش و «سوسیالیسم علمی»، همانا تئوریِ مبارزه‌ی طبقاتی برای «پرولتاریا»یی است که به سبب جایگاه تاریخی و اجتماعی‌اش می‌تواند به بیگانگی انسان پایان دهد و رهایی را برای بشریت به ارمغان آورد. بنابراین می‌توان گفت آن‌ بخشی از تفکر مارکس که می‌توانیم «جامعه‌شناسی» بخوانیم، از منظرِ خودِ او همان علمِ مبارزه‌ طبقاتی است که باید کارکردی سیاسی داشته باشد و بر تاریخ اثرگذار باشد.

جامعه‌شناسی جدید و مسئله‌ی قدیمی «جایگاه»

مسئله‌ رسالت و جایگاه در علوم اجتماعی تا آخرین نسل جامعه‌شناسان با شهرت جهانی کنونی هم کشیده شده است. هابرماس در رابطه با قضیه «فراغت ارزشی» وبر معتقد است که نه تنها در علوم اجتماعی چنین چیزی ممکن نیست بلکه در علوم طبیعی هم این مسئله منتفی است. به این دلیل که در هر صورت، خودِ علاقه‌ی وافر به علوم دقیقه و طبیعی، از «علقه‌های فنی» یک دوره تاریخی و یک طبقه‌ی اجتماعی سرچشمه می‌گیرد که خواه‌ناخواه نمی‌تواند بی طرف و یا فارغ از ارزش باشد. به عبارت دیگر، بی‌غرضی یا همان عینیت مطلق حتی در قلمرو علوم طبیعی هم ممکن نیست زیرا این علوم از هدف‌ها و علایق ابزاری بشر سرچشمه گرفته‌اند. بنابراین پیروی علوم اجتماعی از علوم طبیعی به تحریف موضوع علوم اجتماعی منجر می‌شود.

از نظر هابرماس، این پوزیتیویست‌ها هستند که علایق فنی را بدیهی و فراگیر فرض می‌کنند، زیرا عقلانیت را با عقلانیت ابزاری یکی می‌دانند و عقلانیت عملی را ناممکن می‌دانند. از طرف دیگر به باور او زبان که رسانه‌ی بیان علمی است، خود باری ایدئولوژیک دارد. زبان، رسانه‌ای است که به تحقق سلطه و قدرت و کمک می‌کند تا روابط قدرت سازمان‌یافته مشروعیت یابد. بنابراین نمی‌تواند بی‌طرف و فارغ از ارزش باشد. بر این قرار، هابرماس در برابر علایق فنی معطوف به عقلانیت ابزاری، دانش انتقادی را پیش کشید که هدف آن تسهیل فرایند تأمل در نفس است و باعث می‌شود تا افراد نیروهایی را که به صورت پنهان در سه عرصه‌ کار، زبان و قدرت، زندگی آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهند بشناسند. در نهایت هابرماس، کار نظریه انتقادی در جامعه‌شناسی را همان افشا کردن ساز و کارهای سلطه در سه عرصه کار، زبان و قدرت می‌داند. قبل از او، پیتر برگر هم جامعه‌شناسی را علم افشای کارکردهای پنهان تعریف کرده بود.

پیر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی معاصر هم از جمله کسانی بوده که به تأمل در بابِ این مسئله پرداخته است. خلاصه‌ی این تأملات را در مجموعه مقالات و سخنرانی‌هایی که در کتابی با نام «درسی درباره درس» منتشر شده، می‌توانیم بخوانیم. بوردیو در این‌باره چنین می‌نویسد:

«… اگر جامعه‌شناسی بر آن بود که هدف خود را کشف رشته‌هایی بداند که افراد مورد مشاهده‌اش را به حرکت در می‌آورند، یعنی سبب می‌شوند آدم‌ها همچون عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی، نقش‌هایی را بازی کنند که از قواعد آن بی‌خبرند؛ اگر جامعه‌شناسی فراموش می‌کرد که با انسان‌ها سر و کار دارد و خلاصه اینکه اگر نمی‌دانست که وظیفه‌اش بازگرداندن معنی به رفتارهای این انسان‌ها است، حتی ارزش یک ساعت وقت تلف کردن هم نداشت. ما می‌توانیم در واقع خود را با نقل متنی از دکارت راضی کنیم که مارسیال گرو علاقه زیادی به تکرار آن داشت: من به هیچ وجه نمی‌پذیرم که انسان با خیال‌پردازی‌های نادرست به آسایش دست یاید؛ ترجیح می‌دهم کمتر شاد باشم اما بیشتر دانا.
جامعه‌شناسی نوعی خود-ناامیدی ایجاد می‌کند. یعنی دروغی را فاش می‌کند که افراد به خود می‌گویند و در تمام جوامع به صورتی جمعی تداوم یافته و تشویق می‌شود و در پایه تمامی ارزش‌ها − ولو مقدس‌ترین آن‌ها − و در پایان، کل هستی اجتماعی قرار می‌گیرد. جامعه‌شناسی از خلال مارسل موس به ما می‌آموزد که جامعه همواره با سکه‌های قُلابی رؤیاهایش دل خود را خوش می‌کند».
 (پیر بوردیو؛ جامعهشناس فرانسوی: در «درسی درباره درس»).

بر این اساس می‌توان گفت که بوردیو نیز به نوعی کارکردی انتقادی و افشاگرانه برای جامعه‌شناسی به مثابه‌ی یک حرفه قائل است.

انگارش جامعه‌شناختی

موضع‌گیری در باره وظیفه علم اجتماعی محدود به جریان فکری انتقادی نبوده و گاه جریان‌های محافظه‌کار هم در در کنار جریانِ پُررنگتر جامعه‌شناسی انتقادی، حضور داشته و اظهار نظر کرده‌اند. جدی‌ترین چهره‌ی جریان‌های محافظه‌کار در جامعه‌شناسی معاصر را می‌توان جامعه‌شناس آمریکایی، تالکوت پارسونز و نظریه‌ی «کنش» او دانست. پارسونز که هدف خود و جامعه‌شناسی را کمک به تقویت انسجام و کارکردهای نهادهای موجودِ اجتماعی می‌داند، اساساً به شکلی فرهنگی جامعه را مورد مطالعه قرار می‌دهد و نظریه‌ای بسیار گسترده و پیچیده ارائه کرده است که عموماً از سوی جریان انتقادی نظریه جامعه‌شناختی، به عنوان یک نظریه‌ انتزاعی و محافظه‌کارانه قلمداد شده است. این مکتب از فضای کلیِ انتقادی جامعه‌شناسی اروپایی فاصله گرفته است. در خودِ آمریکا هم بعدها سی ‌رایت ‌میلز (C. Wright Mills) علیه مکتب پارسونز عُصیان کرد و کوشید تا جامعه‌شناسی در آمریکا را به سوی ریشه‌هایش و آن چیزی که «انگارش جامعه‌شناختی» (The Sociological Imagination) می‌نامید، هدایت کند. اما مرگِ زودرس در ۴۶ سالگی او را در این راه ناکام گذاشت. کتاب «انگارش جامعه‌شناختی»، مهمترین اثر میلز، پیشرو جامعه‌شناسی انتقادی در آمریکاست. مجموعه مقالات این کتاب به یک عبارت کیفرخواستی علیه جامعه‌شناسی غیرمتعهد آمریکایی است که هم غلبه‌ی پوزیتویسم بر این علم در آمریکا را نشانه می‌رود و هم انتزاعی بودن نظریه کلان آن را. میلز معتقد است توده مردم تنها به اطلاعات و آمار نیاز ندارند، چرا که ذهن مردم آنچنان از اطلاعات و آمار انباشته است که حتی از قدرت هضم آنها هم فزونی یافته است. توده مردم همچنین به فنون منطق و استدلال نیز نیاز ندارند؛ هرچند تلاش آنها برای کسب چنین فنونی غالباً به جایی نمی‌رسد. به عقیده او آنچه توده مردم به آن نیاز دارند بینش جامعه‌شناختی است که به یاری آن بتوانند اطلاعات و آمار را به نحوی به کار برند و قدرت استدلال خود را طوری توسعه دهند که از آنچه در جهان و درون ذهن آنها می‌گذرد، نتایجی شخصی به دست آورند. فردی که دارای انگارش و بینش جامعه‌شناختی است می‌تواند تأثیر رویدادهای تاریخی دامنه‌دار را در زندگی خصوصی و فعالیت‌های اجتماعی خود و دیگران درک کند. او همچنین به خوبی می‌داند که چرا افراد در زندگی روزمره خود غالباً آگاهی کاذبی از موقعیت اجتماعی خویش دارند. به بیان دیگر جامعه‌شناسی به ما یاری می‌دهد که در گیرودار زندگی روزانه، سیمای کل جامعه جدید را در نظر گرفته و در قالب آن به طبقه‌بندی و تبیین روانشناختی افراد گوناگون بپردازیم. بدین ترتیب به جای گرفتاری‌های خصوصی، مسائل اجتماعی مورد توجه قرار می‌گیرد و مقابله با مسائل عمومی جایگزین بی تفاوتی و دِلمُردگی عمومی می‌شود.

جامعه‌شناسی مردم‌مدار

مایکل بوراوی (Michael Burawoy)، از جمله چهره‌های جدیدتر در دنیای انگلیسی‌زبان است. او با طرح موضوع جامعه‌شناسی برای عموم مردم‌مدار (Public Sociology) شناخته شده است. بوراوی در گردهم‌آیی انجمن جامعه‌شناسی آمریکا در سال ۲۰۰۴ برای احیای جامعه‌شناسی با چرخش به سمت «جامعه‌شناسی مردم‌مدار»، فراخوانی پُرشور صادر کرد. از نظر او تنها جامعه‌شناسی مردم‌مدار است که در عین سازگاری کامل با دیگر انواع جامعه‌شناسی می‌تواند این رشته را با فراخواندن آن به مثابه «فرشته تاریخ» احیا کند که «نظم را در میان تکه‌پاره‌های مدرنیته می‌جوید و در پی بازیابی امید به پیشرفت است».

بوراوی با انتقاد از برکناری جامعه‌شناسی از حوزه عمومی، با سنتی همراه شد که هوادار فعالیت سیاسی و تعهد اجتماعی جامعه‌شناسان است. دعوت او به نوعی هم دعوت به مفهوم‌پردازی جدید در تفکر جامعه‌شناختی است و هم دعوت به اصلاح کردار اجتماعی جامعه‌شناختی. این مفهوم در میان بسیاری از خوانندگان بوراوی با انتقاداتی مواجه شد. از جمله اینکه بسیاری از خود اهالی جامعه‌شناسی معتقد بودند که چون بوراوی جامعه‌شناسی آمریکایی است چنین چیزی را مطرح کرده است: او با نگاه به جامعه‌شناسی غیرانتقادی و غیرمردم‌مدار آمریکایی چنین چیزی را مطرح کرده و در برابر آن واکنش نشان داده است، وگرنه جامعه‌شناسی، هموراه مردم‌مدار بوده است و این چیز جدیدی نیست که او کشف کرده باشد. همچنین این مسئله نیز مطرح شد که دقیقأ مشخص نیست در عبارت «مردم‌مدار»، مراد از مردم چه کسانی هستند. آیا می‌توان تمام تمایزات و تضادهای منافع و جایگاه‌ها را نادیده گرفت و همه را زیر نام «مردم» یک‌کاسه کرد تا جامعه‌شناسی هم «مردم‌مدار» باشد؟ اما مایکل بوراوی خود پیشاپیش این موضوع را بسط داده بود و تا حدودی پاسخ برخی انتقادات در این‌باره را داده بود. به بیان او این نوع از جامعه‌شناسی در ارتباط تنگاتنگ با آن مردمانی است که مشاهده‌پذیرند و درهم‌تنیده و فعال و محلی‌اند. هدف این جامعه‌شناسی که با عطف توجه به جنبش‌های کارگری و جماعت‌های محلی و جماعت‌های دینی و گروه‌های حمایت از حقوق مهاجران و نظایر این‌ها محقق می‌شود، عبارت است از آشکارسازی امر ناآشکار و عمومی کردنِ امر خصوصی.

مناقشه پیرامون جامعه و جامعه‌شناسی در ایران

مناقشه پیرامون موضوع مورد بحث این مقاله، سال‌ها است که در ایران هم مطرح شده است و همچنان پابرجا است، چه در میان جامعه‌شناسان و چه در میان کسانی که خارج از دایره علوم اجتماعی بارها به این علم و مشروعیت آن انتقاد کرده‌اند. در یک طیف این دعوا به ویژه در سال‌های اخیر، جامعه‌شناسانی دانشگاهی بوده‌اند که از وجهه انتقادی این علم و گرایش مردم‌مدار و اصلاح‌گر آن دفاع کرده‌اند. افرادی همچون یوسف اباذری، پرویز پیران، سعید مدنی، سارا شریعتی، محمدامین قانعی‌راد و مقصود فراستخواه شاخص‌ترین افرادی بوده‌اند که با در اختیار داشتن تریبون‌هایی توانسته‌اند از جامعه و جامعه‌شناسی در برابر سیاستهای مخرب دولتی و جریان‌های محافظه‌کار و واپس‌گرای داخلی و خارجی تا حدودی دفاع کنند و در عرصه عمومی ظاهر شوند. در مقابل، اصلی‌ترین جریانی فکری که تمام تلاش خود را بر نفی ارزش و موضوعیت جامعه‌شناسی به کار بسته، جریان پان‌ایرانیستی است که حول مجله مهرنامه فعالیت می‌کنند.

یوسف اباذری استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، برای اولین بار به طور رسمی و بیرون از جلسات گروهی و کلاس‌های درس، طی یک سخنرانی در سال ۹۴ که در تالار ابن‌خلدون و به مناسبت تجربه ۸۰ سال علوم اجتماعی در ایران برگزار شد، درباره سه گفتمان مشخص که در ایرانِ پس از انقلاب رواج یافته‌اند و جامعه و جامعه‌شناسی را نفی می‌کنند، صحبت کرد. در دسته‌بندی او، گفتمان روانشناسی‌گرایی، گفتمان ایران‌شهری و گفتمان بازار آزادی، اصلی‌ترین گفتمان‌هایی هستند که در ارتباطی ظریف و تنگاتنگ با هم، نافی موضوعیت جامعه‌شناسی و اساسأ منکر وجود چیزی به نام جامعه هستند. از منظر این سه گفتمان، آن‌چیزی که جامعه‌شناسان «جامعه» می‌نامند و گمان می‌کنند که متشکل از ساخت‌هایی تاریخی و الگوهایی پنهان از روابط اجتماعی است، چیزی نیست جز افرادی پراکنده از هم که بالقوه رقیب یکدیگر هستند و ذاتاً به دنبال نفع شخصی بی‌حد و حصر هستند. نتیجه‌ای که از چنین هستی‌شناسی‌ای گرفته می‌شود طبیعتاً این است که باید کمک کرد تا این رقابت، هرچه بی‌قیدتر ادامه یابد. بدون این که ذره‌ای هم به بنیان آن شک کرد و درمورد آن صحبت کرد. گفتمان ایران‌شهری اساساً ایران باستان و خصلت‌های نسبت‌داده‌شده به آن را مبنایی برای شیوه اداره ایران امروز می‌داند و علوم اجتماعی مدرن را به طور کلی «ایدئولوژی جامعه‌شناسانه» می‌نامد و آن را نفی می‌کند. گفتمان روان‌شناسی‌گرایی نیز با نسبت دادن دلیل تمام شکست‌ها به ناتوانی‌های فردی و عدم تلاش کافی و با ترویج ایدئولوژی‌های موفقیت و پیشرفت، عملاً در زمانه‌ی حاضر و در نسبت با امر اجتماعی و سیاسی حاکم، عملکردی محافظه‌کارانه دارد. غلبه‌ گفتمان «موفقیت» بر فضای فکری روان‌شناسی امروز ایران، به دستاویزی مهم برای شرکت‌های هرمی و بازاریابی شبکه‌ای تبدیل شده است. فعالیت‌های آنان و کتاب‌های بی‌محتوای پرفروششان که نشان از عطش بخش بزرگی از جامعه به پیشرفت و موفقیت یک‌شبه دارد، موجب دامن زدن به این نوع نگاه به مسائل فردی و عمومی شده است. طبیعتاً این نوع نگاه و بینش هم نمی‌تواند سرِ سازگاری با جامعه‌شناسی و فرض‌های بنیادین آن داشته باشد. از سویی دیگر، گفتمان بازار آزاد هم که اصل را بر رها کردن جامعه – و در واقع طبقاتی‌تر کردن هرچه بیشتر آن و پیاده‌سازی قانون جنگل و تنازع بقا − گذاشته است، به شدت با هرگونه پژوهش و تأملی پیرامون مسائل اجتماعی که ایده بازار آزاد و سرمایه‌داری را نقد کند، مخالف است. از نظر آن‌ها این اصلِ مقدسِ «بازار» است که باید همه‌چیز را تعیین کند. یوسف اباذری، همچنین بعدها پست‌مدرن‌ها را هم بخشی از همین ساز و کار فکری‌ای برشمرد که نافی ایده جامعه و جامعه‌شناسی هستند.

جمع‌بندی

این فضای فکری، در پیوند با سیاست‌های طبقاتی حاکمیت، عملاً در حال ترویج این ایده هستند که جامعه‌ای وجود ندارد تا به جامعه‌شناسی نیازی باشد. همانطور که از ابتدای متن تاکنون و با مروری اجمالی بر جدی‌ترین ایده‌هایی که مسئله خودشناسی و خودآگاهی جامعه‌شناسی را مطرح کرده‌اند، به این نتیجه رسیدیم که این علم از بنیان نوعی میل به دخالت در سرنوشت سیاسی و اجتماعی و اصلاح و گاه حتی انقلاب در آن نهفته است. این میل در جامعه‌شناسی امروزی در ایران هم همچنان پابرجا است و می‌توان ادعا کرد که اگر مبنای داوری درباره آن را تولید محتوای انتقادی اجتماعی در نظر گیریم، به نسبت خوش درخشیده است. اگر فلسفه را علمِ آموختنِ چگونه اندیشیدن بدانیم، جامعه‌شناسی می‌تواند علمِ چگونه زیستن باشد. بینش جامعه‌شناختی انتقادی و مردم‌مدار، نه تنها این قابلیت را دارد که امروزه امکانی برای «صدا دادن به بی‌صدایان» باشد، بلکه می‌تواند از مجرای واسازی تاریخ‌نگاری‌های نظامی و سیاسی مسلط و از نو نوشتن آن‌ها به واسطه‌ی بازیابی و بازسازی «تاریخ اجتماعی»، صدای فرودستان و بی‌صدایانِ گذشته هم باشد. یعنی کسانی که روایت‌های مسلط و زبان مرسومِ تاریخ‌نگاری، جایی برای آن‌ها و مسائلشان حتی در تاریخ هم باقی نگذاشته است.

تاریخِ اجتماعی، برخلافِ تاریخ‌ سیاسی و نظامی که تاریخ فاتحان است و در بالای هرم سلسله‌مراتب قدرت نوشته شده است، تاریخی از پایین است و با به صدا درآوردن فرودستان و بی‌صدایان تاریخ، نوشته می‌شود.

منابع:

  • اباذری، یوسف (۱۳۸۹)، خِرَدِ جامعه‌شناسی، تهران: انتشارات طرح نو.
  • برگر، پیتر و لوکمان، توماس (۱۳۹۴)، ساخت اجتماعی واقعیت، ترجمه فریبرز مجیدی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
  • بوراوی، مایکل (۱۳۹۴)، در باب جامعه‌شناسی مردم‌مدار، ترجمه بهرنگ صدیقی، تهران: نشر نی.
  • مجموعه نویسندگان (۱۳۹۳)، جامعه‌شناسی انتقادی، ویراستِ پل کانِرتون، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر کتاب آمه.
  • میلز، چارلز رایت (۱۳۹۷)، بینش جامعه‌شناختی؛ نقدی بر جامعه‌شناسی آمریکایی، ترجمه عبدالمعبود انصاری، تهران: نشر سهامی انتشار.
  • وبر، ماکس (۱۳۹۲)، دین قدرت جامعه، ترجمه احمد تدین، تهران: نشر هرمس.

بیشتر بخوانید