حسین نوش آذر – ادبیات پایداری و اعتقاد به شکستناپذیری انسان در برابر توتالیتاریسم در تاریخ ادبیات جهان پیشینهای دراز دارد. از سرشناسترین نویسندگان جهان تا گمنامترین نویسندگان تبعیدی میتوان نمونههایی آورد از ادبیات پایداری. آلکساندر سولژنتسین در این میان یکی از سرشناسترین این گروه از نویسندگان است. او تا پایان زندگی اعتقاد داشت که انسان را نمیتوان درهم شکست. در باور او شکستناپذیری فرد در برابر توتالیتاریسم یک امر ذاتی و نه یک مسأله سیاسیست.
در مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان میرسد، امروز به آلکساندر سولژنتسین، آخرین نویسنده بزرگ روسیه میپردازیم. یادآوری میکنم که فایل صوتی با متنی که میخوانید تفاوت دارد.
۱۲ فوریه ۱۹۷۴ آلکساندر سولژنتسین به روستایی دورافتاده در غرب آلمان وارد شد. در این روستا که لانگنبرویش نام دارد، خانه هاینریش بل قرار دارد. این نخستین اقامتگاه سولژنتسین در تبعید بیست سالهاش بود. در آن زمان نخستین جلد «شبهجزایر گولاک» در پاریس منتشر شده بود و حاکمان کرملین بهخاطر این کتاب سولژنتسین را از خاک روسیه اخراج کرده بودند. فقط بعد از دو سال این کتاب به ۳۰ زبان ترجمه شد و مجموعاً ۳۰ میلیون نسخه از آن به فروش رسید.
یک دهه پیش از این واقعه، در سال ۱۹۶۲ از سولژنتسین داستان بلند (نوول) «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» به سفارش خروشچف در نشریه ادبی «نووی میر» (Nowy Mir) منتشر شده بود. در این داستان، نویسنده فقط یک روز از زندگی یک زندانی سیاسی در گولاک را ثبت کرده بود. جرج لوکاچ، منتقد سرشناس درباره این کتاب گفته بود: این کتاب «برشی خاکستری در خاکستری و هنرمندانه از زندگی روزانه تحت حکومت استالین» است. این رمان، اثر نمونه سولژنتسین بهشمار میآید و دربردارنده همه ویژگیهای آثار دیگر اوست. او در این کتاب به پیشینه واقعگرایی در ادبیات روسیه تکیه دارد و هرچند که بعدها او را با تولستوی مقایسه کردهاند، اما بیش از آنکه از تولستوی تأثیر پذیرفته باشد، از ماکسیم گورکی تأثیر گرفته است.
یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ نوشته آلکساندر سولژنتسین: کافیست که کسی را با شلاق بزنی، از آن پس هرگاه که شلاقت را بلند کنی، او وحشت خواهد کرد.
زندگی سولژنتسین تا این زمان به زندگی میلیونها روس شباهت دارد: او که در سال ۱۹۱۸ متولد شده بود، بدون پدر بزرگ شد. ریاضیات و فیزیک خواند و بعد از تحصیل هم به ارتش رفت و در جنگ جهانی دوم در خط مقدم جبهه جنگید. به خاطر نظرات ضد استالینیاش بازداشت شد و یازده سال آزگار از زندگیاش را در اردوگاههای کار اجباری و زندانهای گوناگون گذراند. در سال ۱۹۵۶ در بیستمین گردهمایی کمیته مرکزی حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی که خروشچف با استالینیسم تسویه حساب کرد، از سولژنتسین هم اعاده حیثیت کردند. او سپس به داستاننویسی روی آورد و بهزودی به یک چهره بسیار شاخص ادبی بدل شد. پس از انتشار «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» روزنامه پراودا او را با تولستوی مقایسه کرد. اما بعد از خروشچف، تاریخ مصرف سولژنتسین تمام شد و از نو مورد غضب قرار گرفت. در سال ۱۹۶۴ ممنوعالقلم و چند سال بعد هم از خاک روسیه اخراج شد. میبینیم که سولژنتسین شهرتش را مدیون دوره اصلاحات در روسیه، جنگ سرد و حمایت همهجانبه نویسندگان آزادیخواه مانند هاینریش بل از اوست. با اینحال اگر توانایی او در نویسندگی نبود، همه این حمایتها به جایی نمیرسید.
در مجموع سولژنتسین افزون بر «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» و «شبهجزایر گولاک» که مشهورترین اثر اوست و توسط خانم مینو مشیری هم به فارسی ترجمه شده، یک رمان ماندگار دیگر هم دارد: «نخستین دایره جهنم».
در «نخستین دایره جهنم» داستان در زندانی به نام «ماورینو» اتفاق میافتد. در این زندان، حکومت جمعی از دانشمندان نخبه را اسیر کرده با این قصد که آنها را به کشفیات علمی وادارد. در همه این آثار سولژنتسین وقایع را بهگونهای روایت میکند که هم بسیار واقعی به نظر میرسند و هم اینکه نمادین هستند.
سولژنتسین به شخصیتپردازی و تحلیل روانکاوانه شخصیتها اصولاً اهمیت نمیدهد. توانایی او در توصیف شرایط اجتماعی، وصف مکانها و موقعیتهای دشوار و فاجعهباریست که به انسان تحمیل میگردد. صدای تفسیرگر نویسنده همه جا بهگوش میرسد و این امر رمانهای او را کهنه و از ریختافتاده جلوه میدهد. با این حال باید توجه داشت که سولژنتسین حلقه آخر نویسندگانی مانند داستایوفسکی، گورکی و تولستوی است. او هرگز ادعای نوآوری نداشت، بلکه مانند پیشینیانش میخواست نویسندهای اخلاقی و پیامبرگونه باشد. هدف او این است که روایتی مستقل از تاریخ تحریفشده سرزمینش بهدست دهد و در اینکار هم بسیار موفق است.
در سال ۱۹۷۰ جایزه ادبی نوبل به سولژنتسین تعلق گرفت. او که گمان میبرد اگر از خاک روسیه خارج شود، دیگر به روسیه راهش نمیدهند، نوبل ادبی را پذیرفت، اما برای دریافت آن به استکهلم سفر نکرد. یک سال پیش از این تاریخ او را از کانون نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی اخراج کرده بودند.
کمیته نوبل توانایی اخلاقی آثار او را که به سنت ادبی روسها تکیه دارد، ستوده بود.
سولژنتسین در تبعید از آلمان به سوئیس و از سوئیس به آمریکا رفت و در سالهای تبعید به تنهایی به یک نهاد فرهنگی تبدیل شد. بعد از روی کار آمدن گورباچف، دوره تبعید او هم به سر آمد. باید توجه داشت که تبعید سولژنتسین فقط ۲۰ سال به دراز کشید، در حالیکه برخی نویسندگان و شاعران ما مانند نسیم خاکسار و اسماعیل خویی بیش از ۳۰ سال است که در تبعید بهسر میبرند.
سولژنتسین در سال ۲۰۰۸ درگذشت. همسرش، ناتالیا دمیتریونا بعد از مرگ او گفته بود: «او آرزو داشت در تابستان بمیرد و در تابستان هم مرد. او آرزو داشت در خانهاش بمیرد و در خانهاش هم مرد.»
سولژنتسین در «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» مینویسد: «کافیست که کسی را با شلاق بزنی، از آن پس هرگاه که شلاقت را بلند کنی، او وحشت خواهد کرد.»
دستاورد سولژنتسین این است که به ما نشان میدهد انسان میتواند بر وحشت خود از شلاق حاکمیت چیره شود.
در همین زمینه:
ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه از حسین نوشآذر در رادیو زمانه
با سلام
دو تا سوال داشتم، “یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ” رو میدونم خانم مینو مشیری ترجمه کرده، سوال اول اینکه “شبهجزایر گولاک” رو هم ایشون ترجمه کرده؟
و سوال دوم اینکه اسم ناشر این دو تا کتاب با ترجمه ی خانم مشیری ، چیه؟
چندتا کتابفروشی رفتم نداشتن و گفتن در صورت داشتن اسم ناشر تهیه کردنشون ممکنه.
پیشاپیش سپاس
فرهاد حسن زاده / 26 July 2015