چه خواهد شد؟
چه میدانید چه خواهد شد؟
چه میدانیم چه خواهد شد؟
بیتردید اما خواهد شد
آنچه باید بشود
زیرا
از «شدن» گُریز و گُزیر نیست.
*
اما چه میتوان کرد؟
یا چه باید کرد؟
وقتی رذالت
اینگونه دست در دستِ شقاوت
دوش به دوشِ شرارت
همپایِ قساوت
با وقاحتِ تمام
دیگِ جنایت بار گذاشته
هیزم میآوَرَد
ـ بغل بغل ـ
تا اُجاقِ درونِ پلیدش را
شُعلهوَر نگهدارد
که آشِ نذریاش خوب پخته شود
آنگاه
کاسه کاسه کند
اینهمه پاکی و معصومیتِ جوان را
(لهیده و شکسته
ذبحشده
خسته [در هر دو معنا]
بسته و پیوسته)
بگذرانَد از دروازۀ روز و روزگار
سوار بر موتورسیکلتهایِ غولپیکرِ آخرینمُدل…
پس،
تَبَت یَدا شماها وَ تَبّ
که اُسوۀ خباثتاید!
سیاهاندیشانی سیاهپوش
سیاهدلانی سیاهبین…
حالا
هِی سُرمه بکشید باباقوریهاتان را
تا از پَسِ شیشۀ این عینکهایِ تیره،
از این هم سیاهتر ببینید
جهان و جهانیان را…
تَبَت یَدا خودتان وَ تَبّ!
خودِ خودتان که خوب میدانید
این دستهایِ خونالود
با هیچ آبی شُسته نخواهد شد
پس
با همین دستهایِ آلوده
کاسۀ آشتان را
ـ تا سرد نشده ـ
هورت بکشید
گوشتها را بجَوید
استخوانها را بلیسید
از تهِ دل آروغ بزنید
و شُکر قادرِ قَهارتان را بهجای آورید
بعد
حتا اگر شده بیوضو
نمازکی بخوانید
با حضورِ ذهن
پس از سلام آخر
چرتکه بردارید
پاداشهاتان را بشمارید
حسابهایِ بانکیتان را چِک کنید
و دست به دعا بردارید
تا دیوثی و قُرُمساقیِ جانتان پایدار بمانَد…
تَبَت یَدا آقایان وَ تَبّ!
بتازید
سوار بر این یابویِ چَموش
تا میتوانید
تا وقتی این هَرزهپیرِ هرجایی
رَمَق دارد
سواری بگیرید
که خیلی ثواب دارد
همانقدر ثواب دارد
و صواب است که
جِماعِ شبهایِ جُمعه با حلالِ خودتان
(اگرچه «حرام»ها را هم میتوانید حلال کرد
گیرم که برایِ شمایان
مزۀ حرام
همیشه
شیرینتر است از حلال!)…
تَبَت یَدا حَرامیان وَ تَبّ!
خوش بخوابید
که شب از نیمه گذشته است.
نگرانِ کابوسهایِ شبانه نباشید
که شمایان خود هراسانگیزترین کابوساید.
چه سود اشاره به گذشته و گذشتگان
که: «فاعتَبروا!»
کَذّابانی بیبصیرتاید
خودخواسته
مُهر نهاده بر چشم و گوش
با جانهایِ پینهبسته…
خوش بخوابید بر بسترِ کینه و نفرتتان
با چشم و گوشِ بسته
و خیالِ آسوده…
تَبَت یَدا کذّابان وَ تَبّ!
مُهم نیست سازمانِ هواشناسیتان
هوایِ فردا را
چگونه پیشبینی کرده،
فردا
هوا که روشن شد،
اگر آفتابی باشد،
ذوب خواهید شد
مثلِ آدمکهایِ برفی!
اگر بارانی باشد،
از هم واخواهید رفت
مثلِ غولهای گِلی…
مطمئن باشید
که ما
مطمئنیم!