شهرنوش پارسیپور – خانم آناکراسنوولسکا، استاد و مدیر دانشکده شرقشناسى کراکو و متخصص زبان پارسى که به گفته خودش ۱۰ سال وقت صرف ترجمه «طوبى و معناى شب» کرده است عاقبت این کتاب را به همت انتشارات «اوفیسینا» و مدیر بسیار خوب آن خانم اوا راکویتسکا در اکتبر ٢٠١٢ در نمایشگاه کتاب کراکوف، این شهر زیباى فرهنگى عرضه کردند.
به همین مناسبت از من دعوت به عمل آوردند تا از کالیفرنیا به کراکوف بروم. پرواز با لوفت هانزا انجام شد و من در میانه روز پنجشنبه ٢۵ اکتبر در کراکوف بودم. هایده وامبخش که استاد زبان پارسى در دانشگاه است به استقبال من آمده بود. او در این اواخر شوهر ایرانشناس خود را به دلیل بیمارى سرطان خون از دست داده است. او مترجم اشعار مولانا بوده و عاشق فرهنگ ایران است.
مرا در هتل پادروزا (در کنار گل سرخ) اسکان دادند. بدون شک این هتل بسیار زیباست. طرف عصر کارولینا راکویتسکا عسکرى، دختر مدیر اتشارات اوفیسینا، که به نوبه خود ایرانشناس است و اگر به ایران علاقه نداشت این کتاب به چاپ نمىرسید، به دیدار من آمد و دو نفرى با هم به کافه تئاتر لوش کاملوت رفتیم که جاى بسیار باصفایىست. احتمالاً در قدیم یک انبار شراب بوده. حالا در طبقه اول از آن به عنوان کافه استفاده مىکنند و در طبقه زیرین برنامههاى هنرى اجرا مىشود. در اینجا بود که شاهد موسیقى اصیل ایرانى شدیم. محمد رسولى سهتار و نى مىنوازد، همسرش آنا رسولى ضرب مىزند، ماتئو شمراى نیز بربطنواز است. بر طبق توضیح روشن شد که بربط نام سازى ایرانىست که عربها به آن عود مىگویند. در این میان کاتاژنا ونسالا نیز ترانههاى ایرانى مىخواند و بسیار خوب مىخواند.
حقیقتىست که ایرانشناسان لهستانى پارسى را بسیار عالى مىآموزند. بدون لهجه صحبت مىکنند و روح زبان را بهخوبى درک مىکنند. زنها اغلب لباسهاى زیباى ایرانى به تن داشتند. کازیمیر مادائى، مدیر تئاتر، در فاصله قطعات موسیقى بخشهایى از ترجمه لهستانى طوبى را مىخواند. برنامهاى گرم و دلپذیر بود و البته من که شب تا بامداد در هواپیما بیدار مانده بودم کم کم احساس مىکردم ممکن است ناگهان بخوابم.
اما چه فایده که در هتل نیز نتوانستم درست بخوابم و بهرغم راهروى روى دستگاه رونده در مرکز ورزشى هتل و دوش آب گرم در بامداد جمعه در کلاس درس دانشگاه در رشته زبان پارسى با زحمت سر پاى خودم ایستاده بودم. البته یکى دو ساعتى پاسخ و پرسش داشتیم و نکات زیادى را گفتم. یک استراحت در بعد ازظهر کمى حالم را جا آورد و عصر در نمایشگاه کتاب جلسه دیگرى را اداره کردیم که علاقمندان به کتاب حضور داشتند، و در این جریانات من متوجه شدم که کتاب «زنان بدون مردان» نیز که قبلاً به لهستانى ترجمه شده بود، و به قرارى که مىگویند ترجمه بسیار خوبى هم دارد در دست مردم است. تا اینجا متوجه شدم که لهستانىهاى متخصص زبان و ادبیات پارسى با دقت زیاد تمام فعالیتهاى ادبى ایران در کشور و خارج از کشور را با علاقمندى و کنجکاوى دنبال مىکنند.
ترجمه لهستانی طوبی و معنای شب
خانم آنا کراسنوولسکا طرح گستردهاى براى ترجمه دارد. به هوشنگ گلشیرى هم فکر مىکند و شازده احتجاب. همچنین به خاطرات زندان من فکر مىکند. همینجا بگویم که طرح بسیار زیباى روى جلد کتاب کار یک هنرمند از جمهورى کوچک اوستیا، به نام یورى پوبیریزنى است که میان گرجستان و روسیه قرار دارد. من البته از توضیحات درست متوجه نشدم که این جمهورى وجود دارد یا میان این دو کشور تقسیم شده. به هر حال مردم این جمهورى ایرانىتبار هستند. در ویکىپدیا اطلاعاتى جمع کردم. اهالى اوستیا از سرمتیان هستند که یک قوم ایرانى مىباشند که زمانى در تمامى مناطق ماوراى شمال ایران زندگى مى کردند. تأکید شده که فردوسى این سرمتیان را که در اصل سکائى هستند از نواده همان سلم مىداند که پسر فریدون است. بخشى از مردم این جمهورى نیز از آلانها هستند که یک قوم دیگر ایرانى باشند و زبانشان از شاخه زبانهاى ایران شمال شرقىست، یعنى با سیستانىها، یا به زبان بهتر سگستانىها نسبت دارند. بر طبق نوشتار ویکىپدیا آنها داراى موهاى زردرنگ و بسیار زیبا بودهاند و چشمان نافذى داشتهاند. آلانها تا شبهجزیره ایبرى پیش رفتهاند و با پرتقالىها و اسپانیائىها خویشاوندى به هم زدهاند. در منطقه گل که فرانسه فعلى باشد نیز نفوذ داشتهاند. به شمال آفریقا هم رفتهاند. آنها علاوه بر اسب، سگ هم پرورش مىدادهاند و برخى از سگهاى اروپا تخمکشى شده از طریق آلانها هستند. این با نام اصلى قوم که سگها باشد مناسبت دارد. اهالى جمهورى اوستیاى غربى خودمختارى دارند. بخش شرقى براى خودمختارى مىجنگد و اخیراً با گرجستانىها برخوردهاى خونینى داشته است. گرچه این جمهورى استقلال کامل ندارد، اما به دلیل حالت ویژه کوههاى قفقاز اداره آن براى روسیان و گرجستانىها بسیار مشکل است. آنها از نظر مذهبى پیرو کلیساى شرقى ارتودوکس هستند.
روز بعد پس از یک مصاحبه با خانم جوان زیبایى به نام گوشا به اتفاق دوروتا سواپا به سینما رفتیم تا پس از پخش فیلم «زنان بدون مردان» با مردم گفتوگو کنیم که اینکار نیز انجام شد. هنگامى که من کودک بودم در مجله خواندم که زنان لهستانى زیباترین زنان دنیا هستند. در واقعیت امر نیز باید باور کرد که آنها بسیار زیبا هستند. دوروتا سواپا نه تنها زیباست بلکه به پارسى هم شعر مىگوید. امیدوارم روزى بتوانم اشعار او را براى شما به این برنامه منتقل کنم. پرسشهاى مردم در سینما اغلب سیاسى بود. حالت مردم شبیه مردم ایران است. شاید به این دلیل که لهستان در مرکز اروپا قرار گرفته و به ایران که در مرکز میان سه قاره قرار گرفته شباهت دارد. من بهراستى به نقش جغرافیاى سیاسى و اکولوژى در شکلگیرى شخصیت مردم باور دارم. شرایط جغرافیایى بسیار تعیینکننده است. شاید براى همین مردمان بیابان اغلب عصبى و تندخو هستند و یا مردم در کنار دریاهاى مناطق سبز شادمان هستند. بگذریم.
شام را در حضور یک نویسنده بسیار موفق سوئدى به نام لین گرن خوردیم. آثار این نویسنده به ۳۰ زبان ترجمه شده است. کتاب او را هم انتشارات اوفسینا منتشر کرده و هردو میهمان ناشر هستیم. از او پرسیدم آیا این آثار به پارسى ترجمه شده است. اظهار بىاطلاعى کرد و گفت که این کارها را کارگزار (ایجنت) او اداره مىکند. بعد یادم آمد که ما ایرانىها براى ترجمه آثار از نویسندهها اجازه نمىگیریم و حتى به او اطلاع نمىدهیم که اثر یا آثارش به چاپ رسیده است.
روز ٢٨ اکتبر با هواپیما به پوزنان رفتم و باز در یک کافه-کتابفروشى جلسه پاسخ و پرسش داشتم. جمعیت زیادى آمده بودند و پرسشها بیشتر درباره کتاب طوبى و مسائل سیاسى بود. بهنظر مىرسد که لهستانىها هم همانند ایرانىها از بحث سیاسى لذت مىبرند. این جلسه به زبان انگلیسى اداره مىشد. میهماندار من، توماشه کستشوا که با بنیاد لخ والسا کار مىکند یکى از طراحان سؤالات بود. او پارسى را بهخوبى حرف مىزند، اما چون مطمئن نبود که از عهده ترجمه کامل برمىآید از یک مترجم انگلیسى استفاده شد. کاشا یکى دیگر از پرسشکنندهها بود که پارسى را بهخوبى حرف مىزند. بعد نوبت به سؤالات مردم رسید. هنگامى که من گفتم از اینکه ۶۵ درصد دانشجویان ایران زن هستند خوشحال نیستم و فکر مىکنم شمار دانشجویان پسر و دختر باید برابر باشد برخىها شگفتزده شدند. خانم جوانى با من بحث کرد که هنگامى که دخترها بهتر درس مىخوانند حقشان است که در دانشگاه بیشتر باشند. من گفتم که احساس مىکنم این شرایط سالمى نیست و در آینده باعث مشکلات اجتماعى خواهد شد. مثلاً ازدواج مردان کمسواد با زنان تحصیلکرده دانشگاه. هیچکدام نتوانستیم یکدیگر را قانع کنیم.
روز ٢٩ اکتبر در دانشگاه ورشو براى دانشجویان سالهاى مختلف صحبت کردم. بسیارى از استادان زبان و ادبیات پارسى حضور داشتند و بحثهاى جالبى درگرفت. پروفسور میروستاو میخالاک همسر میترا مهرورز، مدرس زبان پارسى توضیحات جالبى درباره سرمتىها در اختیار ما گذاشت. سرمتىها همانطور که در بالا گفتم از تبار ایرانى بودند و در زمانى گروه اشراف لهستان را تشکیل مىدادند. این سرمتىها از سکاها بودند. ایشان کتابى به زبان انگلیسى را معرفى کردند که در این زمینه نوشته شده. مشخصات کتاب در زیر مى آید:
The Sarmatians
written by Sulimirski
بنا بر گفته ایشان سولیمیرسکى یک لهستانى مقیم انگلستان بوده است.
پروفسور دکتر رکنى نیز در بحث راجع به زبانها گفتند که زبان لهستانى ششمین زبان مشکل دنیا است. بنا بر گفته ایشان زبان ژاپنى مشکلترین زبان دنیا و بعد از آن یک زبان از منطقه آمازون در این مقام قرار مىگیرد. با کمال تعجب زبان چینى پنجمین زبان مشکل دنیاست. پارسى اما جزو زبانهاى آسان دنیا طبقهبندى مىشود و در رتبه نهم قرار مىگیرد. انگلیسى یک درجه از پارسى آسانتر و آسانترین زبان است.
خانم دکتر مونیکا چویلچینسکا واوژیناک، ایرانشناس برجسته توضیح دادند که رساله دکتراى ایشان درباره خمسه نظامى بوده است و در درک مخزنالاسرار با مشکلات زیادى روبرو بودهاند. البته حق با ایشان است و اگر فن تنجیم را ندانیم درک این کتاب بسیار مشکل مىشود. اما مسئله مهم این است که این ایرانشناسان لهستانى چنان به سهولت درباره ادبیات پارسى حرف مىزنند که بهراستى شگفتانگیز است.
خانم ایونا نوبسکا با همکارى علیرضا دولتشاهى اشعار بانوى شعر لهستان، هالینا پوشویاتووسکا را به پارسى برگرداندهاند. این تلاش فرخندهاىست، چرا که ما ایرانىها چیز زیادى درباره ادبیات این کشور نمىدانیم. هفته آینده درباره این شاعر سخن خواهم گفت.
ساعت شش بعد از ظهر ٢٨ اکتبر در «خانه ملاقات با تاریخ» باز یک جلسه پرسش و پاسخ داشتیم. بحثهاى زیادى، از جمله بحث سیاسى انجام شد که تکرار آنها از حوصله این مقال خارج است. فقط به یک نکته اشاره مىکنم که در رابطه با جمهورى اسلامى من به این نکته اشاره کردم که روحانیت شیعه را بهراحتى مىتوان ادامه حکومت صفوى پنداشت، که بنیانگزار سلسله ساسانیان نیز یک مغ بود و این وضع در ایران چندان بىسابقه نبوده است. در مورد جنبش نوین زنان ایران نیز به این اشاره کردم که در آغاز انقلاب اسلامى زنان وابسته به گروه بازاریان و روحانیان به فرمان پدران و شوهران و پسران خود به خیابان ریختند. این مردان بسیار علاقمند بودند که زنان را به خانه بازگردانند، اما اینکار دیگر امکان نداشت و زنان به خانهها بازنگشتند. گفتم که با سوءاستفاده از نیروى این زنان بود که اعدامهاى آغاز انقلاب انجام شد، اما نباید فراموش کرد که نخستین راهپیمایى علیه انقلاب درست ۱۸روز پس از شکلگیرى جمهورى اسلامى و به همت زنان اتفاق افتاده است که علیه حجاب اجبارى راهپیمایى کردند.
روز سهشنبه ٢٩ اکتبر به همراه توماش کوسترزوا و الکساندرا شیمچیک به شهر ووژ رفتیم. این شهر درست در مرکز لهستان قرار گرفته و نام آن به معنى کشتىست. علت نامگذارى همین موقعیت مرکزى آن است، چون ووژ حتى رودخانه ندارد. مارتا وژنیاک، متخصص زبان عربى در ایستگاه قطار به استقبال ما آمد و بهراستى در پذیرایى سنگ تمام گذاشت. ما به دانشگاه رفتیم و در برنامه ملاقات با کتاب میدان پاسخ و پرسش باز شد. بسیارى از پرسشها سیاسى بود. البته من از بحث سیاسى روىگردان نیستم، اما چون در این زمینه تخصصى ندارم همیشه از این بابت که غیر دیپلماتیک حرف مىزنم خود را سرزنش مىکنم. با این حال بر این نکته تصریح کردم که اختلافات اسرائیل و آمریکا با ایران را جدى نمىگیرم و به نظرم مىرسد که هر سه کشور داراى روابط خوبى هستند که ظاهراً به پرخاش و دعوا مىماند. گفتم که خودم با گوش خودم در یک برنامه آمریکایى از تلویزیونى در آمریکا شنیدهام که این دولت آمریکا بوده که تأسیسات اتمى ایران را از طریق کشور اوکراین فراهم کرده و اکنون بهنظرم عجیب مىآید که آنها ایران را تحریم اقتصادى کردهاند.
البته بخشهایى از گفتوگو نیز در رابطه با فعالیتهاى ادبى خود من بود. در بازگشت با قطار به ورشو آمدیم و به یک رستوران هندى رفتیم، چون هیچکدام از ما سه نفر ناهار نخورده بودیم. دنیاى بسیار کوچکى شده. لهستانىها و ایرانىها با هم پارسى گفت مىکنند و براى خوراک خوردن به نزد هندیان مىروند، و البته این امکان را دارند که به نزد ملتهاى دیگر نیز بروند. شک نیست که باید تعریف جدیدى از روابط بهدست داد.
روز ٣١ اکتبر به ایستگاه رادیو رفتیم و یک مصاحبه مفصل انجام دادیم، بعد به ساختمان تلویزیون رفتیم و یک برنامه کوتاه هم آنجا پر کردیم. دوستى مىگفت که به مناسبت چاپ آثار دیگر نیز مرا به لهستان دعوت خواهند کرد. گفتم اما با توجه به اینکه در این سفر من همه حرفها را زدم دیگر چیزى براى گفتن باقى نمانده. به هرحال بعد با قطار به کراکوف بازگشتیم و من براى خوردن شام به یک رستوان مکزیکى رفتم. نشسته بودم و به سرمتىها فکر مىکردم که ایرانىتبار بودند و در یک دوره بسیار دور اشرافیت لهستان را تشکیل مىدادند و تا قرن پنجم میلادى نام لهستان سرمتیان بوده است. بنا بر تحقیقات، آنها از سکایان بودهاند. ذهنم پر کشید به شاهنامه و پادشاهى فریدون. فریدون مىدانیم سه پسر داشت به نامهاى سلم و تور و ایرج. او پادشاهى بخش شرقى را به تور داد، ایران نصیب ایرج شد و اروپا از آن سلم. دو برادر به ایرج که امپراتورى مرکزى را بهدست آورد حسادت کردند و ایرج را در جنگى کشتند. شاهنامه در ادامه بهطور دائم از جنگ میان نواده تور و ایرج سخن در میان مىآورد، اما از سلم سخنى در میان نیست. چنین بهنظرم مى رسد که ایرانیان نخستین که احتیاطاً مو طلائى و چشم آبى بودند در وصلتهایى که با اقوام مغولى انجام دادند متوجه شدند که بچهها مو سیاه و چشم سیاه بهدنیا مىآیند. بعد چنین بهنظرم مىرسد که باید پذیرفت که هرگز از باختر حملهاى متوجه ایران نمىشد مگر در زمان اسکندر. پس شاید همراهان سلم بچههاى بسیار کوچک چشمآبى و موطلایى هستند که به همراه سکایان جنگجو که احتیاطاً پیرو آئین مهر بودند به غرب رفتند. شاید دستور چنین بوده که آنقدر در غرب پیشروى کنند تا به دریا برسند و در آنجا کشورى به نام ایران بنا کنند. دلیلى که براى این مسئله دارم همین سرمتیان لهستان هستند. در عین حال مىدانیم که در اطراف لندن معابد مهرپرستان کشف شده. همچنین میدانیم که ایرلند یعنى ایران، یعنى همان سرزمین آریائیان. مىشود باور کرد که این مهرپرستان این کودکان را همیشه در بىخبرى نگه مىداشتند تا در سرماى شدید اروپا هوس نکنند به سوى پدران و مادران نخستین خود بازگردند، و این دسته سکایان مهرپرست، هم آئین خود را بسیار پنهان نگه مىداشتند و هم اصلیت خود را و اسرار را فقط به جمع محدودى از مردان مىسپردند.
آنچه که نوشتم ادعاى علمى نیست، بلکه تخیلاتىست که در یک رستوران مکزیکى در هنگام خوردن مارگریتائى به سبک لهستانى در ذهن من پیدا شده، که البته این تخیلات سابقه دیرینه دارند و من نظریاتى درباره واژه «لند» بهمعناى زمین که بخش دوم نام ایرلند است دارم که هرکس علاقمند باشد مىتواند یک شب مرا به شام دعوت کند و در اینباره بشنود، چون اگر در اینجا به شما بگویم دستتان را روى دلتان خواهید گذاشت و به شدت خواهید خندید.
پنجشنبه اول نوامبر با مدرسان زبان پارسى در سوئد قرار داشتیم تا به اتفاق به آشویتس برویم. رفتیم و دچار یک اندوه خاکسترى شدیم. اجساد دو میلیون انسان روى دوش ما سنگینى مىکرد. بخش اعظم کشتهشدگان یهودیان هستند. تماشاى عکسهاى زنان و مردان زندانى رعشهآور بود. تماشاى سلولهاى تک نفره که یک انسان فقط مىتواند آنجا بایستد مرا به یاد تنبیهات زندان قزلحصار عصر حاج داود رحمانى انداخت. این نمایشى بود از خباثتى که مىتواند روح انسان را در چنگال خود بگیرد. بعدتر همه دچار یک احساس خفقان شده بودند.
این پنجشنبه مصادف بود با جشن مردگان. در این روز تقریباً تمامى مردم لهستان به گورستانها مىروند و گورها مملو از گل و شمعهاى روشن مىشود. در راه آشویتس که مىرفتیم هرجا که گورستان بود مردم اجتماع کرده بودند. این جشن براى مردم لهستان بسیار جدىست.
مدرسان زبان پارسى در سوئد هر ساله یک نشست دارند. امسال این نشست را در کراکوف لهستان برگزار مىکردند. اینان زنان و مردانى هستند که موهاى خود را در راه اشاعه زبان پارسى سپید کردهاند. کنفرانس آنها از روز دوم نوامبر آغاز شد و ساعتها به درازا کشید. در میان آنها بهرام توکلى و همسرش آذر را از قدیم مىشناختم. مسعود مافان، ناشر نشر باران و همسرش سپیده نیز همراه گروه بودند. من در جلسه روز جمعه شرکت کردم، اما در روز سوم نوامبر این دوستان و لهستانىهاى پارسىزبان را ترک کردم تا به کالیفرنیا بازگردم. سفر پربارى بود و عکس روى جلد طوبى و معناى شب را که کار هنرمند اوستیائىست براى شما مىفرستم.
و در لحظه آخر کارولینا راکویتسکا عسگرى یک مینیاتور قدیمى ایرانى به من هدیه داد که اکنون زینتبخش دیوار خانه من است. چنین بهنظر مىرسد که این نقاشى به مکتب هند نزدیک باشد. راستى توصیه مىکنم که اگر قصد گذراندن تعطیلات خود را دارید به لهستان بروید. جاى زیباییست.
●به روایت شهرنوش پارسیپور:
سفر به لهستان و رونمایی از ترجمه طوبی و معنای شب به لهستانی
از جاده تو هم زمان عبور میکند
حضور شما در کراکوف به ما دلگرمی داد. من شهرنوش پارسی پور دیگری را می شناختم و با شهرنوش پارسی پور جدیدی آشنا شدم که خونگرم، بی تکلف و صمیمی بود. از با شما بودن لذت بردم .
کاربر مهمان / 13 November 2012
کاربر مهمان عزیز
از لطف شما سپاسگزارم
شهرنوش
کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور / 14 November 2012
خیلی خوب نوشتید خانوم پارسی پور. تبریک بخاطر ترجمه ی طوبا. خوشحال شدم.
فرهاد بابایی / 15 November 2012
خانم پارسی پورمدتی بودکه خبری ازشمانبود.بسیارخوشحالم که دوباره ازشمامطلب می خونم
آسمان / 15 November 2012
خدا را شکر این بار راجع به سکس و همجنس…. نیست !
کاربر مهمان / 15 November 2012
از لطف همه شما سپاسگزارم.
شهرنوش
کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور / 16 November 2012
ممنون و تبریک از این سفرنامه کوتاه، مفید و پرافتخار
کاربر مهمان / 17 November 2012
خانم پارسیپور
از این متن جالبی در مورد سفر لهستانتان بسیار سپاسگذارم. چه قدر خوشحال شدم وقتی که دیدم از هم میهنانتان
تشویق می کنید به لهستان سفر کندد. چون به طور عمده ایرانیان زیاد علاقه ای به کشورمان ندارند.
همچنین از شما تشکر می کنم که به این همه شهرهای لهستان رفتید و تحت تاثیر انرژیتان قرار گرفتم.
با آرزوی سفرهای دیگر جالب و جلسات خوب خواندن ادبیات لهستان
ایونا
ایونا نویسکا / 21 November 2012