خالد توکلی – یکی از جنبشهای سیاسی و ملی خاورمیانه که بیش از نیم قرن از عمر آن میگذرد، جنبش ملی «کرد» است.
اگرچه در این زمان به نسبت طولانی، جنبش ملی کرد به اهداف، آرمانها و آنچه میخواسته، آنگونه که شاید و باید نرسیده و به غیر از کردستان عراق، دستاورد چندانی نداشته است، اما هرچه بوده در مقابل سرکوب بیرحمانه و خشن حکومتهای مرکزی، گاه در شهرها و اغلب در کوهستانها، به تنهایی و به خوبی دوام آورده و همچنان زنده و پویاست؛ به گونهای که امروزه کردها یکی از بازیگران مهم سیاسی در منطقه به شمار میآیند و بسیاری بر این باورند که حل و فصل مسائل خاورمیانه و استقرار دموکراسی و عدالت در کشورهای منطقه، بدون حل مسئله کرد، غیر ممکن و بیهوده به نظر میرسد.
تردیدی نیست که یکی از مهمترین فضیلتها در زندگی جمعی انسانها، التزام به اصل عدالت و آزادی و تلاش برای تحقق، حفظ و تضمین آن است. برخی از فعالان سیاسی و روشنفکران بر این باورند که راه رسیدن به این اهداف و آرمانها و به عبارت دیگر تحقق و تضمین فضیلت عدالت، استقرار دموکراسی در ایران است. «اکبر گنجی» تأکید میکند که نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر، عادلانهترین نظامی است که تاکنون آدمیان برساختهاند (تجزیهطلبی در چهار منظر: سایت گویا). وی همچنین شکاف اصلی اجتماعی و سیاسی در ایران را شکاف دموکراسی و دیکتاتوری میداند (سایت بیبیسی).
یکی از مهمترین فضیلتها در زندگی جمعی انسانها، التزام به اصل عدالت و آزادی و تلاش برای تحقق، حفظ و تضمین آن است. برخی از فعالان سیاسی و روشنفکران بر این باورند که راه رسیدن به این اهداف و آرمانها و به عبارت دیگر تحقق و تضمین فضیلت عدالت، استقرار دموکراسی در ایران است.
از نظر «علویتبار» مسئلهآفرین امروز ایران، گذار به مردمسالاری و توسعه سیاسی است (بازاندیشی در مورد راهبرد و اقدام؛ سایت جرس). «نراقی» نیز بر این باور است که «در روزگار ما دموکراسی یکی از مهمترین و کامیابترین شیوههای تأمین و تضمین «حق مشارکت مؤثر» یا «حق تعیین سرنوشت خود» است.» (دموکراسی و مسئله حقوق اقلیتهای قومی). «تقی رحمانی» بر دموکراسیخواهی برای رسیدن به آزادی تأکید دارد و میگوید: «زمانی درخت آزادی در ایران به بار مینشیند که دموکراسیخواهی بستر عملی یابد، بانی خود را بیابد و اقشار و دولت همراه با دموکراسیخواهی پیدا کند.» (دموکراسی خواهی؛ محور «اتحاد در عمل»).
«رضا علیجانی» نیز به همین شیوه، دموکراسیخواهی را مخرج مشترکی برای همگرایی میداند: «به نظر میرسد اینک توجه و تاکید بر دموکراسیخواهی و نیز درونجوشی، ملی و وطنخواهانه بودن پویش دموکراسیطلبی (و عدم وابستگی و یا اتکا به نیروهای بیگانه که دنبال منافع خاص خود هستند) میتواند مخرج مشترک مهمی برای همگرایی بین بسیاری از نیروها و گرایشات سیاسی باشد.» (چرا همگرایی سیاسی ضروری است؟)
تحقق عدالت و آزادی
در مقابل، برخی دیگر از روشنفکران و فعالان سیاسی معتقدند که کردها به طور خاص و اقلیتهای قومی و ملی ساکن در ایران به طور عام، برای دستیابی به اهداف و تحقق آرمانهای خویش که همانا تحقق عدالت و آزادی است، در مقابل «ناسیونالیسم فارسی» راهی جز جدایی از ایران ندارند.
ایشان استدلال میکنند از آنجایی که کردها یا دیگر اقلیتهای قومی و ملی به لحاظ جمعیتی در اقلیت هستند، در یک حکومت دموکراتیک که رگههای قدرتمندی از ناسیونالیسم فارسی در آن تسلط دارد و گاهی بر ارزشهایی چون عدالت و به ویژه آزادی میچربد، چارهای جز تبعیت از رأی اکثریت ندارند و دیکتاتوری اکثریت و دیکتاتوری فردی یا حکومت خودکامه تفاوت چندانی با هم ندارند، لذا شکاف اصلی سیاسی و اجتماعی در ایران شکاف دموکراسی و استبداد نیست بلکه شکاف اصلی، شکاف میان ناسیونالیسم فارس و غیر فارس است.
حال این پرسش مطرح میشود که آیا در یک نظام دموکراتیک که به گونهای عادلانه مطالبات و خواستههای اقلیتها برآورده نمیشود، چارهای جز جدایی نیست؟ جدایی چگونه و تحت چه شرایطی امکانپذیر و مقبول است؟ تردیدی نیست که در تاریخ اندیشههای سیاسی، انتقادات جدی و بنیادینی از دموکراسی به طور کلی و به ویژه دیکتاتوری اکثریت وجود دارد، لذا نگرانی در مورد آینده یک نظام دموکراتیک به ویِژه از سوی اقلیتها پربیراه نیست. این نکته آنگاه قابل توجهتر میشود که به قول «گنجی» در تاریخ سیاسی معاصر ایران، برای اولینبار است که دموکراسی و حقوق بشر و آزادی به گفتمان مسلط روشنفکری و مخالفان و [حتی موافقان حکومت] در ایران تبدیل شده است. آنچه تاکنون وجود داشته گفتمان چپ و گفتمان ناسیونالیسم ایرانی بوده که بسیاری از عناصر اصلی خود را از هویت فارسی گرفته است. در این گفتمانها نه تنها در دفاع از دموکراسی، لیبرالیسم، اصلاحطلبی، خشونتپرهیزی، توافق، آزادی و حقوق بشر سخنی به میان نمیآید، بلکه به کرات از این مفاهیم به مثابه برچسب و انگ برای درهم کوبیدن رقیب بهره گرفته شده است و اکنون نیز میشود.
حال این پرسش مطرح میشود که آیا در یک نظام دموکراتیک که به گونهای عادلانه مطالبات و خواستههای اقلیتها برآورده نمیشود، چارهای جز جدایی نیست؟ جدایی چگونه و تحت چه شرایطی امکانپذیر و مقبول است؟
در طول سالیان گذشته ناسیونالیسم ایرانی آن چنان قوی و فراگیر بوده است که گفتمان های چپ و مذهبی را – که به ظاهر نمیبایست با ناسیونالیسم سر سازگاری داشته باشند – به شدت تحت تأثیر خود قرار داده است؛ به گونهای که در فرهنگ سیاسی ایران، سیاستها و مفاهیم خاص خود را آفریده و حتی آن را بر دیگر گفتمانها تحمیل کرده است. نگرش «شرقشناسانه»، «امنیتی»، «یکسانسازی فرهنگی» و «تجزیهطلبی» از این جملهاند که از سوی ناسیونالیستها در مورد جنبشهای سیاسی و فرهنگی قومیتهایی که خواهان تمرکززدایی سیاسی و فرهنگی، حداکثر در حد «خودمختاری» بودند، کاربرد یافت. از سوی دیگر، تسلط ناسیونالیسم ایرانی و برنامهها و اهداف آن در ارکان مختلف قدرت موجب شد تا در مقابل آن نیز ناسیونالیسم قومی که این نیز تأکید چندانی بر دموکراسی و لوازم آن ندارد، شکل بگیرد و بدین وسیله از هر دو سو دموکراسی نادیده گرفته شود.
علاوه بر این، اکنون که سخن از دموکراسی در ایران میرود و بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی آن را مسئله اصلی کشور میدانند که میتواند گره از کار فروبسته مردم بگشاید، باز به گونهای پنهان و تا حدی مبهم رد پای ناسیونالیسم در گزینش دیدگاه و نوع خاصی از دموکراسی از یک سو و واکنش منفی یا نه چندان مثبت در برابر فعالیت سیاسی اقلیتهای ملی و قومی از سوی دیگر به چشم میخورد.
بدینگونه که در ادبیات سیاسی و مفاهیم مربوط به دموکراسی، تعریف و دیدگاهی از آن مقبولیت یافته است که در بهترین حالت مبین و تضمینکننده حکومت اکثریت است. به عبارت دیگر بر اساس این تعریف ویژگی ممتاز دموکراسی، حاکمیت اکثریت بر اقلیت است. اساس این دیدگاه که خصلت پارادوکسیکال دارد مبتنی بر این باور است که اکثریت هیچگاه مرتکب اشتباه نمیشود. لذا باید به عقل و ادراک عامه اعتماد کامل داشت، چراکه عقاید درست در ذهنیت اکثریت مردم تجلی مییابد و عقاید نادرست به حاشیه رانده میشوند و ذهن اقلیتها را اشغال میکنند.(بشیریه، حسین؛ آموزش دانش سیاسی؛ ۱۳۸۰؛ ص: ۱۳۶)
در این حالت، اگرچه از لحاظ ظاهری بر قدرتی که ساختار دوجانبه دارد و امکان مشارکت در آن تحقق مییابد، تأکید میشود، اما در واقع به دلیل قدرت انحصاری اکثریت و نادیده گرفتن اقلیت، ساختار قدرت شکل و صورتی یکجانبه به خود میگیرد و دموکراسی دچار پارادوکس میشود. دلایل دیگری نیز وجود دارد که نگرانی اقلیتهای قومی و مذهبی از شکلگیری «استبداد اکثریت» را دوچندان میسازد که ازجمله میتوان به باور به مطلقگرایی ارزشی و اخلاقی از یک سو و بیاعتقادی نسبت به کثرتگرایی اجتماعی و هویتی از سوی دیگر که از لوازم اصلی انواعی از دموکراسی هستند، اشاره کرد.
آیا «جدایی» بهترین راهکار است؟
پرسشی که با آن دست به گریبان هستیم اکنون به گونهای دیگر خود را نشان میدهد و آن این است که آیا برای پرهیز از استبداد اکثریت که ممکن است از استبداد اقلیت بدتر و خردکنندهتر نیز باشد (بشیریه: ۱۳۶)، «جدایی» یا به عبارتی دیگر «تجزیه» ایران بهترین راهکار است؟
«گنجی» در پاسخ به این پرسش و در مخالفت با جداییطلبی، ضمن اشاره به علل و عوامل مختلف بر این باور است که:
– فرایند تجزیه یک کشور به شدت میتواند خونین و خشن باشد و هزینه و نتیجه آن کشته شدن دهها هزار و آواره شدن صدها هزار نفر باشد.
– پای دولتهای خارجی به میان کشیده میشود و هریک از آنها بنابر «منافع ملی» خود از یک طرف علیه طرف دیگر حمایت به عمل خواهند آورد.
– هویتطلبی و ملیگرایی قوی، میتواند حتی روشنفکران را به جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی بکشاند.
– آدمها چون گرگ و پلنگ و افعی به جان هم خواهند افتاد. (پیامدهای تجزیه طلبی در ایران؛ سایت بیبیسی)
اکبر گنجی: فرایند تجزیه یک کشور به شدت میتواند خونین و خشن باشد[…]. پای دولتهای خارجی به میان کشیده میشود و هریک از آنها بنابر «منافع ملی» خود از یک طرف علیه طرف دیگر حمایت به عمل خواهند آورد. هویتطلبی و ملیگرایی قوی، میتواند حتی روشنفکران را به جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی بکشاند.
«نراقی» ضمن اینکه بحث در مورد اقلیتهای قومی را دشوار میداند با وجود این گفتمان دموکراسیخواهی و دفاع از حقوق بشر بدون بحث درباره حقوق اقلیتهای قومی را ناتمام میداند. وی در برخی از موارد ادعای جداییطلبی را موجه میداند و معتقد است:
– به نظر میرسد که دست کم در سه مورد طلاق سیاسی یکسویه موجه است و نظام حقوق بینالملل موظف است که آن موارد را به رسمیت بشناسد: مورد اول که در قوانین جاری بینالملل نیز به رسمیت شناخته شده است، ناظر به شرایطی است که یک قوم خاص و سرزمینهای ایشان به زور و غاصبانه به دولت مرکزی ضمیمه شده باشد. در این شرایط، به رسمیت شناختن طلاق یکسویه مصداق عدالت جبرانی است. مورد دوم ناظر به شرایطی است که دولت مرکزی به نحو گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی یک قوم خاص را نقض میکند. در این شرایط، به رسمیت شناختن طلاق یکسویه مصداق عدالت توزیعی است. مورد سوم ناظر به شرایطی است که دولت مرکزی در ضمن قراردادی معین به قومی خاص در قلمرو حاکمیت خویش حق خودگردانی داده و خود را به رعایت آن حق متعهد ساخته است، اما شرایط مورد توافق را به نحو یکسویه مستمراً نقض میکند.
– در شرایط خاصی که دولت مرکزی حق تعیین سرنوشت را به رسمیت نمیشناسد این حق میتواند مبنای توجیه نوعی حق جداییطلبی یا طلاق سیاسی باشد.
در چه زمانی اما حق جداییطلبی موجه نیست؟ نراقی بر این باور است:
– در غالب موارد (و نه لزوماً همیشه) حق جداییطلبی یا طلاق سیاسی در شرایطی موجه است که قوم جداییطلب ادعای موجهی نسبت به سرزمینهایی که در آن زیست میکند داشته باشد. اگر حق مالکیت قوم بر سرزمینهایی که در آن زیست میکند روشن و محرز نباشد، جداییطلبی غالباً (و نه لزوماً همیشه) موجه نخواهد بود.
– جداییطلبی در غالب موارد فرآیندی پرهزینه و خونبار برای تمام طرفین درگیر است.
علاوه بر موارد فوق نگارنده بر این باور است که موارد دیگری نیز میتوانند تلاش برای جدایی را موجه سازند:
– اقدام سیستماتیک خشن و اجباری دولت مرکزی برای نفی و زدودن هویت فرهنگی اقلیتهای قومی و ملی که خواهان حفظ هویت فرهنگی خاص خود هستند، به عبارت دیگر نقض حقوق گروهی و جمعی اقلیتهای قومی و ملی؛
– اقدام سیستماتیک و عامدانه دولت مرکزی برای تغییر در ترکیب جمعیتی مناطقی که در آنجا به لحاظ جمعیتی، اقلیتها در اکثریت هستند.
– کوچ اجباری اقلیتها از سرزمینی که به آنها تعلق دارد.
با وجود این توجیهات، جداییطلبی در کل مشکلات خاص خود را دارد و در صورت استقرار نوعی از دموکراسی که در آن اقلیتهای قومی و ملی بتوانند بر اساس عدالت و برخورداری از حقوق فردی و گروهی، زندگی خود را سامان بخشند، جداییطلبی به دلایل زیر ناموجه است:
– همچنان که گفته شد فرآیندی پرهزینه و خونبار است؛
– در یک حکومت غیر دموکراتیک امکان جدایی برای اقلیتها بسیار ناچیز است، مگر با دخالت نیروی نظامی خارجی که این نیز به نوبه خود، هزینه آن را چند برابر میکند.
– اگر هدف از فعالیت سیاسی تحقق عدالت و رعایت حقوق شهروندان باشد، از آنجایی که آرمانهای عمده گروههای جداییطلب در واکنش به استبداد اکثریت مبتنی بر قومگرایی پدرسالارانه است، لذا هیچ تضمینی وجود ندارد که در جامعه جداشده جدید و نظام سیاسی آن این اهداف و آرمانها تحقق یابند و حقوق اساسی شهروندان و اقلیتهای مختلف تأمین و تضمین شود.
حال اگر این نکته پذیرفته شود که دموکراسی ژاکوبنی در نهایت به استبداد اکثریت منتهی میشود لذا مطلوب و مفید و در عین حال دموکراتیک نیست و عدالت و آزادی به گونهای شایسته در آنجا تحقق نمییابد، لذا ممکن است موجب گسترش اندیشه جداییطلبی در میان اقلیتها شود و جداییطلبی نیز به دلیل پرهزینه و خونبار بودن، دخالت نیروهای خارجی، از بین رفتن اخلاق و منش انسانی- حتی در میان روشنفکران- امکانناپذیری در یک حکومت غیر دموکراتیک و نامشخص بودن نتیجه آن، گزینه مناسبی برای انتخاب و اقدام در آن جهت نیست، آنگاه با پرسش دیگری مواجه خواهیم شد که چه باید کرد؟
راهکارها
در یک چارچوب دموکراتیک، رهایی از دیکتاتوری اکثریت چگونه ممکن خواهد شد؟
به دلایل و علل مختلف از جمله ریشهداری و پایداری ناسیونالیسم و نوپا بودن تفکر دموکراسیخواهی، در ایران انتقاد از دموکراسی اکثریتی و تبیین و تشریح گونههای دیگری از دموکراسی که متضمن تمرکززدایی از قدرت و به رسمیت شناختن تنوع فرهنگی و هویتی باشد، به ندرت انجام پذیرفته است.
آرش نراقی
«نراقی» ضمن اینکه تلاش برای جداییطلبی را در غالب موارد فرآیندی پرهزینه و خونبار میداند، اما در مورد تلقی «صوری» از دموکراسی یا دیکتاتوری اکثریت نیز بر این باور است که اخلاقاً قابل دفاع نیست و بایستی به یک قید مهم مقید شود، لذا تلقی «دومی» از دموکراسی را مطرح مینماید که نه تنها منجر به دیکتاتوری اکثریت نمیشود بلکه حقوق اساسی اقلیتها به نحو مؤثری در آن رعایت میشود.
از نظر آرش نراقی تمایز روشنی میان «حق تعیین سرنوشت خود» و «حق جداییطلبی» وجود دارد. با وجود این، فرزندان اقلیتهای قومی با استفاده از حق «حفظ هویت فرهنگی» میتوانند از حق تحصیل به زبان مادری برخوردار شوند و در جهت اعتلای فرهنگ قومی خود تلاش کنند و با استفاده از حق «خودگردانی» میتوانند به نحو مؤثر در تعیین سرنوشت خود و تدبیر اموری که بر زندگی آنها تأثیر جدّی مینهد نقش موثر داشته باشند.
این تلقی دوم، دست کم ملتزم به سه شرط است:
۱- شرط اول- نظام دموکراتیک نظام ملتزم به منطق گفتوگوی عقلانی در عرصه عمومی است.
۲- شرط دوم- التزام به قاعده اکثریت است.
۳- شرط سوم- اما قاعده اکثریت باید به یک قید مهم مقید شود: رعایت حقوق اقلیت. به بیان دیگر، اکثریت نمیتواند/ نمیباید قوانین الزامآوری را در عرصه عمومی وضع کند که حقوق اساسی اقلیت (از جمله حق ایشان را برای آنکه بتوانند به اکثریت تبدیل شوند) نقض کند.
به نظر نراقی دو نوع اقلیت وجود دارد: اقلیتهایی که به صورت بالقوه، امکان تبدیل شدن به اکثریت را دارند و اقلیتهای دائمی. این تلقی از دموکراسی (صوری) نیز فقط حقوق بخشی از اقلیتها که توان تبدیل به اکثریت را دارا هستند، تأمین میکند و در مورد اقلیتهای «دائمی» قادر به برآورده کردن حقوق گروهی آنها نیست. به عبارت دیگر این مدل از دموکراسی صرفاً «حقوق فردی شهروندان را به صفت فردی ایشان تأمین و تضمین میکند، اما احتمالاً نسبت به پارهای از حقوق گروهی ایشان به مثابه گروه حساسیت کافی نشان نمیدهد». وی بدین منظور- نشان دادن حساسیت کافی به پارهای از حقوق گروهی اقلیتها- حق تعیین سرنوشت را برای اقلیتهای قومی در دو سطح تعریف میکند: «سطح فردی، که از این حیث هیچ تفاوتی میان شهروندان از آن حیث که شهروند هستند وجود ندارد؛ و سطح گروهی، که از این حیث اقوام به صفت گروهی خود باید واجد حقوق ویژهای باشد که لزوماً از طریق تأمین حقوق فردی افراد آن قوم به مثابه شهروندان احقاق نمیشود.» در سطح گروهی، حق تعیین سرنوشت، مستلزم حق «حفظ هویت فرهنگی» و حق «خودگردانی» است.
از نظر نراقی تمایز روشنی میان «حق تعیین سرنوشت خود» و «حق جداییطلبی» وجود دارد. با وجود این، فرزندان اقلیتهای قومی با استفاده از حق «حفظ هویت فرهنگی» میتوانند از حق تحصیل به زبان مادری برخوردار شوند و در جهت اعتلای فرهنگ قومی خود تلاش کنند و با استفاده از حق «خودگردانی» میتوانند به نحو مؤثر در تعیین سرنوشت خود و تدبیر اموری که بر زندگی آنها تأثیر جدّی مینهد نقش مؤثر داشته باشند.
در نهایت، نتیجه کار نیز برای وی مهم است و بر این نکته تأکید میورزد که حق جداییطلبی، حق تعیین سرنوشت و سطوح مختلف آن، نباید در راستای تقویت فرهنگ و ارزشهای قومگرایی پدرسالارانه باشد که مبتنی بر افسانههای نژادی و قوم مرکزی است. نراقی اساس ملت را بر این فرض بنا مینهد که مردم بایستی در ضمن یک قرارداد عادلانه (فرضی یا واقعی) تصمیم بگیرند که در کنار یکدیگر کل واحدی را سامان بخشند.
مصطفی ملکیان
ملکیان در مقاله «سکولاریسم و حکومت دینی» این احتمال را که امکان دارد اکثریت با سوءاستفاده از قدرت خود عدالت را در مورد اقلیت نادیده بگیرند مورد بررسی قرار میدهد و برای جلوگیری از ظلم اکثریت نسبت به اقلیت، راهکاری عملی ارائه میدهد. وی ابتدا امور را به دو دسته objective و subjective یا امور عینی و ذهنی تقسیم میکند.
مصطفی ملکیان میگوید برای تحقق عدالت، در امور ذهنی و عینی غیر قابل تحقیق، باید به رأی مردم مراجعه کرد. در این میان، این پرسش را مطرح میکند که چگونه میتوان از دیکتاتوری اکثریت و یا سوءاستفاده از اکثریت بودن، پرهیز کرد؟ پاسخی که ملکیان ارائه میکند بسیار کوتاه است: «در انسانها معنویت رشد کند». رشد معنویت موجب میشود افراد به گونهای پرورش یابند که آگاهانه از قدرت تصمیمگیری خود به زیان دیگران استفاده نکنند که این وضعیت نیز با سلوک درونی و باطنی میسر میشود.
بر اساس نظر ملکیان، امور ذهنی یا subjective اموری غیر قابل ارزیابی منطقی و معرفتشناختی و به عبارت دیگر غیر قابل تحقیق هستند. امور عینی یا objective ادعاهایی درباره عالم واقع هستند که خود به دو دسته فرعیتر تقسیم میشوند: امور عینی بالقوه قابل تحقیق و امور عینی بالفعل قابل تحقیق.
وی میگوید برای تحقق عدالت، در امور ذهنی و عینی غیر قابل تحقیق، باید به رأی مردم مراجعه کرد. در این میان اما به نکته مهمی اشاره میکند که چون تقریباً هیچگاه ممکن نیست که صد در صد مردم در مورد چیزی اجماع داشته باشند و در بهترین حالت ممکن است نود درصد مردم به چیزی رأی بدهند و ده درصد دیگر مخالف آن باشند، بنابراین به خاطر عدم اجماع عام امت، اکثریت نسبت به اقلیت ظلم روا می دارند. به عبارت دیگر، این پرسش را مطرح میکند که چگونه میتوان از دیکتاتوری اکثریت و یا سوءاستفاده از اکثریت بودن، پرهیز کرد؟
پاسخی که ملکیان ارائه میکند بسیار کوتاه است: «در انسانها معنویت رشد کند». رشد معنویت موجب میشود افراد به گونهای پرورش یابند که آگاهانه از قدرت تصمیمگیری خود به زیان دیگران استفاده نکنند که این وضعیت نیز با سلوک درونی و باطنی میسر میشود. به گفته ملکیان یکی از وظایف روشنفکران در جامعه تلاش برای رشد معنویت است. در غیر این صورت، این امکان همواره وجود دارد که یک ساختار عقلانی به مخاطره بیفتد و از سوی اکثریت نسبت به اقلیت ظلم روا داشته شود.
مشابه این نظریه را «عبدالکریم سروش» در سلسله سخنرانیهایی تحت عنوان «وجدان شرمگین» مطرح ساخته است. وی با تأکید بر «حقمحور» بودن جوامع جدید، بر این باور است که تمامی لوازم و امکانات نظری و عملی در این جوامع در خدمت انسان قرار گرفته است تا بر اساس آن بتواند از حقوق خود بهره ببرد و آنها را محقق سازد. این امر موجب شده است تا در نظام اجتماعی و حتی زیستی انسان مدرن مشکلات عدیدهای بروز کند.
راهکار سروش برای حل اختلالات و معضلاتی که در دنیای مدرن در اثر استفاده حداکثری از «حق» به وجود آمده این است که در این جوامع «شرم» به مثابه یک فضیلت اخلاقی رواج یابد و این عنصر اخلاقی مانع از آن شود که افراد همواره بر ایفای حقوق خود تأکید بورزند و موجب شود که به صورت داوطلبانه از حقوق خود چشمپوشی کنند. بر این اساس، سروش معتقد است که وجدانهای شرمگین، تمایل کمتری به استفاده از حقوق خود دارند و به عبارت دیگر پرهیزکارترند و گوشه چشمی به تکالیف نیز خواهند داشت.
سروش در این سلسله مباحث از استبداد اکثریت و رابطه آن با شرم سخنی به میان نمیآورد، اما میتوان آن نظریه را در این مورد نیز به کار بست. بدین گونه که اگر التزام به قاعده اکثریت یکی از شروط مهم تحقق دموکراسی و یکی از حقوق انکارناپذیر افراد است، آنگاه عنصری درونی و اصلی اخلاقی که آن را مقید و محدود میسازد و اکثریت را وامیدارد تا از این حق خود به نفع اقلیت چشم بپوشند شرم یا «وجدان شرمگین» است. در واقع میتوان این گونه نتیجه گرفت: افرادی که واجد این خصیصه اخلاقی هستند و آن را درونی کردهاند، شرم دارند از اینکه صرفاً و به واسطه اینکه در موضع اکثریت قرار دارند حق تعیین سرنوشت یا حقوق فرهنگی و جمعی اقلیتهای ملی و قومی را نادیده بگیرند و مانع از شکوفایی و تحقق آنها شوند.
ویل کیملیکا
ویل کیملیکا، فیلسوف سیاسی کانادایی، یکی از نظریهپردازان معاصر در زمینه حقوق اقلیتهای ملی/ قومی است. وی در نظریه چندفرهنگگرایی شهروندی تلاش کرده است در چارچوب فلسفه سیاسی لیبرال، مبنا و نظریهای جدید برای حقوق اقلیتهای قومی/ ملی ارائه دهد و بیتوجهی به مسئله حقوق اقلیتهای قومی در سنت نظریه سیاسی لیبرال در فاصله سالهای پایان جنگ جهانی دوم و ابتدای دهه نود میلادی را با این پروژه جبران کند.
ویل کیملیکا: چندفرهنگگرایی زمانی به خوبی عمل میکند، مفید است و اقلیتهای ملی و قومی نیز خواهان آن هستند که روابط میان حکومت و اقلیتها مبتنی بر سیاست اجتماعی باشد نه نگرش امنیتی. امنیتی شدن روابط حکومت با اقلیتهای قومی و به ویژه اقلیتهای ملی، موجب میشود که این اقلیتها همواره به عنوان تهدید و ستون پنجم نیروهای نظامی دشمن قلمداد شوند.
وی چندفرهنگگرایی را بخشی از جنبش فراگیرتر حقوق بشری میداند که تنوع قومی و نژادی را لحاظ میکند. نکات کلیدی نظریه وی در مورد اقلیتها عبارت است از:
– احقاق حقوق جمعی اقلیتهای ملی با اولویت دادن لیبرال- دموکراسی به مسئله حقوق و آزادیهای فردی منافاتی ندارد و بلکه با آن کاملاً قابل جمع است.
– حقوق گروه- جدایش یافته حقوقی هستند که به گروهها تعلق مییابند و نه افراد و عبارتند از:
الف – حقوق خودگردانی؛
ب – حقوق چندقومی؛
ج- حقوق نمایندگی ویژه.
– حقوق آخر به معنای سهم ویژه دادن به اقلیتهای ملی در نهادهای تصمیمگیری کلان کشور است. از نظر کیملیکا حقوق اول و سوم منحصر به اقلیتهای ملی است، و حق دوم متعلق به مهاجران.
– التزام به اصول پایه یک نظام لیبرال- دموکراتیک شرط لازم برای احقاق حقوق اقلیتهای ملی، به خصوص حق خودگردانی است و اینکه یک اقلیت ملی بخواهد بر اساس حق خودگردانی، سیستمی غیر لیبرال و ضایع کننده حقوق اقلیتهایی که خود در محدوده قلمرو اقلیت ملی مورد نظر زندگی میکنند بنا کند، غیر قابل پذیرش است.
– یک نظریه لیبرال حقوق اقلیتها بنابراین باید نشان دهد که چگونه حقوق اقلیتها با حقوق بشر قابل جمع است و چگونه حقوق اقلیتها محدود و مقید به اصول آزادی فردی، دموکراسی و عدالت اجتماعی است.
– چندفرهنگگرایی زمانی که به خوبی عمل میکند، مفید است و اقلیتهای ملی و قومی نیز خواهان آن هستند که روابط میان حکومت و اقلیتها مبتنی بر سیاست اجتماعی باشد نه نگرش امنیتی. امنیتی شدن روابط حکومت با اقلیتهای قومی و به ویژه اقلیتهای ملی، موجب میشود که این اقلیتها همواره به عنوان تهدید و ستون پنجم نیروهای نظامی دشمن قلمداد شوند.
– چندفرهنگگرایی صرفاً بر تفاوتها و احقاق حقوق فرهنگی تأکید ندارد بلکه تلاش برای رفع نابرابریهای اقتصادی و سیاسی را نیز مد نظر دارد. به عبارت دیگر ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارد.
– تأکید صرف بر برخی از عناصر فرهنگی متفاوت و پاسداشت آنها به مثابه سیاست احقاق حقوق و توجه به تنوع فرهنگی به جای تحقق این اهداف، ممکن است منجر به تقویت تعصب، باورهای قالبی و در نتیجه قطبی شدن هرچه بیشتر روابط قومی در جامعه شود.
– سیاستهای چندفرهنگگرایی، علاوه بر تقویت فرهنگ و هویت خاص مربوط به اقلیتها، شامل سیاستهایی در جهت دستیابی اقلیتهای قومی و ملی به مشارکت در قدرت سیاسی و فرصتهای اقتصادی نیز میشود.
– سیاست چندفرهنگگرایی نه تنها منکر و مانع تغییر فرهنگی نیست، بلکه در مقابل عمیقاً پروژه انتقال فرهنگی مبتنی بر شهروندی را هم در اقلیت و هم در اکثریت پیگیری میکند.
جان کلام اینکه در پروژه سیاست چندفرهنگگرایی شهروندی کیملیکا، اجتناب از نگرش امنیتی در روابط میان حکومت و اقلیتها، رعایت حقوق بشر و عمل در چارچوب لیبرال دموکراسی و تأکید بر چندبعدی بودن چندفرهنگگرایی نقش اساسی دارد.
نتیجهگیری
از مباحث فوق چه نتیجهای میتوان گرفت؟ آیا باید همچنان بر طبل جدایی و دموکراسی اکثریتی باید کوبید یا راه سوم و دیگری نیز در این میان وجود دارد؟ آیا در میان روشنفکران و فعالان سیاسی، زمینه نظری و عملی و عزم لازم برای پرهیز از دموکراسی ژاکوبنی یا دیکتاتوری اکثریت وجود دارد؟
به طور خلاصه باید گفت اگر هدف از فعالیت سیاسی و زندگی اجتماعی، تحقق عدالت باشد به دلایل مختلف که ذکر آن رفت، جدایی، بهترین چاره یا مناسبترین راه حل نیست. در واقع بدون رهایی از دام و پارادوکس دموکراسی، در شرایطی که جدایی نیز میسر و ممکن باشد، امکان دستیابی به فضیلتی به نام عدالت، همچنان دورتر و دشوارتر خواهد بود.
دیکتاتوری اکثریت ما را در برابر دو گزاره پارادوکسیکال قرار میدهد:
الف: پذیرش دیکتاتوری اکثریت عادلانه و در نتیجه دموکراتیک نیست.
ب: عدم پذیرش رأی اکثریت نیز با اصول دموکراسی سازگار نیست.
در میان بسیاری از فعالان سیاسی و روشنفکران که شکاف اصلی سیاسی و اجتماعی را شکاف دموکراسی و استبداد میدانند فقط گزاره «ب» مورد توجه و تأکید قرار میگیرد و گزاره «الف» که دیکتاتوری اکثریت را با دیگر اصول دموکراسی سازگار نمیداند، نادیده میگیرند. بدین ترتیب دموکراسی اکثریتی را پارادوکسیکال نمیدانند.
در میان احزاب و جریانهای سیاسی موجود در ایران- چه آنها که اهداف و آرمانهای دموکراتیک دارند یا نه- هیچکدام طرح و راهکار مشخصی که عادلانه و مبتنی بر اصول و قواعد حقوق بشر و متضمن احقاق حقوق جمعی و گروهی اقلیتهای قومی و ملی باشد، ارائه ندادهاند.
اگر هدف از فعالیت سیاسی و زندگی اجتماعی، تحقق عدالت باشد به دلایل مختلف که ذکر آن رفت، جدایی، بهترین چاره یا مناسبترین راه حل نیست. در واقع بدون رهایی از دام و پارادوکس دموکراسی، در شرایطی که جدایی نیز میسر و ممکن باشد، امکان دستیابی به فضیلتی به نام عدالت، همچنان دورتر و دشوارتر خواهد بود.
این عدم توجه به گونهای است که بسیاری از آنها حتی از قانون اساسی مشروطه که انجمنهای ایالتی و ولایتی را به مثابه راه حلی برای تنوع قومی و ملی در ایران در نظر گرفته بود، نادیده میگیرند و حاضر نیستند در آن حد و سطح نیز به حقوق اقلیتها توجه کنند و از آن حمایت یا حداقل در مورد آن بحث کنند. برای نمونه در میان روشنفکران و در میان فعالان سیاسی از مباحثی که «نراقی»، «ملکیان» و «رحمانی» که به نوعی از حقوق جمعی اقلیتها حمایت کردهاند یا راهکاری برای پرهیز از دیکتاتوری اکثریت ارائه کردهاند، هیچ استقبالی نشده است. نکته جالب در این میان آن است که عدم استقبال از این گونه مباحث فقط شامل طرفداران دموکراسی ژاکوبنی یا دیکتاتوری اکثریت نمیشود بلکه عدم توجه به منتقدین دیکتاتوری اکثریت و نظریات آنان در میان طرفداران جدایی نیز به وفور دیده میشود.
حضور پررنگ و سنگین ناسیونالیسم ایرانی در فضای روشنفکری و سیاسی ایران موجب شده است که به جای ترویج سرمایه اجتماعی برونگروهی که مبتنی بر پیوندهای ضعیف میان شهروندان و افراد است و اعتماد عام میان تمام شهروندان فارغ از انواع وابستگیها را به وجود میآورد، سرمایه اجتماعی درونگروهی که خطکشیها و مرزهای متعصبانه را ایجاد و شعاع اعتماد را محدود میکند، گسترش یابد.
برای نمونه به توصیفی که از سوی دوستان و همفکران مرحوم وحید میرزاده از وی شده است، اشاره میشود:
– مرتضی کاظمیان: او (میرزاده) یک کرد وطندوست و طرفدار تمامیت ارضی ایران بود.
– رضا علیجانی: در جمعها و جبهههای مختلف کردی فعال بود و در همه جا سخناش دفاع از حقوق مردم کرد، اما در چارچوب منافع ملی و حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور بود.
– حسن یوسفی اشکوری: اهل مدارا و همگرایی بود و در این راه میکوشید و اصولاً از ظرفیت ائتلاف خوبی برخوردار بود. به ویژه وی به دلیل کرد بودن نقش خوب و مؤثری در همگراییهای اصلاحطلبانه در میان کردان ایفا میکرد.
این شیوه برخورد و توصیف افراد که مبتنی بر مرزبندی و تقسیم شهروندان به خودی و غیر خودی است به تدریج در نقطه مقابل نیز دیده میشود و آنان نیز شهروندان ایرانی را به طور خاص و انسانها به طور عام به کرد و غیر کرد تقسیم میکنند. دستیابی به مدال المپیک تنها زمانی موجب افتخار است که یک کرد آن را کسب کند یا کسب رتبه اول کنکور توسط یک دختر کرد، در رسانهها به مثابه یک عامل هویتبخش مورد توجه قرار میگیرد.
در این میان اما «تقی رحمانی» که نگاهی متفاوت به مسئله اقلیتهای ملی و قومی دارد در مورد مرحوم وحید میرزاده و تلاش وی برای گفتوگو و تفاهم به گونهای دیگر سخن میگوید: «او بعدها تلاش کرد که میان جریانهای مدنی و سیاسی کردی با مرکز تفاهم و گفتگو برقرار کند. کاری که جریان ملی- مذهبی با فراز و نشیبهایی در پی آن بوده است. چراکه دموکراسی ملی یعنی دموکراسی برای همه اقوام ایرانی، اصناف و زنان ایرانی است.»
در حقیقت یکی از علل عدم استقرار دموکراسی در ایران که مغفول مانده است وجود ناسیونالیسم است که بیشتر از گفتمان حقوق بشر و حقوق طبیعی، کنش و مواضع سیاسی طرفداران دموکراسی را تحت تأثیر قرار داده و موجب شده است که روند دموکراسیخواهی را به جای اینکه با اوراقسازی قدرت، عدالت و رعایت حقوق فردی و جمعی شهروندان و اقلیتها درآمیزند، آن را با «درونجوشی، ملی و وطنخواهانه بودن» محدود و تا حد زیادی منحرف سازند تا به مخرج مشترک مهمی برای همگرایی بین بسیاری از نیروها و گرایشهای سیاسی تبدیل شود. از سوی دیگر اولویت ناسیونالیسم بر دموکراسی در صد سال اخیر موجب شده است که همواره نیروهای دموکراسیخواه با توجیهات ناسیونالیستی از قبیل حفظ تمامیت ارضی و حفظ ایران و… از تقسیم و اوراق قدرت هراس داشته باشند و دموکراسی را در پستوی خانه بگذارند و خود نیز به حاشیهنشینی در فضای سیاسی ایران بسنده کنند.
علاوه بر این، رگههایی از نگرش شرقشناسانه نیز در این زمینه به چشم میخورد:
– پیام تسلیت اعضای جبهه ملی: پور سرزمین دلاورخیز کرمانشاهان؛
– رضا علیجانی: همیشه ته لهجه شیرین کرمانشاهیاش فرایادمان میآورد خاستگاه او را. به شوخی «روله پهلوان» میخواندمش.
برجسته کردن چند عنصر فرهنگی و تقلیل فرهنگ یک قوم یا ملت به آن عناصر و نادیده گرفتن حقوق یا وضعیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آنها یکی از ویژگیهای اصلی نگرش شرقشناسانه است که در اینجا به چشم میخورد. «کیملیکا» نیز این شیوه برخورد با اقلیتها را به مثابه نوعی بدفهمی از چندفرهنگگرایی تلقی میکند. این نگرش باعث فرسایش سرمایه اجتماعی برونگروهی و گسترش شعاع اعتماد در سطح کشور میشود و با توجه به اینکه شعاع اعتماد را بر اساس مرزها و خطکشیهای مختلف محدود میسازد تلاش برای دستیابی به تفاهم و گفتوگو و در نتیجه دموکراسی را بسیار دشوار میسازد.
از سوی دیگر، اگرچه در این نگرش، به ظاهر خشونت و نگرش امنیتی نفی میشود، اما در واقع در بسیاری از موارد در برابر روشها و برنامههای آن سکوت پیشه میکنند و گاهی از مفاهیمی که نگرش امنیتی به وجود آورده است، بهره نیز میبرند. نگرش امنیتی نسبت به اقلیتهای قومی و ملی برای توجیه کاربرد روشهای خشونتآمیز، به جعل مفاهیم متناسب با آن روشها نیز میپردازند. مخالفت با سیاست یکسانسازی فرهنگی به واگرایی و موافقت با تقسیم قدرت و تمرکززدایی از آن به تجزیه طلبی تعبیر میشود.
پانویس:
* خالد توکلی، جامعهشناس و استاد دانشگاههای کردستان است.
متاسفانه هیچ آمار رسمی از تعداد گروههای زبانی در دست نیست و در نتیجه بطور قاطع نمیتوان گفت مثلا فارسی زبانها در اکثریت هستند. ولی بطور دو گروه ادعای اکثریت نسبی دارند یکی فارسی زبانها و دیگری ترکی آذربایجانی. اما به نظر میرسد هیچ گروه زبانی اکثریت مطلق (50+1) را ندارند و فارسی زبانها و ترک زبان جمعیتشان نزدیک بهم هست! معنی این سخن میتواند باشد ایران از معدود کشورهای جهان است در صورت وجود دمکراسی هیچ گروه زبانی اکثریت مطلق و در نتیجه دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت در نخواهد بود.
آنچه تاکنون بعنوان حکومت اکثریت فارس تبلیغ میشود صرفا سیاست بازی دیگران برای کسب منافع سیاسی بوده، متاسفانه به هزار و اندی سال رسمی بودن زان فارسی در دربار و ادارات حکومتی این تصور پیش آمده فارسی زبان همه کاره و تسلط بر ایران دارند در حالی قضیه عکس این بوده و کافیست به فهرست حکومتها و خواستگاه زبانی آنها بکنید که بیشتر ترکمانها و غیر فارسی زبان بوده اند. حکومت پهلوی در عمل دورگه فارسی-ترکی بوده اند و جمهوری اسلامی اساسا خواستگاه مذهبی دارد و نه قومی و زبانی! در زمان خمینی موسوی آذربایجانی ترک زبان رئیس دولت بود و بعد از خمینی هم قدرت درست خامنه یی دورگه ترک-فارسی زبان بوده و همواره از تمام قومیتها و زبان که با جمهوری اسلامی همکاری داشته اند حضور داشته اند. عدم حضور اپوزسیون بخاطر اختلاف سیاسی و ایدئولوژیک را نباید به حساب اختلاف اقلیت و اکثریت زبانی قلمداد کرد. اگر افراد و احزاب کردستان و آذربایجان در حکومت نقشی نداشته اند بخاطر این بوده با سیستم ایئولوژیک ولایت فقیه همخوانی نداشتند و بیرون از قدرت ماندند و نه بخاطر اینکه فارسی زبان نیستند.
اصولا هنوز مشخص نیست از فارسی زبان چیست. زمانی در اسناد تاریخی همه گویشهای ایران از غرب تا شرق فارسی میگفتند. الان آنچه فارسی گفته میشود شامل زبان نوشتاریی است که با گفتار همه مناطق ایران متفاوت است و بیشتر شبیه زبان لاتین است ولی در محاوره زبانی میان اکثر ایرانیان استفاده میشود که شبیه گویش تهرانیان هست که میشود گفت حد واسط تهرانی و فارسی دری نوشتار هست! در عین حال در سرار نواحی که مشهور به فارسی زبان هستند گویشهای خاص خودشان دارند و گاه چنان با هم متفاوتند که به زحمت زبان یگدیگر را میفهمند و ناچارند از همان زبان محاوره یی معروف به فارسی استفاده کنند. براستی فارسی زبان در ایران کیست؟
خراسان جنوبی که گویشی اصیلتر خراسانی دارند جزو محرومترین مناطق همواره بوده اند! در زابل و ناحیه سیستان هم همین طور! در کرمان هم مناطق محروم زیادی هستند. در ارتفاعات هزار مسجد و بینالود و کپه داغ کسانی هستند خودشان فارسی زبان مینامند ولی چنان گویشان خاص و متفاوت هست روستا به روستا قادر به برقراری کامل نیستند و ناچارند گویشهای مانند مشهدی و یا محاوره یی سراسری استفاده کنند! مشابه همین وضعیت در غرب کشور و در مورد گروه زبانهاو گویش مشهور به کردی هست. کرماشان، کلهر، فیلی، لک ، اردلان و سورانی و کرمانج و مکری هر یک برای خودشان فرهنگ و زبان محلی و مخصوص بخودشان دارند. دست کم در مورد خانواده زبانهای ایرانی از شاخه هندوایرانی در محدوده ایران امروز در حد شهرستان و دهستان میتوان صدها زبان قائل بود.
دزفولی و شوشتری دو نمونه اشکار انست. با این حساب میبایست صدها انسان برای نیل به واحد و تقسیمات سیاسی زبانی بوجود آید!
اصولا سخن گفتن و آموزش زبانهای ایرانی که میتواند سر به صدها و هزارها بزند لزوما وابسته واحد و تقسمات استانی و فدارال اینها نیستند. هم اکنون کسانی آزادانه در آموزشگاهها و دانشگاههای دولتی و غیر دولتی زبان انگلیسی یادمیگیرند دارای استان و فدرالیته انگلیسی هستند؟ منظور برای حفظ زبان مادری و اموزش نیازی به تقسمات سیاسی حتما لازم نیست. اصطلاح ملت فارس و ملل غیر فارس کاربرد و مصرفش بیشتر از اهداف حفظ زبان مادری و فرهنگ محلی است.
همانطور که گفتم در صورت وجود دمکراسی واقعی دیکتاتوری زبانی اتفاق نمیافتد چرا که هیچ زبانی اکثریت مطلق ندارد. امروزه با استفاده از امکانات ماهواره و ای.تی و آموزش از راه میتواند با هزینه کم تولیدات فرهنگی و آموزش زبان مادری انجام داد. هرچند آموزش زبان مادری در کنار دروس به زبان میانجی فارسی و همچنین مراکز آموزش خصوصی و نشریات و هنرهای محلی نیز کمک خواهد بود.
در ایران دمکراتیک و آزاد که نظامی روادار و غیرایدئولوژیک و بدور از ناسیونالیست دیگر دلیلی برای جدایی و تجزیه وجود نخواهد داشت.
در روند تمرکززدایی واحد استانی فعلی میتوانند خودگردان در امور داخلی همچون فرهنگ و اقتصاد داشته باشد و البته لحاظ این منایع استراتژیک چون آب و نفت و معادن مطلق به ایرانیان است و دلیل نمیشود نواحی بلوچستان و بشاگرد عقب مانده باشند و خوزستان مانند کویت باشد!
کاربر مهمان / 18 August 2012
**** «در یک نظام دموکراتیک که به گونهای عادلانه مطالبات و خواستههای اقلیتها برآورده نمیشود، چارهای جز جدایی نیست؟». شما کی دموکراسی را تجربه کردین که این حرف را می زنید. اول باید برای برقراری دموکراسی تلاش کرد. علاوه بر دلایلی که آقای گنجی و امثال وی در زمینه عواقب جدایی ذکر کرده اند باید به این نکته اشاره کرد که جدایی و کوچک شدن روز به روز کشورهای منطقه برنامه ای است طولانی مدت از طرف غرب که بیش از یک قرن است که روز به روز به دامنه آن افزوده می شود. در واقع غرب به صورت غیرمستقیم روی ذهن روشنفکرها تاثیر گذاشته و فکر جمعی «جدایی بهترین راه حل است» را ترغیب می کند. چرا که بیشترین استفاده را از این تجزیه غرب می برد و روز به روز تسلط بیشتری بر کشورها دارد. غرب تمایلی به برقراری دموکراسی در دیگر کشورها بویژه خاورمیانه ندارد. بر ماست که متحد باشیم و تلاشمان را برای برقراری دموکراسی صرف کنیم. زیرا در سایه دموکراسی می توان به حقوق قومیتها نیز دست یافت.
کاربر مهمان / 18 August 2012
متاسفانه اگر چه مقاله نگرانی اش را از بی عدالتی بیان کرده و بخوبی هم تحقیق کرده است اما در بیان موضوع راه بیراهه می رود با زیر سئوال بردن اکثریت و به بهانه ی دیکتاتوری بر اقلیت نمی توان موضوع را طرح نمود زیرا فرض کنیم همین امروز کردها کشوری مستقل را مستقر کردند آیا باز هم در دموکراسی یک قومی و یک ملتی باز هم ما با اکثریت و اقلیت روبرو نیستیم ؟ مسلما بهترین حکومتهای دموکراتیک هم ممکن است در برهه ای از زمان شکاف جامعه عمیق شود و در نهایت چاره ای نیست به جز پیروی از اکثریت و همین پیروی از اکثریت هم در واقع یعنی دموکراسی . خاصیت دموکراسی اینست که شکلی از حکومت است ضرورتا در بهترین شرایط هم برخی اقلیت و برخی اکثریت هستند امروز من شامل اکثریت هستم در موضوعی معین و فردا ممکن است من اقلیت باشم باز هم در موضوع معین دیگر . از اینرو با زیر سئوال بردن اکثریت ضرورتا مسیر ما به سمت دیکتاتوری می رود دیگر دموکراسی معنا پیدا نمی کند .
اما مهمترین چیزی که امروز در نزد متفکرین اقوام و ملیتها وجود دارد موضوع زبان مادری ست زیرا تنها تفاوت مابین ملیتهای درون ایران در واقع همین موضوع است و متاسفانه حکومتهای مرکزی در ایران هم امکانات لازم برای رشد و بلوغ زبانهای غیر فارسی به بهانه ی اتحاد ملتها ایجاد نکرده اند . به همین دلیل ما در بین فارس کرد و آذری تنها زبان موضوع تفکیک شدن است در حالی که هر سه این ملتها دارای فرهنگ و ریشه های مشترک هستند و جالب آنست که در هر سه زبان ما شاهد هستیم که کلمات مشترک زیادی وجود دارد . اگر دوستان می توانند اختلافهای دیگری را در بین اقوام داخل ایران بیان کنند ما استقبال کرده و چیزی یاد می گیریم .
مثلا یکی از اصول دموکراسی آزادی پوشش است شما نمی بینید که حتی فارسها هم آزادی پوشش لباس خود را ندارند و لباسهای اسلامی را اجبارا باید بپوشند .
اما مهمترین موضوع برای جدائی اقوام بهانه ی زبان و فرهنگ نبوده و نخواهد بود . موضوع بر سر رشد و تعالی یک مجموعه ایست که مجموعه ی دیگر مانع این رشد و تعالی و پیشرفت است . ما کشور پیشرفته ای مانند انگلستان داریم در مقابل ایرلندی ها . جدائی ایرلند شمالی از انگلستان و ایجاد مرز کنترلی بین این دو ملت نه تنها به نفع ایرلند شمالی نیست بلکه یک نوع عقب رفت است ایرلند شمالی در صورت جدائی قادر به استفاده از امکانات صنعت و تکنولوژی یک کشور پیشرفته ای مانند انگلستان نخواهد بود و در واقع این جدائی خودش مانعی بر سر راه پیشرفت این ملت است ما در اینجا به هیچ وجه با دموکراسی فرهنگ و … درگیر نیستیم ما با رشد پیشرفت و تعالی واقعی یک ملت روبرو هستیم . و تنها ما از این زاویه می توانیم زبان , فرهنگ و سرزمین یک ملت را برای اتحاد آن ملل بهانه قرار داده مبارزات آنها را بر علیه حکومت مرکزی سازماندهی کرده تا مانع تعالی و پیشرفت را از سر راه برداریم اگر کردها یا آذری ها یا … با جدائی از حکومت مرکزی به این تعالی و پیشرفت نائل می آیند بدون درنگ باید به سوی جدائی رفت و برای سازماندهی مبارزه عامل فرهنگی اتحاد این ملت مهمترین عنصر انگیزه ی جدائی خواهد بود . ما تحلیل نمی کنیم که فقط تحلیل کرده باشیم و همینطور ما درخواست جدائی نمی کنیم که فقط جدائی را تجربه کنیم ما مسئول هستیم تا بررسی دقیقی از شرایط تاریخی ملت خودی دهیم و در صورتی که واقعا ما را به تعالی می رساند بیدرنگ باید منافع ملت خود را در نظر بگیریم اگر جدائی ست و یا اتحاد با سایر ملتها همان را انتخاب کنیم که ملت خودی را به تعالی برسانیم . مثلا آیا جدائی آذری ها از ایران و تشکیل حکومت متحد آذربایجان شمال و جنوب از چاله به چاه نخواهد بود از زیر دیکتاتوری خامنه ای به زیر دیکتاتوری علی اف بردن به هیچ وجه مطابق منافع آذربایجان جنوبی نخواهد بود . یا شما نگاه کنید ما بیش از 20 کشور عربی در دنیا داریم اگر فقط زبان و خط عامل اتحاد ملل است چگونه است که با این همه اختلافات روبرو هستیم . زبان مشترک لباس مشترک فرهنگ مشترک حتی شیوه های حکومت مداری و یا دین مشترک هیچ کدام عامل انحلال این کشورها و ایجاد یک کشور نبوده و نخواهد بود . از اینرو عدم درک رشد و تعالی و پیشرفت تنها عامل تصمیم گیری ملتها بر اساس منافع ملی شان است .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 18 August 2012
ایران وادعای دموکراسی ، یک دروغ بزرگ است. این مدعیان تازه رسیده دمکراسی تا در داخل بودن
برای پست ومقام و پول همه چیز میگفتند ومیکردن.دمکراسی را به اسلام بقیه میزدند واسلام را
به حقوق اساسی بشر. حدیث وآیه اختراع میکردن، بدنبال اخراج از دایره قدرت ،برای بازگشت به
قدرت وثروت دمکرات شده اند .آن هم دمکرات های تفسیری وروایتی،که در برخورد دمکرات با زن وبچه
خود آن را هم دریغ میدارند. تا چه برسد به ملت واقوام ایران.
قبل از انقلاب هم همین سران نظام همه دومکرات، مترقی،آزاذی خواه،زندان رفته ،مبارز راه آزادی
وعدالت و برابری بودند. به محض دست یابی به قدرت، زدند همه ملت های مستضعف و پابرهنه کرد وبلوچ وترکمن وعرب را لت وپار کردند.
حالا اگر کرد یا آذری یا عرب یا بلوچ یا تات یا مازنی حرف از خواندن و نوشتن به زبان مادری وفرهنگ خود و یا اداره شهر و شهرداری یا استانداری و یامنطقه زبانی وفرهنگی خود بزند. همه بالا می آورند حالشان دگرگون میشودو رگهای گردن میزند بیرون و باچشم های پر خون وغضب شروع به خرافه بازی (مذهبی که تاریخ مصرفش گذشته) تاریخی میکنند و چه بسا فالت را هم بگیرند که نگو ! نکن! برات خوب نیست!.ممکن است سرت را به باد دهید! اگر کار نکرد پلان دوم دارند برات.
متهم به بیسوادی،عقده ای،کینه جو ،جعلی، کودک یا راوانی، ناسپاس و… میشوید. اگر باز کار نکرد . به جعل ملیت تو و هویت تو و آبا واجداد تو می پردازند. برای آنکه خیلی دلگیر نشوید چند هندانه بزرگ زیر بغلت میزنند و از شیرنی حلوای دموکراسی(البته روایتی با حفظ تمامیت ارزی) و آدامس کبوتر نشان آزادی بیان(البته بشرطی که بیان تو آذری یا کردی یا بلوچی یا عربی یا ترکمن و یاگیلکی ویا مازنی و یا تاتی ولوری و قشقایی و بطور کلی زبان مادریت نباشد!!) وزنگوله حقوق بشر( که فقط خودشان این آخری هستند: « بشر» وما که صد البته در جوک ها و ضربالمثل ها وضعیت آناتومی یمان مشخص شده) میزنند.اگر باز کار نکرد متهم ، به بی منطق، یا مغلطه گو میشوید یا اگر بخواهند تورا بعد از ترور سیاسی وشحصیتی و روانی وانسانی، بطور کلی حذف میکنند ،حلا که قدرت حذف فیزیکی ندارند.تو راحذف معنوی وحقوقی میکنند،میگویند ما تو را نمیفهمیم، حرف هات مفهوم نیست برو فارسی یاد بگیر!!!.
کاربر مهمان / 18 August 2012
اتهام جدايي طلبي کرد و ترک و بلوچ و عرب آلت ديکتاتور ها براي ادامه ديکتا توري و خفقان و سرکوب بيشتر بر همه ايران و ايرانيان است .
اين لولورا شاه هم بکار برد…..
کاربر مهمان / 19 August 2012
ایران در حالت یوگسلاوی و جماهیر شوروی سابق قرار دارد. غرب با تمامی قوا مشغول به
برنامه ریزی برای فرو پاشی آن است.هیچ کشوری و ملتی تا کنون اینقدر در محاصره ومورد
تحریم قرار نگرفته است.غرب وهمسایه ها و اعراب خلیج و اسراییل هیچ کدام تحمل کشوری قوی و اتمی ندارند.خود حکومت به دو بخش متمایل به شرق و روسیه (جریان متزلزل حاکم) و متمایل به غرب وآمریکا (جریان سبز و انجمن اسلامیها و خط امامهای سابق) تقسیم شده اند. برنامه شبیه عراق ,لیبی و سوریه هم در نوبت برای ایران است.باید منتظر بود . در هر صورت آمریکا برای شکستن این حاکمیت باید از همسایه ها کمک بگیرد.و آن ها هر کدام بخشی از هم زبانانشان در درون ایران است وتاریخچه استقلال طلبی دارند. و فارس ها از اکثریت قومی برخوردار نیستند مانند علویان سوریه و در چند صده اخیر فارسی فرهنگ تبلیغی دیکتاتوری وتبعیض حکومت مرکزی بوده و مذهب تشیع که اقوام دیگر را گرد آنان جمع می کرد چه در حکومت های بعد از صفویه وچه در دوره پهلوی و حکومت فعلی دیگر امروزه بدلیل سواستفاده حاکمیت و تبلیغات مخالفین(این بزرگترین سلاح وحدت و انسجام برای اولین بار در تاریخ حیاتش ) انگیزه ای در اقوام وملتهای متفاوت درون ایران ایجاد نمیکند.و خصوصا پدید آمدن کشورهای موفق و ثروت مند آذربایجان وترکمن ستان واقلیم کردستان( که مناطقی توریستی و حسرت برانگیز برای اقوام وملت های هم زبان وهم فرهنگ د اخل ایران شده) شدیدا تمایل گریز از مرکز ملت های تحت ستم وتبعیض فرهنگی و معنوی (که حق انسانی آموزش با زبان مادری و اداره مناطق زیستی خود را ندارند و در مواردی تحت ستم وتبعیض حقوقی و نژادی و مذهبی هستند) را تشدید کرده است.در ثانی پدیده دموکراسی خواست گروهی و قومی بسیار مهم است ودیورسیتیت و مدارا بزرگترین خصوصیت آن است . در آینده بعد از جمهوری اسلامی . مستله زبان مادری و حق استقلال فرهنگی و سیاسی ملت های ایران که تاکنون در سیستم های دیکتاتوری در حلقوم خفه میشد.حق وحقوق حداقل همپایه با زبان فارسی زبان بروکراسی دیکتاتوریهای سابق را میگیرد. بهر حال شتر سواری دولا دولا نمیشود. هر ملتی خود تعیین خواهد کرد که با سرنوشت و زبان و فرهنگ و میراث فرهنگی ومعنویش چه بکند.و هیچ قدرتی بیرون از آن مجموعه حق دخالت ندارند مگر آنکه جنایتی برخلاف حقوق بشر روی دهد. تصمیم به استقلال هم بسته به خواست درونی هر ملتی است.
کاربر مهمان / 19 August 2012
باز دایه مهربان تر از مادر برای ملت های آذری و کرد و عرب و دیگر ملت ها از میان فارس زبان های که گویا همه یک نفرند پیدا شد*** در همه جای دنیا اگر کسی راجع به ملیتی یا قومی یا مذهبی اظهار فضل یا رذل مینماید باید از آن کمونیتی يا گروه یا قبیله یا ملت باشد. مثلا در اروپا اگر نقدی یا نظریه ای راجع به یهودی ها یا مسلمانان یا مردم آفریقا و گروه های قومی آنها باشد. فقط کسی در رسانه ها حق نقد وپیشنهاد دارد که عضو و دارای همان نژاد و قوم یا گروه مذهبی باشد. وگرنه تحت تعقیب وعواقب قرار خواهد گرفت. میپذیرم بهرحال این فرهنگ گویا به ایران و شاید این دوست شریف نرسیده. برادر هیچ زبانی و اصولا فرهنگی برزبان و فرهنگ دیگری برتری ندارد. دراین حوزه بحث تعدد و تفاوت است که مهم است. یک زبان یک شبه و یا یک صده ای خلق نمی شود.کار هزاران سال است. مثلا زبان عبری زبانی بود قبل از تشکیل اسرائیل مرده و از یادها رفته و ملت بنی اسرايیل درهمه گوشه وکنار دنیا پراکنده بودند با زبان های متعدد و حتی فرهنگهای التقاطی. اما امروز کشور یهود را تشکیل داده اند.و زبان خود را و فرهنگ خود را باز سازی کردند. که شاید با زبان و فرهنگ اجدادشان متفاوت باشد. اما واقعیت عینی پیدا کرده است. ملت آذری و یا کرد و یا بلوچ و یا ترکمن ,یک هزارم مشکلات آنها را ندارند.آیا یهودی ها می بایستی زبان عربی را بعلت گسترش و یا فصاحت و یا تنبلی خود می پذیرفتند چون هردو از نژاد سامی اند و با فلسطینی ها در یک سر زمین زندگی میکنند؟ چون اینجا بحث از یهودی ها شد در کامنتی دیگر شما یا دوستی دیگرخراسانی راجع به کشتار کردها در شروع وبعد انقلاب فرموده بودند مگر آلمانیها پاسخ گوی کشتارهای هیتلر هستند که کردها ناراحت کشتارشان (بخاطر همین حرف های که آنها میزدند و حال عالم گیر شده )هستند. من این مطلب و ده ها ادعا و آمار نادرست دیگر را بی پاسخ گذاشتم . اما اینجا جهت آگاهی نویسنده کامنت وکسانی که بیخبرند این یک مورد را جواب میدهم. دوست عزیز بله همان آلمانی هایی که تو میگویید هنوز و سالهای طولانی زیادی باید جبران خسارات کشتار یهودی ها را بدهند. چند مثال ۱) – آلمانی ها حق داشتن ارتش و نیروی نظامی غیر نیروی انتظامی ندارند.۲)- آلمانی ها حق غرور ملی و افتخار ملی ندارند۳) آلمانی ها موظف اند همراه بلژیک و هلند سالانه مبالغ هنگفتی به اسراعیل بپردازند و در حراست وحفظ جان یهودی های داخل کشورشان بشترین تلاش را بکنند. مثلا خانه سالمندان یهودی شیش برابر خانه سالمندان آلمانی هزیینه دارد در حالی که بعلت تعداد کم یهودی ها و تعداد زیاد این خانه ها نسبت به جمعیت کشور همیشه این خانه نیمه خالی است ولی برای رفتن آلمانی ها به خانه سالمندان باید سالها در نوبت بود. ۴) در اکثر کشورهای اروپایی کسی نمی نواند در مورد هولوکت شک کند و یاوجودش را زیر سوال ببرد. بنده در مورد موارد با لا معلومات رسانه ها را کم و زیاد تا جایی که حافظه ام یاری میکرد عرض کردم شما بهتر است خود برای اطلاعات دقیق تر پرس و جو شوید.و اگر من اشتباه میکنم لطفا معلومات مسند خود را دریغ مدارید
کاربر مهمان / 20 August 2012
اقای خالد توکلی: قبل از هر چیز من باید از مدیریت جدید رسانه رادیو زمانه بخاطر فراهم نمودن همچو اتمسفری که دیدگاه های مختلف بتواند با شیوه مدنی و فرهنگی به بحث های اقناع کننده بدور از خشنونت بپردازند تشکر می کنم. مطئین باشیم که اگر تعداد همچین رسانه ها و روشنفکران واقعا دموکراتی مانند جناب دکتر آرش نراقی در ایران فراوان بودند و به حقوق دیگران احترام می گذاشتند تعداد استقلال طلبان هر روزه بیشتر و بیشتر نمی شد. من خودم در اوایل طرفدار فدرالیسم در ایران بودم اما بعد ار ازمایش غلطت ناسونالیسم موجود در بین حتی " دموکرات " ترین روشنفکران به این نتیجه رسیده ام که به جز استقلال و جدایی از ایران راه دیگری برای تورک ها و اعراب و کورد ها و ترکمن ها ی ساکن در ایرانی کنونی باقی نمانده است. از لیست روشنفکران فارسی که در مقاله تان نام برده اید فقط و فقط اقای نراقی فرد دموکراتی هستند و بقیه فقط حرف های بزک کرده می زنند. اقای اکبر گتجی از همان روز اولی که پایشان را به خارج گذاشته اند یک پروژه داشتند و انهم دفاع از " تمامیت ارضی " ایران. من ایشان را اصلا و ابدا فرد دموکراتی نمی دانم و گول حرف های بزک کرده و بدون پشتوانه شان را نمی خورم.**** اقای گنجی انگار که بچه را از لولو می ترسانند و همیشه هذینه پر بهای استقلال طلبی را به رخ مردم می کشند. ماهم به این هذینه آگاهیم و برای ازادی ابدی مان از زنجیر های شوینیزم فارس آماده پرداختن این هذینه هستیم. به عقیده من شوینیزم فارس در ایران به مانند غده سرطانی است که نمی توان با سلام و صلوات درمانش کرد ب و اید این غده را به دست جراح ماهر و چاقوی تیز سپرد. منهم معتقد هستم که هر چقدر جامعه ای از افراد و ملیت و ملت های گوناگون تشکیل شده باشد تنوع فرهنگی ورشد ش بیشتر و هذینه اداره کردنش کمتر خواهد بود اما به شرطی که این افراد و ملیت ها و قوم ها و ملت ها— هر چه اسمش را بگذارید— از تمامی حقوق برابر برخوردار باشند نه اینکه اقلیتی انگل وار از قبل دیگران بخورند و به ارامند که در غیر اینصورت جدایی بهترین و در طولانی ترین مدت کم هذینه ترین راه حل ها است. بیش از نود سال سلطه شوینیزم فارس در ایران ذهن مردم و بد تر ار همه ذهن روشنفکران و تحصیل کرده گان ملت فارس را به غیر قابل علاج ترین نوع خود مسموم کرده است. ****من به اعراب ایرانی حق می دهم که در اولین فرصت از ایران جدا شوند و***. سخن را با نقل قولی از کارآگاه معروق شرلاک هولمز پایان می دهم. شرلاک هلمز می گویند که اگر شما تمامی غیر ممکن ها را از معادله تان حدف کنید هر چه باقی بماند باید حقیقت داشته باشد گرچه احتمال وقوع شان کمتر باشد. اگر این فرهنگ کویرستان در این هشتاد سال فقط توانسته است تک فرد روشنفکر دموکراتی مانند اقای نراقی را پرورش دهد دیگر امیدی به این کویرستان نیست و ما باید به فکر خودمان باشیم. اضطراب و نگرانی و کف به دهن آوردن افرادی مانند اقای گنجی به این جهت است که ایشان می دانند که این جدایی اتفاق خواهد افتاد و بزرگترین بازنده دراین بازی خود فارس ها هستند اما به عوض گردن نهادن به حقوق ملت های غیر فارس در ایران و قبول اشتباهات گذشته و اعتراف به تبعیض های مختلف نسبت به ملت های غیر فارس در ایران به مانند همه مستبدین به عوام فریبی مردم ادامه می دهند و ما همه می دانیم که این عوام فریبی برای دیکتاتور هایی مانند اسلوبودان میلاسویچ و صدام و قذافی و به این زودی ها بشار اسد چقدر هذینه برداشت. با احترام
ع.دهقانی / 20 August 2012
چند نکته که شاید طرحشان مفید باشد
1- چیزی که گروههای اندک شمار معتقد به ناسیونالیسم زبانی پنهان می دارند، این است که زبان فارسی میراث قوم و سامان آنان نیز هست. حجم نوشتارهای (ادبی و علمی و غیره) فارسی هریک از مناطق ایران جز بخشی از خوزستان که عرب زبانند، قابل مقایسه با زبان محاوره (انواع ترکی، لری، کردی، گیلک، بلوچی و غیره) نیست. برخی می گویند که فارسی یک زبان ادبی بوده و در هند و عثمانی هم رواج داشته است. این سخن درست است اما به گویندگان آذربایجانی و ارانی و کرد و مانند آنها نمی چسبد؛ زیرا امثال امیرخسرو دهلوی یا بیدل یا سلطان سلیم که غیر ایرانی بوده و فارسی شعر ساخته اند، به ایرانی بودن خود نبالیده اند؛ حال آن که نظامی و قطران و همام و صائب تبریزی و خاقانی چنین کرده اند. راستی، هر کردی باید از خود بپرسد چرا شرف الدین بدلیسی که نخستین کتاب تاریخ کرد را نوشته به فارسی نوشته و در آن به مانند شاهنامه و دیگر آثار ایرانی از پیشدادیان و کیانیان آغاز کرده و به ساسانیان رسیده است. درست این است که علیرغم ریانها و نیم زبانهای فراوان و گوناگون، زبان فارسی به عنوان پرچم هویت تمامی اقوامی درآمده که خود را از یک ریشه می دانند. باید توجه داشت که زبان، تنها یکی از مشخصه های هویت است و در آذربایجان و میان کردان و بلوچان و گیلانیان و مازندرانیان….، دست کم نیمی از زبان که زبان نوشتار و آفرینش فرهنگی و علمی بوده، فارسی ست.
2- نکته ی خاصی را نیز در ارتباط با کردها می خواهم عرض کنم: آیا در خودمختاری یا تجزیه ی کردها کدام زبان زبان رسمی خواهد بود؟ این نقش را تاپیش از جنگ اول در تمام مناطق کرد نشینی جهان فارسی ایفا می کرد و اینک در ایران چنین است. کدام یک؟ کردی سورانی، کرمانجی، اورامانی….؟ دیگر این که آیا تاکنون گروههای سیاسی خودمختاری خواه (رژیونالیست) یا تجریه طلب، تکلیف خودشان را با صاحبان دیگر زبانها و گویشها که میان آنها زندگی می کنند(لهجه های بسیار متفاوت کردی که دارای ادبیات هم هستند، آسوری ها، ارمنی ها، برخی روستاهای ترک زبان داخل منطقۀ کردنشین…) مشخص کرده اند؟ آیا آنها نیز مجاز به جداطلبی براساس حق تعیین سرنوشت(- که برای بنده حقی بسیار مبهم است) هستند؟ آیا در یک رفرندام فرضی، با مثلا مردم کرمانشاهان که نخواهند به تجزیه بپیوندند چه رفتاری خواهد شد(- برفرض این که بقیه بخواهند!) ؟ لرها که در تمامی کتابهای جدید کردها کرد تلقی می شوند چه؟
3- بنده معتقدم در یک حکومت بنا یافته برپایه ی دموکراسی، اگر ملت خواست، بهتر است اختیارات استانها افزوده شود و با آن که خود ترکی خراسانی هستم، با هرگونه واحدی که براساس قومیت و زبان باشد مخالفم چون نتیجه اش بی تردید به سوی حدت رفتن و اختلاف دایمی به ویژه در زمینه ی سکنای اقلیت ها ی دیگر و تقسیم منابع اقتصادی خواهد رفت. تصور این که حکومتهای محلی دیگر وجود میلیونها آذربایجانی را در منطقه ی خود برنتابند، بسیار آسان است. نتیجه، کوچ میلیونها انسان دربدر به سرزمین فقیرآذربایجان خواهد بود(هیچگاه هیأت حاکمه ی کشور شش میلیونی و کثیرالمله جمهوری- سلطنتی آذربایجان نفتش را به 25 تا 30 میلیون نفر دیگر تقسیم نخواهد کرد!)
4- تجریه خواهی چیز دیگری ست و در شرایط کنونی جهان، دولت مرکزی همواره حق خواهد داشت با اتکا به اصل دولت- ملت و به رسمیت شناخته شدن مرزهای بین المللی، با آن برخورد مسلحانه داشته باشد. بکوشیم از خونریزی و هرج و مرج جلوگیری شود و ما مسئول آن نباشیم.
رفعت رکنی، نصرالله / 20 August 2012
ایرانیان نباید به دام تله غرب که زیر "فدرالیزم" پیاده می شود بیفتادند. منطقه کرد نشین هزاران سال جزء ایران بوده و هست. در اوائل قرن شانزدهم عثمانی متجاوز به ایران حمله کرد و قسمتی از خاک ایران را در چالداران بغارت برد که توسط امپریالیزم انگلیس در جنگ جهانی اول بین سه کشور عراق و ترکیه و سوریه تقسیم شد که همش متعلق به ایران است. کردها مهره ی تروریست اسراییل اند و برای گشادگی قبیله به هر خفتی تن در داده اند. این مهره ها اما در اروپا و آمریکا با انگلیسی و آلمانی و فرانسوی و سوئدی هیچ اشکالی ندارند.****
کاربر مهمان / 20 August 2012
شرط اول وحدت و تمامیت ارضی یک کشور کثیر الملل برابری حقوق قومی/ملی تمام اقوام ان کشور است. برابری حقوقی به معنی تساوی واقعی همان اقوام نیست.بسیاری از مخالفین برابری حقوقی اقوام این شرط مهم را فراموش
میکنند مهمترین راه حل مسله ملی در یک کشور برقراری دموکراسی واقعی است. دمکراسی از تحمل تکثر
شروع میشود و با رواج یافتن گفتوگو توسعه مییابد.رادیو زمانه دراین راستا کار میکند. در ایران زمانی دمکراسی
برقرار میشود که روشنفکران در تمام مسایل به طور دموکرات فکرو عمل کنند.در درجه اول روشنفکران فارس در اندیشه
ونیت و عمل دموکرات باشند.در این صورت میتوان به اینده ایران با امید نیک نگریست.
کاربر مهمان / 21 August 2012
ببینید در تمام دیدگاه های بالا یک نوع نگاه مشترک را می توان دید و ان هم نگرش پان ایرانیستی به قضیه تجزیه طلبیست.بی شک سالها از این موضوع میگذرد که کسی حالا به اسم روشنفکر یک پان معتصب یا یک حاکم و…به هر شکلی بخواهد کسی یا قومی را خط بزند گذشته است(مثال :فصد به جذف اسمی کردها وانکار ان ها در ترکیه یا به رسمیت نشناختن کردها در سوریهد یا حذف فیزیکی ان ها در عراق زمان ثدام ونسل کشی و…)در این میان حاحمان ایرانی همیشه راه سومی را پیش گرفته اند که به اعتقاد شخص خودم همیشه کثیف ترین سیاست در قبال کردها بوده است(سربریدن با پنبه).این که از یک سو کردها در جامعه چند ملیتی ایرانی به عنوان شهروندان درجه 3 و4 برچسب بخورند/اینکه نگاهی همیشه خطرناک ویاغی به ان ها در فضای کشور به ان ها وجود داشته باشد/اینکه سعی در ایجاد امنیتی کردن دائم مناطق کرد زبان وجود داشته باشد/اینکه همیشه به مردم قبولاند که کردها فقط به تجزیه فکر میکنند و… همه نگه بیمار گونه جامعه را میرساند که در مورد کردها لحاظ شده است واین نگرشیست که افکار روشنفکران ایرانی همچون گنجی ها را نیز الوده کرده است واین الودگی افکار تاریخی به وسعت چندین سده تبلیغات سران و جبهه های درگیر در مسئله ضد کرها داشته است و چنین که بر میاید ادامه خواهد داشت وقابل توقف کردن نیست.همه واژه تجزیه را بکار میبرند ولی کسی نیست که اذعان کند تجزیه کثیف ترین وخائنانه ترین حرف در حق مردمیست که حرکتشان چیزی جز ازادی واحقاق حقوق خود به عنوان انسن نیست .هیچکدام از نظر دهندگان راستی ازمایی و بدون غرض حرفی نزده اند و نمی توانند هم همینگونه دحرفی بزنند چون خود در کردستان زندگی نکرده اند و این اولین و بزرگترین اشتباه انان است.تاریخ همیشه گویای این مسئله است که کردها همیشه در مقام دفاع مبارزه ای داشته اند و این شمایید که با ذهن های الوده یک مقاله به غایت جامعه شناسانه و بدون غرض را با نگاهی تعصب الود و نیتمندانه دنبال می کنید .گویا می پندارید کردها برای نوشتن هر کلمه سعی در ایراد کردن جدایی طلبی دارند ولی این را نمی دانید یا نمی خواهید بدانید که کردها برای مستقل شده نیاز به نوشتن یا ثابت کردن ان برای کسی ندارند فقط کافیست که عمل نمایند .واین را هم بدانید که هیچگاه کردها تجزیه طلب نیستند این واژه توهین به تمام ملت کرد است بلکه کردها حق دارند و این حق فقط وجود سرزمینیست با اقوام و زبان های مختلف بدون افراد متعصب و فاشیستی که جز خود را قبول ندارند .باشد که ایمان بیاورید که غرض ورزی راه به جایی نخواهد برد .صد ها سال وقت داشتید که برای کردها مدینه ای بسازید که امروز به جای کرد و کردستان بزرگ فقط سنگ ایرانی را به سینه میزدند ولی باور داشته باشید که دیگر چنین نیست و چنین نخواهد بود .کردها راه خود را یافته اندوامیدوارند که ایندشان در سرزمینشان پر بار وپر از نگاه انسانوارانه به مسائل است.
saye roshan / 23 August 2012