شهرنوش پارسی‌پور – آینه بهجت‌الملوک یک رمان مقطع است. هر فصل از زبان یک راوى گزارش مى‌شود و در چرخش از هر راوى چندین فصل به تناوب شکل مى‌گیرد. چنین به‌نظر مى‌رسد که داستان در یک واقعیت ریشه دارد.

مراد آراسته، فرزند یحیى آراسته است که به دست اوباش کشته شده. ظاهراً او از آزادى‌خواهان زمان خود بوده. پس مراد آراسته راه پدر را در پیش مى‌گیرد. او براى مدتى سردبیر «جبل‌المتین» بوده است. این نکات که نویسنده ذکر مى کند ریشه در واقعیت دارد و نمى‌تواند ساخته ذهن او باشد. اما مراد عاشق بهجت‌الملوک دختر احمد خان تاجر است. بهجت‌الملوک از همسر سوم احمد خان به دنیا آمده و بنا بوده پسر باشد که دختر شده است، از این روى پدر آموزشى پسرانه را براى او مقرر مى‌کند و حتى به او سوارى یاد مى‌دهد. همسر نخست احمد خان، «خانم خانما»، یک زن عقیم است که چون پس از هفت سال نمى‌تواند فرزندى به دنیا بیاورد مجبور به تحمل هوو مى‌شود که در اثر این حادثه دچار سکته شده و چهره بسیار زیبایش به نحو دلخراشى کج و کوله مى‌شود. زن دوم که شوهر به او بى‌التفات است، چهار دختر به دنیا مى‌آورد، و چون پسرى به دنیا نیامده زن سوم به عنوان هوو بر او وارد مى‌شود، این در حالى‌ست که خانم خانما همچنان در اتاقش خود را زندانى کرده و حاضر به دیدن شوهرش نیست.

بهجت‌الملوک آداب زیادى را از پدر مى‌آموزد و دچار این احساس است که مى‌تواند غیب شود. او یار غار خانم‌خانماست و در هر کارى با او مشورت مى‌کند. هنگامى که پانزده ساله است مراد به خوستگارى‌اش مى‌آید. دختر سخت دلبسته مراد مى‌شود، اما خاطره ساقى دختر عموى مراد که از عشق پسرعمو خودکشى کرده است مانع بزرگى بر سر راه این ازدواج است. از نظر خانم‌خانما مراد نمى‌تواند شوهر خوبى باشد و چنین مى‌شود که بهجت‌الملوک سوار بر اسب از خانه مى‌گریزد. مراد که دختر را از دست داده به انگلستان مى‌رود و با یک دختر هندى ازدواج مى‌کند و…
داستان ادامه دارد.

نویسنده کوشیده است ماجراهاى سه نسل پس از این افراد را نیز در لابلاى ماجراى بهجت‌الملوک و مراد واگو کند و در میان آن‌ها همانندى بیابد. البته پاى داستان در اینجا مى‌لنگد. علت این است که تمامى شخصیت‌ها، از صوفى و عادله گرفته تا بهجت‌الملوک و الهه و مرسده و ایمان و مراد، همه همانند هم حرف مى‌زنند و روشن است که راوى یک نفر است. داستان در پیچ و خم خود مى‌کوشد مسئله چند همسرى را زیر سؤال ببرد. فرار بهجت‌الملوک نیز در حقیقت به دلیل شخصیت قوى اوست که البته از مجهول مبهمى مى‌ترسد و بسا به قول عادله به‌وسیله خانم‌خانما جادو شده است. ترس از هوو باعث مى‌شود که بهجت‌الملوک براى همیشه تنها بماند. ترس از هووست که باعث فلج شدن دست الهه مى‌شود و از عادله شخصیتى مى‌سازد که از کینه و نفرت سرشار است. براى آشنایى بیشتر با کتاب به بخشى از آن توجه کنید:

«آینه بهجت‌الملوک»، نوشته عسل مروارید، نشر کتاب مس، ۱۴۴ صفحه، ۴۰۰۰ تومان

«باید بروم. باید بروم. باید بروم. جز این هیچ فکر دیگرى نمى‌توانستم بکنم. دختر هر شب به خوابم مى‌آمد. مادرم مى‌گفت بهجت الملوک دست بردار. مگر پدرت تحقیق نکرد؟ مگر ده نفر به ما نگفتند که حرف‌هاى جمیل آغا حقیقت داره؟ دختره مریض بوده. قبلاً هم دو مرتبه خودکشى کرده بوده؟ مگر تو این پسره رو نمى‌خواهى؟

نمى خواهم؟ چطور مى توانستم بگویم که مادر من جز این پسر چیز دیگرى در دنیا نمى‌خواهم؟
پدرم مى‌گفت: خودت مى‌دانى بهجت جان. از اینکه شک دارى خوشحالم. اما زود تصمیم‌تو بگیر. خوب نیست مردم را معطل بگذاریم.

خانم‌خانما مى‌گفت فکر نکن زن آقا مراد بشوى اسب مراد را سوار شدى. این اسب خوش‌رکاب نیست مادر.

تمام روز در کش و قوس فکر و تصمیم بودم و شب دختر لاغرى میهمانم بود که حرف‌هاى دیگرى مى‌زد. بار اولى که به خوابم آمد دور اتاق راه مى‌رفت و چیزى مى‌گفت که من نمى‌فهمیدم. بعد دایره‌اى که مى‌پیمود کوچک‌تر شد و او به من نزدیک‌تر شد. صدایش را شنیدم که آهسته مى‌گفت مراد. جلو‌تر آمد و مچ دستش را نشانم داد. بریده بود و من خیس عرق از خواب بیدار شدم.»

حضور بهجت‌الملوک چنان براى خانواده او سنگین است که پس از سه نسل هنوز آن‌ها از بهجت‌الملوک حرف مى‌زنند. البته شاید به همین دلیل مردان از زن قوى مى‌ترسند، چرا که روشن نیست با این نوع زنان چگونه باید رفتار کرد. اما هنگامى که داستان به ماجراى الهه و ایمان مى‌رسد، کوشش نویسنده در شبیه کردن داستان آنان به داستان بهجت‌الملوک و مراد ناقص مى‌ماند. این یک داستان دیگر است که براى خود به صورت مستقل حرکت مى‌کند. البته الهه نیز زنى قوى همانند بهجت‌الملوک است و واکنش او در قبال ایمان مى‌تواند به نحوى قابل مقایسه با ماجراى دوران قدیم باشد.

در «اصول کافى» در برابر هر صفت مردانه نویسنده مى‌کوشد عکس صفت را به زنان نسبت دهد. برای مثال در هنگام بحث از صفت «بخشندگى» در اینکه مردان باید بخشنده باشند به‌شدت مبالغه مى‌کند و تا آنجا پیش مى‌رود که مى‌گوید جاى مرد خسیس در اسفل‌السافلین است. اما بعد در آخر مقال به صورت خیلى مختصر یادآور مى‌شود که براى زنان بهتر است که خسیس باشند. در واقع امر نیز همین‌طور است. در برابر مرد گشاده‌دست بهتر است زن خسیسى قرار گیرد تا هر آنچه را که او مى‌دهد، این یکى بگیرد. در همین راستا شاید بتوان گفت که «قدرت» صفتى مردانه است و مردان باید در قدرتمند بودن بکوشند، اما شاید براى زنان بهتر باشد که ضعیف باشند. نمونه این زنان ضعیف «عادله» است که با قبول سرنوشتى که برایش فراهم آورده‌اند صاحب چهار دختر زیبا مى‌شود که به آن‌ها تکیه معنوى دارد.

ممکن است فمینیست‌هایى که این مقاله را مى‌خوانند خشمگین بشوند، اما پیش از خشمگین شدن خواهش مى‌کنم به این مطلب توجه شود که هر چقدر ضعف براى یک مرد بد است براى یک زن فضیلتى به‌شمار مى‌آید. زن با بدن ضعیت و نرم و پذیراى خود مادر بودن را ممکن مى‌کند. اگر بدن زن پیچیده و عضلانى بود تولد بچه با اشکالات زیادى توأم مى‌شد. البته آنچه که مى‌گویم به هیچ‌وجه توجیه‌کننده چند همسرى نیست، چون در کمال تعجب در مسئله چند همسرى یک زن بهتر از یک مرد مى‌تواند چند مرد را در زندگى هدایت کند. نگاهى به زنان روسپى، روشنگر این معناست. آنان در آن واحد مى‌توانند چندین مرد را ارضاء کنند.

به هر تقدیر ماجراى بهجت‌الملوک و آینه تاریخى او که به ارث به خانواده‌اش مى‌رسد، در واقعیت ریشه دارد و ماجرایى نیمه‌تاریخى‌ست.

●به روایت شهرنوش پارسی‌پور:

ایرج گرگین: امید و آزادى

هالینا پوشویاتووسکا، شاعر ناکام لهستانى

سفر به لهستان و رونمایی از ترجمه طوبی و معنای شب به لهستانی

حرفه‌اش خواب دیدن است

از جاده تو هم زمان عبور می‌کند

از فراز بام‌های تهران

«آدم‌ها»: ۶۲ داستان بسیار کوتاه

مرجانه ساتراپى و خورش مرغ آلو

ماجراهای رختخوابی هنرپیشه‌های هالیوود