بگذارید بحث را با تعریفی اولیه از شعر طبیعت، و زیردستههای قابل فرض برای آن آغاز کنیم، و برای روشن شدن این زیردستهها مثالهایی از شعر معاصر انگلیسی آوریم. سپس به بحث اصلی خود در این نوشته دربارهی اندوختهی شعر مدرن فارسی در مواجههی با مسالهی طبیعت بپردازیم.
اسکیگاج در تحقیق خود به نام «شعر پایدار» (پایدار در معنایی که در ترکیبی چون «توسعهی پایدار» به کار میرود) به تعریف و تفکیکی نسبی بین «شعر طبیعت»،[۱] «شعر محیط زیستی»[۲] و «شعر زیست بومی»[۳] دست میزند[۴] که میتواند امکانات مفهومی ما را برای گفتگو دربارهی میراث شعر معاصر فارسی در مواجهه با بحران جهانی و منطقهای محیط زیست یاری برساند. اسکیگاج شعر طبیعت را آنگونهی شعر تعریف میکند که محصول یک آگاهی رشد یافته از دنیای طبیعی و منعکس کنندهی آن باشد. در دستهبندی او شعر طبیعت دستهای کلان است که در زیر مجموعهی آن گسترهی متنوعی از شکلهای رابطهی اخلاقی با طبیعت قرار میگیرند. شعر محیط زیستی یکی از این دستهها و زیرمجموعهی شعر طبیعت است. این نوع شعر بر روابط متقابل انسان و طبیعت تامل میکند و لزوم رفتار مسئولانه مبتنی بر اخلاق محیط زیستی را انتقال میدهد. شعر محیط زیستی نقش هشداردهنده و نقد کننده نسبت به تکنولوژی و تسلط انسان بر طبیعت دارد و به مداخله در رابطهی امروزین بین انسان و طبیعت میاندیشد.
به گمان این نگارنده شعر زیر از ماریو پتروچی (متولد ۱۹۵۸) در مجموعه شعر «آب سنگین: شعری برای چرنوبیل» میتواند نمونهای از شعر محیط زیستی را به دست دهد:
این سوی نرده
تمیز است. آن سو
کثیف. میفهمی؟
باید فراموش کنی
که خاک شبیه پوست است.
یا فلسهای در هم تنیدهی یک اژدها.
کثیف تمیز
این تنها چیزی ست که اینجا
اهمیت دارد.
یک ورقه از شیشه تصور کن
که از آسمان
پایین میآید. ساده است،
نه؟
این طرفش
میتوانی آزادانه
نفس بکشی. گاو تو میتواند
سبزه بخورد.
تو میتوانی بچه داشته باشی. آن سو
باید ماسک بپوشی
و فیلترش را عوض کنی، هر چهار ساعت.
تو میپرسی – اگر گاو من
از روی نرده خم شد چه؟
شخصا جواب من این است:
بستگی دارد کجا باشد.
اما هیچ دستورالعملی برای این نداریم
این وظیفهی توست
که مطمئن شوی گاوت
اینقدر ابله نیست.[۵]
اسکیگاج در ادامه شعر زیستبومی را به مثابهی زیرمجموعهای از شعر محیط زیستی معرفی میکند. برخلاف انسانمحوری که گرایش رایج در شعر مدرن است، شعر زیست بومی به تخیل کردن تاریخ گونههای غیرانسانی و تاریخی کردن رابطه انسان و طبیعت پرداخته و به شکلی مداخلهگرایانه به «هشدار» دادن و کوشش برای تغییر در فلسفه/رویکرد/ و رابطهی انسان با طبیعت دست میزند. تفکر به زیستبوم در شعر محوریت یافته، و عرصههایی چون انرژی، بازیافت و ارتباط درونی بین کلیهی ارگانیزمهای زنده در درون یک اکوسیستم به مسالهی شعر تبدیل میشوند.
برای مثال به شعر زیر توجه کنید. آ. آ. آمونز (۱۹۲۶ـ۲۰۰۱) بر ایدهی سلطهی انسان بر طبیعت تاخته و بر گزارهی انجیل «ابتدا کلمه بود» میشورد. او در شعر بلند «آشغال» در رد آن گزاره چنین مینویسد: «ابتدا جهان بود».
… شاید ما [انسانها] در [کاربردِ] کلمه تنها باشیم
اما یکه نیستیم در زبان:
برای دیگر سخنگویان هستی احترام قائل باش و
به خاطر خدا از این همه جفنگ دست بکش، دربارهی کلمات،
یکه بودن و سلطه: خیلی خسته کننده است،
وقتی چنین میشنوم چنگکی از خشم
پوشش معدهام را میدرد: در ابتدای جهان
جهان بود، کلمات راهی برای مواظبت از خودند
در جهان: همهی زبانها، مثل گونهها، میتوانند
ناپدید شوند بدون آنکه یک گرم از وزنِ
زمین کم شود، و نظامهای نمادین به کمال
میتوانند افزوده شوند بدون اینکه یک سوراخ یا یک لوله را پر کنند:
عموزادههای ما، پرندگان، در صبح حرف میزنند:
میتوانم با شنیدن صدایشان، حتی پیش از آنکه چشمهایم را بازکنم،
بگویم هوا چطور است: برخی از «کلماتشان» را بلدم
چرا که میدانم با آنها، حالت وجودی
و احساسشان را، مشترکم: عموزادههایم، خرگوشها
کرمها را از چمنزار بیرون میکشند و میخورند
و این مرا در مقابل واقعیتی متناقض قرار میدهد
تا اینکه من در بِیکنم خوک را مزه میکنم، در مرغم
گوشتِ ران را تحسین میکنم: وقتی ماکیان در بهار
آواز میخواندند، دراز کشیده روی نردبانشان،
در آن زمانِ ابریِ همخوابگی و تخمگزاری،
میتوانم آواز خواندشان را بشنوم، چه زمان خوبی:
من زبان مرغها،
از خروش خروس تا جیرجیر مادینهشان را میشناسم:
این زبانیست کافی برای شکلها و روندهایی
که طبیعت برای مرغـپرندهها اختصاص داده، ولی زبانی،
که همینطور که رقابت زیاد میرود، برای آنکه از آنها
در برابر ما حمایت کند کافی نیست:
سیستمهای ما ژنهای آنها را تغییر میدهد، شکلها و روندهای آنها را،
آنها را در خانههایی برای تمام عمر اسکان میدهد،
تخمگزاریشان را با روزها و شبهای مصنوعی فریب میدهد:
زبان ما چیزی ست که دربارهش به خانه بنویسیم:
اما جهان نیست: جوریدن برای عنترها
بیشترِ کاری را که کلمات برای ما میکنند انجام میدهد.[۶]
در تفکر آمونز محور «جهان» است و نه نظامهای نمادینی چون زبان. این شعر زیستبومی مسالهی بحران محیط زیست را خاصه در ریشههای فلسفیاش و برخی تبلورهای از نظر تاریخی معاصرش از قبیل مساله تکنولوژی، دستکاری ژنتیکی و امثالهم به پرسش میکشد.
شعر زیستبومی بیعتی دوباره است با اکوسیستم زندگی. گری اسنایدر (متولد ۱۹۳۰) چنین مینویسد:
من بیعت میکنم
با خاکِ جزیرهی لاکپشت[۷]
و با موجوداتی که رویش زندگی میکنند
یک اکوسیستم
دارای گوناگونی
زیر خورشید
با درهمروندگیِ خوش برای همه.[۸]
طبیعت در شعر فارسی: از شعر طبیعت نیما تا ماتریالیسمزدایی از طبیعت در بیژن الهی
وصف طبیعت در شعر فارسی کهن مثالهای بسیار دارد. چنین وصفی یکی از روشهای رایج برای آغاز کردن قصاید فارسی از دورهی سبک خراسانی بوده، و در شعرهای فراوانی در سبکها و دورههای مختلف تاریخی پی گرفته شده. با این حال اصولا طبیعت در شعر کهن فارسی طبیعت مشخص، فردی و تاریخمند نیست، بلکه طبیعت نوعی ست. به تعبیر دیگر وجه غالب در مواجهه با طبیعت شناساندن و تصویر کردن طبیعت در شکل مٌثٌلی آن است، شبیه تصویرگری طبیعت در مینیاتور ایران. برای مثال به ابیات زیر از آغاز قصیدهی انوری در مدح قطب الدین مودود شاه توجه کنید:
دهان لاله کند ابر معدن لؤلؤ
کنار سبزه کند باد مسکن عنبر
به شبه باغ شود آسمان به وقت غروب
به شکل چرخ شود بوستان به وقت سحر
به وقت شام همی این بدان سپارد گل
به گاه بام همی آن بدین دهد اختر
به رنگ عارض خوبان خلخی در باغ
میان سبزه درفشان شود گل احمر
در ادبیات اخلاقی و عرفانی سبک عراقی برداشت معنایی و معنوی از طبیعت نوعی، ارجاع به طبیعت به جهت پند گرفتن و یادآوری طبیعت به مثابه آیاتی از مبدأ هستی رواج فراوان داشته است.[9]
سعدی در بیت زیر به کژدم اشاره دارد، اما برای بیان یک حکمت عملی:
من خود از کید عدو باک ندارم لیکن
کژدم از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش
استفاده از اجزا و روابط موجود در طبیعت برای مضمونسازی در شعر سبک هندی نیز از شیوههای رایج بوده است. بیت زیر از غزلی از صائب:
مکتوب من به خدمت جانان که میبرد؟
برگ خزان رسیده به بستان که میبرد؟
با جنبش ادبی مشروطه اما راه برای عینیگرایی و مادی و تاریخی کردن طبیعت باز شد و با انقلاب ادبی نیما شعر نوی فارسی در مسیر فراخواندن «طبیعت واقعا موجود» به شعر عمل کرد. بگذارید به طور مختصر نگاهی به مسالهی طبیعت در شعر معاصر از ظهور نیما تا انقلاب پنجاه و هفت بیندازیم.
مجید نفیسی نشان داده است که طبیعت در نوشتار نیما کارکرد متعدد دارد. از یک سو در موارد متعددی ارجاع نیما به طبیعت و طبیعی، از جمله معرفی خود به عنوان «شاعر طبیعی»، به جهت تئوریزه کردن و تثبیت زبان، دکلماسیون و سبک شعری ست که میپروراند. در این کاربرد او از لزوم طبیعی بودن کلام دفاع میکند چرا که هدفش نقد محدودیتهاییست که قواعد شعر کهن بر زبان تحمیل میکردند. سویهی دیگر طبیعت در شعر نیما، حضور اقلیم و جغرافیای روستا و پیرامون او در شعر نیماست که آگاهی عینیای را به طبیعتی مشخص در برخی از اشعار او به همراه آورده است.[۱۰]
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
البته سمبولیسم و نمادگرایی نیما، در موارد متعددی طبیعت را به طبیعتی نمادین تبدیل میکند، برای مثال جدال شب و صبح در یک تضاد استعاری برای بیان رمزوارهی سیاسی استفاده میگردد. این سیاسی کردن نمادین طبیعت توسط شاعران متعدد و در سنتهای مختلف شعری پس از نیما، به طور مشخص در سنت شعر چریکی دهه پنجاه، تداوم یافته است.[۱۱]
هان، ای شبِ شومِ وحشتانگيز!
تا چند زني به جانم آتش؟
يا چشم مرا ز جای بَركَن،
يا پرده ز روی خود فروكش،
يا باز گذار تا بميرم
كز ديدنِ روزگار سيرم.
و یا نمونهی دیگر:
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن «وگدار» میخواند، به هر دم
خبر میآورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.
در بعدی تئوریک با آنکه یادداشتها و نامههای نیما نشان میدهد او در پیریزی و اندیشهورزی تئوریک به انقلاب ادبی خود به صورتبندی دیالکتیکی از ضرورت و آزادی، جزء و کل، فرم و محتوا و… عنایت داشته است، با این حال نمونهای در دست نیست که به مسالهی تضاد یا همزیستی انسان با طبیعت و ارتباط محیط زیست با شیوههای تولید و فرماسیون اجتماعی پرداخته باشد. در ادامهی این غیاب که البته با توجه به فقدان تئوریپردازی عمیق دربارهی مساله محیط زیست در همروزگاران ایرانی و جهانی نیما قابل درک است، شعر نیما از منظری که در این یادداشت به آن میپردازیم، تنها به شکلگیری دستهی کلی شعر طبیعت یاری رسانده است.
در شاعران پس از نیما، میتوان از منوچهر آتشی یاد کرد که سنت شعر طبیعت نیما را با توصیفات مشخص از طبیعت بوشهر دنبال کرد و تنوع توصیفات اقلیمی را در شعر نو گسترش داد.
آه ای همیشه بندر!
یابوی خستهای
که گاری بزرگ قصیل خلیج را
به سوی شورهزاران
بر شانه میکشانی و…
هرگز نمیرسانی!
[چه راه بینهایتی:
چه مژههای تلخ بلندی دارد
این آفتاب!
که غول از سراب میرویاند
و زهر از بیابان میجوشاند
چه ظهر پر مخافتی!]
در شعر احمد شاملو زیست سازگار آدمی با طبیعت مسالهای کانونی نیست. برعکس رگههای مشخص از ایدهی تسلط انسان بر طبیعت در انسانگرایی شاملو به چشم میخورد. برای مثال در شعر معروف «پس آنگاه زمین»[۱۲] زمین خود را چون عاشقی تسلیم و فرش پای انسان کرده است. شعر :
ــ بهتمامی از آنِ تو بودم و تسلیمِ تو، چون چاردیواری خانهی کوچکت.
تو را عشقِ من آنمایه توانایی داد که بر همه سَر شوی. دریغا، پنداری گناهِ من همه آن بود که فرشِ پای تو بودم!
در این گفتگوی خیالی طبیعت و انسان، همهی اندوه طبیعت از نبود انسان است، ولو از او زجر دیده باشد:
همچون زنی عاشق که به بسترِ معشوقِ ازدسترفتهی خویش میخزد تا بوی او را دریابد، سالهمهسال به مُقامِ نخستین بازمیآیم با اشکهای خاطره.
یادِ بهاران بر من فرود میآید بیآنکه از شخمی تازه بار برگرفته باشم و گسترشِ ریشهیی را در بطنِ خود احساس کنم؛ و ابرها با خس و خاری که در آغوشم خواهند نهاد، با اشکهای عقیمِ خویش به تسلایم خواهند کوشید.
جانِ مرا اما تسلایی مقدر نیست:
به غیابِ دردناکِ تو سلطانِ سرشکستهی کهکشانها خواهم اندیشید که به افسونِ پلیدی از پای درآمدی؛
و ردِّ انگشتانت را بر تنِ نومیدِ خویش
در خاطرهیی گریان جُستجو خواهم کرد.
بهترین نمونه از رویکرد طبیعی در شعر مدرن فارسی از سهراب سپهری ست، که نوعی از عرفان دهری و طبیعی و گاه طبیعتخدایی را (متاثر از تلفیقی از اندیشههای بودایی و سلوک شخصی فلسفی و شاعرانه) در خود گنجانده است:
لب دریا برویم،
تور در آب بیندازیم،
و بگیریم طراوت را از آب.
شعر سهراب به طبیعت پیرامونش آگاه است، به آن مشتاق است و به آن پناه میبرد. سهراب اشتیاق به طبیعت را در خوانندگانش نیز میآفریند. با این حال به نظر میرسد با تعاریفی که در ابتدای این یادداشت شد، شعر سهراب را نه شعر محیطزیستی، که بایستی شعر طبیعت بازشناخت. در شعر معروف «صدای پای آب» مسالهی شعر کشف خویشتن شاعر است (و نه فرضا «هشدار» و چارهجویی برای رابطه انسان و طبیعت).[13] طبیعت در شعر سهراب گاه با «سادگی یک بادبادک» و یا «شرق اندوه نهاد بشر» تشبیه شده و قابل جابهجایی ست. به عبارت دیگر طبیعت در سهراب جایی ست برای یادگیری و نوستالژی و نه جایی که سهراب بر تضاد رابطهی انسان با آن مداقه کند. طبیعت در شعر سهراب عمدتا با «گذشته» و «بچگی» پیوند دارد. «معاصر» نیست. گرچه رابطهی انسان و طبیعت از طریق نوستالژی بیان میشود ولی پیوند این نوستالژی با تاریخ و رابطهی انسان و طبیعت و تکنولوژی واکاوی نمیشود.
در شعر سهراب انسان هنوز محور شعر است، ولو طبیعت به پس زمینهی این حضور فراخوانده شده است. تاکید شاعرانه سهراب برای «گل نکردن» آب، عمده به خاطر ضرر آن برای «مردم» ده پایین و «دست درویش» و «روی زیبا» متمرکز است.
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری میخورد آب
یا که در بیشهای دور سیرهای پر میشوید
یا در آبادی کوزهای پر میگردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان
میرود پای سپیدار تا فرو شوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فروبرده در آب
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دوبرابر شده است
علیرغم موارد فوق که شعر سهراب را به طور خاص از شعر زیستبومی جدا کرده و در محدودهی کلانتر شعر طبیعت نگه میدارد، شعر او به پویاسازی تخیل حسی و تفکر شاعرانه به طبیعت یاری رسانده و در زمینه آموزش تفکر به مسالهی محیط زیست ابزاری یکه را در اختیار قرار میدهد.[۱۴]
اما اگر سهراب با سرودن شعرهای طبیعت به گسترش مادی شدن طبیعت در تخیل ادبی فارسی کمک رساند، شاعران موسوم به جریان «دیگر»، به طور خاص بیژن الهی در بخش «نحو محو» در مجموعهی «دیدن» (اقدام اول برای چاپ ۱۳۵۱)، طبیعت را دوباره به عرصهی بازگویی تجربهی معنوی و تجلی الهی بازگرداندند. بنگرید به شعر «چلچله»:
چل تر از چلچله
هر جا بشود خانه دار می شوم
دلم اما در خانه بند نمیشود
میایم شکار کنم، شکار میشوم.[۱۵]
به تعبیری مراجعهی بیژن الهی به طبیعت به قصد یافتن ابزاری برای کشف معرفت یا ابزاری برای توصیف تجربهی شخصی و روایت کردن غربت درونی ست. در نتیجه در شعر او غالبا از طبیعت مادهزدایی میشود تا «طبیعت واقعا موجود» در تاریخ معاصر یک فلات دوباره به «ایده»ی یک طبیعت مُثُلی تبعید شود.
بعد از انقلاب پنجاه و هفت، اگر چه از همان آغاز (به خاطر بیاورید مقدمهی احمد شاملو بر اولین شماره «کتاب جمعه» را) روشنفکران ادبی نسبت به انواع زوالهای مدنی و سیاسی اعلام خطر میکنند احتمال مسالهی تخریب محیط زیستی جزو لیست چشمانداز هراسبرانگیزشان نیست. مجلات محافظهکار آن زمان، برای مثال «آینده» نیز، اساسا به این مساله ورود نمیکنند.
از گزارش مختصری که در بالا آمد،[۱۶] میتوان نتیجه گرفت که اگر چه شعر طبیعت با جنبش ادبی مشروطه و انقلاب ادبی نیما در شعر فارسی ایران گسترش یافت و عامتر گشت، اما در سنتهای متعدد محوری در شعر مدرن فارسی یا اشکالی از اندیشهی تسلط آدمی بر طبیعت ترویج گشت (شعر سپید)، یا ارجاع به طبیعت وسیلهای برای بیان رمزگون سیاسی شد (شعر چریکی و نیز شعر سپید) و یا طبیعت دوباره به محل حیرت و آیهی الهی و اخلاقی تبعید شد (شعر دیگر).
شعر زیستبومی فارسی: بازگرداندن ماتریالیسم به طبیعت
شاعران فارسی زبان چه در ایران، چه افغانستان در سه دهه اخیر با شدتی رو به تزاید در معرض انواع بحرانهای محیط زیستی بوده و هستند و تجربهی کوچ و خانهبهدوشی اجباری ناشی از زوال محیط زیست را نیز فراوان داشتهاند (و تاسفبار است که با شدتی ناگوارتر هم خواهند داشت). وقتی به مساله بحران جاری محیط زیستی در سطح منطقهای نیز توجه کنیم نمیتوان به پیچیدگیهای رابطهای که بحران محیط زیستی کنونی با اشکال بنیادگرایی مذهبی، و امپریالیسم در خاورمیانه دارد نیز نیندیشیم. آیا با پیروی از سطر معروف شاملو، ولو در نگاه حاکم بر شعر شاملو چیرگی انسان بر طبیعت گاها ستوده شده، آیا زوال زیستبوم یکی از مصادیق بارز «درد مشترکی» نیست که جوامع فارسی زبان و بسیاری مردم خاورمیانه امروز دارند؟ محیط زیست مسالهی حال و آیندهی فارسیزبانان و فلات ایران است، با این حال همانطور که در بالا بحث شد، در تاریخ شعر مدرن فارسی و کانونهای اصلی این شعر حضور محدودی دارد. با وجود آشکار و روزمره شدن اشکال مختلف بحران در بیش از دو دههی گذشته، شعر محیطزیستی و زیستبومی هنوز به شاخهی قابل توجهی از شعر نوی فارسی تبدیل نشدهاند.[۱۷]
در بعد تئوریک یکی از دلایلی که مانعی برای پویاسازی تخیل زیستبومی در شعر دهههای اخیر فارسی شده است، دیالکتیکزدایی و ماتریالیسمزدایی از انقلاب ادبی شعر نوی نیماست که به جای بسط دادن این انقلاب و کشاندنش به آنجا که خود نیما هم نرفته بود، آن را به وزنزدایی و اشکال محدودی از نوگرایی ادبی فروکاسته است. شعر نویی که ارتباط خود را با جنبشهای اجتماعی و شرایط مادیای که در شعر در آن تولید میشود قطع کرده و به طور مستمر بر این ارتباط مداقه نمیکند بیتوجه به بحرانهای زیستبوم انسانی سرایندگان و مخاطبان شعر شده است. در نتیجه شعری که دارد در شرایط بیابانزایی، کاهشارزش خاک، و زوال جبرانناپذیر زادآوری سرزمینی سروده میشود بیتوجه به مجموع این روندهاست.
با توجه به احتمال موج گسترده مهاجرت فارسیزبانان به دلیل از بین رفتن زادآوری زیستبوم، یکی از بزرگترین خطرات تاریخی برای شعر فارسی مساله کوچ اجباری فارسی زبانان است. کوشش برای توسعه شعر زیستبومی فارسی در لحظه چنین اضطراری کوشش برای تداوم کلیتی به نام «شعر فارسی» است.[۱۸] شعر معاصر بایستی علیه شعری که به سلطه انسان بر طبیعت حکم میکند یا این سلطه را دراماتیزه میکند عمل کند. طبیعت را از تجلیگاه و جایی برای پند گرفتن به «طبیعت واقعا موجود» و تاریخمند تبدیل کند، وجه سیاسی و اقتصادی مسالهی طبیعت را بشناسد و به رادیکال شدن خیال انتقادی در زمینهی شکل رابطه بین انسان و طبیعت یاری رساند. باید با بازاندیشی انتقادی محدودیتهای شعر مدرن در زمینه تفکر به محیط زیست، شعر معاصر را به آن سو برد که تخیل عمومی را درباره جنبههای متعدد تخریب محیطزیستی پویا کند، بحران زیستبوم را از سطح خبر به سطح تخیل و درگیری عاطفی بکشاند، تجربه زیسته و حسی فردی را با خلاقیت زبانی/فرمی عمومی سازد و با کشف همنشینیهای تازه، و استعارات تازه بر عادتهای زبانیای که بحران رو به تزاید طبیعت را عادی میکند برآشوبد. شعر میتواند علیه کالایی شدن طبیعت تخیلسازی کند، ترسهای ما از خشکیدگی را خارج از صورتبندیهای آخرالزمانی و فراطبیعی به خودمان و اطرافیانمان بشناساند، رابطهی انسان با طبیعت را دراماتیزه کند، بر مسالهی کنترل انسان بر طبیعت، سوءمدیریتهای کلان، مواجههای ایدئولوژیک با «طبیعت واقعا موجود»، و تضاد شیوههای تولید فعلی با محیط زیست نور بتاباند، و شدت رو به تزاید و شکل رو به تغییر فاجعه را در سطح ملی، منطقهای و جهانی جلوی چشم بیاورد. شعر میتواند کمکمان کند مسالهی زوال محیط زیستی را که به شکلی قطعهقطعهشده و ایدئولوژیک شهرستانی/استانی، سیاسی/امنیتی، و انتزاعی/دوردست دریافت میکنیم به صورتی که هست یعنی مسالهای فوری/ضروری و همچنین جهانی با شاخصههای مشخص ملی و منطقهای بازبشناسیم و بازبشناسانیم.
[۱] Nature Poetry
[۲] Environmental Poetry
[۳] Ecopoetry
[۴] Scigaj, L. M. (2015). Sustainable Poetry: Four American Ecopoets. The University Press of Kentucky.
[۵] Petrucci, M. (2004). Heavy Water: A Poem for Chernobyl. Enitharmon Press.
[۶] Ammons, A. R. (2002). Garbage. Norton.
[۷] جزیره لاکپشت: نام برخی جماعت بومی بر زمینی که امروز آمریکای شمالی مینامیم.
[۸] Snyder, G. (1974). Turtle Island. A New Directions Books.
[۹] یک بررسی از محیط زیست در ادبیات کهن مراجعه کنید به
[۱۰] Nafisi, M. (1997). Modernism and Ideology in Persian Literature: A Return to Nature in the Poetry of Nima Yushij. University Press of America.
[۱۱] برای یک بررسی درباره استفاده استعاری از طبیعت در شعر چریکی مراجعه کنید:
Vahabzadeh, P., (2015). ‘Rebellious Action and the ‘Guerrilla Poetry’: Dialectics of Art and Life in the 1970s Iran’, in Kamran Talattof (ed.), Persian Language, Literature and Culture: New Leaves, Fresh Looks. London/New York: Routledge.
[۱۲] «پس آنگاه زمین»، مدایح بیصله، چاپ اول ۱۳۷۱.
[۱۳] صدای پای آب (چاپ اول ۱۳۴۴)، آرش، دوره دوم، شماره سوم.
[۱۴] در زمینه امکانات شعر سهراب در آموزش محیط زیست بنگرید به:
عباسی، سیما و زهرا رضایی. (۱۳۹۷). “ آموزش محیط زیست و شعر معاصر فارسی” . فصلنامه علمیپژوهشی، آموزش محیط زیست و توسعه پایدار، سال هفتم، شماره دوم، زمستان ۱۳۹۷، ص. ۴۹ـ۶۲.
[۱۵] برای شناخت بیشتر از بیژن الهی مراجعه کنید به:
Mahdi Ganjavi, “ELAHI, BIJAN,” Encyclopædia Iranica, online edition, 2016, available at http://www.iranicaonline.org/articles/elahi-bijan (accessed on 02 August 2016).
[۱۶] در گزارش فوق به ترانهی فارسی و مسالهی طبیعت در ترانهها و موسیقی پاپ و تحولات آن در موسیقی پیش و پس از انقلاب توجه نشده است که خود موضوعی مهم برای بررسی جداگانه است.
[۱۷] ناچیز بودن اندیشه زیستبومی در شعر معاصر فارسی را نباید به معنای فقدان کامل آن برداشت کرد. شاعران متعددی به اشکال مختلف به پررنگ شدن این بخش از شعر فارسی خدمت رساندهاند که برکشیدن آثار آنها و نقد و بررسی آن پژوهشی لازم ولی خارج از محدوده این یادداشت است. برای مثال مجموعه شعر امپرسیون بیرون غار (انتشارات نگاه، ۱۳۹۱) از شهین خسروی بر محور اندیشه به ارتباط ناقص انسان معاصر با طبیعت سروده شده است. طبیعت در برخی اشعار این مجموعه نظیر شعر «پسزمینه» به وضعیت بحرانی آبهای زیرزمینی در زیستبوم شهر کرمان در روزگار معاصر تامل میکند. برای یک تلاش اولیه در زمینه جمعآوری شعر مدرن طبیعت نگاه کنید: انقراض گونهها: طبیعت و محیط زیست در شعر معاصر ایران، گردآوری محمد درودگری، نشر گاهان، ۱۳۹۸.
[۱۸] برای نمونه تفکری که مسالهی زبان و بحران آب در فلات ایران را به یکدیگر پیوند داده است بنگرید به: رضا فرخفال، در حضرت راز وطن، نشر آسو، ۱۳۹۶.
از همین نویسنده: