اسماعیل جلیلوند – انفرادیهای طولانی مدت، فشار شدید روانی، ضرب و شتم، تهدید اعضای خانواده، تهدید و یا اقدام به تجاوز، روشهایی طراحی شده و هدفمند هستند که هر روزه برای اخذ اعتراف یا جلب همکاری فرد هدف، در سراسر جهان به کار گرفته میشود و در ایران نیز علیه بسیاری از زندانیان سیاسی به کار رفتهاند.
به راستی مرز مقاومت انسان در برابر شکنجه کجاست؟ شکنجهگران با چه مکانیسمی فرد را وادار به همکاری و اعتراف میکنند؟ تفاوتهای شیوههای مدرن شکنجه با روشهای سنتی آن کدامند؟
برای یافتن پاسخ این پرسشها، گفتوگویی با نورایمان قهاری، روانشناس و پژوهشگر مقیم امریکا انجام دادهایم.
گفتوگو با نورایمان قهاری را میتوانید از طریق فایل صوتی زیر گوش کنید:
با توجه به بحثهایی که در مورد شیوههای مدرن شکنجه مطرح میشود، این شیوههای مدرن چه تفاوتهایی با شیوههای سنتی دارند؟
نورایمان قهاری: طبیعتاً در هر دوره تاریخی معین و بنا بر میزان تغییر و تحولات رشد نظام و سیستمهای دولتی و تثبیت قدرت در جوامع مختلف، ابزار سرکوب و کنترل اجتماعی و ازجمله شکنجه به عنوان یک راهکار، بسته به سطح پیچیدگیها و تکامل دولتها، فنیتر میشود. یعنی اگر در قرون گذشته از چوب و چماق و سرب داغ برای شکنجه استفاده میکردند، امروز علاوه بر آن، از شوک الکترویکی، آپولو و راهکارهای دیگر استفاده میکنند.
شاید اشاره شما به شکنجههای بعد از انتخابات سال ۸۸ در ایران و به جلو آمدن زندانیان اصلاحطلب در دادگاههای نمایشی است که به آن “شکنجه سفید” می گفتند. این شکنجهای است که آثار جسمی به روی فرد باقی نمیگذارد، ولی روح و روان او را هدف قرار میدهد تا فرد را از شخصیتاش خالی کند و فرد فقط نظرات شکنجهگر خود را قبول کند.
نورایمان قهاری: در سالهای ۶۰، در انفرادیهای گوهردشت، زندانیان اجازه نداشتند صدایی از خودشان دربیاورند و در حقیقت صدای خود را فراموش میکردند یا در زندان اهواز، زندانیان به مدت دو سال و نیم در زندانهای انفرادی نگهداشته میشدند. در همین دهه زندانیان را در “سگدانی” و “تابوت”ها نگهداری میکردند، جاهایی که افراد باید با چشمبند مینشستند، اجازه تکان خوردن نداشتند و هیچگونه تماسی با دیگران نداشتند.
برخلاف آنچه در مقالات و رسانهها به اطلاع عموم رسانده شده است، شکنجهای که از آن به عنوان “شکنجه سفید” نام برده میشود یا “انفرادی”، شکنجهای است که در زندانهای جمهوری اسلامی همواره به نوعی وجود داشته است. یعنی در سالهای ۶۰، در انفرادیهای گوهردشت، زندانیان اجازه نداشتند صدایی از خودشان دربیاورند و در حقیقت صدای خود را فراموش میکردند یا در زندان اهواز، زندانیان به مدت دو سال و نیم در زندانهای انفرادی نگهداشته میشدند. در همین دهه زندانیان را در “سگدانی” و “تابوت”ها نگهداری میکردند، جاهایی که افراد باید با چشمبند مینشستند، اجازه تکان خوردن نداشتند و هیچگونه تماسی با دیگران نداشتند.
پس این شکنجهای که از آن به عنوان یک شکنجه نو نام برده میشود و به مردم معرفی میشود، در حقیقت شکنجه جدیدی نیست و همواره از تمام این نوع شکنجهها استفاده شده است.
به نظر شما، آیا تمایل به شکنجهگری میتواند تحت تأثیر بسترهای فرهنگی یک جامعه قرار داشته باشد؟
ما از شکنجه سیاسی صحبت میکنیم. یعنی شکنجهای که بنا بر تعریف به دست مأموران دولتی اعمال میشود و برنامهریزی شده و هدفمند هم هست. هدفش هم روشن است و آن اینکه با شکستن افراد، جامعهای را به وجود بیاورد که در آن مردم حفظ امنیت خود را تنها از راه خاموش ماندن امکانپذیر ببینند. یعنی جامعهای که در آن، هرکسی فقط به فکر بقای خودش باشد، تا بقای حکومت، تضمین و منافعش همچنان تأمین بشود.
پس فرهنگ فینفسه و به خودی خود حامل و عامل پدیدهای به نام شکنجه و زجر و آزار نیست و ما شکنجه را در همه فرهنگها، یعنی در همه جوامعی که دولتها و نیروهای مسلط اجتماعی، میلشان، منافعشان و مطامعشان در این است که شکنجه را به کار بگیرند تا بقا و تثبیت خودشان را در جامعه سازمان بدهند، میبینیم و اصولاً چیزی به نام شکنجه و آزار و اذیت سیستماتیک را که همان شکنجه سیاسی است، در میان مردم و آحاد و افراد معمولی جامعه نمیبینیم.
شکنجه سیاسی که در اینجا مد نظر ماست، ربطی به فرهنگ یک ملت ندارد و به طور مستقیم مربوط به تمایل حکومتها برای تأمین منافع و تضمین بقای خودشان است.
در برخی از جوامع، شاهد بروز خشونت بیشتر در عرصه اجتماعی هستیم. این مسئله نمیتواند نشاندهنده بسترهای مساعدتر برای شکنجه در این جوامع باشد؟
تعریف شکنجه سیاسی را باید از انواع شکنجههای دیگر که در چرخه خشونت خانوادگی یا در حیطه ردوبدل مواد مخدر اتفاق میافتد، جدا کرد. چون شکنجه سیاسی یک شکنجه سیستماتیک است.
حال بنا به مقطع تاریخی، این شکنجه میتواند متفاوت باشد و در جوامع متفاوت، میتواند تابوهای فرهنگی را هدف قرار بدهد؛ مثلاً از بین بردن باکرهگی دختران سیاسی در دهه ۶۰ و تجاوز به دختران مجاهد قبل از اعدام در ایران که تا امروز نتایج آن ادامه دارد. قصد بر این بوده است که خانوادهها در درون جامعه هم شکنجه بشوند و آن اعتبار اجتماعیشان را از دست بدهند و ایزوله بشوند. یعنی شکنجه فقط در میان زندان نبوده است.
حد مقاومت انسان در برابر شکنجه، همان حدی است که انسانها تا به امروز از خودشان نشان دادهاند. به همین سادگی. یعنی اینکه برای هر انسانی، حدود متفاوتی دارد و از صفر تا بینهایت است. به عنوان نمونه، میتوانیم عباس مفتاحی را در زمان شاه مثال بزنیم که یک حد از مقاومت را نشان میدهد، یعنی بعد از شکنجههای طاقتفرسا و تجاوز جنسی به او، در اثر سر فرود نیاوردن، در نهایت اعدام میشود. میتوانیم از کسانی حرف بزنیم که تحت کمترین فشارها با رژیم جمهوری اسلامی همکاری میکنند. هردوی اینها هم در یک چهارچوب انسانی اتفاق میافتد.
در جوامع غیردمکراتیک، در جوامعی که استبداد حکمفرماست، ما این اعمال خشونت را در لایههای مختلف جامعه میتوانیم ببینیم. یعنی مثلاً در درون خانواده، هم به بچه تجاوز میشود، هم به زن (همسر) و هم جاهای مختلف بدن همسر بریده میشود. چنین چیزی را مثلاً ما در افعانستان خیلی میبینیم، یا در جاهای خیلی عقبافتاده در درون ایران و یا در دیگر جوامع عقبافتاده. خیلی اما مهم است که ما حتی این را از شکنجه سیستماتیک دولت جدا کنیم.
بیشک اعمال چنین خشونتهایی از قوانینی که دولت میتواند برای جلوگیری از آنها بگذارد، تأثیرپذیر می پذیرد. به هرحال قدرت سنتها حتی از قانون بیشتر است و فقط اعمال قانونهای انسانی است که شاید بتواند با این سنتهای وحشیانه و غیر انسانی مبارزه کند. فرهنگ نیست که روی شکنجه تأثیر میگذارد، این شکنجه، امیال دولتها، قوانین و رفتار دولتها به عنوان ارگانهای مسئول حفظ امنیت جامعه است که روی اینکه ارزشهای انسانی در یک جامعه رشد بکنند یا نکنند، تأثیر میگذارد.
حد مقاومت انسان در برابر شکنجه کجاست؟
حد مقاومت انسان در برابر شکنجه، همان حدی است که انسانها تا به امروز از خودشان نشان دادهاند. به همین سادگی. یعنی اینکه برای هر انسانی، حدود متفاوتی دارد و از صفر تا بینهایت است. به عنوان نمونه، میتوانیم عباس مفتاحی را در زمان شاه مثال بزنیم که حدی از مقاومت را نشان میدهد. یعنی بعد از تحمل شکنجههای طاقتفرسا و حتی تجاوز جنسی، سر فرود نمی آورد و در نهایت اعدام میشود. میتوانیم از کسانی حرف بزنیم که تحت کمترین فشارها با رژیم جمهوری اسلامی همکاری میکنند. هردوی اینها هم در یک چهارچوب انسانی اتفاق میافتد.
در حقیقت، نه شما و نه من به عنوان یک متخصص، نمیتوانیم حدی را برای مقاومت انسان در مقابل شکنجه و برای ابراز این حد به افکار عمومی اعلام کنیم.
در طول فرآیند شکنجه، چه مکانیسمی فرد را وادار به اعتراف میکند؟
مسلم است که این تأثیرات برای هرکسی میتواند متفاوت باشد و اشکال و غلظت متفاوتی داشته باشد، اما به طور کلی، چگونگی عملکرد مکانیسمی که اتفاق میافتد را میتوان اینگونه توضیح داد که شکنجه بین تصویری که فرد از خودش دارد و رفتاری که برای بقا لازم دارد، تناقض ایجاد میکند و شکنجهگر هم همزمان میتواند با درهم شکستن باورهای قربانی نسبت به خود و جهان پیرامونش، او را وادار کند تا تصویر یا طرح ذهنی جدیدی را از خودش به عنوان فردی ناتوان، فرمانبردار و مطیع قبول کند. وقتی که زندانی یا قربانی این ساختار را میپذیرد، چون احتیاج دارد از میزان وحشت و برانگیختگی فیزیولوژیک خودش کم کند، آنجاست که آن تناقض و ناهماهنگیای که در درونش ایجاد شده است، شدت میگیرد؛ یعنی زمانی که برعکس باورها یا درک قبلی خودش عملی انجام میدهد یا چیزی میگوید که همان قبول کردن نقطهنظر شکنجهگر است.
من فکر نمیکنم که افرادی که شکنجهگر هستند، لزوماً بیماری روانی دارند. ممکن است بعد بر اثر شکنجه کردن انسانهای دیگر و در اثر تکرار این عمل، دچار بیماری روانی بشوند، ولی من فکر نمیکنم که در ابتدا چنین چیزی وجود داشته باشد. بلکه برای انجام شکنجه، میبایست یکسری فعل و انفعالات فکری و باوری در ذهن شما اتفاق بیافتد: یکی اینکه کسی را که شکنجه میکنید مادون انسان بدانید و خالی از هرگونه ارزش انسانی. بنابراین شکنجه دادن او، در حقیقت، هیچ اشکالی برای شما نداشته باشد. چون از نظر شما، او به خاطر باورهایش یا به خاطر کاری که به آن دست زده است، اصلاً انسان نیست.(عکس: موزه عبرت)
این تناقض باید کاهش پیدا کند و برای کاهش دادن آن، فرد میبایست باور گذشتهاش را تغییر بدهد و به باوری که بیشتر به عمل جدیدش، یعنی همکاری یا سر فرود آوردن در برابر شکنجهگر است، نزدیک بشود. چون از یک طرف، باور قبلی او را از دست زدن به عمل جدید، یعنی اعتراف یا همکاری بازمیدارد و از طرف دیگر، فاکتورهایی که در انجام این عمل جدید یا اعتراف مؤثرند، از قبیل قول به کاهش در شکنجه یا تهدید به مجازات بیشتر، باعث به وجود آمدن باورهایی میشود که هماهنگ با این عمل جدید هستند. این باورهای جدید که شخص برای خودش پیدا میکند، توجیه و دلیل میآورند برای عملی که به آن دست زده است و هرقدر تعداد این توجیهات بیشتر بشود، تناقض درونی این فرد هم میتواند کمتر شود. یعنی به هرحال در فرد، تناقضی برای تصمیمی که گرفته به وجود میآید که باید این تناقض را کاهش بدهد.
محیط اجتماعی فردی که دست به اعتراف زده، چطور میتواند به این شخص برای ترمیم روان آسیبدیدهاش کمک کند؟
نقش جامعه همیشه برای کسانی که زندان و شکنجه را تجربه میکنند، مهم است و حمایت جامعه یکی از عوامل خیلی اساسی و مهم در بهبود افراد است. چیزی که در اعتراف دادن مهم است که به آن نگاه بشود، این است که وقتی فرد اعتراف میکند، به شکلی در جامعه، به طور ناخودآگاه این باور را به وجود میآورد که این فرد قابل اعتماد نیست و بنابراین حمایت جامعه از او، کار خیلی شاقی میشود. در حقیقت، یکی از اهداف اعترافگیری هم همین است که دولت میخواهد حس عدم اعتماد را در جامعه اشاعه بدهد. یعنی از یک طرف، حمایت خیلی مهم است و از طرف دیگر، گرفتن آن حمایت میتواند مشکل باشد.
کسانی که دست به شکنجه میزنند، چه ویژگیهایی دارند؟ آیا از سلامت روانی برخوردار هستند؟
من فکر نمیکنم افرادی که شکنجهگر هستند، لزوماً بیماری روانی دارند. ممکن است بعد بر اثر شکنجه کردن انسانهای دیگر و در اثر تکرار این عمل، دچار بیماری روانی بشوند، ولی من فکر نمیکنم که در ابتدا چنین چیزی وجود داشته باشد. بلکه برای انجام شکنجه، میبایست یکسری فعل و انفعالات فکری و باوری در ذهن شما اتفاق بیافتد:
یکی اینکه کسی را که شکنجه میکنید مادون انسان بدانید و خالی از هرگونه ارزش انسانی. بنابراین شکنجه دادن او، در حقیقت، هیچ اشکالی برای شما نداشته باشد. چون از نظر شما، او به خاطر باورهایش یا به خاطر کاری که به آن دست زده است، اصلاً انسان نیست.
از طرف دیگر، وقتی شما دست به انجام این عمل میزنید، در ذهنتان همان مکانیسمی که من در مورد مصاحبه دادن (اعتراف دادن) توضیح دادم، عمل میکند. یعنی وقتی شما دست به عمل میزنید، توجیهاتی برای آن عمل میآورید و هرچقدر توضیحتان بیشتر است، دست زدن به آن عمل آسانتر میشود و بیشتر در انجام آن عمل فرو میروید و بیشتر به عملی آنچنانی دست میزنید و بعد توجیهات بیشتری میخواهید برای آن پیدا کنید. شکنجه هم به همین صورت است. شما بعد از شکنجه کردن انسانها، شروع به آوردن توجیهاتی میکنید که عمل خشونتآمیز خودتان نسبت به انسان دیگر را توجیه کند. هرچقدر بیشتر توجیه میآورید، عملکردتان آسانتر خواهد شد.
از طرفی هم، بعضیها ممکن است از باورهای مذهبی یا سیاسیشان برای توجیه اعمالشان استفاده کنند و افرادی هم هستند که مزدبگیر هستند و شاید به هرحال، منافع دیگری در این راه دارند.