حسین نوشآذر – وقتی که پابلو نرودا در سال ۱۹۷۲ بعد از سالها دوری از وطن به شیلی بازگشت، دهها هزار نفر از هموطنانش در استادیوم شیلی به استقبال او شتافتند. اشعار نرودا نه تنها صدای مردم شیلی بود، بلکه او موفق شده بود با شعرهایش صدای آمریکای جنوبی را به این قاره بازگرداند.
در مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان میرسد، امروز به پابلو نرودا، صدا و وجدان بیدار آمریکای لاتین میپردازیم. یادآوری میکنم که فایل صوتی با متنی که میخوانید تفاوت دارد.
نرودا یک شاعر کمونیست بود و بیتردید فعالیتهای سیاسی او و یارانش که در آن زمان خواهان تقسیم عادلانه ثروت در آمریکای لاتین بودند، در شهرت و محبوبیت افسانهایش بیتأثیر نبود. باید در نظر داشت که سالهای دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ اصولاً زمانه دیگری بود و نرودا هم مانند بسیاری از شاعران خودمان، کسانی مانند احمد شاملو و سیاوش کسرایی و سعید سلطانپور بیش از آنکه خودشان را نسبت به شعر متعهد احساس کنند، از یک التزام اجتماعی و سیاسی برخوردار بودند. نرودا اگر از پشتیبانی کمونیستها برخوردار نبود، هرگز نمیتوانست در حد یک شاعر ملی خودش را بشناساند. از سوی دیگر اگر به عاشقانههایش و سرودههای حماسیاش تکیه نداشت، هر چقدر هم که از حمایت یک حزب سیاسی برخوردار میشد، باز شهرت و اعتبار او نمیپایید. در هر حال در همان سالی که نرودا به وطنش بازگشت، پینوشه در یک کودتای نظامی دولت ملی سالوادور آلنده را ساقط کرد و نظامیان بر شیلی مجدداً تسلط پیدا کردند. پاییز آن سال نرودا که هموطنانش به او، به سادگی فقط «شاعر» ( El poeta) میگفتند، در اثر سرطان درگذشت. نظامیان شیلی خانهاش را که پنجرهاش به اقیانوس آرام باز میشد، ویران کردند. خانه شاعر اکنون بازسازی شده است.
بازگشت نرودا به وطنش
نرودا درباره چشمانداز این خانه در خاطراتش مینویسد:
«وقتی که برای نخستین بار چشمم به اقیانوس [آرام] افتاد، از خود بیخود شدم. در میان کوههای سر به فلک کشیده، دریا خشمش را به شکل امواجی بر ساحل میکوبید. فقط ابرهایی به سپیدی برف بالای سر ما شناور نبودند، بلکه صدای رعدآسای قلبی تپنده هم به گوشمان میرسید که صدای قلب کهکشان بود.»
نرودا برای نخستین بار در تبعید بود که کهکشان «آمریکای لاتین» را کشف کرد. او برای شناختن وطن و تاریخ و پیشینهاش میبایست ابتدا از شیلی دور شود. پس از به قدرت رسیدن فاشیستها در سال ۱۹۴۰ نرودا از شیلی گریخت و به مکزیکوسیتی رفت. او در آن سالها روی مهمترین و درخشانترین اثرش کار میکرد: «سرود همگانی» ( Conto General) که سرودن آن از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۹به درازا کشید. نرودا در این اثر طبیعت شیلی را بازآفرینی میکند، تاریخ آمریکای لاتین را بازخوانی و بازنگری میکند و با استعمارگران و فاتحان و غارتگران اسپانیایی آمریکای جنوبی تسویه حساب میکند. «سرود همگانی» در همان حال نمایانگر همبستگی و پیوند ژرف نرودا با مردم است. در سال ۱۹۷۰ نرودا در پاریس با میکی تئودوراکیس، آهنگساز برجسته یونانی آشنا شد و بین آنها دوستی و رفاقتی پدید آمد. تئودوراکیس بر اساس ۱۳ شعر از اشعار «سرودههای همگانی» آهنگهایی ساخت و هنوز هم این آثار جزو آثار برجسته موسیقی در جهان بهشمار میآید.
نرودا نوبل ادبی در سال ۱۹۷۱ را از آن خود کرد. کمیته نوبل این جایزه را به این دلیل به او اهداء کرد که با شعرش «طبیعت و تاریخ و سرگذشت و رؤیاهای یک قاره» را زنده کرده بود.
شاعرانگی نرودا دو سویه دارد: او از یک سو یک شاعر عمیقاً سیاسیست و از سوی دیگر یک شاعر کاملاً عاشق است. شخصیت او هم دوگانه است: او از یک طرف به مردم عشق میورزد و یک شاعر عدالتجو و آزادیخواه و از خودگذشته است، از طرف دیگر در پیشپاافتادهترین روابط زندگی خودخواه و فرصتطلب است. بهتازگی پژوهشهایی پیرامون نرودا انجام شده و با برنمایی پرتگاههای شخصیتیاش از او تا حدی اسطورهزدایی کردهاند. آنچه که این پژوهشگران یافتهاند، بیش از این نبوده که نرودا دلی هوسباز داشته و به همین دلیل نخستین همسرش و فرزند معلولش را در آمستردام تنها میگذارد و سالها بعد از این واقعه هم مانع میشود از اینکه همسرش بتواند خاک شیلی را ترک کند. برخی هم به او عقاید ضد یهود نسبت میدهند. هنوز معلوم نیست که تا چه حد اینگونه ادعاها واقعیت داشته باشد. از ضدیت با نرودا، آن هم ۴۰ سال پس از مرگ او همین بس که سال گذشته در رسانههای بزرگ رمانی را تبلیغ کردند که نویسنده نه چندان شناختهشدهای به نام روبرتو آمپوئرو نوشته بود و در این داستان کاملاً تخیلی کارآگاهی را واداشته بود که نرودا را تعقیب کند. این کارآگاه متوجه میشود که نرودا زنباره است و به تعداد اشعار عاشقانهاش معشوقه دارد. این کتاب مخدوش را روزنامه اعتماد چندی پیش در حاشیه صفحه کتابش معرفی کرد.
نرودا و عشق پر شور او به ماتیلده اوروتیا
نرودا در شهر کوچکی به نام پارال در جنوب شیلی متولد شد. پدرش کارمند راهآهن بود و مادرش که چند وقتی پس از تولدش درگذشت آموزگار بود. او از نوجوانی به شاعری روی آورد و از همان ابتدا هم به موضوعات اجتماعی علاقمند بود. نخستین سرودههایش را در سال ۱۹۱۹ با نام نرودا که نام مستعار اوست منتشر کرد. او نام «یان نرودا»، شاعر چک را که در قرن نوزدهم برای عدالت اجتماعی میجنگید، به عنوان نام مستعار برگزید و این نام را در سراسر آمریکای لاتین بر زبانها جاری ساخت. نرودا اما شهرتش را در وهله نخست مدیون اشعار تغزلیاش است.
عشق نرودا به ماتیلده اوروتیا زبانزد خاص و عام است. یکی از مهمترین عاشقانههای نرودا مجموعهای از غزلیات اوست که نخستین بار در سال ۱۹۴۹ با نام «شعر محض» فقط در ۵۰ نسخه منتشر شد. این مجموعه یکسر در وصف دلدادگی شاعر به ماتیلده سروده شده است. هنوز هم با وجود آنکه دستکم در فرهنگ غرب، «خواهش تن» به یک امر کاملاً متعارف و روزانه بدل شده، اشعار این مجموعه زیباست. با خواندن اشعار این کتاب ناگهان خود را در جهانی مییابیم که در آن عشق هنوز هم معنا دارد. نرودا در عاشقانههایش با بازی با لباس، حرکت تن، با چشم و با دهان و با لمس معشوق، عشق را به ما بازمیشناساند و نشان میدهد که تلاش برای رسیدن به وصال میتواند بسیار مهیج و شگفتانگیز باشد.
نرودا با شرکت در جنگهای داخلی اسپانیا و مبارزه مسلحانه با فرانکو به مرحله دیگری از شاعریاش وارد شد. او اکنون یک شاعر سیاسی و اجتماعی بود. بدبختانه اشعار سیاسی او در حد اشعار تغزلیاش نیست. زبان اینگونه اشعار نرودا بسیار سادهتر است و از گویش عوام هم بسیار بهره برده با این قصد که از شعر سلاحی بسازد بر ضد فاشیستها.
یکی از مهمترین چالشها در داوری نسبت به نرودا اصولاً پیوند بین دوره تغزلی با دوره سیاسی خلاقیتش به عنوان یک شاعر است. آیا نرودا میبایست نسبت به زمانهاش بیطرف و حتی بیاعتناء باشد و همچنان به سرودن اشعاری تغزلی که از نظر ادبی هم ارزش والایی دارند، خودش را سرگرم کند، یا اینکه همه تواناییاش در سرودن شعر را برای مبارزه با فاشیسم و برای رهایی مردم به کار بگیرد؟ شعر برای شعر یا شعر برای اجتماع؟
اگر نظر مرا میخواهید: نرودا و شاعرانی مانند او چارهای نداشتند جز آنکه به نیازهای زمانهشان پاسخ بدهند. گاهی انسان میبایست از خودش بگذرد. طبعاً در چنین شرایطی بسیار بدیهیست که گاهی
هم بیش از حد خودخواه باشد.
لینک: طفلکیها، پابلو نرودا به ترجمه روشنک بیگناه
در همین زمینه:
:: ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه از حسین نوشآذر در رادیو زمانه::
چه سخت کوشند شاعران ِ دهۀ هفتاد و بعد از آن که سخت می کوشند تا از دام ِ کلیشه ها شعر خود را رها کنند .
انگار ولادیمیر مایاکوفسکی بود که گفت: شاعر باید به نیاز زمانه و مردمش پاسخ دهد . و این پاسخ ناگهان به الزام تبدیل شد. شاعر ایرانی ناخواسته مبتلابه موقعیتی شد که نام آن را شاید بشود تسلط ِ( نرودایسم ) هم گفت . پابلو نرودای واقعی که من سخت دوستش دارم آزاد در شعرش جولان می دهد و ارائۀ احساس می کند و نرودای دیگری که به ما تحویلش دادند و سخت مصنوعی بود و دوستش ندارم عبوس شاعری سیاست شعار بود که حجم نداشت و بعدها فهمیدیم که با واقعیتش واقعن متفاوت است.
( پابلو نرودا، صدای آمریکای جنوبی ) با منطقی متعادل و مشخص بیان ِ موضوع کرده است.
مهدی رودسری
کاربر مهمان مهدی رودسری / 17 July 2012