کانون نویسندگان ایران ۲۹ آبان ۱۳۸۹ مقابله خشونتبار حکومت با معترضان در جریان اعتراضات خونین آبان را محکوم کرده و خواهان آزادی همه بازداشتشدگان شده و هشدار داده بود: حاکمان به جای تحقیر، تهدید و سرکوب معترضانی که جز فریاد سلاحی ندارند، از حق آزادی بیان آنها تمکین کنند. گروهی از هنرمندان ایرانی هم با انتقاد از انتساب جوانان معترض به بیگانگان و کشتار آنها و «نادیده گرفتن خونشان به بهانه وابستگی به «دشمن» نوشتند:
«با مردم چه میکنید؟ کدام روزن را برای شنیدن صدای مردم باز گذاشتهاید؟ کدام تجمع اعتراضیِ مردم را تاب آوردهاید؟ کدام حزب و تشکیلاتی که بتواند بیانگر خواستهای مردم باشد را باقی گذاشتهاید؟ همچنان برآنید تا با خشونت، مردم را از ابتداییترین حقوق انسانی و بدیهیترین نیازهای شهروندیشان محروم کنید؟»
با این حال این پرسش مطرح است که آیا جوش و خروش جامعه در آثار هنری و ادبی در سالهای گذشته نمودی داشته است؟ علی نگهبان، نویسنده در مصاحبه با زمانه میگوید:
«در کارهایی که این روزها دیدهایم بیشتر “احساسات هنرمند” بیان شدهاند، تا “حسهای هنری.” شاید دو دلیل بتوان برای آن بر شمرد: یکی فاصلهی زمانی کوتاه ما با آن جوش و خروش و فاجعهی سرکوبها و خونریزیها، و دیگری دسترسی نداشتن ما به بسیاری از کارهایی که شاید آفریده شده باشند اما امکان نشر و پخش نیافته باشند.»
گفتوگو با علی نگهبان را میخوانید:
حس هنری گاهی چیزهایی را میبیند که تحلیل سیاسی نمیبیند. آیا در حس هنری بازتاب یافته در آثار اخیر هنرمندان و نویسندگان ایرانی جوش و خروش جامعه بدانسان که در آبان ماه نمود بیرونی یافت، ادراک شده است؟
نه.
اما این «نه» چندین لایه دارد. یکی پرسش حس هنری است، دیگر چند و چون «آثار هنری» است که ما به آنها دسترسی داریم. برای رسیدن به درک بهتری از پیوند هنر یا حس هنری با هر گونه خیزش یا به گفتهی شما جوش و خروش جامعه، باید نخست دید که «حس هنری» چیست و چگونه پدید میآید. البته در زمان و شرایطی نیستیم که بخواهیم انتزاع کنیم؛ چرا که ما با آتشفشانی روبروییم که گاه در پیش چشم ما (که از ناچاری یا بیچارگی کمابیش نظارهگرانی همدلیم) فوران میکند، و چون فرو نشانده میشود، همه میدانیم که خاموش نیست و نمرده است چرا که مردنی یا کشتنی نیست، و هر دم میتواند باز با نیرویی فزونتر و آتشی شعلهورتر فوران کند.
اما هر حس هنری یا حس انسانی که در هنر نمود یافته وبه هنر برکشیده شده باشد، مانند شرابی است که به طور طبیعی و بدون مخمر و تسریعکنندهها تهیه میشود نیاز به زمان بیشتری برای جا افتادن دارد. بیشتر کارهای هنری که در فاصلهی زمانی اندکی از رویداد اجتماعی پدید میآیند کارهایی سرشار از احساسات هستند. اینکه گاهی منتقدان به شعاری بودن این شعر یا آن داستان یا فیلم اشاره میکنند، منظور همین است. اما کار حسی، کاری است که احساسات را بیان نمیکند، بلکه حسهای درونی شده و زیسته را بیان میکنند، که نمونههای درخشان اینگونه کارهای سرشار از حس هنری را در شعرهای Tenebrae یا فوگ مرگ از پل سلان، یا شعر «مختاری مختاری» از براهنی میبینیم.
پس به جای «حس هنری»، به گمان من، در کارهایی که این روزها دیدهایم بیشتر «احساسات هنرمند» بیان شدهاند، تا «حسهای هنری.» شاید دو دلیل بتوان برای آن بر شمرد: یکی فاصلهی زمانی کوتاه ما با آن جوش و خروش و فاجعهی سرکوبها و خونریزیها، و دیگری دسترسی نداشتن ما به بسیاری از کارهایی که شاید آفریده شده باشند اما امکان نشر و پخش نیافته باشند.
اما نکتهی پنهان دیگری نیز در این پرسش نهفته است، و آن بازتاب یافتن یا نیافتن خواستهها، یا به قولی، حرف دل مردم به حاشیه رانده شده و ستمدیده در کارهای هنری روزهای اخیر است. در این مورد هم پاسخ من «نه» است، به جز چند مورد انگشت شمار از کارهای قالبی و شعارهای تکراری که از سوی گروههای سیاسی سازمانیافته اینجا و آنجا منتشر شده است، که به دشواری میتوان در شمار کار هنری آورد.
کانونهای اعتراضات پراکنده و در بسیاری مواقع در حاشیه بود. آیا زندگی حاشیهنشینان و مشکلات آنها در ادبیات و هنر و سینما نمود و جلوهای داشته؟
آری و نه.
اگر منظور از حاشیهنشینان را طبقهای بگیریم که پیرامون خط فقر یا زیر آن زندگی را [در رنج] میگذراند، پاسخ نه است. ادبیات داستانی و شعر ما چندین دهه است، به ویژه پس از انقلاب، که از پیوند معنیدار با لایههای زیرین جامعه گسسته است، یا گسسته شده است. ادبیاتی که از کارگران و روستاییان بینوا و ستمکشیده مینوشت، پس از انقلاب به محاق رفت. نسل کسانی مانند درویشیان و کارهای آنها (فارغ از ارزشگذاری کیفی آنها) درواقع در همان سالهای دمادم انقلاب ناکام ۱۳۵۷ برافتاد. چندین دلیل هم میتوان به گونهای فشرده بر شمرد: یکی تصوری ناپخته و ناسنجیده و خودفریبنده بود که در سالهای آغازین پس از انقلاب برای بسیاری پدید آمد که گمان کردند انقلاب محرومان به بار نشسته است و دیگر نیازی به نوشتن از کارگر بینوای ایران ناسیونال یا محلهی آبشوران نیست. دلیل دیگر کشتار و زندان و تبعید چپگرایان بود که شاید زبان اصلی این طبقهی اجتماعی بودند. دلیل دیگر جنگ عراق و ایران بود که اولویتها را دیگر کرده بود. دلیل دیگر نیز چیرگی گفتمانهای لیبرالی بر گفتمانهای چپ، ضد استعماری و بومیگرایی بود که از همان سالهای پایانی دههی هفتاد میلادی تا کنون همواره رو به گسترش بوده است. بگو مگوهای فراوانی که بر سر ادبیات «چه نوشتن» و «چگونه نوشتن» در گرفته بود گویا سر انجام با پیروزی «چگونه نوشتن» به پایان رسیده است.
اما در یک مورد میتوان گفت که «زندگی حاشیهنشینان و مشکلات آنها در ادبیات و هنر و سینما نمود و جلوهای داشته» است، و آن هم در رسانههای داخل ایران است. به بیان دیگر، در رسانههای حکومتی یا همسو با حکومت، حاشیهنشینان تا مدتها حضوری نداشتند، اما از سالهای پایانی حکومت رفسنجانی به این سو، زندگی حاشینهنشینان اندک اندک به سینما و تلویزیون وارد شد، اما نه برای نشان دادن آن همه نابرابری یا همدلی با آنان، یا بازتاب منصفانهی آنچه در لایههای زیرین جامعه میگذشت. پرداختن به حاشیهنشینان و مشکلهای آنان در رسانههای درون ایران تنها دستاویزی بوده است برای خندیدن به آنان و مسخره کردن لایههای فرودست جامعه، و گاهی نیز برای این است که دیگران از زندگی آنان عبرت بگیرند و قدر عافیت عاریهای خود را بدانند.
اعتراضات اخیر آیا در وضعیت فرهنگی ما اثری خواهد گذاشت؟
اگر گوشی شنوا و چشمی بینا داشته باشیم، باید چنین باشد. اگر در شاعر و داستان نویس و فیلمساز نشانی از جنم روشنفکری مانده باشد، باید به خود بیاید و این وظیفهی اخلاقی و انسانی فراموش شده را به جای بیاورد.
در وضعیت کنونی به نظر شما وظیفه نویسندگان و هنرمندان چیست؟
وظیفهی نویسندگان و هنرمندان، در وضعیت کنونی، مانند همهی وضعیتهای دیگر، همانی است که همیشه بوده است: آثار هنری برخاسته ازحسهای وجودی خود، بدون تن دادن به سانسورهای حکومتی، مذهبی، فرهنگی، یا خودسانسوری، به دور از شعار و احساساتیگری، و با در نظر داشت یک معیار و تنها یک معیار، یعنی کیفیت هنری، بیافرینند.
میخواهم مواظب باشم و در اینجا وارد گفتمان هنر و ناهنر نشوم. در اینجا ما تنها به پیوند هنرمند با جامعه میپردازیم.
البته که نمیتوان و نباید اثرگذاری و نیروی محرکهی کار هنری و زبان هنر را نادیده گرفت. از همین روست که حکومتها و سازمانهای سیاسی بسیار بیش از دیگران در پی بهرهگیری از هنر برای پیش برد کار خود هستند. هنر، با همهی تواناییهایش، این ناتوانی بزرگ را نیز دارد که میتواند از آن استفادهی ابزاری شود.
هر اثری، و بی استثناء و اگر و مگر، هر اثر هنری و ادبی میتواند مورد بهرهبرداری (سیاسی، اقتصادی، مذهبی، …) واقع شود. حتا کارهای آنان که با پناه بردن به این یا آن تئوری هنری، چشم خود را بر جامعهای که در آن (یا در کنار آن) زندگی میکنند میبندند و خود را غیر سیاسی میدانند.
پس تنها یک پرسش میماند: در این گیر و دار استفاده از اثر هنری و بهرهگیری از آن، چه کسی برنده میشود؟ آنان که در جستجوی آزادی و برابریاند یا آنان که در پی بهرهکشی و حفظ قدرت خویشند؟
در اینجاست که در کنار پرداختن به هنر، ناگزیریم به مجموعهای از سازهها و و شرایط پیرامونی آن نیز بپردازیم، چرا که کار هنری نیز همواره نیاز به دیده شدن، شنیده شدن، خوانده شدن، و نقد و تفسیر دارد.
پرسش از وظیفهی نویسندگان و هنرمندان بدون توجه به شرایط نشر و پخش و عرضه و نمایش و ارائه راه به جایی نمیبرد. این دو را باید در پیوند با یکدیگر دید.
دشواری بزرگ ما نه در مرحلهی آفرینش هنری، بلکه در مرحلهی نشر و پخش بیمانع و آزادانه و بی سانسور آن رخ مینماید.
همواره آفرینشگرانی هستند که زندگی ستمدیدگان را به هنر برکشند و بازتابندهی بیدادگریها در شعر و داستان و نقاشی و فیلم باشند. به گونهای خودجوش همیشه هنرمندانی خواهند بود که کارشان بازتابندهی درد و ستم خانم گوهر عشقی، مادر ستار بهشتی، خانم اکرم نقابی مادر سعید زینالی، خانم شیرپیشه مادر پویا بختیاری، و بسیاری از دیگر مادرانی باشد که عزیزانشان را در راه آزادی و برابری در ایران فدا کردهاند.
هر گاه هنرمند یا کسانی که در کار نشر و ارائهی کار هنری هستند بتوانند آن را به مخاطبانش برسانند، هیچ نیروی دیگری نمیتواند با قدرت برانگیزانندگی و کنشگری آن مقابله کند. در دورههایی که قبضهی سانسور بر گلوی هنر و ادبیات شُل شده است، مانند پیرامون سالهای انقلاب مشروطه و جنگ اول جهانی، و سپس در سالهای جنگ دوم و دوران گذار از پهلوی اول به دوم، و در یکی-دو سال پیرامون انقلاب ۱۳۵۷، بیشترین آفرینش و نشر و نیز اثربخشی هنر در جامعه را شاهده بودهایم.
پس در اینجا هم میبایست پرسش را اینگونه بخوانیم که: در وضعیت کنونی، چه کنیم که هنرمندان و نویسندگان بتوانند کارهای خود را (با آزادی و به گستردگی) به مردم برسانند؟
به بیان دیگر، پرداختن به هنر و شعر اعتراض بدون پرداختن به کانالهای عرضه و ارائهی آن راه به جایی نمیبرد.
در این میان، غول سانسور حکومتی، و پس از آن سانسور مذهبی و اجتماعی حاکم بر ایران البته مانع اصلی است و میبایست همواره آن را در نظر داشته باشیم. اما این غول بزرگ که با پشتیبانی نیروهای قضایی و نظامی حکومت سالهاست هنر و ادبیات ما را به خفقان کشیده است، چون نیک بنگریم، اکنون به فرخندگی گسترش رسانههای اجتماعی و اینترنت، دیگر توان کنترل نشر و پخش کارهای هنری را ندارد و تنها کارهایی را میتواند سانسور کند که به آن مراجعه میکنند!
بنا بر این، از هر سویی که تحلیل کنیم، به نقش رسانهها میرسیم، به ویژه رسانههایی که میتوانند فراتر از قانونهای داخلی ایران کار کنند.
پرداختن به رسانهها نیز نیازمند فرصتی بسیار بیش از این است. اما در فشردهترین بیان، به باور من، شدیدترین انتقادها به رسانهها وارد است (باز هم منظور رسانههایی است که میتوانند فراتر از قانونهای داخلی ایران کار کنند).
رسانههای جریان اصلی و نیز رسانههایی که خود را حرفهای میدانند چشم خود را بر هنر و به ویژه هنر اعتراضی بستهاند، چون آن را در شمار هواداری از این یا آن طرف مبارزه میدانند.
بسیاری از رسانههای [به اصطلاح، یا به ظاهر] غیر سازمانی، حتی صفحهای به نام هنر و ادبیات ندارند، یا اگر هم دارند، در آنها چیزی بیش از خبرها و گزارشهایی از این یا آن اجرای نمایش یا ساخت فیلم یا آهنگ پیدا نمیشود. گاهی در بارهی هنر چیزی مینویسند، اما خود هنر را منتشر نمیکنند.
در دوران همهگیری اینترنت، رسانهها وضعیت غریبی دارند. رسانههای حرفهای، آن دسته که مخاطب خود را همگان تعریف میکنند، همانگونه که اشاره شد، هنر و ادبیات را کنار گذاشتهاند. گویی همگان (یا عامهی مردم) نیازی به هنر و ادبیات ندارند. پس هنر و ادبیات به وبسایتهای تخصصی شعر و هنر کوچ کرده است. یعنی از مردم انتظار داریم که برای شعر و داستان از وبسایتهای تخصصی دیدن کنند. اما وبسایت یا نشریهی تخصصی همواره برای متخصصان هر رشته بوده است. پس مردم [عادی] به آن وبسایتها نخواهند رفت. این ناسازه، همراه با بسته بودن فضای آزاد آفرینش هنری در دانشگاهها و مدرسههای ایران، باعث شده که بسیاری از مردم نتوانند درک هنری و ادبی خود را بالا ببرند و از فرهیختگی لازم برای بهره بردن از شعر و داستان و به طور کلی هنر برخوردار شوند. پس مردم در اندازهی توان خود، نسخههای شِبه هنری و شِبه ادبی شعر و داستان را از رسانههای همبودیک مانند صفحههای فیسبوک، اینستاگرام، توییتر و مانند آنها دریافت میکنند، چرا که هر کسی میتواند کار خود را در آنها همرسان کند. اما چنانکه میدانیم، هر گاه میدان بازی به اینگونه باشد، کارهای جدی که نیاز به سطح بالاتری از اجرا، ارائه، و پیچیدگی دارند از دسترس مردم دور میمانند، و جای آنها را نسخههای بدل هنر و ادبیات میگیرند.
رسانههای حکومتی اما فعالانه و بسی هوشیارانهتر از مخالفان خود بدیلهایی اعتراضی ایجاد کردهاند و نسخههای شعر و هنر [ضد] اعتراضی خود را ارائه دادهاند: برای نمونه به این مراسم شبهای شعر اعتراض (حکومتی) و این شاعران معترض حکومتی بنگرید. یا این شاعر حکومتی که اعتراضش در این است که دستورهای رهبر نادیده گرفته میشود، و نیز شعرهای اعتراضی که در حضور رهبر یا برای تقویت حضور رهبر منتشر میشود.
یافتن نمونههای مستقل و غیر سازمانی بیان هنری اعتراضها بسیار دشوار است؛ نه اینکه وجود نداشته باشد، بلکه به این معنا که کارهای هنریی که از سوی هنرمندان مستقل آفریده میشود در کمتر جایی بازتاب مییابد. و این نشان از باندی شدن و قبیلهگرایی اپوزیسیون ما دارد. هر گروهی چندان در خود فرو رفته و خود را تنها در آینهی هممحفلیهای خود بازمیتابانَد که کارهای هنری حتا همسو با اعتراضها، ولی مستقل از جریانهای سازمانی، را نمیتواند ببیند یا بازتاب دهد.
بیشتر بخوانید: