با تغییر فضای سیاسی و اجتماعی ایران در دهه ۱۳۴۰ و رشد فرهنگ شهری و مدرن و حل شدن روستاییان مهاجر در دل شهر و تقسیمبندی پایتخت به شمال شهر و جنوب شهر، فیلمفارسی و تمها و فضاهای آن نیز تغییر کرد و بهتدریج با فضای جدید جامعه منطبق شد.
قهرمان فیلمفارسی دیگر روستایی سادهلوحی نبود که از ده به شهر میآمد و فریب مردان و زنان فاسد شهری را میخورد یا بر عکس، این قهرمانان، کسانی نبودند که از فساد و تباهی زندگی شهری به تنگ آمده و از شهر و شرارتهای آن بگریزند و به محیط پاک و بیآلایش روستا پناهنده شوند.
به نوشته فریدون جیرانی، اگر در پایان دهه ۱۳۳۰، سازندگان فیلمفارسی نمیتوانستند موضعگیری کنند که دختر روستایی تحصیلکرده در بازگشت به روستا باید چگونه زندگی کند و تکلیف پسرعموی بیسواد اما باصفای روستاییاش چه میشود و بین دو طرف سرگردان مانده بودند، در آغاز دهه ۱۳۴۰ تردیدها را کنار گذاشتند.» (تاریخ تحلیلی صد سال سینمای ایران. ص ۸۲)
در فیلم «پرستوها به لانه باز میگردند» (۱۳۴۲)، مجید محسنی دیگر آن روستایی ابله و سادهدل نبود که در شهر به فساد کشیده میشد بلکه او زمینش را در روستا فروخت و همراه زن و فرزندش به تهران رفت تا پسرش تحصیل کند و دکتر شود.
در ژانر جاهلی فیلمهای فارسی، قهوهخانه و کافه، یک نشانه ثابت و آیکونیک بود.
در دهه ۱۳۴۰ ، تضاد شهر و روستا که تم و زمینه غالب فیلمهای دهه ۱۳۳۰بود، جای خود را به تضاد بین دو فرهنگ بالاشهری و پایینشهری داد، و فیلمفارسی در تقابل با فرهنگ بالاشهری و ظاهر مدرن و غربزده آن، به دفاع از سنتها و باورهای کهنه و آمیخته با تعصب مردمان جنوب شهر پرداخت و رفتارها و زندگیهای بالاشهری را به باد تمسخر گرفت. در این فیلمها، قهرمانان لمپن جنوبشهری، زمانی که تصادفاً در محیط بالاشهری قرار میگرفتند، به تمسخر فرهنگ آدمهای متجدد بالاشهری میپرداختند.
در فیلم «گنج قارون»، آرمان (قارون)، سرمایهدار بیماری بود که همه چیز داشت اما غمگین بود چرا که پزشکان از معالجه او ناامید شده بودند. او به خاطر ظلمهایی که در گذشته نسبت به طبقه پایین جامعه روا داشته بود، احساس عذاب و درماندگی میکرد و برای اینکه گناهانش بخشیده شود، لباس کارگری پوشید و برای زندگی به جنوب شهر رفت و اعلام کرد که دیگر قارون مرده است.
قهرمان لمپن فیلم «آقای قرن بیستم» سیامک یاسمی نیز، مدافع سنتها و ارزشهای کهنه و ارتجاعی است. وی به تمسخر فرهنگ و زندگی مدرن پرداخته و به خاطر ضدیت خود با نوگرایی، مورد استقبال اقشار سنتی جامعه شهری قرار میگیرد. لمپن فیلم «آقای قرن بیستم» (با بازی فردین)، کسی است که از راه جیببری زندگیاش را میگذراند و بخشی از درآمد دزدیاش را بین فقرا تقسیم میکند. پاتوق او کافهای در جنوب شهر است که برخلاف فیلمهای فارسی دهه ۱۳۳۰، دیگر محل کسب درآمد مشروع قهرمان فیلم نیست بلکه محل تفریح لاتها و اوباش جنوب شهری است. در این کافه زنی هر شب به خاطر فقر مالی و سیر کردن شکم فرزندانش با بیست تومان درآمد میرقصد و آواز میخواند. (فریدون جیرانی. فیلمفارسی چیست؟ ص ۱۲۹)
به این ترتیب، تیپ روستایی سادهلوح و ابله فیلمفارسی، جای خود را به لمپنها و جاهلها میدهد و این تیپها، محبوبیت فراوانی در میان عامه سینمارو پیدا میکنند.
دیگر اخلاقگرایی فیلمهای فارسی دهههای ۱۳۳۰ و پیامهای سادهلوحانه آن در مذمت شهر برای مخاطبان این نوع سینما، بیمعنی بود. مخاطب فیلمفارسی، مزه زندگی شهری مدرن را چشیده بود و از امتیازات آن بهرهمند شده بود و دیگر حاضر نبود رفاه زندگی شهری را رها کرده و به زندگی سخت و پرمشقت روستایی دل ببندد. با این حال این به معنی مدرن شدن او نبود چرا که او هنوز عمیقاً سنتی بود و با برخی جلوههای زندگی مدرن هیچ نسبتی نداشت. او عرقش را میخورد و دهنش را آب میکشید و نماز میخواند»(تاریخ تحلیلی صد سال سینمای ایران. ص ۹۶) و از تماشای فیلمفارسی غرق در لذت میشد. حالا سازندگان فیلمفارسی مجبور بودند به جای سوژههای اخلاقی و ضد شهری که تاریخ مصرف آنها گذشته بود، به فکر درامهای شهری در مورد آدمهایی (تیپهایی) شهری اما با باورهایی به شدت سنتی و عقبمانده باشند. در پاسخ به چنین نیازی بود که ژانر جاهلی، به وجود آمد و به تدریج به ژانر غالب سینمای ایران تبدیل شد و بخش اعظم تولیدات سینمای ایران در دهه ۱۳۵۰ را به خود اختصاص داد.
لمپنها، با خود فرهنگ گفتاری، رفتاری و پوششی ویژهای را به فیلمفارسی میآورند که به شمایلهای تصویری ثابت این نوع فیلمها بدل میشود.
به اعتقاد علی اکبر اکبری در کتاب «لمپنیسم در ایران»، محل سکونت لمپنها، عموماً مناطق جنوب شهر تهران و گذرگاهها، محلهها و خیابانهایی که محل کسب و کار خرده بورژوازی سنتی و تهیدست بود. (لمپنیسم در ایران. ص ۶۲)
از سوی دیگر مسافرخانههای ارزانقیمت و قهوهخانههای بزرگ و شبانهروزی که محل زندگی و تجمع لمپنها و جاهلها و لاتها بود، در این مناطق قرار گرفته بود. همین طور مراکز فحشا و کافههای ساز و ضربی که محل خوشگذرانی و تفریح لمپنها در سابق بود، در این محدوده قرار داشت.
در فیلمهای جاهلی فارسی نیز لوکیشنها عمدتاً منحصر است به چند قهوهخانه، کافه، کاباره و گذرگاهها و کوچه پسکوچههای قدیمی جنوب شهر تهران. تهران، شهری بود که داستان بیشتر فیلمهای فارسی در آنجا میگذشت چرا که تهران به عنوان پایتخت ایران و یک کلانشهر زودتر از دیگر شهرهای ایران در معرض مدرنیسم قرار گرفته بود و در عین حال بافت سنتیاش را بهویژه در قسمتهای جنوب شهر، حفظ کرده بود. به همین دلیل، تضاد سنت و مدرنیته و مقاومت در برابر مدرنیزه کردن جامعه، در آن بارزتر و محسوستر بود.
به علاوه گویش جاهلی/لمپنی، به عنوان یکی از نشانههای صوتی فیلمفارسی دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، نزدیکی بیشتری با گویش تهرانی داشت.
در ژانر جاهلی فیلمهای فارسی، قهوهخانه و کافه، یک نشانه ثابت و آیکونیک بود.
قهوهخانه، محل خواب، استراحت، تفریح، شرطبندی، معامله اجناس قاچاق و پاتوق لمپنها، تبهکاران و افراد مطرود جامعه بود. جاهل فیلمفارسی، اوقاتش را در قهوهخانه به خوردن آبگوشت، نوشیدن چای، کشیدن قلیان و شوخی و شرطبندی با جاهلهای دیگر میگذراند.
قیصر، شخصیتی عاصی، ستیزهجو و تکرو بود که کیمیایی آن را بیشتر تحت تأثیر الگوی قهرمانان شوربخت فیلمهای نوآر یا وسترن ساخته بود
کافه نیز در فیلمفارسی، هویت مکانی مشخصی داشت و حریم خوشگذرانی و تسویهحسابهای شخصی جاهلها بود. کافه مکانی بود با صندلیهای چوبی، میزهای کوچک با دکورهای ارزانقیمت که معمولاً زن رقاصهای، روی صحنه در برابر مشتریانش (جاهلها و لمپنها)، میرقصید و آواز میخواند. لمپن قهرمان فیلمفارسی، با اینکه صاحب کافه نبود اما با قدرت فیزیکی و نفوذ و اعتبارش در میان جاهلها، اختیار و کنترل کامل آن را در دست داشت و میتوانست با شیرینکاریها و لاتبازیهایش، تماشاگران فیلمفارسی را مجذوب کند.
کافه، نه تنها لوکیشن اصلی فیلمفارسی بود بلکه به عنوان مکان رویداد در برخی فیلمهای روشنفکرانه و موج نویی مثل «خشت و آینه» ، «جنوب شهر»، «شب قوزی»، «قیصر» و «کندو» نیز مورد استفاده قرار گرفت اگرچه این مکانها در این فیلمها، به شکل واقع گرایانه و کاملاً متفاوتی تصویر میشود.
مسعود کیمیایی، در فیلم «قیصر» با اینکه از برخی آیکونها و تیپهای شناختهشده فیلمفارسی استفاده کرد اما «قیصر» را به خاطر شخصیتپردازی و پرداخت رئالیستی و ضد رمانتیک آن، مطلقاً نمیتوان در رده فیلمهای فارسی قرار داد. جاهل فیلم «قیصر» اگرچه از نظر شباهتهای آشکاری با تیپ لمپنها و جاهلهای فیلمفارسی داشت اما ویژگیهای دیگری هم داشت که او را از این دسته متمایز میکرد.
قیصر، شخصیتی عاصی، ستیزهجو و تکرو بود که کیمیایی آن را بیشتر تحت تأثیر الگوی قهرمانان شوربخت فیلمهای نوآر یا وسترن ساخته بود، اگرچه گویش، منش، رفتار و ظاهر جاهلانه او ریشه در لمپنیسم جنوبشهری داشت و پایبند سنتها و رسوم خانوادگی و مردانگی بود و عدالت را تکلیف مردانه خود میدانست و به شیوه خود اجرا میکرد.
قیصر بچه بازارچه نایبالسطنه، آب منگل و کوچه یخچال صغیرا بود که اندوه و خشم فروخفته نسلی عاصی و شورشی و سرخورده از مدرنیزاسیون دستوری را با انتقام فردیاش به نمایش میگذاشت. او بازتاب عقدههای روانی روشنفکران عصر خود بود که تئوریهای جنگ مسلحانه چریکی رژی دبره را غرغره میکردند و در حسرت چهگوارا بودن میسوختند.
جاهل سیاه پوش فیلم «قیصر» با کفش پاشنهخوابیده و نگاه تیز و شکافنده و لحن تلخ و گزنده، بیانگر رمانتیسیسم انقلابی دوران خود بود. او نه تنها برای مردم عادی که از بیعدالتی اجتماعی به تنگ آمده بودند شخصیت جذابی بود بلکه بسیاری از روشنفکران آن زمان را نیز مجذوب خود کرد.
به همین دلیل «قیصر»، نه تنها مورد استقبال مردم عادی قرار گرفت بلکه برخی از روشنفکران و منتقدان مطرح آن زمان مثل ابراهیم گلستان، نجف دریابندری و پرویز دوایی به ستایش از آن پرداختند.
«قیصر»، علیرغم تفاوتهای بارزش با فیلمفارسیهای آن دوره، چه از نظر درونمایه و چه ساختار سینمایی، شباهتهای ظاهری بسیاری با فیلمهای فارسی داشت و همین شباهتها باعث شد که برخی از منتقدان مثل هوشنگ کاووسی ارزشهای سینمایی و نوآوریهای آن را نبینند و با معیارهای نقد فیلمفارسی، آن را محک زده وبه آن حملهور شوند. از سوی دیگر، «قیصر»، نسبت نزدیکی با همه گفتمان انتقادی ضد مدرن دهه ۱۳۴۰ داشت که در سخنان نویسندگانی چون جلال آل احمد و علی شریعتی منعکس بود. منتقد سرشناسی مثل پرویز دوایی، از این زاویه به دفاع از قیصر پرداخته و مینویسد: «قیصر مرثیه مرگ آدمهایی است که ارزشهای دنیای فرمان و قیصر آنچنان برایشان مهجور شده که تجلی این جور غیرتها و ناموسپرستیها نه فقط تعجبآور بلکه خندهدار مینماید و تقصیری هم ندارند. این روزگار، نظام روزگار وضع را طوری چرخانده که نوجوانان خود همشیرگان محترم را به پارتیهای شوخ و شنگ میبرند تا با همشیره محترم دوستان آشنایی به هم برسانند… این تمام آن چیزیست که من دارم، که ما داریم… و ستایش بیدریغی که سالهای سال است نثار پدیدههای فرهنگ غرب کردهایم ما را ذرهای به آنها نمیچسباند. دنیای هیچکاک و گودار و آنتونیونی مرا ذرهای به خود راه نمیدهند، هر قدر که من مجنون و سرگشته این عیارهای دنیا باشم.» (پرویز دوایی. قیصر، مرثیهای برای ارزشهای از دسترفته)
به اعتقاد فریدون جیرانی «کیمیایی خیلی خوب فهمید که هنوز مخاطب فیلمفارسی با شبهمدرنیسم کنار نیامده است و با رشد جنبش مذهبی حتی موضع خصمانهتری گرفته است. بنابراین در زمانی که از جانب دولت تبلیغ میشد نه چادر نه مینیژوب، او اعظم (پوری بنایی) را با چادر، کنار قیصر (بهروز وثوقی) در خیابانها راه انداخت و از غیرتها و ناموسپرستی حرف زد.» (تاریخ تحلیلی صد سال سینمای ایران)
جواد طوسی، منتقد فیلم نیز معتقد است «کیمیایی، به پشتوانه پایگاه اجتماعی و خصایل طبقاتیاش و شناخت درست آدمهایش موفق میشود اثری خلق کند که ریشه در سنت و ارزشهای پاک و اصیل دارد و هویت بومی و ایرانیاش در کمتر فیلمی دیده شده بود.»
«قیصر»، شاید از نظر زیباییشناختی بصری و رئالیسم خشن آن، جهشی در سینمای یکنواخت آن روزگار بود اما از نظر درونمایه، به شدت سنتی و ضد مدرن بود و بر باورها و تعصبهای خشک سنتی و ناموسپرستی و غیرت تکیه داشت.
انتقام قیصر از برادران آب منگل به خاطر دفاع از ناموساش و درگیری او با پلیس و مرگ تراژیکاش در پایان فیلم، اگرچه در فضای استبدادی و اختناقآمیز آن روزگار، از دید برخی منتقدان، به عنوان عملی عصیانگرانه و انقلابی تلقی شد و مورد ستایش قرار گرفت اما در واقع، نوعی اعتراض و دهنکجی به زندگی و مناسبات مدرن در جامعه بود.
سلام بر دوستان این مقاله ای التقاطی *** از دیدگاه های گوناگون درباره فیلمفارسی است. بالاخره ما نفهمیدیم قیصر یک فیلم لمپنی و سنت گرا و جاهلی بود یا یک فیلم مدرن و ضدسنت! لطفا به جملات زیر نگاه کنید: «قیصر» را به خاطر شخصیتپردازی و پرداخت رئالیستی و ضد رمانتیک آن، مطلقاً نمیتوان در رده فیلمهای فارسی قرار داد. جاهل فیلم «قیصر» اگرچه از نظر شباهتهای آشکاری با تیپ لمپنها و جاهلهای فیلمفارسی داشت اما ویژگیهای دیگری هم داشت که او را از این دسته متمایز میکرد. قیصر، شخصیتی عاصی، ستیزهجو و تکرو بود که کیمیایی آن را بیشتر تحت تأثیر الگوی قهرمانان شوربخت فیلمهای نوآر یا وسترن ساخته بود،غیرسنتی! اگرچه گویش، منش، رفتار و ظاهر جاهلانه او ریشه در لمپنیسم جنوبشهری داشت و پایبند سنتها و رسوم خانوادگی و مردانگی بود و عدالت را تکلیف مردانه خود میدانست و به شیوه خود اجرا میکرد. «قیصر»، شاید از نظر زیباییشناختی بصری و رئالیسم خشن آن، جهشی در سینمای یکنواخت آن روزگار بود اما از نظر درونمایه، به شدت سنتی و ضد مدرن بود و بر باورها و تعصبهای خشک سنتی و ناموسپرستی و غیرت تکیه داشت. ضمنا این نوشته متاسفانه مانند بسیاری از نوشته های دیگر نیاز به ویرایش دارد. اگر یک نگاه دقیقی بکنید خطاهای دستوری و املایی و انشایی آن آشکار می شود. موفق باشید. ملی
ملیحه / 04 December 2012
اگر فيلم قيصر به جاي ناموس پرستي وانتقام گيري شخصي به قصاص ميانديشيد وديه نصف زن در برابر مرد تأثيرش در جامعه اي كه سنتها را زيبا مي ديدند چي ميشد
کاربر مهمان / 05 December 2012
سینما یعنی عالم خیال یعنی دنیای تخیلات و هرچه این تخیلات قوی تر و واقعی تر به نظر برسد فیلم هم موفق تر می شود .
تماشاگر سینما دنبال چهره های زیبا صداهای زیبا پایان خوش و خلاصه اینکه در همذات پنداری با قهرمان فیلم تا می تواند کامیابی بدست آورد.
و براساس همین تئوری موفق ترین فیلم های ایران و جهان بنیاد نهاده شده اند .
هیچ چیز در کل زمانها و مکانهای عالم تغییر نمی کند فقط ظاهر و روبنا عوض می شود .
مجید / 05 December 2012
خانم ملیحه@ کجا نوشته شده که قیصر فیلمی برعلیه سنت است؟ مقاله خیلی روشن داره می گه قیصر در ژانر سینمای جاهلی ساخته شده اما از محدوده این ژانر فراتر می ره. در ضمن چند نمونه از این غلط های املایی و انشایی را به من نشان دهید لطفا.
پرویز جاهد / 05 February 2013