این مقاله به بهانه انتشار رمان “مادی نمره بیست” به قلم مریم سطوت نوشته شده که با این اثر از شهادتدهی درباره یک نسل و یک دوره به روایتگری گذر کرده است.
از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۹
شرایطی را تصور کنید که با کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲با کارگزاری سازمانهای جاسوسی انگلیس و امریکا، نخست وزیر منتخب مردم ایران که در پی ملی کردن صنایع نفت کشور و دموکراتیزه کردن حیات سیاسی آن بود، در حبس خانگی است، محمد رضا شاه پهلوی دوباره به ایران بازگشته و رهبران ارتش شاهنشاهی به ریش مردم میخندند و تلاش برای استقلال و آزادی را تحقیر میکنند.
در نظر مجسم کنید تلاش دیگری را در سالهای پایان دهه ۱۳۳۰ شمسی که جبهه ملی دوم دوباره سرکوب شده است، شاه انقلاب سفید کرده و سوار بر اسب مراد، هر صدای مخالف را با دستگاه مخوف و ترسناک ساواک خاموش کرده و مخالفین را به نوشتن عبرت نامه مجبور کرده است.
حالا به پانزده سال پس از کودتای ۲۸ مرداد فکر کنید. نسل تازه جوانی پا به میدان گذاشته و در دانشگاههای کشور درس میخوا ند. پدران و مادران این جوانها یا در گذشته مبارزه کرده بودند و زندان را تجربه کرده بودند و یا مثل بسیاری دیگر تحقیر شده از کودتای کارگردانی شده توسط امریکا و انگلیس، در گوشهای از کشور به کاری مشغولند و گاه گاه هم از آن روزها که گذشت هم حرفی میزنند. این نسل تازه، که اکثرشان فرزندان خانوادههای تحصیل کرده و با فرهنگ جامعه هستند، قرار است که کادرهای آینده جامعه مدرنی باشند که شاه قرار است بسازد. اما آیا اینها به راستی کادرهای وفادار مدرنیسم مستبد شاهنشاه و رژیم متحد و نزدیک امریکا و غرب او خواهند شد؟
حال به این بیاندیشید که این تحقیر نسل گذشته و نارضایتی خاموش نسل جدید، بعد از سرکوبهای آغاز دهه ۱۳۴۰ شمسی، نمود و ظهوری اعتراضی ندارد. چرا؟ زیرا که هیچ جریان اعتراضی تازهای پا به میدان نگذاشته. رهبران جبهه ملی دوم پس از دستگیری مهندس مهدی بازرگان و خلیل ملکی زندانی و سپس خانهنشین شدهاند و حزب توده ایران هم در مهاجرت شوروی است. صدایی از کسی در نمیآید.
در آن دوره، آلبر مِمّی، از اندیشمندان جنبشهای رهاییبخش سالهای ۱۹۶۰، نوشته بود: مردم در جهان سوم تنها از ستم عوامل بیرونی (استعمارگران و مستبدین حاکم) رنج نمیبرند، نتیجه شکست جنبشهای مردمی و پیروزی ستمگران در دوره معینی، درونی شدن این سرکوب و فشار در روان آدمها است، که تظاهر آن انفعال، بیارادگی، سکون و رخوت عمیق مردمان تحت سلطه است. وقتی که مقاومتهای آنها وحشیانه سرکوب میشو د، دیگر چارهای به جز غر زدن، مسخره کردن و تجاهل نمیماند. ادمها به یک تسلیم طلبی قضا و قدری روی میآورند، از فعالیتهای سیاسی پرهیز میکنند. “سیاست پدر و مادر ندارد” و “این کارها مال از ما بهتران است” ورد زبانها میشود. مردم به مسایل خانوادگی شان بسنده میکنند (کلاه خودت را محکم بگیر که باد نبرد ) و امور “مهم تر” را به بالا دستیها (صاحبان قدرت ) میسپارند.
ولی ناگهان در سالهای پایانی ۱۳۴۰ شمسی اتفاق تازهای میافتد، نسل تازه و جوانی پا به میدان مبارزه مینهد. روشنفکران این نسل تازه (که یا مثل احمد زادهها فرزندان فعالین جبهه ملی و یا مثل جزنی فرزندان اعضای حزب توده هستند) برآنند که نسل گذشته بر خطا بوده، به قدر کافی رادیکال نبوده و نیروی چپ گرای آن هم گوش به فرمان اتحاد شوروی بوده است. این نسل جدید از مبارزان، به دنبال تقریر گفتمان تازهای برای مبارزه آزادی بخش در ایران است. منشأ الهام اندیشهای آنها، جنبشهای رهاییبخش ملی و ضد استعماری در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا است که میخواهد از قطبهای دوگانه شرق و غرب در بحبوحه جنگ سرد مستقل بماند. این جنبشها (از کوبا تا الجزایر، از فلسطین تا اروگوئه) در مبارزاتشان از رویارویی نظامی و استفاده از نبرد چریک شهری و جنبشهای مسلحانه استفاده میکنند. قهرمانهای این نسل فرانس فانون، قوام نکرومه، ارنستو چه گوارا و جمیله بو پاشا هستند. اینها بیش از آن که توجهی به احزاب کمونیست و گوش شنوایی برای آنها داشته باشد، سازمان توپاماروها در اروگوئه، مونتروس در آرژانتین و میر در شیلی را مدل مبارزاتی خود میبینند.
سازمان فداییان
از شاخصترین حضور این نسل تازه مبارزان جنبشهای رهایی بخش در ایران، سازمان فداییان است که در بهمن ۱۳۴۹ زاده میشود. در غیاب سازمان سیاسی جا افتادهای که سازمانگر و نماینده جوانهای پر شور این نسل باشد، فداییان نمایندگی جریان سوسیالیست و آزادی خواه این دوره میشوند.
واقعیت آن است که هیچ تحول اجتماعی بدون شکل گیری یک رهبری سیاسی که مقاومت و مخالفت را شکل بدهد، پیش نخواهد رفت. نارضایتی مردمان باید توسط یک جریان سیاسی تبیین شود و مبارزات روزمره و کو چک در گوشههای مختلف باید به هم پیوند بخورند. مهمتر از همه در جوامع دیکتاتور، رهبران اپوزیسیون (با پرداخت هزینه در شکل تضییقات، زندان و بیش از آن) نشان میدهند که دیکتاتورها قدر قدرت و شکست ناپذیر نیستند. کاری که فداییان با فرمول “موتور کوچک (مبارزین) باید موتور بزرگ (مردم) را به حرکت در خواهد آورد” میکردند، پرداخت همین هزینه با گرانترین شکل آن بود. مبارزه به این شکل در فرهنگ ایرانی، از شورش امام حسین و گروه کوچک یارانش در مقابل امویها تا قیام بابک در برابر خلفای عباسی، مبارزه حسن صباح در مقابل سلجوقیان و جنبش بابیها در دوره قاجار، بدیلهای تاریخی داشت و بی شک این حرکتها الهام بخش این مبارزین بود. این که فداییان خلق در انجام وظیفه رهبری مبارزات مردمی تا کجا و چه قدر موفق شدند، داستان دیگری است، اما تلاش آنها بی گمان جامعه ساکت و سر خورده آن سالها را دوباره سیاسی کرد و کاتالیزور آگاهی جمعی ضرور برای انقلابی شد که هشت سال بعد – در سالگرد تشکیل آن – در بهمن ۱۳۵۷ رخ داد.
شیوه اصلی مبارزه چریک شهری فداییان، تبلیغ مسلحانه بود، یعنی هدف معینی را با دقت انتخاب میکردند و بعد تلاش میکردند که درباره این عملیات مسلحانه تبلیغ و خبر رسانی کنند. پیمان وهاب زاده[1] به درستی مینویسد که این عملیات با ترور کور فرق داشت، چرا که مردم عادی نباید از آن آسیبی میدیدند و عمل مسلحانه باید معنای سیاسی-اجتماعی میداشت. یکی از مهمترین اهداف این شکل از تبلیغ مسلحانه چریکها، شکستن سکوت، سیاسی کردن فضای جامعه و شکستن افسانه قدر قدرتی دستگاه امنیتی شاه بود که میخواست به مخالفین و معترضین حالی کند که هر اعتراضی بی فایده است چرا که هر معترضی که جرات فریاد زدن داشته باشد، در جا سرکوب خواهد شد. مبارزه چریک شهری فداییان، تبلیغ مسلحانه بود، یعنی هدف معینی را با دقت انتخاب میکردند، و درپس از آن در باره این عملیات مسلحانه تبلیغ و خبر رسانی میکردند.
سازمان فدایی در سالها دهه پنجاه شمسی به محبوبترین سازمان چپ کشور تبدیل شدد. یک جنبش روشنفکری پرقدرت در جامعه، فداییان را حمایت معنوی، مالی و انسانی میکرد. جوانان در میان گروههای اجتماعی مثل معلمان، مهندسان، پزشکان و دانشجویان، به این گروه و فعالیتها شان به علاقه نگاه میکرد. شاعران، فیلم سازان، داستان نویسان و نمایشنامه نویسها (علیرغم سانسور شدید)، هر طوری که ممکن است، به نقل قصه چریکها میپرداختند. چریکها با عضو گیری از افراد این جنبش حمایتی، خود را گسترش دادند. انبوهی از این جوانان، به جرم هواداری از فداییان دستگیر و رو انه شکنجه گاه و زندانها شدند.
داستان “مادی نمره بیست”
عضو گیریهای فداییان برای سازمان چریکی در سال ۱۳۵۵ آن قدر زیاد بود که فرا سوی میزان هضم یک سازمان مخفی است. این جاست که ضربههای ساواک شاه فرود میآید. دستگاه امنیتی کشور تمام نیرویش را برای در هم پاشیدن این سازمان به کار گرفته بود و کشتارهای بهار و تابستان ۱۳۵۵ اوج این سرکوبهاست. در این لحظه هاست که داستان “مادی نمره بیست” شروع میشود. رهبران سازمان به شمول حمید اشرف و بهروز ارمغانی کشته شدهاند. از مجموع چریکها شاید بیست نفر جان سالم از این کشتار به در بردهاند.
بحث و تعمق پیرامون این ضربات سهمگین و نتایج پنج سال مبارزه مسلحانه، آغاز جدایی گروهی از چریکهاست که با نام منشعبین، به لنینیسم، به خط اتحاد شوروی و حزب توده نزدیک میشوند و سازمان را ترک میکنند. سوالهایی که آنها طرح کرده اند، ذهن آنهایی را هم که باقی ماندهاند مشغول کرده است. این باقی ماندهها، در شرایطی بسیار دشوار برای حفظ سازمان، با فرار از تعقیبهای وحشیانه پلیس امنیتی و در حال دست و پنجه نرم کردن با سوالات حالا “چه باید کرد”، هستند.
قهرمان داستان در بهار ۱۳۵۵ مجبور به مخفی شدن میشود، چرا که روابطش با سازمان چریکی لو رفته است. دختری که در یک خانواده متوسط شهری زندگی کرده، در نخستین شب زندگی مخفی، خشونت زندگی چریکی را مثل یک شوک روانی تجربه میکند. “پوران[مسئول سازمانیام ]با همان لباسهایی که به تن داشت بر زمین دراز کشید و چادر را رویش انداخت. نه متکایی بود نه تشکی. هوا گرم و چسبناک بود. لباسها به تنم چسبیده بودند. دلم میخواست درشان بیاورم، نیاز داشتم به دستشویی بروم اما از کوچکترین حرکتی وحشت داشتم. میدانستم که چریکها حداکثر لحاف یا پتویی برای گرم شدن روی خود میاندازند. شبهای بسیاری در خانه خودمان بر زمین خوابیده بودم تا به این شیوه زندگی عادت کنم. اما حالا در واقعیت طور دیگری بود” (ص ۱۷).
بعد از کشتارهای تیر ۱۳۵۵ و از بین رفتن تمام امکانات و خانههای تیمی، قهرمان داستان دیگر جایی ندارد که شبها را به صبح برساند: برای مدتی “تمام کارم این بود که با اتوبوس از تهران به شهرهایی مانند مشهد، تبریز، اصفهان و… سفر کنم و روز بعد برای اجرای قرار به تهران بازگردم. شب را در راه میگذراندم و روز را در شهر پرسه میزدم. شب بعد دوباره راهی تهران میشدم” (ص ۸۵). سر انجام به بهمن، از مسئولان شاخه اصفهان وصل میشود تا در آنجا خانهای چریکی را تشکیل دهند.
آنچه در “مادی نمره بیست” میآید، یک تصویر کلوز آپ از زندگی روزمره چریکی در آن روزها است. نویسنده کتاب در روایتش از آدمهای داستان، فضای خانه تیمی و روابط چریکها با همسایهها و جهان پیرامون، به خوبی توانسته تعادلی را برقرار کند از یک سو میان احساساتی که خودش تجربه کرده و از سوی دیگر قضاوتی با فاصله درباره آنچه گذشته است. از شعار “با ایمان به پیروزی راهمان” فرسنگها دور است و از قضاوت اخلاقی ارزان هم از کارهای آدمهای داستان پرهیز میکند. هم از عاشقی معصومانه “نیما” و “شیرین” مینویسد، هم از بر آشفتگی رفیق رهبری جدید که نمیتواند پاسخ سؤالهای آنها را بدهد. هم از گلهایی که نیما در باغچه کشته و آب میدهد مینویسد و هم از اعتراض عضو تازه گروه که این کارها را بورژوایی میپندارد. هم از گریه چریک دختری که رفیق همخانه اش را به جرم عاشقی کشتهاند میگوید و هم دیگرانی که این قتل را از او پنهان میکنند. هم از بازدید شیرین و نیما از “مادی”های آن روز اصفهان و شوق شان برای یافتن زیباترین “مادی” میگوید، و هم از لحظهای که “علی” مسئول تیم، به رابطه عاشقانه آنها پی میبرد و به آنها اخطار و هشدار میدهد.
فضاهای تصویر شده هم، زنده و پر رنگ هستند. وقتی افراد تیم گمان میکنند که به محاصره پلیس در آمدهاند و برای درگیری و فرار مذاکره میکنند، خواننده هم با آنهاست. دلت میخواهد کمکشان کنی، و وقتی میفهمی که پلیس برای خانه همسایه آمده، نفس راحتی میکشی.
روایت مریم سطوت نخستین تلاش در فرم ادبی – داستانی برای نقل زندگی چریکهاست و از آن جا که بر تجارب دست اول نویسنده متکی است، هم ارزش ادبی و هم تاریخی دارد. این که چریکهای فدایی از کجای جامعه میآیند، چگونه میاندیشند، دل نگرانی و مشغولیتهای ذهنی شان کدام است، دادههای با ارزشی برای جامعه شناسی جامعه ایران در آن روزگار و درسهای مفیدی برای امروز دارد. جالب آن که چریکهای زن در این داستان، با شخصیتهای قوی و گرم شان حضوری چشمگیر در این داستان دارند.
نمایی نزدیک از یک نسل و یک دوران
به دیدار نخستین نمایشگاههای علنی فداییان در آستانه انقلاب بهمن اگر میرفتی، بیش از هر چیز، عکسهای کشته شدگان این جنبش بود که میدیدی. جوانان از جان گذشتهای که مثل “نیما”ی داستان، برای آنکه زنده به دست پلیس امنیتی نیفتند، قرص سیانور را گاز میزدنند و خود کشی میکردند (ص. ۲۷۰)، یا نظیر نادره احمد هاشمی وقتی که ماموران ساواک شناسایی اش میکنند با نارنجک دست ساز “خودش را قطعه قطعه میکند” (ص ۱۹۲) و یا مثل “پورانِ” داستان که همراه با سه چریک دیگر با گلولههای ماموران ساواک بر خاک میافتد (ص ۵۲). پایین بسیاری از این عکسها میخواندی که یا در زیر شکنجه کشته شدهاند و یا که در زندان تیر باران شدهاند.
اعتبار چپها با جان این جوانان است که در میان مردم ایران دوباره احیا میشود. دستگاه تبلیغاتی شاه نمیتوانست به اینها بر چسب وابستگی به شوروی را بزند؛ نمیتوانست مدعی شود که آنها برای جاه و مقام تلاش میکنند، چرا که عمر متوسط چریک شش ماه است. لذا مبارزه چریک ها، آبروی تازهای برای چپ در ایران میخرد. در بالا گفتم که روشهای مبارزاتی فداییان به سنت عاشورای امام حسین و آیینهای قدیمی ایرانی به سوگ سیاوش نشستن یا سووَشون نزدیک است. به دلیل همین نزدیکی به سنت، تاریخ، روانشناسی و فرهنگ مردمان ایران است که فداییان میتوانند، همدلی انبوهی از مردم و به ویژه جوانان را بر انگیزند. فداییان هم درست مثل سیاوش اسطورهای پاکی، نجابت و مظلومیتاند. به همین دلیل مورد احتراماند. موج بزرگ مردمی که در آستانه انقلاب و سالهای پس از آن، به فداییان روی آوردند، گواه آن بود که این نیروی چپ، توانسته حمایت انبوهی از بخش شهر نشین، تحصیل کرده و سکولار جامعه را جلب کند.
مریم سطوت به خوبی توانسته احساسات و عواطف قهرمانهای داستان را تصویر کند، نه تنها آن وقت که روایات عشقهای معصومانه را مینویسد، نه فقط آنجا که تحمل رنجهای دربدری و خطر هر لحظه مرگ را نقل میکند، بلکه حتی نزدیکی به سازمان، طرفداری از آن و سر انجام عضویت در یک گروه مخفی چریکی که پایان اش مرگی زود رس است را با احساسات این جوانهای پر شور توصیف میکند. شیرین برای مثال در لحظههایی که زمان مطالعه تئوریک در خانه چریکی است، تاملات اش را در طرفداری اش از فداییان چنین بیان میکند: “وقتی که خبر فعالیت سازمان چریکهای فدایی را از رادیو میهن پرستان شنیدم با خود گفتم: این بار با اسلحه در مقابل دشمنان میایستیم، دیگر در تنهایی اشک نخواهیم ریخت و کار ناتمام پدرانمان را تمام میکنیم، ذرهای در حقانیت مبارزه فداییان تردید نکردم. برای پذیرش آن نه نیازی به استدلالهای رژی دبره داشتم و نه به نوشتههای مسعود احمدزاده. خوشحال بودم جنبشی که آرزوی پیوستن بدان را داشتم شکل گرفته است. باید به فداییان میپیوستم.” (ص ۴۷)
ریچارد رورتی، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، در باره نقش احساسات، عواطف و شورو شوق در پیوستن افراد به جنبشهای اجتماعی مینویسد: روی آوردن انسانها به یک جنبش، پیش از آن که محصول استدلالهای عقلانی و یا مطالعات جدی فلسفی باشد، نتیجه روندی است که فرد هویت خویش را با آن جنبش نزدیک میبیند و تعریف میکند، و در نهایت خود را بخشی از آن کلکتیو میشناسد.[2] احساسات مثبتش با روایتهای آن گروه، موسیقی و شعر آنها، نماهایی که به سمبولها و قهرمانهای آنان نزدیک است برانگیخته میشود و خشم و احساسات منفی اش متوجه دشمنان این جنبش میگردد. رورتی برای نمونه رمان “کلبه عمو توم” را نام میبرد که به اندازه هزاران مقاله فلسفی در بسیج جنبش ضد بردهداری در ایالات متحده اثر گذار بود، چرا که توانست احساسات انسانها را علیه یک سیستم ظالمانه برانگیزد.
نکته آن است که در بسیج گسترده انسانها برای مبارزه سیاسی مترقی (مثل بقیه جنبشها ) استدلال و فلسفه حرف آخر را نمیزند. بهترین استدلالهای اخلاقی و سیاسی آنهایی هستند که از درون (و یا در ارتباط با) فرهنگ آن مردمی که باید به این استدلالها باور کنند، بیرون آمده و ساده شده باشند. گفتمان آزادی و عدالت اجتماعی در ارتباط تنگاتنگ با گفتمانهای جا افتاده در فرهنگ ملی هر کشور و البته سنتهای مذهبی آن شکل میگیرد و جا میافتد. از یاد نبریم که وقتی از تبلیغ این مفاهیم و بسیج انسانها حول این شعارها سخن میگوییم، باید به گروه مشخصی از انسانها فکر کنیم که تاریخ مشترکی دارند و نه یک “مردم انتزاعی” و بدون سنتها، زبان، مذهب و تاریخ مشترک.
از شهادتدهی به روایتگری
امیدوارم که سطوت ادامه داستان “مادی نمره بیست” و از آنچه در سالهای بعد بر شیرین و یاران اش میگذرد بنویسد. جذابیت ادبیات داستانی، در مقایسه با سایر اثار مکتوب، کمک میکند که گروه بزرگ تری چنین متونی را بخوانند. به علاوه، قالب داستان، رمان، حکایت و قصه، دور از فضای مجادله و ستیز است. در این فرم، نویسنده میتواند آدمها را آنگونه که هستند، با تواناییها و ضعفها شان تصویر کند، نه یک بعدی و کلیشه ای. حادثهها را از زاویههای گوناگون و از پرسپکتیو آدمهای متعددی تصویر کند، و نه سیاه و سفید. تحمل و تعامل از یک سو و غوطه ور شدن در عمق حوادث از سوی دیگر، در این فرم ممکن تر است.
پانویسها
[1] Vahabzadeh، P. (2010). A Guerrilla Odyssey: Modernization، Secularism، Democracy، and Fadai Period of National Liberation in Iran، 1971-1979. Syracuse University Press.
[2] Rorty، R. (1991). Essays on Heidegger and others: philosophical papers (Vol. 2). Cambridge University Press.
کتاب خانم سطوت را خوانده ام . آقای بهتوئی به جای نقد و بررسی کتاب شیرین خانم سطوت خود داستان دیگری بافته اند. بخش بزرگی از مطلب ایشان به توضیح شرایط تاریخی و اجتماعی اختصاص دارد که متاسفانه بیشتر به داستان سرایی شبیه است. دوست عزیز تاریخ که قصه نیست که بتوانی هرچه دوست داری را روایت کنی.بسیار متاسفم که در دهه ۹۰ و با گذشت نزدیک ۵۰ سال از شروع جنبش رسمی فدایی ایشان که ظاهرا کار آکادمیک می کنند این چنین به ضریح مقدسات خود چسبیده اند و روایت مورد علاقه خود را متعصبانه به جای تاریخ غالب نی کنند
دوست / 03 November 2019
مدتها بود منتظر بودم چنین مقاله ای نوشته شود. از نویسنده تشکر میکنم که موضوع مهمی را در تاریخ معاصر به شکلی غیر حزبی مورد بر رسی قرار داده است. امیدوارم زمینه ای شود برای کسانی که هم چنان نام فدائی را مقدس میدانند و حاضر نیستند با گذشته تعیین تکلیف کنند. من نیز مانند بسیاری دیگر از جوانان شیفته فداکاری فدائیان شدم و بعد از انقلاب هوادار آنها بودم ولی تجربه نشان داد که ما به یک تشکل سیاسی نیاز داشتیم و داریم نه یک سازمان چریکی.
آرمان / 03 November 2019
نوشته آقای بهتویی دو قسمت داشت. کاش قسمت اول در پایان مطلب به صورت لینک معرفی میشد. تا کسی که با زمینههای تاریخی و سیاسی جنبش فدائیان هیچ آشنایی ندارد اگر خواست بتواند به آن مراجعه کند.
جز از این بقیه توصیف بهتویی از «مادی نمره بیست» صمیمانه، روشنگرانه و توام با امانت داری است.
اصطلاح کلوز آپ، که بهتویی در مورد روایت سطوت از فداییان برده، گیرا و در ذهن ماندنی است.
اما شاید اصطلاحهای «نگاه از درون» یا «پشت صحنه» مفاهیمی باشند که با آنچه که در ذهن مریم میگذسته هنوز فاصله کمتری ایجاد کند.
مریم در روایت خود گرچه از جهاتی روزهای سخت جنبش فدایی را زیر ذره بین میگذارد. اما او از این حد بس فرا تر می رود. او مرزهای ممنوعه را هم در هم می نوردد و در باره مسایلی در زندگی خانههای تیمی حرف میزند که نه تنها ورود به آنها، نه تنها در نزد اغیار، که در نزد خودی ترین خودی ها هم مطلقا ناممکن بود. حتی در روزهای بعد از انقلاب.
یک عامل شهامت و صراحت مریم سطوت به جهش های عظیمی بر می گردد که حاصل تزریق ذره ذره حضور و قدرت زن در جامعه امروزی. روایت مریم از آنسوی دیوارهای خانه های تیمی، نه فقط در خانه های تیمی چهل سال پیش، که در بطن جامعه ایرانی چهل سال پیش هم روایتی ممنوعه یا در بهترین حالت «کاملا خصوصی» بود.
فرخ / 05 November 2019
جای سوال اینجاست که امروز، با این حاکمیت در ایران ،که ۱- دها هزار جوان آرمانخواه را بیشتر از شاه سابق در کوچه و خیابان و زندان کشته و میکشد، ۲- سدها هزار نفر را در یک جنگی بیهوده به فنا داده، ۳-فقر و فلاکت را در اقشار مختلف مردم بیشتر کرده، ۴- فساد و بی عدالتی اقتصادی و اجتماعی را در جامعه، نهادینه و ریشه کن کردن آن را ناممکن کرده و…. چرا امروز ، یک جنبش رهایی بخش فدایی گونه بوجود نمیاید ؟؟! جوانان دهه ۵۰ شمسی ، با شور زیاد و شعوری کم، با خواندن یک پلی کپی دولت و انقلاب لنین با آن ترجمه چمن در قیچی، در خانههای تیمی ایزوله فکری میشدند و بدون دسترسی به دانش علمی در حوزه سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فلسفی، زندگی سختی را میگذراندند ! نتیجه آنکه بعد از انقلاب ۵۷، در دامن هیولاهای آموزش دیده کی.جی.بی حزب توده، با ارتجاع مذهبی همصدا میشوند و “راه رشد غیر سرمایه داری” را انتخاب و به چاله سیاستهای استراتژیک روسیه شوروی میفتند ! آیا سازمان چریکهای فدایی، بدون جورج حبش فلسطینی که انقلابی وابسته به حافظ ال اسد سوریه بود و مراکز طرفدار احزاب شوروی محور, زمان جنگ سرد در یمن جنوبی، آلمان غربی و سوئد میتوانست به بقا خود ادامه بدهد ؟! سرنوشت افراد سالمند فدایی سابق در خارج از کشور، در حرکت و تحلیل سیاسی آنچنان رقت بار است که مایه تاسف است و تا کنون کسی به حسابشان نمیاورد. از طرف دیگر مبارزین مذهبی چون مجاهدین سابق با قدمتی چون چریکهای فدایی هم، امروزه به افرادی چون جان بولتون و موساد اسراییل، نرد سیاسی دارند و فعلا منتظر جفت شش از طرف مراکز از ما بهتران هستند ! چه کسی میداند با این گروه ها، سازمانها و روشنفکران ایرانی، سرنوشت ایران چه خواهد شد ؟!
ایراندوست / 05 November 2019
من هنوز موفق به تهیه کتاب نشده ام ولی قبلا نیز در جائی خوانده بودم که یکی از اعضاء به خاطر روابط عاشقانه با یکی از زنان سازمان اعدام انقلابی شده بود. چگونه میتوان خود را مترقی و پیشرو نامید ولی برای زیباترین عاطفه انسانی یعنی عشق حکم مرگ صادر کرد؟ من با نظر نویسنده موافقم که چریکها بیشتر از سنت عاشورا و فدائیان اسماعیلیه الهام گرفنه بودند تا از مارکس و دنیای مدرن. من فکر میکنم باید سپاسگزار باشیم که به قدرت نرسیدند چون در نهایت به شکل دیگری از یک نظان توتالیتر منتهی میشد. اخلاقیات حاکم بر روابط داخلی گویا بیشتر سنتی بوده است تا مدرن. در ضمن چه کسی حکم قتل را صادر کرده بوده است و چه کسی آن را اجرا کرده است؟
آرمان / 06 November 2019
حیف این جوانان مستعد و با هوش که این چنین اسیر دام های شیطانی چپ شدند و ان چنان مغزهای انان را شستوشو دادند که جز دود و باروت و نارنجک و ادمکشی …چیز دیگری در مغزشان جای نمی گرفت…کسانی که حتی اب دادن گلهای باغچه هم کار بچه های خرده بورژوا می پنداشتند. و خوردن عسل را کاری سرمایه داری به حساب میاوردند…عاطفه و ترحم و محبت از قلبهایشان رخت بربسته بود..که محمد سطوت بعد از چند سال دوری دخترش می گوید در لحظه دیدار هیچ برق شوقی در چشمان دخترم ندیدم…خانه تیمی و ایزوله شدن انان از ج از جامعه چه به روز این جوانان باهوش در میاورد خدا میداند….چرا هنوز هم عده هم چنان در این اوهام و خیال باطل سنگ چپ را بر سینه می زنند
سعید / 16 February 2020
جناب “سعید” شما مطمئن باشید که اگر آن کودتای شیطانی و لعنتی علیه دولت قانونی و دمکراتیک دکت مصدق از سوی شاه و آخوندها انجام نگرفته بود, هیچ کسی هم به فکر مبارزهء مسلحانه علیه رژیم کودتا نمی افتاد.
پس از کودتا نیز شاه و رژیمش در هر چه استبدادی تر کردن کشور و یبدل آن به یک پادگان تک حزبی رستاخیزی دریغ نورزیدند, و هر چه بیشتر کشور را به سوی مسیری فاشیستی و استبدادی خونخوار پیش بردند.
پس بهتر است که شما به جای این مثلا دلسوزی های (به غایت کاذب و دروغین) و اشک تمساح ریختن برای جوانان فدائی, لحظه ای به خاطرات تاریخی مردم ایران احترام گذارده و خاستگاه اصلی ابلیس در ایران را از یاد نبرید.
حمید / 16 February 2020