محمد ۳۲ ساله است و همراه همسر و دو فرزند خردسالش، در آخرین ردیف خانههای ساخته شده تپههای محلات متراکم حاشیه شهر مریوان ساکن است. او کولبر است، فعالیت پر رنج و مشقتی که در غیاب اشتغال و تأمین اجتماعی پایدار در شهرهای مرزی کردستان، اکنون دیگر به «شغل» تبدیل شده است و هزاران نفر به آن مشغول هستند.
محمد خانهاش را یک سال پیش در محله «موسک»، ۵۰ ملیون تومان خریده اما اکنون خانههای در همسایگی او و با همان ویژگی، به ۹۰ ملیون تومان رسیدهاند. این خانهها به تعبیر او در «حوالی آسمان» قرار گرفتهاند؛ جز او و افرادی دیگر که به اجبار در آنها سکنا گزیدهاند، کسی نمیتواند در آنها زندگی کند.
او از سختیهای زندگی در محلهاش میگوید: در محل آنها هیچ مدرسهای وجود ندارد و فرزندانش باید مسیری نسبتأ طولانی و سخت را پای پیاده تا رسیدن به خیابانهای شهر طی کنند و از آنجا سوار سرویس مدرسه شوند. دو فرزند خردسال محمد، هر روز باید از محله موسک به مدرسهای در محله «پارک شانو» بروند. او به این منظور، ماهانه ۱۴۰ هزار تومان پول سرویس مدرسه پرداخت میکند.
تصویرهایی از کمربند فقر
مریوان را عمومأ شهر «دریاچه زریبار»، «مرز»، «ترانزیت»، «سود»، «بازار لوازم خانگی»، «طبیعت زیبا» و گردشگری توصیف کردهاند. اما گشتی در کمربند حاشیهای اطراف این شهر، به طور کاملأ واضح، مخدوش بودن این نوع بازنمایی از شهر را به چالش میطلبد.
مجموعهای از محلات از ضلع غربی مریوان شروع شده و دور تا دور آن را فرا گرفتهاند. این «کمربند فقر» از محله تپهی پشت میدان استادیوم شروع میشود، به سمت محلات «چهارباغ» ، «موسک» و «پادگان» امتداد مییابد و به محلات «ترخانآباد» و اطراف ترمینال قدیم ختم میشود. اکثریت جمعیت شهر در همین نواحی سکونت گزیدهاند.
زندگی در حاشیه
مطابق آخرین آمارهایی که فرانک قدسی، مدیر کل امور اجتماعی استانداری کردستان منتشر کرده است، در حال حاضر ۵۱ محله «حاشیهنشین» در استان کردستان وجود دارد که ۲۴۰ هزار و ۹۱۵ نفر از جمعیت استان، ساکن آنها هستند. در این میان، شهرهای مریوان و سنندج، بیشترین تعداد محله و جمعیت حاشیهنشین را دارند.
علاوه بر مسائلی که همزاد زندگی حاشیهنشینی در هر شهری هستند، زندگی در محلات حاشیهای مریوان مصائب خاص خود را دارد. این محلات که به صورت کمربندی فضایی در تپههای اطراف شهر، سربرآوردهاند اغلب به هیچ مسیر تاکسی یا اتوبوس برای رفت و آمد به مرکز شهر و دسترسی آسان به خدمات شهری، دسترسی ندارند. شیب موجود در سطح این محلات و تراکم سکونت در آنها هم به گونهای است که امکان دایر کردن هیچ نوع فعالیت خدماتی شهری جز سوپرمارکتهای کوچک و قدیمی در آنها وجود ندارد. مردم در این محلات برای خرید، آموزش، تفریح و سایر فعالیتهای روزمره، چارهای جز رفت و آمد به مرکز شهر با پای پیاده و در سرازیری و سربالاییهای تند این محلات ندارند. شغل اغلب آنها اکنون کولبری، دستفروشی، کارگری و فعالیتهایی است که در گفتمان دولتی زیر عنوان «مشاغل کاذب» تعریف شدهاند.
این جمعیت اغلب از مناطق روستایی «کوماسی»، «ژاوهرود»، «کلاترزان» و سایر روستاهای دور و نزدیک شهر مریوان، برای دسترسی به زندگی شهری و شغل، به این محلات آمدهاند و به علت فقدان شرایط فراهم آوردن «مسکن مطلوب»، تپههای اطراف شهر را به عنوان سکونتگاه خود انتخاب کردهاند. در نزدیکی اغلب این محلات مدرسهای وجود ندارد. کودکان مسیری طولانی طی میکنند، خسته به مدرسه میرسند و خستهتر به خانه.
به علت صعبالعبور بودن این محلات، اساسیترین خدمات شهرداریها که همانا جمعآوری زباله است، انجام نمیشود. آنها زبالههای خود را هر روز با دست خود تا رساندن به سطلهای آشغال مراکز شهر، حمل میکنند. جاده خاصی برای دسترسی به این محلات و ارائه خدمات اساسی به آنها وجود ندارد.
مسیر رسیدن به خانه در سربالاییهای این محلات به شدت خستهکننده است. نفسها میگیرد و پاها از رمق میافتند. کوچهها تنگ، پر شیب و خاکی است و اثری از استانداردهای معمول «مسکن شهری» در آنها وجود ندارد. ساکنین «کمربند فقر» در واقع همانهایی هستند که در سازمان طبقاتی و سلسلهمراتبی اجتماعی هم وضعیتی مشابه وضعیت سکونتشان دارند. هیچکدام از آنها به شغل خاصی دسترسی ندارند و عضو هیچ سازمان حمایتی اجتماعی هم نیستند. در رقابتی بیرحمانه در شهری که روزانه میلیاردها تومان ثروت در آن رد و بدل میشود، برای بقا و ماندگاریشان میجنگند و بعضاً در راههای کولبری یا ناقص میشوند یا تلف.
سرنوشتی رقمزده با فقر
اخیرأ مصرف مواد مخدر هم در این محلات رو به گسترش نهاده است. خانوادهها اغلب نگران آیندهی فرزندانشان در این محلات هستند و درافتادن به دام اعتیاد یکی از صدها دلمشغولی و نگرانیهای آنها بابت سرنوشت کودکانشان است.
چاقوکشی و دعواهای دستهجمعی پیشامدهایی عادی هستند. گروههای به اصطلاح «بزهکار» و سایر دستههای انسانی که خشونتهای روزانه کلامی و بدنی را در رفتار خود نهادینه کردهاند و هر از چندگاهی خبرهای قتل و دعواهای آنها نقل محافل میشود، از همین محلات سر بر میآورند. آنها عمدتأ جوانی هستند که خشم ناشی از تبعیض در درون آنها متراکم شده و در غیاب سازماندهی انسانی و مدنی، این خشم نه به سمت رهایی سیاسی و طبقاتی، بلکه به سمت مصرف افیونها و فیگورهای «لاتبازی» هدایت میشوند.