مفاهیم «مازاد» و «جنوب» دو عنصر برسازنده سیمای سحرانگیز مارادونا هستند. شکوه او و البته محدودیت‌هایش را به میانجی همین دو مفهوم می‌توان فهمید.

دیگو مارادونا، اسطوره فوتبال آرژانتینی

در ۳۰ اکتبر ۱۹۹۷ مارادونا در سی و هفتمین سالگرد  تولدش، خبری دریافت کرد درباره مرگ  پدرش. اگرچه او به زودی به نادرستی این خبر پی برد، اما به‌واسطه  همین پیغام  بود که بازنشستگی‌اش را برای ششمین و البته «آخرین» بار اعلام کرد. باقی داستان را همه می‌دانند: چربی‌های اضافی، الکل و کوکائین، دوره‌های پیاپی ترک اعتیاد و اظهارنظرها و رفتارهای «غیرمتعارف» برای یک فوتبالیست.

در دوران بازنشستگی، او در مکزیک و امارات متحده عربی و… مربی‌گری کرد. البته هیچ‌گاه مربی موفقی نبود. 

و اینک مرگ در شصت سالگی، به دلیل حمله قلبی در خانه‌اش در بوئنوس آیرس.

مازاد و جنوب

«مارادونا البته مارادونا بود و ماند». هیچ چیز بهتر از این عبارت ظاهراً تهی و این‌همان‌گویانه جایگاه استثنائی مارادونا را در تاریخِ – سیاسیِ − فوتبال نشان نمی‌دهد.  

دیگو آرماندو مارادونا نابغه استثنائی فوتبال بود. او کاپیتان تیمی بود که در جام جهانی ۱۹۸۶ قهرمان شد. بازیکن «بوکا جونیورزِ» بوئنوس آیرسِ فقیر و کارگری، قهرمان پیکارسکی که با همان دستی که توپ را به تور دروازه انگلستان چسباند (و این چنین انتقام جنگ فالکلند در سال ۱۹۸۲ را از استعمار پیر گرفت)، جام قهرمانی باشگاه‌های ایتالیا را از شمال ثروتمند به جنوب فقیر آورد، به ناپل. اعجوبه‌ای بود که «دست او، دست خدا» بود، دستی که بر بازوی آن تصویر «چه‌گوارا» خالکوبی شده بود.[i]

به‌دست دادن تصویری جامع از فوتبالیستی که در کلیشه‌ها و قاب‌ها معمول نمی‌گنجد، کار دشواری است. اما  اگر مفاهیم یا کلماتی وجود داشته باشند که مارادونا را بتوان به آنها ترجمه کرد، عبارت اند از «مازاد» و «جنوب».

مفاهیم «مازاد» و «جنوب» دو عنصر برسازنده سیمای مارادونا، و فصل مشترک نمایش سحرانگیزش در زمین فوتبال و آن توده جهنمی سال‌های آخر (متشکل از چربی و مواد مخدر)اند.  شکوه مارادونا و البته محدودیت‌های او را به میانجی همین دو مفهوم می‌توان فهمید.

چه در زمین بازی، و چه در دوران بازنشستگی، مارادونا تجلی روشنی بود از تخطی و فراروی بی‌پایان از محدودیت‌ها و قید و بندها. 

فوتبالی که او به نمایش می‌گذاشت، چیزی بیشتر از فوتبال بود.  در همان بازی معروف با انگلستان، توپ را در وسط زمین دریافت کرد و پس از دریبل هفت بازیکن حریف، آن را توی دروازه جای داد. آیا عجیب است کسی که این چنین در میانه میدان، نقش آشکار قاعده است، پس از فوتبال درگیر کوکائین و کوبا شود؟‌  

مارادونا محصول زیاده‌روی‌هایش بود، چه وقتی توی زمین بود و چه وقتی که به خاطر دوپینگ محروم شد، و چه آن زمان که برای ترک اعتیاد به کوبا رفت. 

مازاد به عنوان یک مفهوم فلسفی، معنای دوگانه‌ای دارد: از یکسو به امر منفی، با نفی و ویرانی دلالت دارد، و از سوی دیگر بر بالقوگی و امکان تحقق چیزی مطلقاً نو. از مهارت‌های استثنائی دوران  فوتبال مارادونا که بگذریم، مازاد در زندگی این اسطوره آرژانتینی بیشتر وجهی تخریب‌گر داشته است. از این بابت، مارادونا کاملاً معاصر زمانه‌‌ای است که در آن می‌زیست: زمانه شتاب و گردش جنون‌آمیز سرمایه،  تولید و تخریب انبوه کالاها،  مصرف افراطی و مازاد نشانه‌‌ها و اطلاعات.

گل قرن مارادونا

… و البته نام مارادونا همواره با طرف «جنوبی» ماجرا گره خورده است. سوریانو در مورد او می نویسد:

«او همه‌چیز را وارونه انجام داد: با هیچ شاهزاده‌ای ازدواج نکرد، در برابر هیچ قدرتمندی کمر خم نکرد، با دستمزدهایش هیچ بانکی باز نکرد و در عوض، در کنار فیدل ایستاد، آن هنگام که همه او را ترک کرده بودند.» 

به خاطر همین روحیه بود که او به دیدار  فیدل کاسترو و هوگو چاوز رفت و اعلام کرد که در اعتراض به تحریم‌های جهانی علیه عراق، مایل است لباس تیم ملی فوتبال این کشور را بپوشد . همین روابط صمیمی با فیدل و هوگو، و رابطه خوب ایران با دولت‌های «مغضوب» آمریکای لاتین ، بدل شد به خط پیوند غیر تصادفی ماردونا  با ایران. 

در اواسط دهه هشتاد، او در دیدار با محسن بهاروند، کاردار وقت سفارت ایران در آرژانتین، پیراهن خود را به مردم ایران تقدیم کرد – پیراهنی که گویا در موزه هدایای وزارت امورخارجه نگهداری می‌شود – و افزون بر این اعلام کرد که دوست دارد با محمود احمدی نژاد، رئیس‌جمهور دولت ایران، دیدار کند، امری که اعتراض خانواده قربانيان بمب‌گذاری در مرکز يهوديان در بوینس آيرس در سال ۱۹۹۴را برانگیخت.

فکرش را بکنید: احمدی نژاد و مارادونا، دست در دست یکدیگر! این دیدار هرگز محقق نشد،‌ اما هیچ چیز تصادفی‌ای در مورد امکان آن در کار نبود. 

اگر کسی بخواهد محدودیت‌های نظریه وابستگی (یا ضدامپریالیسم اردوگاهی) را نشان بدهد، احتمالاً رفتار و رویکرد مارادونا نمونه خوبی است.

 به طور کلی مطابق با نظریه وابستگی، جهان به دو قطب یا دو بلوک همگن،‌ یکپارچه و مستقل از یکدیگر تقسیم شده است:‌ شمال و جنوب (یا غرب و جهان سوم). و در این جهان دو-قطبی بلوک جنوب جهان به شکلی نظام‌مند و «تقدیری»  تحت استعمار و سلطه و ستم بلوک شمال قرار دارد. 

اگرچه  این تقسیم‌بندی، وجهی از حقیقت جهان ناعادلانه امروز را نشان می‌دهد، اما درعین حال به منزله چشم پوشیدن بر انبوهی از تضادها و تناقضات دیگر است، از جمله اینکه کنار صدام و احمدی‌نژاد ایستادن به دلیل‌ تحریم‌های ظالمانه، به معنای خالی کردن پشت عراقی‌ها و ایرانی‌های تحت ستم این دو است.

نامی به یاد ماندنی

در سال‌های آخر، خیلی‌ها تلاش کردند مارادونا را به زندگی «نرمال» برگردانند. بهره‌داری‌های تجاری و سیاسی زیادی نیز از نام و تصویر او شد. اما وضعیت به گونه‌ای پیش رفت که او حتی دیگر نمی‌توانست روی پایش بایستد. در آخرین مصاحبه زندگی‌اش، او به شکلی غم‌انگیز گفت:

«برخی اوقات، تعجب می‌کنم که مردم هنوز عاشق من هستند.»

«اگر من مارادونا بودم، درست مانند مارادونا زندگی می‌کردم، چرا که زندگی تومبولاست (قمار است).» این ترانه را مانو چائو برای مارادونا خوانده است و ترانه پایانی مستند «مارادونا» (۲۰۰۸) ساخته امیر کوستوریتساست:

علی‌رغم همه‌چیز ، باید تصدیق کرد او محبوب‌ترین بازیکن تاریخ فوتبال بود. شهردار ناپل گفته است که می‌‌خواهد نام مارادونا را بر استادیوم سن‌ پائولو در این شهر بگذارد. از ناپل تا بوئنوس آیرس، مکان‌های خاطره متعددی در شمال و جنوب جهان وجود دارند که می‌توانند به نام او خوانده شوند.  


پانویس

[i] در کنفرانس خبری بعد ازبازی آرژانتین و انگلستان در یک چهارم نهایی جام جهانی ۱۹۸۶، مارادونا گلی را که با دست  به ثمر رسانده بود، محصول مشترک سر خویش و دست خدا بر شمرد.


بیشتر بخوانید: