تعریف ماهیت و نقش عمومی علم جامعهشناسی، از آغاز تکوین این علم تاکنون همواره امری مناقشهبرانگیز و مورد بحث بوده است. چه در میان آنانی که بیرون از دایره علوم اجتماعی به طور کلی ایستادهاند، چه در میان خودِ اهالی آن و جریانهای موجود در جامعهشناسی. «خودآگاهی» جامعهشناسی چه به عنوان علمی دانشگاهی، چه به عنوان بینشی خاص در تحلیل مسائل اجتماعی و سیاسی روز و چه در مقام یک گفتمان مجزا در میان سایر علوم انسانی و تجربی، تقریباً همیشه و در همهجا یک معضل بوده که بحثهای زیادی را به دنبال خود آورده است.
نظریه کلاسیک جامعهشناسی و تعریف جایگاه آن
امیل دورکهایم به عنوان بنیانگذار دانشگاهی جامعهشناسی، در کتاب روششناسی علوم اجتماعی، هدف خود را وضع علمی میداند که روش آن در مطالعهی پدیدههای اجتماعی تجربی و واقعگرا است و از این جهت متفاوت از فلسفه و اخلاق و دیگر رویکردها به جامعه است. به باور او این علم بدون توجه به داوریهای مرسوم و دعواهای خیر و شر بودن، به مطالعهی ایستایی و پویایی نظم اجتماعی میپردازد و قادر است هر پدیدهی اجتماعی را تنها به واسطهی ارجاع به پدیدههای اجتماعی دیگر توضیح دهد. از نظر او اگرچه روش مطالعه در جامعهشناسی به نوعی میتواند «بیطرف» باشد، اما غایت آن به هیچوجه خنثی نیست. خودِ او هدفش را جست و جوی راهکاری برای احیای همبستگی اجتماعی از دسترفته در وضعیت بیهنجار گذار از همبستگی «مکانیکی» به همبستگی «ارگانیک» تعریف کرده بود. همبستگی ارگانیک از نظر او نوع جدیدی از همبستگی اجتماعی است که منشأ آن تقسیم کار جدید اجتماعی و سازوکار یکپارچهکنندهی آن آگاهی فرد از وابستگی به گروه و به طور کلی آگاهی از وابستگی به کل جامعه است. او این آگاهی به وابستگی را «اخلاق» نامید و در این میان وظیفهی جامعهشناسی را هم مطالعهی روشمند این مکانیسم تعریف کرد که میتواند به بهبود زندگی اجتماعی کمک کند.
ماکس وبر در بحث روششناسی علوم اجتماعی نوین، وظیفهی این علم را مطالعهی تفسیریِ «فارغ از ارزشگذاریِ» تاریخ و جامعه و اقتصاد خواند و خودش هم دست به چنین کاری زد. از نظر وبر کسی که در حوزهی علوم اجتماعی کار میکند میتواند در انتخاب موضوع تحقیق و پژوهش، به شکلی ارزشی عمل کند و موضوعهای مورد علاقهاش را برای بررسی و مطالعه به شکلی علمی انتخاب کند؛ اما به محض ورود به مطالعه باید ارزشها را کنار بگذارد و به روش «علمی» وفادار باشد. بسیاری، چنین نتیجه گرفتند که ماکس وبر با این نوع نگاه به علم اجتماعی، خواستار آن بود که به طور کلی «علم» و به طور خاص «علم اجتماعی» را از قید ارزشها و پیشداوریها خلاص کند. اما اکنون بسیاری از جامعهشناسانِ اخیرِ پارادایمِ وبری، معتقدند که نه تنها ماکس وبر چنین قصدی نداشته، بلکه میخواسته ارزشها را از دست علم نجات دهد، چرا که از نظر او علم جدید با چیزی همراه بود که پیامد آن برای جهان اجتماعی «افسونزدایی» بود و همین افسونزدایی، زندگی را از معنا تهی ساخته است. همچنین از نظر ماکس وبر پیامد منطقی گسترش بینش علمی برآمده از روشنگری در عرصهی مدیریت جامعه و بوروکراسی عقلانی، برپا شدن «قفس آهنین» و پیامد آن در عرصهی آموزش، پرورشِ «متخصصان فاقد قلب» است. او که زیر تأثیرِ اندیشههای ایمانوئل کانت بود، یادآوری میکرد که بارِ سنگین خلقِ معنا در زندگی جدید بر دوش «فرد» افتاده و باید با «اخلاق مسؤلیت» و «صداقت فکری» به جنگ آن رفت، یعنی خود را وقفِ یک وظیفهی مشخص کردن، بدون هیچ چشمداشت و انتظار خاصی و تلاش کردن تنها به امید این که دیگران و نسلهای بعدی بیشتر از ما تلاش کنند. جامعهشناسی در این میان، همان عرصهای بود که وبر خود را وقف آن کرد تا دستِکم زندگی را برای خود معنا کند. او طی یک سخنرانی که بعدها با نامِ «علم به مثابه پیشه» منتشر شد، به افرادی که توانایی تحملِ مقدرات زمانهی جدید را ندارند توصیه کرد که بدون سر و صدا به آغوش کلیسا بازگردند.
کارل مارکس را به سبب گستردگی حوزهی مطالعاتی و بحثهایش همچون وبر و دورکهایم نمیتوان به آسانی در حیطهی آنچه امروزه «جامعهشناسی» مینامیم جای داد. خودِ او مهمترین کارهای پژوهشیاش را «نقد اقتصاد سیاسی» نامید. اما در کتاب «فقر فلسفه» نظرورزیهای خود را به طور کلی «علمالاجتماع» هم توصیف کرده است و به طور غیرمستقیم به شدت بر جامعهشناسی و اندیشهی اجتماعی تأثیرگذار بوده است. همچنین با توجه به آثاری که در زمینهی تاریخ و جامعه بر جای گذاشت، با جرأت بیشتری میتوان او را جامعهشناس نامید، نه اقتصاددان یا چیز دیگری. از نظر او روش «ماتریالیسم تاریخی» یگانه روشی است که در پیوند با پراکسیس تاریخی-سیاسی و اجتماعی میتواند حقیقت را روشن سازد. این روش و «سوسیالیسم علمی»، همانا تئوریِ مبارزهی طبقاتی برای «پرولتاریا»یی است که به سبب جایگاه تاریخی و اجتماعیاش میتواند به بیگانگی انسان پایان دهد و رهایی را برای بشریت به ارمغان آورد. بنابراین میتوان گفت آن بخشی از تفکر مارکس که میتوانیم «جامعهشناسی» بخوانیم، از منظرِ خودِ او همان علمِ مبارزه طبقاتی است که باید کارکردی سیاسی داشته باشد و بر تاریخ اثرگذار باشد.
جامعهشناسی جدید و مسئلهی قدیمی «جایگاه»
مسئله رسالت و جایگاه در علوم اجتماعی تا آخرین نسل جامعهشناسان با شهرت جهانی کنونی هم کشیده شده است. هابرماس در رابطه با قضیه «فراغت ارزشی» وبر معتقد است که نه تنها در علوم اجتماعی چنین چیزی ممکن نیست بلکه در علوم طبیعی هم این مسئله منتفی است. به این دلیل که در هر صورت، خودِ علاقهی وافر به علوم دقیقه و طبیعی، از «علقههای فنی» یک دوره تاریخی و یک طبقهی اجتماعی سرچشمه میگیرد که خواهناخواه نمیتواند بی طرف و یا فارغ از ارزش باشد. به عبارت دیگر، بیغرضی یا همان عینیت مطلق حتی در قلمرو علوم طبیعی هم ممکن نیست زیرا این علوم از هدفها و علایق ابزاری بشر سرچشمه گرفتهاند. بنابراین پیروی علوم اجتماعی از علوم طبیعی به تحریف موضوع علوم اجتماعی منجر میشود.
از نظر هابرماس، این پوزیتیویستها هستند که علایق فنی را بدیهی و فراگیر فرض میکنند، زیرا عقلانیت را با عقلانیت ابزاری یکی میدانند و عقلانیت عملی را ناممکن میدانند. از طرف دیگر به باور او زبان که رسانهی بیان علمی است، خود باری ایدئولوژیک دارد. زبان، رسانهای است که به تحقق سلطه و قدرت و کمک میکند تا روابط قدرت سازمانیافته مشروعیت یابد. بنابراین نمیتواند بیطرف و فارغ از ارزش باشد. بر این قرار، هابرماس در برابر علایق فنی معطوف به عقلانیت ابزاری، دانش انتقادی را پیش کشید که هدف آن تسهیل فرایند تأمل در نفس است و باعث میشود تا افراد نیروهایی را که به صورت پنهان در سه عرصه کار، زبان و قدرت، زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهند بشناسند. در نهایت هابرماس، کار نظریه انتقادی در جامعهشناسی را همان افشا کردن ساز و کارهای سلطه در سه عرصه کار، زبان و قدرت میداند. قبل از او، پیتر برگر هم جامعهشناسی را علم افشای کارکردهای پنهان تعریف کرده بود.
پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی معاصر هم از جمله کسانی بوده که به تأمل در بابِ این مسئله پرداخته است. خلاصهی این تأملات را در مجموعه مقالات و سخنرانیهایی که در کتابی با نام «درسی درباره درس» منتشر شده، میتوانیم بخوانیم. بوردیو در اینباره چنین مینویسد:
«… اگر جامعهشناسی بر آن بود که هدف خود را کشف رشتههایی بداند که افراد مورد مشاهدهاش را به حرکت در میآورند، یعنی سبب میشوند آدمها همچون عروسکهای خیمهشببازی، نقشهایی را بازی کنند که از قواعد آن بیخبرند؛ اگر جامعهشناسی فراموش میکرد که با انسانها سر و کار دارد و خلاصه اینکه اگر نمیدانست که وظیفهاش بازگرداندن معنی به رفتارهای این انسانها است، حتی ارزش یک ساعت وقت تلف کردن هم نداشت. ما میتوانیم در واقع خود را با نقل متنی از دکارت راضی کنیم که مارسیال گرو علاقه زیادی به تکرار آن داشت: من به هیچ وجه نمیپذیرم که انسان با خیالپردازیهای نادرست به آسایش دست یاید؛ ترجیح میدهم کمتر شاد باشم اما بیشتر دانا.
جامعهشناسی نوعی خود-ناامیدی ایجاد میکند. یعنی دروغی را فاش میکند که افراد به خود میگویند و در تمام جوامع به صورتی جمعی تداوم یافته و تشویق میشود و در پایه تمامی ارزشها − ولو مقدسترین آنها − و در پایان، کل هستی اجتماعی قرار میگیرد. جامعهشناسی از خلال مارسل موس به ما میآموزد که جامعه همواره با سکههای قُلابی رؤیاهایش دل خود را خوش میکند».
(پیر بوردیو؛ جامعهشناس فرانسوی: در «درسی درباره درس»).
بر این اساس میتوان گفت که بوردیو نیز به نوعی کارکردی انتقادی و افشاگرانه برای جامعهشناسی به مثابهی یک حرفه قائل است.
انگارش جامعهشناختی
موضعگیری در باره وظیفه علم اجتماعی محدود به جریان فکری انتقادی نبوده و گاه جریانهای محافظهکار هم در در کنار جریانِ پُررنگتر جامعهشناسی انتقادی، حضور داشته و اظهار نظر کردهاند. جدیترین چهرهی جریانهای محافظهکار در جامعهشناسی معاصر را میتوان جامعهشناس آمریکایی، تالکوت پارسونز و نظریهی «کنش» او دانست. پارسونز که هدف خود و جامعهشناسی را کمک به تقویت انسجام و کارکردهای نهادهای موجودِ اجتماعی میداند، اساساً به شکلی فرهنگی جامعه را مورد مطالعه قرار میدهد و نظریهای بسیار گسترده و پیچیده ارائه کرده است که عموماً از سوی جریان انتقادی نظریه جامعهشناختی، به عنوان یک نظریه انتزاعی و محافظهکارانه قلمداد شده است. این مکتب از فضای کلیِ انتقادی جامعهشناسی اروپایی فاصله گرفته است. در خودِ آمریکا هم بعدها سی رایت میلز (C. Wright Mills) علیه مکتب پارسونز عُصیان کرد و کوشید تا جامعهشناسی در آمریکا را به سوی ریشههایش و آن چیزی که «انگارش جامعهشناختی» (The Sociological Imagination) مینامید، هدایت کند. اما مرگِ زودرس در ۴۶ سالگی او را در این راه ناکام گذاشت. کتاب «انگارش جامعهشناختی»، مهمترین اثر میلز، پیشرو جامعهشناسی انتقادی در آمریکاست. مجموعه مقالات این کتاب به یک عبارت کیفرخواستی علیه جامعهشناسی غیرمتعهد آمریکایی است که هم غلبهی پوزیتویسم بر این علم در آمریکا را نشانه میرود و هم انتزاعی بودن نظریه کلان آن را. میلز معتقد است توده مردم تنها به اطلاعات و آمار نیاز ندارند، چرا که ذهن مردم آنچنان از اطلاعات و آمار انباشته است که حتی از قدرت هضم آنها هم فزونی یافته است. توده مردم همچنین به فنون منطق و استدلال نیز نیاز ندارند؛ هرچند تلاش آنها برای کسب چنین فنونی غالباً به جایی نمیرسد. به عقیده او آنچه توده مردم به آن نیاز دارند بینش جامعهشناختی است که به یاری آن بتوانند اطلاعات و آمار را به نحوی به کار برند و قدرت استدلال خود را طوری توسعه دهند که از آنچه در جهان و درون ذهن آنها میگذرد، نتایجی شخصی به دست آورند. فردی که دارای انگارش و بینش جامعهشناختی است میتواند تأثیر رویدادهای تاریخی دامنهدار را در زندگی خصوصی و فعالیتهای اجتماعی خود و دیگران درک کند. او همچنین به خوبی میداند که چرا افراد در زندگی روزمره خود غالباً آگاهی کاذبی از موقعیت اجتماعی خویش دارند. به بیان دیگر جامعهشناسی به ما یاری میدهد که در گیرودار زندگی روزانه، سیمای کل جامعه جدید را در نظر گرفته و در قالب آن به طبقهبندی و تبیین روانشناختی افراد گوناگون بپردازیم. بدین ترتیب به جای گرفتاریهای خصوصی، مسائل اجتماعی مورد توجه قرار میگیرد و مقابله با مسائل عمومی جایگزین بی تفاوتی و دِلمُردگی عمومی میشود.
جامعهشناسی مردممدار
مایکل بوراوی (Michael Burawoy)، از جمله چهرههای جدیدتر در دنیای انگلیسیزبان است. او با طرح موضوع جامعهشناسی برای عموم مردممدار (Public Sociology) شناخته شده است. بوراوی در گردهمآیی انجمن جامعهشناسی آمریکا در سال ۲۰۰۴ برای احیای جامعهشناسی با چرخش به سمت «جامعهشناسی مردممدار»، فراخوانی پُرشور صادر کرد. از نظر او تنها جامعهشناسی مردممدار است که در عین سازگاری کامل با دیگر انواع جامعهشناسی میتواند این رشته را با فراخواندن آن به مثابه «فرشته تاریخ» احیا کند که «نظم را در میان تکهپارههای مدرنیته میجوید و در پی بازیابی امید به پیشرفت است».
بوراوی با انتقاد از برکناری جامعهشناسی از حوزه عمومی، با سنتی همراه شد که هوادار فعالیت سیاسی و تعهد اجتماعی جامعهشناسان است. دعوت او به نوعی هم دعوت به مفهومپردازی جدید در تفکر جامعهشناختی است و هم دعوت به اصلاح کردار اجتماعی جامعهشناختی. این مفهوم در میان بسیاری از خوانندگان بوراوی با انتقاداتی مواجه شد. از جمله اینکه بسیاری از خود اهالی جامعهشناسی معتقد بودند که چون بوراوی جامعهشناسی آمریکایی است چنین چیزی را مطرح کرده است: او با نگاه به جامعهشناسی غیرانتقادی و غیرمردممدار آمریکایی چنین چیزی را مطرح کرده و در برابر آن واکنش نشان داده است، وگرنه جامعهشناسی، هموراه مردممدار بوده است و این چیز جدیدی نیست که او کشف کرده باشد. همچنین این مسئله نیز مطرح شد که دقیقأ مشخص نیست در عبارت «مردممدار»، مراد از مردم چه کسانی هستند. آیا میتوان تمام تمایزات و تضادهای منافع و جایگاهها را نادیده گرفت و همه را زیر نام «مردم» یککاسه کرد تا جامعهشناسی هم «مردممدار» باشد؟ اما مایکل بوراوی خود پیشاپیش این موضوع را بسط داده بود و تا حدودی پاسخ برخی انتقادات در اینباره را داده بود. به بیان او این نوع از جامعهشناسی در ارتباط تنگاتنگ با آن مردمانی است که مشاهدهپذیرند و درهمتنیده و فعال و محلیاند. هدف این جامعهشناسی که با عطف توجه به جنبشهای کارگری و جماعتهای محلی و جماعتهای دینی و گروههای حمایت از حقوق مهاجران و نظایر اینها محقق میشود، عبارت است از آشکارسازی امر ناآشکار و عمومی کردنِ امر خصوصی.
مناقشه پیرامون جامعه و جامعهشناسی در ایران
مناقشه پیرامون موضوع مورد بحث این مقاله، سالها است که در ایران هم مطرح شده است و همچنان پابرجا است، چه در میان جامعهشناسان و چه در میان کسانی که خارج از دایره علوم اجتماعی بارها به این علم و مشروعیت آن انتقاد کردهاند. در یک طیف این دعوا به ویژه در سالهای اخیر، جامعهشناسانی دانشگاهی بودهاند که از وجهه انتقادی این علم و گرایش مردممدار و اصلاحگر آن دفاع کردهاند. افرادی همچون یوسف اباذری، پرویز پیران، سعید مدنی، سارا شریعتی، محمدامین قانعیراد و مقصود فراستخواه شاخصترین افرادی بودهاند که با در اختیار داشتن تریبونهایی توانستهاند از جامعه و جامعهشناسی در برابر سیاستهای مخرب دولتی و جریانهای محافظهکار و واپسگرای داخلی و خارجی تا حدودی دفاع کنند و در عرصه عمومی ظاهر شوند. در مقابل، اصلیترین جریانی فکری که تمام تلاش خود را بر نفی ارزش و موضوعیت جامعهشناسی به کار بسته، جریان پانایرانیستی است که حول مجله مهرنامه فعالیت میکنند.
یوسف اباذری استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، برای اولین بار به طور رسمی و بیرون از جلسات گروهی و کلاسهای درس، طی یک سخنرانی در سال ۹۴ که در تالار ابنخلدون و به مناسبت تجربه ۸۰ سال علوم اجتماعی در ایران برگزار شد، درباره سه گفتمان مشخص که در ایرانِ پس از انقلاب رواج یافتهاند و جامعه و جامعهشناسی را نفی میکنند، صحبت کرد. در دستهبندی او، گفتمان روانشناسیگرایی، گفتمان ایرانشهری و گفتمان بازار آزادی، اصلیترین گفتمانهایی هستند که در ارتباطی ظریف و تنگاتنگ با هم، نافی موضوعیت جامعهشناسی و اساسأ منکر وجود چیزی به نام جامعه هستند. از منظر این سه گفتمان، آنچیزی که جامعهشناسان «جامعه» مینامند و گمان میکنند که متشکل از ساختهایی تاریخی و الگوهایی پنهان از روابط اجتماعی است، چیزی نیست جز افرادی پراکنده از هم که بالقوه رقیب یکدیگر هستند و ذاتاً به دنبال نفع شخصی بیحد و حصر هستند. نتیجهای که از چنین هستیشناسیای گرفته میشود طبیعتاً این است که باید کمک کرد تا این رقابت، هرچه بیقیدتر ادامه یابد. بدون این که ذرهای هم به بنیان آن شک کرد و درمورد آن صحبت کرد. گفتمان ایرانشهری اساساً ایران باستان و خصلتهای نسبتدادهشده به آن را مبنایی برای شیوه اداره ایران امروز میداند و علوم اجتماعی مدرن را به طور کلی «ایدئولوژی جامعهشناسانه» مینامد و آن را نفی میکند. گفتمان روانشناسیگرایی نیز با نسبت دادن دلیل تمام شکستها به ناتوانیهای فردی و عدم تلاش کافی و با ترویج ایدئولوژیهای موفقیت و پیشرفت، عملاً در زمانهی حاضر و در نسبت با امر اجتماعی و سیاسی حاکم، عملکردی محافظهکارانه دارد. غلبه گفتمان «موفقیت» بر فضای فکری روانشناسی امروز ایران، به دستاویزی مهم برای شرکتهای هرمی و بازاریابی شبکهای تبدیل شده است. فعالیتهای آنان و کتابهای بیمحتوای پرفروششان که نشان از عطش بخش بزرگی از جامعه به پیشرفت و موفقیت یکشبه دارد، موجب دامن زدن به این نوع نگاه به مسائل فردی و عمومی شده است. طبیعتاً این نوع نگاه و بینش هم نمیتواند سرِ سازگاری با جامعهشناسی و فرضهای بنیادین آن داشته باشد. از سویی دیگر، گفتمان بازار آزاد هم که اصل را بر رها کردن جامعه – و در واقع طبقاتیتر کردن هرچه بیشتر آن و پیادهسازی قانون جنگل و تنازع بقا − گذاشته است، به شدت با هرگونه پژوهش و تأملی پیرامون مسائل اجتماعی که ایده بازار آزاد و سرمایهداری را نقد کند، مخالف است. از نظر آنها این اصلِ مقدسِ «بازار» است که باید همهچیز را تعیین کند. یوسف اباذری، همچنین بعدها پستمدرنها را هم بخشی از همین ساز و کار فکریای برشمرد که نافی ایده جامعه و جامعهشناسی هستند.
جمعبندی
این فضای فکری، در پیوند با سیاستهای طبقاتی حاکمیت، عملاً در حال ترویج این ایده هستند که جامعهای وجود ندارد تا به جامعهشناسی نیازی باشد. همانطور که از ابتدای متن تاکنون و با مروری اجمالی بر جدیترین ایدههایی که مسئله خودشناسی و خودآگاهی جامعهشناسی را مطرح کردهاند، به این نتیجه رسیدیم که این علم از بنیان نوعی میل به دخالت در سرنوشت سیاسی و اجتماعی و اصلاح و گاه حتی انقلاب در آن نهفته است. این میل در جامعهشناسی امروزی در ایران هم همچنان پابرجا است و میتوان ادعا کرد که اگر مبنای داوری درباره آن را تولید محتوای انتقادی اجتماعی در نظر گیریم، به نسبت خوش درخشیده است. اگر فلسفه را علمِ آموختنِ چگونه اندیشیدن بدانیم، جامعهشناسی میتواند علمِ چگونه زیستن باشد. بینش جامعهشناختی انتقادی و مردممدار، نه تنها این قابلیت را دارد که امروزه امکانی برای «صدا دادن به بیصدایان» باشد، بلکه میتواند از مجرای واسازی تاریخنگاریهای نظامی و سیاسی مسلط و از نو نوشتن آنها به واسطهی بازیابی و بازسازی «تاریخ اجتماعی»، صدای فرودستان و بیصدایانِ گذشته هم باشد. یعنی کسانی که روایتهای مسلط و زبان مرسومِ تاریخنگاری، جایی برای آنها و مسائلشان حتی در تاریخ هم باقی نگذاشته است.
تاریخِ اجتماعی، برخلافِ تاریخ سیاسی و نظامی که تاریخ فاتحان است و در بالای هرم سلسلهمراتب قدرت نوشته شده است، تاریخی از پایین است و با به صدا درآوردن فرودستان و بیصدایان تاریخ، نوشته میشود.
منابع:
- اباذری، یوسف (۱۳۸۹)، خِرَدِ جامعهشناسی، تهران: انتشارات طرح نو.
- برگر، پیتر و لوکمان، توماس (۱۳۹۴)، ساخت اجتماعی واقعیت، ترجمه فریبرز مجیدی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- بوراوی، مایکل (۱۳۹۴)، در باب جامعهشناسی مردممدار، ترجمه بهرنگ صدیقی، تهران: نشر نی.
- مجموعه نویسندگان (۱۳۹۳)، جامعهشناسی انتقادی، ویراستِ پل کانِرتون، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر کتاب آمه.
- میلز، چارلز رایت (۱۳۹۷)، بینش جامعهشناختی؛ نقدی بر جامعهشناسی آمریکایی، ترجمه عبدالمعبود انصاری، تهران: نشر سهامی انتشار.
- وبر، ماکس (۱۳۹۲)، دین قدرت جامعه، ترجمه احمد تدین، تهران: نشر هرمس.
تشکر از نویسنده ، درخور و مفید
بردیا / 28 December 2020
تصمیم گرفته بودم تا مدت نامعلومی یادداشتی ننویسم ،ولی خوندن این مقاله باعث
شد نتوانم از نقد آن خودداری کنم. اینکه در مقاله آمده است سه گفتمان در ایران هستند
که جامعه و جامعه شناسی را نفی می کنند برام روشن نیست. اینکه ایران باستان گرایی
را به عنوان یک گفتمان ملی گرایانه بازگشت یا احیا در نظر بگیریم ، روشن است ولی از
این مقدمه چطور میشه نتیجه گرفت که این گفتمان ، جامعه و جامعه شناسی را قبول ندارد.
در مورد روانشناسی گرایی و گفتمان بازار آزاد هم فکر می کنم، این اتهام ناروا باشد.
هر یک از این گفتمان های نظر و بینش خاص خود را درباره جامعه دارند که مسلما
با نظرات و بینش های دیگر درباره جامعه متفاوت و حتی ممکن است مخالف باشد. ما
نمی توانیم یکنظریه یا بینش راجع به جامعه ، مثلا نظریه انتقادی یا جامعه شناسی
مارکسیستی را به عنوان نظریه استاندارد در نظر گرفته و بر این اساس بقیه نظرات را
مورد داوری قرار دهیم و به عنوان نظراتی که جامعه و جامعه شناسی را قبول ندارند معرفی
کنیم. مثلا زیست شناسی گرایی( بیولوژیسم) یک نظریه در انسان شناسی و علوم اجتماعی
است که عقیده دارد تمام مسایل انسانی و اجتماعی را می توان بر اساس مفاهیم و
نظرات زیست شناختی تبیین کرد. این بدان معنی نیست که زیست شناسی گرایی ،جامعه
و جامعه شناسی را نفی می کند، بلکه یک دیدگاه تقلیل گرایانه است. مثال دیگر را میشه در
علوم تجربی زد. این دیدگاه وجود دارد که تمام علوم تجربی را سرانجام بتوان به فیزیک
تحویل کرد. آیا این به معنی نفی شیمی یا زیست شناسی است؟ همین مطلب در مورد روانشناسی گرایی
نیز درست است. از طرفی ما دیدگاهی به نام جامعه شناسی گرایی داریم که معتقد است
جامعه شناسی و روش آن می تواند مبنایی برای تمام علوم انسانی باشد، اما اینجا هم با
مساله نفی و انکار روبرو نیستم ،بلکه با دیدگاهی تحویل گرایانه روبرو هستیم. آیا جامعه شناسب گرایی
به معنی نفی فرد و روانشناسی است؟
از طرفی به روشنی می بینیم که این مقاله راجع به برخورد گفتمان اسلامی و به ویژه گفتمان
اصول گرایی با مقوله جامعه شناسی سکوت اختیار کرده است، چرا؟
چه گفتمانی پروژه سیاسی به نام جامعه شناسی دینی و به طور کلی علوم انسانی دینی
را مطرح نموده و علاوه بر دشمنی تاریخی با فلسفه، به جامعه شناسی و علوم انسانی
نیز خصومت می ورزد و سعی کرده آن را به تهی کردن محتوی از راه تحریف ، آن را
بی اثر کرده یا در حاشیه قرار دهد. متاسفانه این مقاله کوچکترین اشاره ای به این معضل
درد ناک جامعه ما نکرده است.
جوادی / 29 December 2020
آیا پروژه روشنفکری دینی تلاشی برای حفظ سوژگی دین و مقابله با نقد روشنفکرانه دین
نیست؟
جوادی / 31 December 2020
چرا روشنفکران چپ و لیبرال درست و حسابی با پروژه روشنفکری دینی مقابله نمی کنند؟
یعنی ما در داخل چنین امکانی نداریم، نمی فهمم مشکل روشنفکران ما در خارج و
انفعال آنها در این زمینه به خاطر چیست؟ تردیدی نیست که سیاست خارجی غرب
که در رابطه با ایران بیشتر سیاست استعماری و چپاول بوده است، از پروژه روشنفکری
دینی حمایت می کند و به اونها هم در محافل دانشگاهی و هم در تبلیغات رسانه ای
پر وبال می دهد،اما این سیاست نباید مسولیت مقابله روشنفکران لیبرال و چپ را در قبال
پروژه روشنفکری دینی که مانع جدی در راه ترقی و آزادی ایرانیان است، به حاشیه براند.
یه روزی تاریخ به درستی داوری خواهد کرد که پروژه روشنفکری دینی چه صدمات جبران ناپذیری
به این مملکت زده است و در عوض هیچ فایده و خیری برای مملکت نداشته است.
خوب آیا روشنفکران سوسیالیست و لیبرال از این معضل دردناک تاریخ معاصر آگاهی ندارند؟
من دلیل این همه انفعال رو نمی فهمم. آیا روشنفکران ما درمانده شده اند؟
منظور از درماندگی در این بحث، درماندگی به مفهومی است که مارتین سلیگمن
در نظریه درماندگی آموخته شده بیان کرده است. این نظریه به طور خلاصه می گوید که
آزمودنی به خاطر تجربه شرایط عدم کنترل در محیط های خاص، این تجربه را به شرایطی
تعمیم می دهد که در واقع قابل کنترل اند. به بیان دیگر از تجربیات سابق در زمینه عدم
کنترل به این نتیجه می رسند که در شرایط مشابه جدید نیز تلاش فایده ندارد و به همین
خاطر انفعال را انتخاب می کنند. روشنفکران ما چون از انقلاب ۵۷ و حوادث نامنتظره
بعد از آن سرخورده شدند تا حدی در وضعیت انفعال قرار گرفتند و
دست از مبارزه جدی برای آزادی و دموکراسی کشیده اند. به همین خاطر و به خاطر
فهم نادقیق از ماهیت مدرنیته و سنت و تقابل آن دو و نقش مخرب پروژه روشنفکری دینی
در این وسط، از مقابله مستمرو جدی با این پروژه اجتناب نمودند که این عدم مقابله
به تداوم عقب ماندگی و استبداد یاری رسانده است.پیام من برای چندمین بار به این
روشنفکران این است که مبارزه عقلانی و تازه را با نقد عملکرد خود در گذشته آغاز
کنید و سپس به مقابله با پروژه روشنفکری دینی به عنوان یک پروژه محافظه کار و
حتی ارتجاعی برخیزید.
جوادی / 31 December 2020
LOTFAN AZ FORMAT-E PDF BISHTAR ESTEFAADEH KONID.
SEPAAS
mahmood bahrani / 01 January 2021
آیا دین با نقد روشنفکرانه از بین می رود؟
این پرسش یکی از مهمترین پرسشهای دوران مدرن است و فقط اختصاص به جوامع
غربی نداشته ،بلکه برای تمام جوامع شرقی از جمله ایران نیز مهم است. به احتمال قوی
برای اکثر مسلمانان در اثر تبلیغات سوگیرانه جا انداخته اند که نقد دین که از
ویژگی های دوران مدرنیته و حتی از لوازم آن است، به نابودی دین منجر خواهد شد.
اما آیا این ادعا درست است؟ خوب برای پاسخ به این پرسش ، عقل حکم می کند که به
تجربه رجوع کنیم زیرا از راه نظری و یا ایدئولوژیک نمیشه به پاسخ درست رسید.
خوب تجربه غرب در این مورد به ما چه چیزی می گوید؟ آیا در غرب که چند قرن دین
سخت مورد انتقاد مداوم بوده، از بین رفته است یا بیشتر کارکردهای سنتی خود را
حفظ کرده است. یکی از مهمترین این کارکردها انسجام اجتماعی بوده و کارکرد مهم دیگر
به لحاظ فردی، معنی دادن به زندگی و تسلی و تشفی خاطر می باشد. اگر بدون حب و
بغض با این پرسشها روبرو شویم ، ملاحظه خواهیم کرد که دین هنوز در جوامع مدرن
حضور قدرتمند اما کنترل شده دارد. منظور از کنترل شده این است که در اثر نقد چند صد
ساله دین در غرب، به تمامیت خواهی یا شبه تمامیت خواهی آن پایان داده شده است
و این را باید گرامی داشت و ستود. به بیان دیگر در اثر نقد مداوم و عمیق دین، دین
از بین نمی رود اما دکان دین ، یعنی استفاده ابزاری از دین به تحلیل می رود و این امری
مثبت و هم به نفع دین و هم به نفع انسانیت است. این یادداشت ناقص است.
جوادی / 01 January 2021
یک مثال تاریخی برای اهمیت مفهوم چارچوب در ریاضیات
قبلا در چند یادداشت درباره مفهوم چا رچوب و کتاب اسطوره چارجوب پوپر حرف زدم.
در کتاب اسطوره چارچوب پوپر، چارچوب عبارت است از مجموعه ای از پیش فرض ها
یا اصول( گزاره های اولیه). البته من با بعضی از نظرات پوپر در این کتاب موافقت ندارم.
خود عنوان اصلی کتاب یعنی اسطوره چارچوب و عنوان فرعی آن یعنی دردفاع از علم و
عقلانیت نشانگر آن است که از دید پوپر مفهوم چارچوب در علم و فلسفه نمی تواند
نقش بنیادی داشته باشد.اما مساله چارچوب برای من همچنان یک مساله بسیار مهم و
حل نشده است. من فکر می کنم مساله چارچوب در ریاضیات و به ویژه در نظریه مجموعه ها
نیز مطرح است. یکنمونه تاریخی در تایید این نظر، فرض پیوستار کانتور است.
کانتور حدس زد که هیچ عدد اصلی که بزرگتر از الف صفر( عدد اصلی مجموعه اعداد طبیعی)
و کوچکتر از الف یک( عدد اصلی مجموعه اعداد حقیقی) باشد وجود ندارد.
کورت گودل در سال ۱۹۳۷ ثابت کرد که در چارچوب نظریه مجموعه ها( احتمال زیاد
نظریه ZFC)نمی توان این حدس را اثبات کرد. در پیگیری همین مساله، کوهن در سال
۱۹۶۴ ثابت کرد که در همین چارچوب نمی توان این حدس را رد کرد. لذا حدس کانتور
یک گزاره تصمیم ناپذیر در چارچوب نظریه متعارف مجموعه هاست.در اینجا هم چارچوب
به معنی مجموعه ای از اصول ( گزاره های اولیه) است. بنابراین به طور خلاصه میشه گفت که
گودل و کوهن یکی از مهمترین مسایل ریاضیات جدید را حل کردند ، چیزی شبیه
مساله اصل توازی اقلیدس. روشن است که تصمیم ناپذیری همواره نسبت به یک
چارچوب مشخص معنی دارد. منظور این است که گودل در چارچوب ریاضیات اثبات
نکرد که حدس کانتور قایل اثبات نیست، بلکه در چارچوب تئوری متعارف مجموعه ها این را
نشان داد. البته اگر بپذیریم که نظریه ZFC ِآنچنان قوی است که می تواند تمام
ریاضیات را در خود جای دهد، قضیه فرق خواهد کرد. با این توضیحات میشه درک
کرد که قرار دادن واژه چارچوب به جای فرهنگ در نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی
آقای دوستدار تا چه اندازه می تواند اهمیت داشته باشد.
جوادی / 03 January 2021
با سلام / از این دو کلیپ ساده و گویا به نام / سالمندی و کرامت انسان / – لذت بردم و خواستم به اشتراک بذارم***
والی / 03 January 2021
کتابی رو میخوندم و در آن سخنی از ارسطو نقل شده بود که برام بسیار جالب بود.
فکر می کنم برای دیگران هم جالب و سودمند باشد، به همین خاطر تصمیم گرفتم در
اینجا بیان کنم تا دیگران هم از آن سود برند. ارسطو می گوید:
کاوش برای درک حقیقت به عبارتی مشکل و به تعبیری دیگر ساده است.
زیرا آشکار است که هیچ کس نمی تواند بر آن به کمال دست یابد و نیز هیچ کس
نمی تواند آن را تماما نادیده انگارد. لیکن هر کس اندکی به دانشمان در باب
ماهیت اشیاء اضافه می کند و از میان داتش انباشته شده افقهای روشنی پدیدار
می گردد.
جوادی / 03 January 2021
آیا چارچوب ها به یک اندازه اهمیت دارند؟
از اونجا که من بر خلاف پوپر برای مفهوم چارچوب در علم و فلسفه اهمیت بسیار و
حتی بنیادین قائل هستم، بنابراین پرسش بالا ممکن است برای پوپر یا یک پوپری
مطرح یا مهم نبوده باشد. از اونجا که ریاضیات جدید را ریاضیات اصل موضوعی
می نامند ، یعنی ریاضیات با اصول موضوع یا اثبات نشده ها شروع می شود و با اثبات
پیش می رود، بنابراین مفهوم چارچوب یا مجموعه بنداشتی یکی از مفاهیم مهم در
نظریه های اصل موضوعی یا بنداشتی است و به تبع پرسش بالا در قلمرو ریاضیات
نیز مطرح است. به این پرسش در کتاب مباحثی در جبر نوشته هراشتاین و ترجمه ی
دکتر عالم زاده تا حدی پاسخ داده شده است. در این کتاب ودر آغاز فصلی تحت عنوان
نظریه گروهها آمده است: لازم است تاکید نماییم که این دستگاههای جبری و اصول موضوع
معرف آنها باید دارای حالت طبیعی مشخصی باشند. آنها باید حاصل توجه به مثالهای
بی شماری باشند، یعنی از اونها نتایج بامعنی بسیاری بارور گردند.نمی شود همین طوری
چند اصل موضوع( چارچوب) ساخت و سپس به بررسی دستگاه ناشی از آن پرداخت.
البته عده ای از این کارها کرده اند، اما اکثر ریاضیدانان این گونه کارها را ریاضیاتی کم مایه
شمرده ،آن را رد کرده اند…
به چند جمله آخر دقت کنید، در خواهید یافت که ما مشابه این مساله را علاوه بر ریاضیات
در علوم دیگر و به ویژه علوم انسانی داریم و در فلسفه علم نیز این مساله یکی از مساسل
مهم و مناقشه برانگیز است. مثلا عده ای مدعی علوم انسانی اسلامی و حتی علوم تحربی
اسلامی شده اند و در دفاع از این اندیشه واهی به نظرات برخی از فیلسوفان
علم مانند ویتگنشتاین و نیز برخی از متفکران به اصطلاح پست مدرنیست مانند فوکو و غیره استناد می کنند.
فرض این دسته آن است که چون رهایی علم از پیش فرض ها( چارچوب)
امکان پذیر نیست و نیز چون به لحاظ منطقی نمیشه از برتری یکی بر دیگری دم زد،
پس حتی به نحو مصنوعی نیز میشه یک چارچوب مثلا چارچوب دینی را باز تعریف کرد
و بر اساس آن مثلا جامعه شناسی دینی را طراحی کرد. ما دیدیم که در ریاضیات چگونه
با این مساله برخورد شده و کارهایی که بر اساس این تز صورت گرفته تحت عنوان
ریاضیات کم مایه و حتی بی مایه رد شده اند. به نظرم در حوزه های دیگر نیز این نوع
کارها باید بی مایه تلقی شده و رد شوند که خوشبختانه در سطح جهان
همینطور بوده و متاسفانه فقط در ایران اونهم توسط تبلیغات است که به این
پروژه های غیر عقلانی پر و بال داده می شود و نیز روشنفکران دینی در خارج
این ها را به خورد ایرانیان می دهند ،گرچه بر خلاف دوره پیش از انقلاب ۵۷، امروزه
اکثریت بهایی به این اندیشه ها ی غیر عقلانی نمی دهند.
جوادی / 04 January 2021
آیا نظریه امتناع نقد درپروژه روشنفکری دینی ،برای جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران
می تواند موثر و گام مهمی به جلو باشد؟
من فعلا نمی خواهم نظرم را در این باره بیان کنم،ولی فکر می کنم این پرسش ،پرسشی
مهم بوده و بنابراین به همان اندازه ارزش تامل نیز دارد. پس خواهش من این است که راجه
به آن بیاندیشیم.
جوادی / 04 January 2021
اگر بپذیریم که هیچ زنجیری قوی تر از ضعیف ترین حلقه خود نیست، باید وضع موجود
را به مثابه یک زنجیر در نظر بگیریم و ضعیف ترین حلقه آن یا دست کم حلقه های
ضعیف آن را شناسایی کرده و آن را مورد نقد قرار دهیم. پروژه روشنفکری دینی بی شک
یکی از این حلقه های ضعیف است.از اینکه یکی از مدافعان وضع فلاکت بار فعلی است
باید روشن باشد و اینکه یکی از حلقه های ضعیف است به این معنی است که اکثریت
مردم دیگر با چند بار آزمون و خطا تا حد زیادی متوجه فریبکاری اونها شده اند و دیگر
به سادگی مثل سابق گول نخواهند خورد. پس برای روشنفکران یک فرصت مناسب
پیش اومده که سخت به روشنفکری دینی و یکی از سران آن یعنی سروش بتازند و
پته اونها را کامل روی آب بریزند و برای همیشه جامعه ایران را از آسیب اونها نجات
دهند. نظریه امتناع نقد در پروژه روشنفکری دینی ابزار این هدف را فراهم آورده است.
این نظریه به دین و سنت کاری ندارد، بلکه تناقض و ناراستی یک پروژه را بیان
می کند و بنابراین از طرف دینداران نیز می تواند مورد پذیرش قرار گیرد. بله دیواری
کوتاه تر از روشنفکری دینی فعلا گیر نیاورده ایم که به آن حمله کنیم.
جوادی / 04 January 2021
به اصطلاح “نقدی” که فقط می تواند به ضعیف ترین جنبهء وجه نظام موجود بپردازد, بدرد لای جرز می خورد.
نقدی اساسی و راستین به اساس هنجارها و روشها میپردازد و تمایز “ضعیف” و “قوی” ندارد.
خرده بورژوازی “چوخ بختیار” ایرانی بنا بر خاستگاه طبقاتی و محدودیت های معرفتی اش اساسا ناتوان و فلج از نقدی ریشه ای و اساسی از شرایط موجود است, چون مذهب سرمایه داری تار و پود آنرا انباشته است.
شرط اول نقد, رهایی از پیش فرضها و ارزش های تحمیل شده و غالب گشته توسط “بازار آزاد” است.
بنیاد گرایی “بازار آزاد” در اساس هیچ فرقی با بنیاد گرایی مذهبی ندارد.
یکی دینش در مسجد و کلیسا است, دیگری دین و مذهبش در انباشت سرمایه و سود آوری کوتاه مدت به هر قیمت موجود, حتی نابودی نسل بشر و کره زمین.
این چوخ بختیارهای مومن به دین کاپیتالیزم می باشند که کوتاه ترین دیوارها هستند.
دخو / 05 January 2021
چپ رادیکال برای ایران که سودی نداشت، اما هم در ایجاد فلاکت کنونی و هم در
دفاع از این وضعیت،آگاهانه یا ناآگاهانه سنگ تمام گذاشته است. نمونه اش آقای
فرخ نگهدار است که زمانی یک انقلابی بود ،البته نه انقلابی به مفهومی که اندیشمند
بزرگ اریک فروم معرفی کرده است، و الان شده به اصطلاح یک تحلیل گر سیاسی استمرار طلب
که بی بی سی علاقه زیادی به انتشار تحلیل های محافظه کارانه اش دارد. دوست ما
می فرمایند یکی دینش در مسجد و کلیسا هست و دیگری در انباشت سرمایه. البته اینها
محصول دین و ایدئولوژی اند و متوقف بر دین و ایدئولوژی اند. خوب بد نبود دوست گرامی
که اینقدر با تیزبینی دین ما را حدس زده اند، از دین خودشان هم حرف می زده اند.
دفتر سیاسی ( پولیت برو) و کمیته مرکزی یک حزب کمونیست دین چه کسانی است؟
خوب شما که اینقدر به ظاهر شیفته نقد رادیکال هستید ،پس چرا در عمل و در این
چهل سال دستاوردی نداشتید؟ مگر نقد سطحی ما جلوی نقد طلایی شما را سد کرده
است؟ ما حسود یا بخیل نیستیم که شما پرچمدار نقد طلایی و رادیکال هستید.
شما مدام به ما با الفاظی چون چوغ بختیاری توهین می کنید و دوست دارید بحث را
به سمت توهین و پرخاش منحرف کنید، اما دیدید که من در این تله نیافتادم.
من به خاطر مبارزه رادیکال و جانانه تون به شما خدا قوت می گویم و براتون آرزوی
پیروزی سریع می کنم.
جوادی / 05 January 2021
حزب مشروطه ایران می گوید اگر وضعیتی پیش آید که خطر جنگ و تجزیه ایران قوت
بگیرد، ما از مخالفت با جمهوری اسلامی به طور موقت دست بر میداریم تا یکپارچگی ایران
حفظ شود. روشن است که این سیا ست عقلانی بوده و منافع دراز مدت ملی را در اولویت
قرار میدهد. اما حزب مشروطه مساله ی مهم دیگری را نادیده گرفته است. آیا تنها مساله
مهمی که حزبی مانند مشروطه باید انعطاف نشان دهد و از اصول خود عدول کند، مساله
خطر جنگ و تجزیه ایران است؟ آیا تعصب روی شکل حکومت برای جنبش دموکراسی خواهی
ایران و به طور کلی برای اقتصاد و فرهنگ ایران فاجعه بار نبوده است. در دهه هشتاد
اندیشمندان آموزش و پرورش در امریکا ،گزارشی در زمینه آموزش و پرورش امریکا تحت
عنوان ملتی در خطر تهیه کردند و در آن وضعیت نابسامان نظام آموزشی در امریکا
انتقاد کرده و بر لزوم اصلاحات ساختاری در نظام آموزشی تاکید کردند. اندیشمندان امریکا
به خاطر مشکلات نظام آموزشی گزازشی هشدار آمیز تحت عنوان ملتی در خطر تهیه کردند.
حال مشکلات جامعه ما را با مشکلات اونها مقایسه کنید. ما علاوه بر مشکلات عمیق نظام آموزشی
مشکلات عمیق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی داریم، خوب اندیشمندان و کنشگران سیاسی
ما تا الان چیکار کردند؟ اگر اونها گزارشی تحت عنوان ملتی در خطر تنظیم کردند، آیا معقول نیست
که ما گزارشی تحت عنوان ملتی در فروپاشی تهیه می کردیم؟ چرا اندیشمندان و احزاب
مدعی دموکراسی این خطر را جدی نمی گیرند و به آن پاسخ مناسب نمی دهند؟
چرا ایده دموکراسی مشروطه یا نظام پارلمانی به عنوان یک ایده اساسی برای ائتلاف
مورد گفتگو قرار نمی گیرد؟ من نظراتم را رک می گویم و اهل تعارف نیستم. چند بار در
شبکه your time گفتگوی بین یکی از رهبران حزب مشروطه و یکی از جمهوریخواهان داخل
کشور را دیدم. تمرکز بحث شان بیشتر سر مسایل تاریخی و صوری است. مثلا کنش گر
جمهوریخواه هنوز روی مساله ۲۸ مرداد مانور میدهد و طرف مقابل را ناچار به دفاع می کند.
تحلیل گر جمهوریخواه ما در این مباحثات از عبارت اصلاح طلبان رفورمبست استفاده کرده
است که برام بهت آور بوده است. این عبارت ترجمه چه عبارت لاتین است؟ خود رفورمیست
به معنی اصلاح طلب است. اگر می خواستند طرفداران اصلاحات ساختاری را از بقیه
اصلاح طلبان مشخص کنند، می توانستند از واژه اصلاح طلبان ساختاری در برابر اصلاح طلبان
معمولی یا متعارف یاد کنند. عبارت اصلاح طلبان رفورمیست کاملا غیر دستوری و بی معنی است.
امید وارم به زودی مباحثات غیر صوری و عقلایی را بین اندیشمندان شاهد باشیم. هر روز تاخیر این
موضوع لطمات زیادی به جامعه ایران زده و ما را به فروپاشی کامل نزدیک تر می کند.
منظور از مباحثات غیر صوری، مباحثات در زمینه مسایل مهمی چون حقوق بشر و نظام پارلمانی
است و نه سر مسایلی چون سلطنت یا جمهوری و یا سر مسایل مربوط به رژیم پهلوی.
منصفانه ترین داوری در مورد حکومت پهلوی، دیکتاتوری بودن این حکومت را قبول دارد
اما این حکومت را طرفدار سکولاریزم و مدرنیته می داند. مخالفان یا منتقدان پهلوی البته
می گویند مدرنیزاسیون آمرانه.من این را قبول دارم ،اما پرسش این است که آیا می توانست
غیر از این باشد؟ آیا مثلا فئودالیسم بدون آمریت می توانست هر چند به طور ناقص
برچیده شود؟ هر حکومتی که سیاست مدرنیزاسیون را بخواهد پیاده کند، به آن
مدرنیزاسیون آمرانه می گویند و دلیلش آن است که مدرنیته در جوامع غیر غربی از دل
فرهنگ اون جوامع پدید نیامده است، یعنی وارداتی است و به همین خاطر اگر دنبال
ترقی باشیم، سیاست توسعه آمرانه اجتناب ناپذیر خواهد بود. حالا کاری ندارم آیا
جامعه ظرفیت این تغییرات از بالا را داشته است یا نه. بزرگترین ایرادی که به شاهان
پهلوی می گیرند، دیکتاتور بودن اونها است ولی کسی از علت آن حرف نمی زند.
اما من می پرسم چرا شاهان پهلوی و به طور کلی حاکمان ایران خودکامه بوده اند؟
مگر این افراد قبل از اینکه به قدرت برسند در در درون یک فرهنگ یا خرده فرهنگ
پرورش نیافته اند؟ چرا کسی از فرهنگ خودکامه حرفی نمی زند؟ تقریبا تمام مخالفان
پهلوی مستبد و حتی بسیاری از اونها تمامیت خواه بوده و الان نیز تا حدی همین مساله
وجود دارد. آیا حزب توده الان هم به دموکراسی به معنی متعارف اعتقاد دارد؟ البته
ممکن است از دموکراسی توده ای حرف بزند که نظیرش را در بلوک شرق و شوروی دیدیم.
آیا سازمان مجاهدین خلق الان به دموکراسی اعتقاد دارد؟ این سازمان سیاسی خودش را
تنها جایگزین و بهترین جایگزین برای جمهوری اسلامی میداند. اگر این به معنی تمامیت خواهی نیست
پس به چه معنی است؟ ما دموکراسی نداریم نه به این خاطر است که حاکمان ما تمایل به
دیکتاتوری داشتند یا انسانهای پست ک ستمگری بوده اند، بلکه به این خاطر بوده است که
ما هنوز موفق به تاسیس خرده فرهنگ دموکراسی در جامعه خود نشده ایم و بدتر اونکه
حتی اعتقادی به ضرورت آن و تقدم آن بر دموکراسی نداریم. این مسایل بنیادی هستند که
سالها مرا رنج داده اند . نمی دونم کی روشنفکران و کنشگران ما می خواهند به فهم درست این
مسایل نائل شوند.
جوادی / 05 January 2021
سرمایهداری به منزله دین
حمید فرازنده
سخنی درمعرفیِ دو متن با یک نام: “سرمایه داری به منزلهی دین»
“خدا نمرده است؛ به پول تبدیل شده است.”
جورجو آگامبن
قطعهی «سرمایه داری به منزلهی دین»، یکی از نوشتههای زودهنگام والتر بنیامین است (۱۹۲۱) که به خوبی نشان میدهد او در طول حیات نویسندگیاش، به رغم فرمِ پراکنده کارها و قطعه نویسیهایش فیلسوفی دارای خطّ مشیِ مشخّص و اندیشهای منظومهوار بوده است.
بنیامین در این نوشته تنها در وجوه شباهت سرمایه داری و دین دقیق نمیشود؛ به این ایدهی رادیکال هم میرسد که این شباهتها از اساس ریشه در این واقعیت دارند که سرمایهداری خود از دین (مسیحیت) نشئت گرفته است، و از همین رو، چنان درهمهی خانههای ذهن ما نفوذ کرده است که نیچه، فروید و مارکس، یعنی سه پیشگام بزرگ مدرنیته (صفتی که سالها بعد میشل فوکو بدون آنکه از بنیامین خبر داشته باشد، به این سه اندیشمند نسبت میدهد) را نیز اغوا کرده است.
چنین نقد تندی به این سه اندیشمند بزرگ که اندیشههایشان هم امروز برای ما حاوی هستههای تأملبرانگیز فراوانی است که هنوز کشف نشدهاند، پیش از هر چیز نشانگر و نویدبخشِ راهِ جداگانهای است که بنیامین جوان در ساحَتِ اندیشهی فلسفی در حال گشودنش بود.
والتر بنیامین
یکی از تحلیلهای بسیار مهم بنیامین در خصوص سرمایه داری به منزلهی دین، تحلیلِ ایدئولوژیِ نومیدی و یأس است که با پاگرفتنِ جامعهی صنعتی، به سرعتِ انتشارِ غدهای سرطانی، در بدنهی تمام جوامع بشری رسوخ کرد؛ و همین از دید بنیامین، امید سرّی سرمایه داری است.
از منظر بنیامین، لیبرالیسم و کیشِ سوسیال دمکراسی و نظام پارلمانی از مظاهر این نومیدی و یأساند.
و این در حالی است که بنیامین خود به دنبال فلسفهای بود که راهِ گشایشی در این بن بستِ فکری- سیاسی ایجاد کند. در همین پیوند فکری بود که دههها بعد تئودور آدورنو در اخلاق صغیر نوشت: «کسی که در نومیدی میمیرد، تمام عمرش را دربیهودگی سر کرده است.»
◄دانلود کنید: «سرمایهداری به منزله دین» اثر والتر بنیامین
شرحی که میشل لووی، فیلسوف برزیلیایی-فرانسوی بر قطعهی بنیامین نوشته است، پیش از هرچیزدر حکم یک درس تمام وکمال به ماست تا یاد بگیریم یک متن را چگونه بخوانیم:
خوانشی کلمه به کلمه با رجوع به تمام کتابها و نامهایی که بنیامین در نوشته یا یادداشت کتاب شناسیاش به آنان اشاره کرده است،
و بالاتر از آن ارائهی ترجمهای جدید که بسیاری از نکات مبهم، یا تاریک، و گاهی نادرست در ترجمههای پیشین را روشن میکند.
◄دانلود کنید: میشل لووی: سرمایه داری و دین؛ والتر بنیامین و ماکس وبر
جورجو آگامبن در آخرین کتابش «آفرینش و آنارشی، اثر هنری و دینِ سرمایه داری»[1]، در جستاری به همین نام «سرمایه داری به منزلهی دین»، به موضوع باز میگردد.
◄دانلود کنید:
«سرمایهداری به منزله دین»
اثر جورجو آگامبن
آگامبن در آغازِ نوشته اش به ارزیابی و تحلیل نوشتهی بنیامین میپردازد،
و به دنبال آن در پیِ یک بررسیِ باستانشناختی عمیق در متون مسیحی و به خصوص درمتونِ پولُس میرود،
و در این بین به کشف بزرگی دست مییابد که تکمیل کنندهی تحقیقات پیوستهی عمرش در همین زمینه است:
در قرون چهارم و پنجم میلادی در تاریخ الهیات مسیحیت اتّفاقی میافتد که بی شباهت به یک زلزله نیست.
اسقف اعظم بیزانس، آریوس ادّعا میکند که مسیح با آن که همچون خدای پدر ذاتی ازلی است،
اما ریشه در پدر دارد و قائم به ذات نیست، چرا که متفاوت از خدای پدر، دارای یک هستی تاریخی نیزهست.
این ایده موجب درگرفتن مشاجرات پرخشونتی در دنیای مسیحیت آن روز میشود، که همان طور که میتوان انتظار داشت، به پیروزیِ متألهانِ ارتدکسِ حاکم منتهی میشود.
آنان اعلام میکنند که خدای پسر درست مانند خدای پدر ذاتی مطلق و ازلی-ابدی است،
و به بیان دیگربی آغاز (an-archic) است.
نتیجهای که آگامبن معتقد است از این ایده حاصل میشود،
این است که وقتی خدای پسر، که کلام و پراکسیسِ خدای پدر است، بی آغاز و بی بنیان باشد، پس کلام او یعنی زبان هم فاقد بنیان است،
و نه تنها زبان
که پراکسیس و مشیّت الهی که چیزی جز اکونومیِ[2] رستگاری و حکمرانی خدا بر جهان نیست
نیز بی بنیان تلقّی میشود.
به نظر آگامبن، دین سرمایه داری ریشه در این بزنگاه تاریخیِ مسیحیت دارد،
زیرا همین خصوصیتِ آنارکیکِ (بی زمانی، بی آغازی، بی بنیانی) مسیح شناسی را میگیرد
و «تا حدّ افراط جلو میبرد.»
مفهوم لیبرالیِ آزادیِ انسان از منظر آگامبن دقیقاً ریشه در جداییِ عمل انسانی از هستی دارد.
اگر در فلسفهی یونان باستان، عمل انسانی ریشه در هستی اش داشت، از این به بعد، پبوند بین این دو برای همیشه گسسته است و انسان «آزاد است،
یعنی محکوم است به بخت و اقبال و بی اطمینانی.»
عبارتِ برای همیشه در جملهی اخیر مهم است،
زیرا نسخهی درمان این عارضه، از منظر آگامبن، در بازگشت به جهان کهن نیست:
“در برابر آنارشی اقتدار، مایل نیستم کسی را به یک بنیان استوار و تام در هستی فراخوانم: حتّی اگر ما زمانی صاحب چنین بنیانی بوده ایم، آن را امروز مطمئناً از دست داده ایم یا راه نیل به آن را فراموش کرده ایم.
با وجود این، بر این باورم که یک درک روشن ازآنارشیِ عمیقِ جوامعی که در آن به سر میبریم، تنها راه درست برای مطرح کردن مسئلهی اقتدار، و در آن واحد، مسئلهی آنارشیِ راستین است.
آنارشی چیزی است که تنها زمانی ممکن میشود که ما آنارشی اقتدار را درک کنیم.”
“آنارشی چیزی است که تنها زمانی ممکن میشود که ما آنارشی اقتدار را درک کنیم.”
بازاندیشی در خصوص آنارشیسم ما را به کتابهای دیگر آگامبن و به خصوص به
The Time that Remains
و
The Kingdom and Glory
باز میگرداند.
پانویسها:
[1] Giorgio Agamben: Creation and Anarchy, The Work of Art and the Religion of Capitalism, Stanford University Press 2019.
[2] oikonomia واژهای است که آگامبن بسیار درباره اش نوشته است و تبارشناسی اش را از متون فلسفهی کلاسیک یونان و روم باستان تا الهیات مسیحیت و به خصوص پولُس و از آنجا تا متون کارل اشمیت دنبال میکند.
مسئله برای او نه فقط معنای اتیمولوژیک این واژه: «تدبیرِ منزلداری» است
و نه آنچه ما امروز به آن اقتصاد یا دانش اقتصاد (Economics) میگوییم.
یکی از مترجمان زبان انگلیسیِ آگامبن به نام لیدل-اسکات با مشورت از او معادل
management (مدیریت)
را برای ایکونومیا پیشنهاد کرده است،
و ما نیز به تبع او در ترجمهی خود همین معادل را به کار میبریم.
والتر بنیامین / 06 January 2021
چه نسبتی بین روشنفکری دینی و دموکراسی دینی وجود دارد؟
قبلا دریکی از یادداشت ها به مساله مهم نسبت صغارت و ولایت( پدرسالاری)پرداختم
و از نسبت لزوم یا سببیت بین اونها حرف زدم. آیا بین روشن فکری دینی و نظام کنونی
ایران که خودش را دموکراسی دینی می نامد رابطه لزوم وجود
ندارد؟ فکر نکنم درک این مساله این قدر هم سخت باشد که روشنفکری دینی حتی اگر
خالق اندیشه دموکراسی دینی نبوده باشد، از مدافعان این اندیشه بوده و در ترویج و
استقرار آن نهایت تلاش را کرده و همچنان نیز از تئوکراسی نقاب دار تحت عنوان
دموکراسی دینی دفاع می کند.آیا وظیفه روشنفکران راستین این نیست که نقاب از چهره
روشنفکری دینی و به تبع از دموکراسی دینی بردارند و ماهیت واقعی اونها را افشاء
کنند؟ تئوکراسس می تواند ادعا کند که بهترین شیوه حکومت است و اصولا هر
شیوه حکومتی می تواند چنین ادعایی کند ولی تئوکراسی نمی تواند مدعی شود که
نوعی دموکراسی هست. این تناقض است و نمیشه هم خدا را خواست و هم خرما را.
جوادی / 06 January 2021
آیا نظام جمهوری اسلامی نظامی تک حزبی است؟
فرض کنید در همه پرسی تعیین نظام سیاسی، به جای جمهوری اسلامی،
از عنوان جمهوری استفاده می شد و به جای جمهوری اسلامی ،جمهوری
تاسیس می شد و حزب جمهوری اسلامی نیز که قبل تشکیل شده بود ،به عنوان یک
حزب در کنار سایر احزاب فعالیت می کرد.در این صورت می توانستیم بگوییم
که نظام سیاسی جدید یک نظام چند حزبی است . ِتا تورک در ترکیه دست به چنین کاری
زد و به جای تاسیس جمهوری خلق ترکیه، جمهوری ترکیه را بنیان نهاد و در عوض
حزب مطلوب خودش یعنی حزب جمهوریخواه خلق را بتیان نهاد و این از زیرکی
و دورراندیشی و منش دموکراتیک وی حکایت می کند. خوب آیا در ایران چنین اتفاقی
افتاد؟ ِآنچه در ایران اتفاق افتاد تاسیس یک نظام تک حزبی تحت عنوان جمهوری اسلامی
بود. خیلی زود هم در عمل ماهیت تک حزبی بودن خودش را با سرکوب و غیر قانونی
اعلام کردن احزاب دیگر ثابت کرد. دراین گیر و دار روحانیون برای رد گم کردن دست به
انحلال حزب جمهوری اسلامی زدند. آیا این پرسش معقول نیست که ازچرایی آن حرف
بزنیم؟ خوب می دانیم که شاه در اواخر حکومت خود از روی استیصال و عدم دور اندیشی
دست به تاسبس حزب رستاخیز زد و از نظام تک حزبی پرده برداری کرد. مخالفان حرفه ای
شاه نیز که مترصد اشتباهات او بودند از این قضیه نهایت بهره را بردند که اینجا
مناسب بحث نیست. خوب روحانیون با آگاهی از این موضوع آیا می توانستند بقیه
احزاب را نابود کنند و حزب جمهوری اسلامی را به عنوان تنها حزب مشروع نگه دارند؟
روشن است که این کار نوعی خودزنی سباسی بود و روحانیون یک بار دیگر به حربه قدیمی
تقیه متوسل شدند و به نحو ظاهری حزب جمهوری اسلامی را منحل کردند و نیز
قانون احزاب را به تصویب رساندند و دو جناح چپ و راست را مطرح کردند تا توهم
چند حزبی و دموکراتیک بودن جمهوری اسلامی را القاء کنند. این بازی از همان اوایل
انقلاب آغاز شد و با طرح دوگانه اصول گرا_ اصلاح طلب به اوج خود رسید و تا به امروز
ادامه یافت. به نظر می رسد جمهوری اسلامی نمی تواند بدون این بازی ادامه حیات دهد
زیرا در زمینه مهم اقتصادی در این چهل سال نه تنها دستاوردی نداشته که به رخ بکشد
بلکه اقتصاد ایران را داغون کرده است. بنابرابن با وحود بحران عمیق ناکارامدی ، یه
جوری باید برای خود در حوزه های دیگر مشروعیت دست و پا کند. بنابرابن پیش بینی من
این است که تا اطلاع ثانوی همچنان به بازی سابق خود که فلاکت کنونی را در پی داشته
ادامه می دهد و بر طبل صندوق رای می کوبد تا همجنان توهم دموکراتیک بودن نظام را
برای عده ای از مردم زنده نگه دارد. اما وظیفه روشنفکران و آزادیخواهان در این میان
چیست؟ روشن است بازی اصلاح طلب _ اصول گرا دو سر دارد و یک سرش خود را طرفدار
دموکراسی و جمهوریت می داند و دیگری را طرفدار سنت و واپسگرایی. اما اینها
تبلیغاتی برای عوام فریبی بوده اند. مگر کالا های تقلبی وجود ندارند؟ پس چرا
اصلاح طلبی تقلبی و کاذب برای عده ای قابل باور نیست؟ اصلاح طلبی کاذب در
ایران هیچ موضوعی برای اصلاح تا کنون عرضه نکزده است. حتی جلوی اصلاحات
پراتیک درون ساختاری و محافظه کارانه را هم سد کرده است. خوب برای اینکه به
دوگانه کاذب اصلاح طلبی_ اصول گرایی پایان دهیم، کافی است به یک سر آن که
توهم دموکراتیک بودن را القاء می کند یعنی اصلاح طلبی کاذب حمله کنیم . منظور
از حمله یعنی افشا کردن ماهیت واقعی ِآن تا جامعه وارد مرحله تازه ای از تحولات شود.
جوادی / 06 January 2021
آیا نیچه ، فروید و مارکس از پیشگامان مدرنیته بوده اند؟ آیا دنیا ی پیشا سرمایه داری
بهشت بوده است؟ گیریم تز سرمایه داری به مثابه دین درست باشد. پرسش این است
که چپ افراطی از سرمایه داری به خاطر ماهیت دینی اش نقد می کند، اما دین در معنای
کلی اش را مورد نقد قرار نمی دهد. مارکس نیز خطای مشابه ای را انجام داده است.
مارکس در بحث ایدئولوژی،آن را به عنوان آگاهی کاذب تعریف می کند که نظام سرمایه داری
برای ادامه سلطه به خورد جامعه می دهد. اما قبل از پیدایش جامعه سرمایه داری وضع چطور
بود و آیا نظام فئودالی به ایدئولوژی مجهز نبود و از همه مهمتر آیا خود مارکسیسم نمی تواند
به مثابه یک ایدئولوژی یا دین باشد؟ خوب برای پرسش به این پرسش ها نمیشه دوباره به
تئوری های چپ گرایانه و مارکسیستی متوسل شد، بلکه باید به تجربه رجوع کرد. آیا
مارکسیسم در عمل به آزمون در آمده است؟ اگر درآمده چند بار این آزمون صورت گرفته
است؟ مگر نظریه نسبیت انیشتاین مورد آزمون قرار نگرفته است؟ بنابراین در ضرورت و
معقول بودن به آزمون کشیدن مارکسیسم نباید تردید کرد. اما آیا آزمونها درستی مارکسیسن را
تایید کردند؟ مگر مارکسیسم توسط لنین به قدرت دست نیافت و اتحاد شوروی تشکیل نشد.
اگر اتحاد شوروی هم اکنون وجود می داشت و نیز ابرقدرت برتر بود،آیا توسط مارکسیست ها
به عنوان دلیلی برای درستی مارکسیسم تبلیغ نمیشد؟
خوب حالا که فروپاشیده شده، آیا معقول نیست این شکست را به حساب مارکسیسم
بنویسیم؟
تا اونجا که من میدانم، نیچه ، فروید و مارکس از متفکران متاخر مدرنیته به شمار می آیند
و نه پیشگام. اگر اینها پیشگام بوده اند، پس فیلسوفان روشنگری مانند ولتر ودیدرو و..
را چه باید نامید؟
جوادی / 06 January 2021
با اونکه بارها به حملات دوستان پاسخ دادم ولی باز همون مواضع تکرار می شوند.
دوست ما می گویند شرط اول نقد، رهایی از پیش فرض ها و ارزش های تحمیل گشته
و غالب شده توسط بازار آزاد است و در ادامه از واژه من در آوردی بنیاد گرایی بازار آزاد
استفاده می کنند. شرط اول نقد را دوست ما گفته اند ولی شرط دوم را نگفته اند و
لازم است من بگویم. در تکمیل نظر دوست مون باید بگویم شرط دوم نقد عبارت
است از پذیرش جزمیات و ارزشهای تحمیل شده از طرف مارکسیسم. حالا به نقادی
مورد علاقه دوست مون می رسیم. دوست من همانطور که پوپر در کتاب اسطوره چارچوب
می گوید، تمام چارچوب ها تنگ نظر اند و فقط درجه شان فرق دارد.
همین مساله درمورد همه ایسم ها هم صدق می کند. برتری یک لیبرال از همین جا
معلوم می شود که تنگ نظری و محدودیت همه ایسم ها حتی لیبرالیسم را تایید
می کند، اما اونهایی که کامل انگارند یعنی به ایده کامل بودن یک مکتب و باطل بودن
بقیه مکاتب اعتقاد دارند، قادر به تایید این حقیقت ژرف در مورد چارچوب ها نیستند.
جوادی / 06 January 2021
انقلاب ۵۷ انقلابی علیه سلطنت پهلوی یا قانون اساسی مشروطه یا هر دو؟
در اینکه انقلاب ۵۷ انقلابی علیه سلطنت پهلوی بوده تردیدی نیست و همه اتفاق نظر
دارند. اما در مورد این پرسش که آیا انقلابی علیه قانون اساسی مشروطه هم بود، به عمد
یا غیر عمد سکوت شده است. مخالفان پهلوی هیچ گاه سلطنت پهلوی را سلطنت مشروطه
به شمار نیاوردند و دلیل اصلی مخالفت خود با حکومت پهلوی را عدول شاه از قانون اساسی
مشروطه اعلام می کردند و در این مورد حق نیز داشتند. اما اینجا یک دوگانگی وجود دارد
که متاسفانه مورد اعتنا قرار نگرفته است. اگر گناه شاه عدول از قانون اساسی مشروطه
بود، گناه خود قانون اساسی مشروطه چه بود که ملغی شد؟
آیا میشه همزمان یک مامور را به خاطر تخلف از یک قانون محکوم کرد و قانون مذکور را نیز
قبول نداشت؟ آیا انقلابیون ۵۷ خودشان به قانون اساسی مشروطه پایبند بوده اند؟ انقلاب ۵۷
و لغو قانون اساسی مشروطه نشان می دهد که جواب این پرسش منفی بوده است.
اگر شاه مشرروطه خواه نبوده ،انقلابیون ۵۷ نیز مشروطه خواه نبوده اند، پس چرا شاه
را متهم به عدول از قانون اساسی مشروطه می کردند؟ مثلا وقتی که حقوق بشر را قبول نداریم
حق داریم همزمان دیگران را به خاطر نقض حقوق بشر محکوم کنیم؟ اگر گناه شاه ابن بوده
که قانون اساسی مشروطه را کامل اجرا نمی کنه، اونهایی که این قانون را برانداختند،گناه
بزرگتری را مرتکب شده اند ،بنابراین حق نداشته و ندارند شاه را به این خاطر محکوم کنند.
اگرکنش گران در اون مقطع به قانون اساسی مشروطه کمترین التزام را داشتند، می بایستی
از حکومت دموکراتیک دکتر بختیار حمایت می کردند که نکردند. اما تاریخ درستی کدام راه
را نشان داد؟ آیا راه بختیار درست بوده یا راه مخالفانش در جبهه ملی؟ اگر شاه در حق
دکتر مصدق ظلم نابخشودنی روا داشته، همین ظلم و شاید بدترش را ملیون در حق دکتر
بختیار انجام دادند. اما ملیون گرامی ظلم خود در حق دکتر بختیار و ملت ایران را فراموش کرده اند
و تا کنون به آن اعتراف نکرده اند. عظمت دکتر بختیار و درستی راهش را تاریخ خود گواه
است . البته شاه از این بابت مقصر است که چرا شخصیت های بزرگی امثال بختیار را زودتر
به خدمت دعوت نکرد.
جوادی / 06 January 2021
اگر با انقلاب ۵۷ به جمهوری مشروطه( جمهوری پارلمانی) می رسیدیم، الان کسی
نمی توانست ادعا کند که انقلاب ۵۷ انقلابی علیه ایده مشروطیت بود،ولی آیا به
چنین نظامی رسیدیم؟ روشن است که نرسیدیم زیرا اساسا انقلابیون ۵۷ به دنبال
دموکراسی مشروطه نبوده اند، بلکه تقریبا همه شان خواهان یک نظام توتالیتر بوده اند
و خوب به این هدف هم رسیدند البته با سرکوب بقیه انقلابیون و این نباید ما را شگفت زده
کند زیرا ماهیت تمامیت خواهی همین است. اگر به جای تمامیت خواهی دینی،
تمامیت خواهی چپ گرایانه هم تاسیس میشد، اوضاع ما از اوضاع کنونی بهتر نمیشد
و تنها فرقش این بود که به نظام هایی مثل کره شمالی بیشتر شبیه می شدیم. من از
اندیشمندانی که در انقلاب ۵۷ شرکت کردهاند خواهش می کنم که یک بار هم شده
بزرگواری کنند و به دور از حب و بغض به رویدادهای آن دوره فکر کنند و طبق عادت
فقط شاه را تقد نکنند و خود شان را نیز نقد کنند. تنها راه برونرفت ایرانیان از این
بن بست تاریخی خودانتقادی است.
جوادی / 06 January 2021
کسی که به دموکراسی مشروطه یا نظام پارلمانی اعتقاد داشته باشد، نباید براش
سلطنت مشروطه یا جمهوری مشروطه فرق داشته باشد، همانطور که برای من فرقی
ندارد. من با قاطعیت حکم می کنم کسی که به شکل حکومت تعصب دارد ، گرفتار
حب و بغض بوده و معنای دقیق دموکراسی مشروطه را یا نمی فهمد یا به آن اعتقاد ندارد.
بنابراین من نمی دانم روی چه حسابی حزب مشروطه مدعی است که
سلطنت مشروطه بر جمهوری مشروطه برتری دارد یا جمهوریخواهان طرفدار نظام
پارلمانی بر چه اساسی مدعی برتری جمهوری پارلمانی بر پادشاهی مشروطه اند؟
جوادی / 06 January 2021
و این قانون اساسیِ مذهبیِ ارتجاعی, که واقعا در اساس چندان فرقی با قانون اساسی ج.ا. ندارد, قرار است که بدیل “سکولار” در مقابل ج.ا. باشد.
بخوانید و قضاوت کنید.
– – – – – – – –
متمم قانون اساسی مشروطه
متمم قانون اساسی
مورخ 14 ذیالقعدة الحرام 1324
کلیات
اصل اول
مذهب رسمی ایران اسلام و طریقة حقه جعفریه اثنی عشریه است باید پادشاه ایران دارا
و مروج این مذهب باشد.
اصل دوم
مجلس مقدس شورای ملی که بتوجه و تأیید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت
اعلیحضرت
شاهنشاه اسلام
خلد الله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و
عامه ملت ایران تأسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن
مخالفتی با قواعد مقدسة اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلیالله علیه و آله و سلم
نداشته باشد
و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهدة
علمای اعلام ادامالله برکات وجودهم بوده و هست
لهذا رسماً مقرر است در هر عصری از اعصار هیئتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند باین طریق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه
اسلام
بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکوره باشند معرفی بمجلس شورای ملی بنمایند
پنج نفر از آنها را یا بیشتر بمقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق
یا بحکم قرعه تعیین نموده بسمت عضویت بشناسند
تا موادیکه در مجلسین عنوان میشود بدقت مذاکره و غور رسی نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه
اسلام داشته باشد طرح ورد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیأت علماء
در این باب مطاع و متبع خواهد بود و
این ماده با زمان ظهور حضرت حجتعصر عجلالله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.
دخو / 07 January 2021
در توصیف واژگان “بنیادگرایی بازار”
market fundamentalism.
Definition English: Market fundamentalism
(also known as free market fundamentalism)
is a pejorative term applied to a strong belief in the ability of laissez-faire or free market policies to solve most economic and social problems.
دخو / 07 January 2021
” اگر درنیابند که با میانجی چه چیزی به واقعیت فعلی گره خورده اند، کماکان در دنیای خیالی خود باقی خواهند ماند.”
– – – – – – – –
بنیادگرایی بازار: تأملی در مبانی فلسفی مکتب بازار آزاد
یوسف اباذری
شماره ۳۱ مهرنامه/ مهر ۱۳۹۲
اقتصاد تجویزی بازار آزادیها هرجا پا گذاشته، زندگی مردمان را فرسوده است و میلیونها انسان را به انسان زائد بدل کرده است.
دوره ظهور بازار آزاد و ایجاد انسانهای زائد را فقط میتوان با دوره پایان جنگ جهانی اول مقایسه کرد .
توسعه این اقتصاد امکان دستیابی به راهی دموکراتیک برای حل مسائل و شرکت مردم در زندگی خود را از میان برده است.
سعی کرده ام در حد استطاعت خود وضعیت فعلی را توضیح دهم. اگر اشتباهی کرده باشم دیگران نقدش خواهند کرد. اما چرا نخست به فلسفه اینان پرداخته ام؟
این انتخاب انتخاب من نبود. موضوع خود را به من تحمیل کرد. آقایان خاصه دکتر غنی نژاد این اقتصاد را در کاغدکادوی تزئینی فلسفه پیچیده و عرضه کردهاند. ملغمه فلسفه و اقتصاد بازاری نزد دولتها مقبول افتاد و اجرا شد.
وضعیت فعلی حاصل کاربست نظریه بازار آزاد در عمل و گره خوردن آن با دهها مسئله ذهنی و عینی ایران دوره انقلاب و دوره جنگ تحمیلی و دوره بعد از آن است. در این مدت دریافته ام اگر مسئله بازار آزاد را از مشکلات و مسائلمان کسر کنیم، آب در هاون کوبیده ایم.
مسائل الهیاتی و فلسفی و جامعه شناسانه و روان شناسانه و هنری و حتی مسائل زندگی روزمره مان چنان با این اقتصاد گره خورده است که با کسر آن به حل هیچ مشکلی توانا نخواهیم شد.
نظریه و کاربست بازار آزاد بدون اطلاع و وثوق ما وارد دنیای ما شد، به گمان من اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران از تاثیر حضور آن اطلاعی ندارند. متفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی این عامل را حذف میکنند و در نتیجه بیشتر با اشباح تعامل میکنند تا موجوداتی واقعی.
دریافته ام که بازار آزادی ها کار خود را می کنند که ساختن جوی بازار آزادی است. اما هیچیک از ما اگر حضور این عامل را به مفهوم کامل کلمه درک نکنیم، قادر به رویت واقعیت نخواهیم بود.
از فعال سیاسی گرفته تا معلم و کاریکاتوریست و نقاش و موسیقیدان و فعال حقوق کودکان اگر درنیابند که با میانجی چه چیزی به واقعیت فعلی گره خورده اند، کماکان در دنیای خیالی خود باقی خواهند ماند. هدف من روشن کردن این مسئله است و مخاطبم همگان…
“اگر درنیابند که با میانجی چه چیزی به واقعیت فعلی گره خورده اند، کماکان در دنیای خیالی خود باقی خواهند ماند.”
یوسف اباذری / 07 January 2021
تقابل مغالطه و منطق
منطق چیست؟ تعریف منطق را هم از کتاب منطق صوری خوانساری و هم در پاورقی بعضی
از کتابها آموختم. منطق را اینطور تعریف کرده اند که علمی است که قوانین استدلال صحیح و
راههای جلوگیری از خطای فکر را بیان می کند.البته منطق نیز مانند بسیاری از علوم دز
دوران مدرن رشد کرده و متحول شده است و امروزه با ظهور منطق های جدید، منطق ارسطو
گر چه اهمیت تاریخی خود را حفظ کرده است ولی تنها بخش کوچکی از منطق به شمار
می آید. البته مغالطه که به معنی استدلال یا استنتاج نامعتبر است همپای منطق در طول
تاریخ حضور داشته است و با منطق جنگیده است. دوست ما در یادداشت آخرشان مدعی
شده اند که قانون اساسی ارتجاعی مشروطه که در اساس فرق چندانی با قانون اساسی
جمهوری اسلامی ندارد، قرار است بدیل سکولار جمهوری اسلامی باشد و در ادامه آن به زعم
خود با آوردن چند ماده از قانون اساسی مشروطه ، ادعای اولیه خود را اثبات کرده است.
خوب پرسش من این است چه کسی گفته که قانون اساسی مشروطه قرار است بدیل سکولار
قانون اساسی جمهوری اسلامی باشد؟ جواب این است که فقط یک نفر چنین ادعایی کرده
و آن خودتان هستید. خودتان می دوزید و پاره می کنید و به دور خود می چرخید. اگر کسی
با این همه اتفاقات که با انقلاب اسلامی و در طول این چهل در ایران رخ داده و فکر کند که
کسی در ایران خواهان احیاء متمم قانون اساسی مشروطه است، سخت در اشتباه است.
البته عده ای ممکن است در مغالطه چنبن ادعا هایی را مطرح کنند ولی بازتابی از واقعیت
افکار ایرانیان امروز نیست. دوست من متمم قانون اساسی حتی در زمان خودش نیز متروک
ودر حاشیه بود و فقط با روی کارآمدن جمهوری اسلامی از حاشیه به متن آمد و به اجرا در آمد.
منظور تاسیس شورای نگهبان است. پرسش من از دوست عزیز آن است که شورای نگهبان
که تجلی نهادی متمم قانون اساسی است کی تاسیس شد؟
بنابراین متممی که در دوره خودش به اجرا در نیامد و البته همین عدم اجرا یکی از بهانه های
روحانیون برای انقلاب شد، آیا می تواند در دموکراسی مشروطه اصلا طرح شود؟
نگران نباشید دوست عزیز در دموکراسی مشروطه دیگر این خبرها نیست و مشروعه خواهان
در تدوین قانون اساسی دموکراسی مشروطه اصلا نقشی نخواهند داشت. اگر نوبتی
هم باشد دیگر نوبت سکولارها است که این کارهای مهم را به انجام برسانند.
جوادی / 07 January 2021
تاملی در باره مقاله تاملی درباره مبانی فلسفی مکتب بازار آزاد
من نمی دونم آیا کل مقاله همین است که در اینجا اومده یا یخشی از آن در اینجا بیان
شده است. در این مقاله آمده است که اقتصاد تجویزی بازار آزاد هرجا پا گذاشته زندگی
مردمان را فرسوده کرده و میلیونها انسان را به انسان زائد تبدیل کرده است.
کاش کمی توضیح در باره اقتصاد تجویزی میدادند. آیا منظورشان تجویز بانک جهانی
و امثال اون است یا چیز دیگر؟ از طرفی حتی یکمثال ملموس هم ارائه نشده است.
برای بتده و کسانی که مقاله هایی از این دست را می خوانند، ممکن است این پرسش
پیش آید که درحالیکه اقتصاد کره جنوبی اقتصاد بازار آزاد و اقتصاد کره شمالی
اقتصاد سوسیالیستی است، پس چرا کره جنوبی از هر لحاظ از همسایه شمالی اش
برتر است، البته غیر از زمینه نظامی. همین مخالفان اقتصاد تجویزی بازار آزاد اگر
قرار باشد در یکی از این دو کشور زندگی کنند، کدوم را به احتمال زیاد انتخاب خواهند
کرد و دلیل این انتخاب چیست؟ پرسشی کلیدی و همیشه مطرح که متاسفانه از ظهور
چپ ها در ایران تا به امروز مطرح بوده و همیشه چپ ها از پاسخ به آن طفره رفته اند.
اگر چپ هایی امثال آقای اباذری که این حرفها را مطرح می کنند، لطف کنند ابتدا به
آن پرسش کلیدی تاریخی پاسخ دهند. از طرفی من و بسیاری از اقتصاد دانان قبول
نداریم که اقتصاد ایران اقتصاد بازار آزاد است. آیا عقل سلیم قبول می کند که اقتصاد
پیشرفته ژاپن را اقتصاد بازار آزاد بنامد و در کنارش اقتصاد داغون شده و مفلوک ایران
را هم اقتصاد بازاد آزاد بنامد. اگر اینطور است پس چرا کره جنوبی و ژاپن این همه
پیشرفته اند و این اندازه عقب مانده؟ پس معلوم است که اقتصاد ایران اقتصاد ی
شبیه اقتصاد بازار آزاد ژاپن و امثال آن نیست. دوستان خودتان را خسته نکنید، این
اقتصاد ، اقتصاد اسلامی است. البته امثال مجاهدین خلق سخت مخالفت
خواهند کرد. از دید ایشان از اونجا که اسلام به ذات خود ندارد عیبی، پس این اقتصاد
معیوب نمی تواند اسلامی باشد. همانطور که مدعی اند جمهوری اسلامی،
نه جمهوری است و نه اسلامی. البته جمهوریخواهان دو آتشه ما نیز نصف این سخن
را قبول دارند و با آب و تاب و در دفاع از جمهوریت می گویند که جمهوری اسلامی،
جمهوری نیست و اگر بگویی چه هست، باز مثل همیشه از واژه سلطنت
خدا بیامرز استفاده می کنند و می گویند جمهوری اسلامی سلطنت فقهی است.
البته این ابداعات فقط از آن ایرانیان است و بس و ما در جای دیگری از جهان چنین
هوشمندهای خلاق را سراغ نداریم.
جوادی / 07 January 2021
شیوه ای تولیدی به نام شیوهء تولید اسلامی وجود ندارد, بنابرین ادعای وجود “اقتصاد اسلامی” نیز بی پایه و اساس, و صرفا بازتولید تبلیغات آخوند هاست.
شیوه های تولیدی که تا کنون در جوامع مختلف بشری وجود داشته:
کمونهای اولیه,
شیوهء تولیدی خراجی Tributary Mode of Production,
شیوه تولید آسیاییAsiatic Mode of Production ,
برده داری,
زمینداری,
سرمایه داری و
سوسیالیستی
است.
شیوهء تولید اسلامی یا مسیحی (یا هر مذهب دیگری) وجود ندارد.
و این نکته چنان بدیهی و ابتدایی است که حتی فارغ التحصیلان دانشگاه ویکی پدیا نیز آن را می دانند, اما مثل اینکه در مورد سلطنت باختگان نادم چنین نیست.
قانون اساسی پسین جمهوری اسلامی در ایران, در مضمون و محتوی خویش یک میثاق اجتماعی ضد سرمایه داری خواهد بود, که برای رفع بحرانهای اقتصادی, اجتماعی, جنسیتی, نژادی, محیط زیستی,…موجود در کشور بدیلی مشارکتی, از پایین به بالا و ضد سرمایه دارانه ارائه خواهد نمود.
با یک چاشنی قوی انترناسیونالیزم و بینشی جهان وطنی.
طبق گفتهء نیمای کبیر, که می فرمود: “دنیا خانه من است.”
یک سند قانونی و متنی که تا حدود زیادی به قانون اساسی کانتونهای روژوا نزدیک خواهد بود, اما مقداری جامع تر و همه جانبه تر.
***
دخو / 08 January 2021
کتاب نقش روشنفکر اثر ادوارد سعید را چندین سال پیش خریدم و دست کم یکبار اون
موقع آن را خوندم. الان یک بار دیگر به مطالعه آن متمایل شدم. در آغاز کتاب تحت
عنوان سخن مترجم نیز نکات ارزنده ای وجود دارد. به عنوان مثال در سخن مترجم آمده
است: بر خلاف متفکرانی چون میشل فوکو و ژیل دلوز، به نظر سعید ،روشنفکز فردی است
که علت وجودی اش بازی کردن نقش نماینده همه آن مردم و مباحثی است که در جریان
فرآیند عادی، یا فراموش شده و یا به زیر قالیچه رانده شده اند.
او تاکید می ورزد که روشنفکر فردی است با یک قوه ذهنی وقف شده برای فهماندن،
مجسم کردن و تبیین یکپیام، یک نظریه، یک رویه، یک فلسفه یا یک اندیشه هم
برای همگان و هم به همگان.
جوادی / 08 January 2021
پاسخ به یادداشت شماره ۲۹
در این یادداشت دوست گرامی مدعی شدند که چون شیوه تولیدی به نام شیوه تولید اسلامی
وجود ندارد پس ادعای وجود اقتصاد اسلامی بی پابه است.
می خواهم منطقی این استدلال را بررسی کنم تا ببینیم معتبر است یا خیر.
می دانیم که در اقتصاد مکتب مهمی به نام اقتصاد کینزی وجود دارد، آیا این
بدان معنی است که شیوه تولید کینزی وجود دارد؟ اقتصاد اسلامی به معنی نظرات اسلام
در زمینه اقتصاد و مدیریت اقتصادی است و نه به معنی شیوه تولید اسلامی. بنابراین در
یادداشت شماره ۲۹ دوست مان مکتب اقتصادی را با بحث شیوه تولید خلط کرده اند.
حالا شما نگاه کنید در این یادداشت با اونکه استدلال شون نامعتبر بوده است
ولی چگونه منطق و حقیقت را تحقیر نموده اند. با کمی تامل در تاریخ معاصر و حتی
کل تاریخ ایران در می یابیم که این جور کارها فراوان صورت گرفته است. مثلا
رساله غربزدگی جلال آل احمد پر از این مغالطات است و متاسفانه همین مغالطات گاهی
سرنوشت ملتها را رقم می زنند و فلاکت کنونی ایرانیان تا حد زیادی حاصل غلبه دروغ
بر حقیقت و مغالطه بر منطق است. خوب راه حل چیست؟ من هممی توانستم اینجا
سکوت کنم تا عده ای فکر کنند که نظرات دوست مون در زمینه اقتصاد درست است
و واقعا اقتصاد اسلامی وحود ندارد. باز تاکید می کنم همانطور که اقتصاد کینزی به معنی
شیوه تولید کینزی نیست، اقتصاد اسلامی هم به معنی شیوه تولید خاصی نیست، بلکه
یک مکتب اقتصاد ی است و بیشتر به مدیریت اقتصاد می پردازد تا چیز دیگر. بنابراین
هم اقتصاد اسلامی وجود دارد و هم میشه به سادگی دریافت که اقتصاد ورشکسته ایران
اقتصاد اسلامی است. البته چون اقتصاد ایران ورشکسته است عده ای براشون
خیلی سخت است آن را اقتصاد اسلامی بنامند بنابراین با مخلوطی از ادبیات چپ گرایانه و اسلامی
تلاش می کنند برای حفظ آبرو و مهمتر حفظ دکان دین، تقصیر را به گردن نئولیبرالیزم
بندازند.یادداشت شماره ۲۹ را می توان تلاش روشن اما ناموفقی در این راستا ارزیابی کرد.
جوادی / 09 January 2021
سایت محترم زمانه خواهشمندم یادداشت اخیر را منتسر کنید. این سومین یادداشت من
در این مورد است و نمی دونم دو یادداشت دیگر چرا درج نشده اند.
جوادی / 09 January 2021
اندر باب شیوه های تولیدی و سیاست های اقتصادی
شیوهء تولید اسلامی و اقتصاد اسلامی چیزی نیست جز مقدار متنابه زِر زِر زیادی.
تکرار چنین مهملاتی نیز چیزی نیست جز تکرار آن زِر زِرهای زیادی.
از دولت رفسنجانی تا دولت روحانی, ج.ا. برای تعیین و تکلیف کردن اقتصادش به سوی قرآن و نهج البلاغه نبوده, بلکه دستورات خویش را از بانک جهانی, صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی دریافت می کند.
دعوای کنونی روی FATF برای سرمایه دارانه تر کردن اقتصاد ایران است, نه “اسلامی” کردن آن.
;(NEOLIBERALISM IN IRI: A BRIEF HISTORY FROM RAFSANJANI (1989) TO ROUHANI (2014
A CONTINUUM
by Majid Tamjidi
Translated by Hoshang Tarehgol
***
به همین ترتیب شیوهء تولید کینزی نیز وجود ندارد, و اقتصاد سیاسی کینز در گوهر خویش چیزی نیست جز شکل خاصی از سرمایه داری دولتی, با توهمات بسیاری از سوی سوسیال دموکراسی بر مبنای اصلاح کردن سرمایه داری و ایجاد “اقتصادی مختلط.”
اقتصاد کینزی فقط در مرحلهء پس از جنگ دوم جهانی, فقط در دوره ای که شاهد سریع ترین و گسترده ترین رشد اقتصادی در تاریخ بشریت بود, قابل اجرا می بود. اما شرایط اقتصادی سومین دههء قرن بیست و یکم داستان دیگری است.
رجوع شود به
“امواج طولانی توسعه سرمایه داری”
Long Waves of Capitalist Development
A Marxist Interpretation
by Ernest Mandel
همچنین در ذیل نقدی از سوسیال دموکراسی و افسانه “اقتصاد مختلط” به قلم پال ماتیک؛ که کماکان از بهترین و اساسی ترین نقدهای سوسیال دموکراسی است.
Paul Mattick 1969
Marx and Keynes
The Limits of the Mixed Economy
***
مقالهء بسیار جالب دیگری با عنوان: “چگونه سه همه گیری/پاندامیک سابق باعث تغییرات گسترده در جوامع شدند.”
How 3 prior pandemics triggered massive societal shifts
THE CONVERSATION
01/03/2021
By Andrew Latham
***
اشاره دارد به اینکه چگونه شیوه های تولیدی برده داری و زمینداری, به طور مستقیم و غیر مستقیم به دلیل پاندامیک های دوران خود رو به اضمحلال رفتند.
آیا چنین آیندهء نیز در انتظار سرمایه داری است؟
روی آوردن دولتهای سرمایه داری به سیاست های سوسیال دموکراتیک به هر حال شروعی برای چنین گذاری میتواند باشد.
نکته آخر اینکه, سلطنت باختگان نادم هر چند به تظاهر و دروغ خود را دمکرات و طرفدار دموکراسی جا میزنند, اما هر جا جریانی فاشیستی به راه بیفتد, در همیاری و همکاری با حیوانات فاشیست دریغی ندارند, مانند “حماسه” سلطنت باختگان نادم در واشنگتن, یا “صبح صادق” نامیدن یک دلقک فاحشه باز, دزد؛ در اینجا.
سلطنت باختگان نادم مطمئن باشند که هیچ کسی برای یک کلام از آنان اعتماد, ارزش یا احترامی قائل نیست.
فرزندان خَلف*. موجودات در جهان.
دخو / 10 January 2021
اندر باب مغالطات چپ نمایی
سازمان ملل و مجامع حقوق بشری هم به کشورها ، رعایت حقوق بشر را تجویز می کنند
ولی آیا این بدان معنی است که تمام دولت ها منشور حقوق بشر را رعایت می کنند؟
پس حقوق بشر اسلامی چیه؟ آیا این هم ساخته یک سلطنت باخته است؟ مگر جمهوری اسلامی
وجود ندارد؟ پس چرا برای چپ نماها وجود مکتب اقتصادی اسلام قابل قبول نیست؟
اینکه ما چیزی را قبول نداریم، یه چیز است و اینکه آن موضوع واقعیت ندارد چیز دیگر است.
مثلا ما حقوق بشر اسلامی را قبول نداریم ولی نمی توانیم انکار کنیم که عده ای چنین
ملغمه هایی را مطرح می کنند. یه مثال دیگر میزنم، ما پروژه روشنفکری دینی را قبول نداریم
و کارهای نظری ِشان را بی ارزش و نامعقول میدانیم، ولی آیا می توانیم ادعا کنیم که
پروژه روشنفکری دینی وجود ندارد؟ دوست مون بهتر است یک دوره منطق مقدماتی را
مطالعه کنند تا دریابند اونچه را که ما قبول نداریم ممکن است واقعیت هم داشته باشد.
ایشان تاکید دارد که اقتصاد ایران اقتصاد بازار آزاد است. در کدوم بازار آزاد قیمت گذاری
دستوری وجود دارد؟ درکدوم بازار آزاد این همه رانت و عدم رقابت وجود دارد؟
صنایع نفت و گاز دست چه نهادی است؟ در کدوم اقتصاد آزاد یک نهاد نظامی و نهاد های
خصولتی این همه قدرت اقتصادی دارند؟ بنیاد مستضعفان در کدوم اقتصاد بازار آزاد وجود دارد؟
سازمان اوقاف با این همه املاک در کدوم بازار آزاد وجود دارد؟ صنعت انحصاری خودرو
با اون محصولات بنجل اش در اقتصاد های بازار مانند ژاپن یا کره جنوبی وجود دارد؟
دوست عزیز روحانیون از امثال من و تو زرنگ تراند. اونها احتمالا این نظر هایک و فریدمن
را می دانند که آزادی اقتصادی شرط لازم برای آزادی سیاسی است. آیا جای تعجب نیست
که اسلام گرایان که مدعی اند ،اسلام برای همه چی برنامه و راه حل دارد، برای اقتصاد
نظریه ای نداشته باشد؟ ما می توانیم ادعا کنیم که چنین نظرات ی را قبول نداریم، اما نمی توانیم
ادعا کنیم این نظرات وجود ندارند. حتی جمله معروف اقتصاد مال چارپایان است هم یک
نظر در اقتصاد اسلامی است. آیا شما چنین نظری را نظری در مکتب نئو لیبرالیزم میدانید؟
جمهوری اسلامی هیچ یک از بخشهای لیبرالیزم را قبول ندارد، نه لیبرالییم اقتصادی و نه لیبرالیزم سیاسی
و نه لیبرالیزم فرهنگی. اقتصاد ایران اقتصاد دستوری اسلامی است و نه چیز دیگر. اگر
هم یکی دو تا سیاست اقتصادی اش شبیه سیاست های اقتصاد سرمایه داری است،
نمی توان ادعا کرد که اقتصاد ایران سرمایه داری است، حتی سرمایه داری دولتی مثل
اقتصاد چین هم نیست. اگر بود ما الان در این فلاکت اقتصادی نبودیم.
جوادی / 11 January 2021
مساله اف ای تی اف هم ربطی به اقتصاد دستوری یا سرمایه داری ندارد و موضوع
پولشویی و تغذیه مالی تروریسم مطرح است.
جوادی / 11 January 2021
در تاریخ فقط فاشیست ها نبودند که تمامیت خواهی را تاسیس کردند. هانا آرنت در کتاب
معروف توتالیتاریسم از تمامیت خواهی کمونیست های شوروی نیز بحث می کند.
در ضمن نمی دونم یک اتفاقی در صحنه سیاسی ایالات متحده چه ربطی به شیوه تولید
و اقتصاد اسلامی داشت. اگر این نشانه یک ذهن پریشان و یا دست کم پریشان گویی
و پرت و بلا گفتن نیست، پس نشانه چیست؟ حتی یک آدم عادی هم نظرات شما را
بخوند متوجه نفرت پراکنی و خشونت کلام خواهد شد. تقریبا تمام
نوشته های شما چیزی جز انگ زنی و مغالطه نیست. اینکه من به این نوشته ها
پاسخ میدهم به خاطر این نیست که این نوشته ها ارزش تامل و نقد را دارند، بلکه
به خاطر این است که نبتید اجازه داد انگ زنی و مغالطه فضای بحث را منحرف کند
و خودش را غالب کند.
جوادی / 11 January 2021