دکتر هایده مغیثی، پژوهشگر ارشد و استاد بازنشسته دانشگاه یورک در تورنتو است. او عضو هیأت تحریریه نشریە “برابری” در سال ۱۹۷۹ در تهران، از اعضای مؤسس اتحادیه ملی زنان ایران و عضو هیأت اجراییه و تحریریه آن در سال ۱۹۸۰/۱۳۵۸ و سردبیر ماهنامه “زنان در مبارزه” (۱۹۸۰-۸۱) بوده است. او بعد از خروج از ایران در سال ۱۹۸۴ بیشتر به فعالیتهای علمی روی آورد.
این پژوهشگر مطالعات زنان و جنسیت، نوشتههای متعددی در مورد مسائل زنان و اسلام منتشر کرده و به این خاطر در سطح بینالمللی شناخته شده است. خانم مغیثی برنده چند جایزه علمی از جمله جایزه زن برجسته آکادمیک سال ۲۰۱۴ در کانادا بوده است. برخی از کتابهای او عبارتند از: دیاسپورای مسلمان، جنسیت، فرهنگ و هویت (۲۰۰۶)؛ زنان و اسلام: مفاهیم انتقادی در جامعهشناسی (۲۰۰۵)؛ فمینیسم و بنیادگرایی اسلامی: محدودیتهای تحلیل پسامدرن (۲۰۰۰)؛ پوپولیسم و فمینیسم در ایران: مبارزه زنان در جنبش انقلابی مردانه (۱۹۹۴).
مصاحبه کتبی حاضر یکی از سلسله مصاحبههای بخش «مطالعات اسلامی در مرکز مطالعات کشمکش و بحران کردستان/عراق» است که ابتدا به زبان کُردی توسط این مرکز منتشر شده است. با توجه به تمرکزی که در مصاحبه بر ایران شده، اصل فارسی آن نیز منتشر میشود.
■ صباح مفیدی: شما در زمینههای مطالعات زنان، جنسیت، فمینیسم و اسلام، فمینیسم و دموکراسی مطالعه و تحقیق کرده و نیز فعال حوزه حقوق زنان بودهاید. با توجه به میزان رشد دموکراسی، ارتباطات و رسانهها و احتمال ارتقای سطح آگاهی مردم، اکنون وضعیت کلی حقوق زنان در سطح جهانی را چطور میبینید؟ آیا در این زمینه تغییر عمدهای در میزان رعایت این حقوق و کم شدن اختلاف بین کشورهای پیشرفته، در حال پیشرفت و عقب مانده دیده میشود؟
هایده مغیثی: در بیشتر جوامع تصورات فرهنگی، بهخصوص آنچه به مفاهیم و تفاوتهای زنانگی و مردانگی مربوط است، انتخابها و وضعیت اجتماعی زنان را تعیین میکنند. نقشهای جنسیتی که در طول تاریخ به کمک مذهب، خانواده، سنتها، آموزش رسمی، وسائل ارتباط جمعی و قانون، با واسطگی انتظارات فرهنگی و اجتماعی از زن و مرد، تکرار و نهادی شده، و انتظارات و باورها و ارزشهای اخلاقی و اجتماعی، با پشتیبانی اهرمهای قانونی جنس، یعنی تفاوتهای بیولوژیک را به جنسیت، یعنی روابط قدرت و امتیازات یک جنس به زیان جنس دیگر، تبدیل میکنند. طبعا آنکه قدرت اقتصادی و اجتماعی برتر دارد در کنشها و واکنشهای روزمره، در خانواده و در اجتماع، زن و زنانگی را در مقایسه با مردی و مردانگی کم ارزشتر ارزیابی میکند؛ کوچکتر بودن بدن زن و بزرگی و قدرت بدنی مرد را به عنوان دلیل و توجیهکننده نابرابری ارزش و قدرت اجتماعی دو جنس ارائه میکند. اما طبقه اجتماعی، نژاد، وابستگی ملی و تجربههای جنسی نیز بر تجارب و خواستههای زنان تأثیر دارد. تنوع و پیچیدگی مسائل زنان در کشورها، ملیتها، فرهنگها و مذاهب مختلف نباید بر این واقعیت سایه بیفکند که در میان مناسبات پیشمدرن هیچ ویژگی دیگری به اندازه سلطه مردان جان سخت و مقاوم نبوده و نیست.
طبیعی است که سطح تحولات اقتصادی و اجتماعی، آموزش و آگاهیهای فرهنگی و سیاسی در جوامع دموکراتیک، هم اهمیت توان فیزیکی و هم سکسیسم یا جنسیتگرایی را در بعضی جوامع به چالش جدی کشانده است. زنان در کشورهای غربی پیروزیهای حقوقی عظیمی در زمینههای مختلف از نظر حقوق فرهنگی، اجتماعی و قانونی در مقایسه با خواهران خود در سایر نقاط جهان بدست آوردهاند که نتیجه مبارزات آنان برای به رسمیت شناخته شدن موقعیت شهروندی کامل (فردیت) زنان است؛ یعنی برابری در قانون و در برابر قانون. وگرنه بسیاری از موانع موجود در جوامع اسلامی که مانع از رشد فردی و اجتماعی زنان است در مراحل اولیه توسعه سرمایهداری در اروپا هم وجود داشته است. از آن جمله منع زنان از آموزش، محدودیت استخدام زنان، محرومیت زنان از حق رأی، مجاز شمردن تجاوز و خشونت به زنان از سوی شوهرانشان، محرومیت از حق سرپرستی فرزندان و مقررات خشک و سختگیرانه اخلاقی و جنسیتی را میتوان به عنوان نمونه نام برد. مبارزه دشوار فمینیستها و اصلاحطلبان اجتماعی برای از میان برداشتن این موانع، آزمون تعیینکنندهای برای پروژه مدرنیته بوده است. بسیاری از اصلاحات بورژوایی در عرصههایی مانند آموزش، بهداشت، شرایط کار، قوانین خانواده و اموری از این دست که در جوامع پیشسرمایهداری غیر قابل تصور بود به دنبال بیش از دههها مبارزه زنان، به سود آنان تغییر کرد. این تحولات دستاورد عظیمی برای فمینیستها در جوامع غربی (و گاه در بعضی زمینهها در جوامع غیرغربی البته با ترس و احتیاط) به شمار میآید.
در ایران، در شرایط حاضر زنان فاقد حقوق برابر شهروندی هستند چون برابری در قانون و در برابر قانون بر اساس شرع از زنان و اقلیتهای مذهبی دریغ شده است.
مقایسه آمار و ارقام مربوط به مثلا دسترسی بدون مانع زنان به اشتغال، بهداشت، پیشرفت در مشاغل سیاسی و حق برابر در روابط جنسی و خانوادگی در سطح جهان، تفاوت عظیم میان حقوق و امکانات زنان در غرب و در جوامع دیگر را نشان میدهد، علیرغم آنکه مثلا عدم اختیار زنان بر جسم خود، استثمار و سوءاستفاده جنسی، خشونت فزاینده، تجربه مشترک تمامی زنان در جنوب و شمال است. یا فشار به زنان برای همسطح کردن زندگی خود با تصاویری که رسانهها ارائه میکنند یا آنچه به اصطلاح «تله زیبایی» خوانده شده همه جا زنان طبقه متوسط را در فشار میگذارد.
اما در ایران، در شرایط حاضر زنان فاقد حقوق برابر شهروندی هستند، چون برابری در قانون و در برابر قانون بر اساس شرع از زنان و اقلیتهای مذهبی دریغ شده است. با سقوط نظام سلطنتی و استقرار اسلام مکتبی که نخستین رسالت خود را سرو سامان دادن به مناسبات جنسیتی و فرهنگی، کنترل زنان و حفظ اقتدار خانواده پدرسالار میداند، حکومت ملایان با استفاده از قدرت دولتی یا به پشتوانه نفوذ سیاسی و مذهبی میکوشد زنان را تحت عنوان حفظ کرامت زنان و قداست خانواده از عرصه عمومی بیرون کند. نتیجه طبعاً محدود شدن یا سد شدن دسترسی زنان به منابع اقتصادی و رفاهی جامعه است. کافی است اشاره کنم که در شاخص «ایندکس برابری جنسیتی» که از سال ۲۰۱۰ به این سو سالیانه با محاسبه چهار عامل، آموزش، بهداشت، اقتصاد و سیاست در سطح بین المللی گزارش میشود، کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا (به جز اسرائیل) مرتبا در پائینترین رده کشورهای جهان قرار دارند. جالب اینکه در میان کشورهای این منطقه از جهان، ایران و اردن دو کشوری هستند که در ده سال گذشته شاخصهای «شکاف جنسیتی» در آنها بدتر شده است. در سال ۲۰۱۷ در این شاخص جهانی در بین ۱۴۴ کشور، ایران رتبه ۱۴۰ را داشته است. با اطلاعاتی که ما از ایران داریم این سطح نازل برابری جنسیتی چندان تعجب آور نیست.
آمارهای رسمی دولتی از جمله «آمارگیری نمونهای مرکز آمار ایران»، «سرشماری نفوس و مسکن» و «طرح آمارگیری از نیروی کار»، حکایت از سیر نزولی مشارکت زنان در نیروی کار و گسترش حیرتآور بیکاری در میان زنان شهری و خانهنشین شدن آنان دارد. در بررسیهای متعدد میزان بیکاری زنان طبق سرشماری نفوس و مسکن، در سال ۱٣۹۶ سه برابر مردان ذکر شده است. در همین سال تنها ٤٠ درصد از نیروی کار ۱٠ ساله تا ٦٤ ساله در بازار کار کشور فعال بودهاند که تنها حدود ۱٢ درصد آنان زن بودهاند. پژوهشگران از تنزل نرخ مشارکت اقتصادی و افزایش نرخ بیکاری زنان تحصیلکرده شهری به عنوان «فاجعه» یاد میکنند. سیاستهای سهمیه جنسیتی در اشتغال و بحران مزمن ساختار اقتصادی از یکسو و بیکارسازیهای رسمی، مثلا تحت عنوان کاهش ساعات کار زنان یا اخیرا افزایش مرخصی بارداری برای مادران از ۶ ماه به ۹ ماه (که بر اساس آمار سازمان تأمین اجتماعی به اخراج یک سوم از مادران به مرخصی رفته میانجامد) مسئول محرومیت زنان از کسب درآمد مستقل و نرخ بالای بیکاری آنان و افزایش هرچه بیشتر «شکاف جنسیتی» در عرصه اشتغال است.
■ در رابطه با پرسش بالا، وضعیت زنان مسلمان در سطح جهانی و به ویژه در کشورهای مسلمان چگونه است؟ آیا تغییرات محسوسی در زمینه برابری و رعایت حقوق آنها دیده میشود؟
فکر میکنم به این پرسش پاسخ دادهام؛ آنچه میتوان باز گفت این است که علاوه بر کمتوسعهیافتگی اقتصادی و سیاسی، باورها، دستورات و نهادهای اسلامی از عوامل تعیین کننده نهادینه کردن فرودستی زنان در جوامع اسلامی، از جمله ایران بوده و هستند.
بسیاری از پژوهشهای مهم فمینیستی درباره روابط جنسیتی در خاورمیانه عوارض اجتماعی و سیاسی دلمشغولی فرهنگ اسلامی با روابط جنسی و کنترل رفتارهای زنان از طریق انزوا ساختن آنان و جدایی دو جنس در اجتماع را برای زنان مورد بررسی قرار دادهاند. از آن جمله «فاطمه مرنیسی» بقای سرسختانه انزوای زنان در جوامع اسلامی را نتیجه نوع استفاده اسلام از فاصله و قوانین و سایر مکانیسمهای مربوط به کنترل جنسیت یا سکسوالیته زنان میداند – یعنی برای آنکه مردان از وظائف مذهبی و اجتماعی خود باز نمانند، باید زنان را کنترل کرد. به عبارت دیگر جداسازی دو جنس، حجاب و تعدد زوجات نهادهایی برای نهادینه کردن برتری مرد و کنترل قدرت «مخرب» جنسی زن هستند. و این در حالی است که اسلام خلاف مسیحیت، وجود تمنای جنسی را هم برای زن و هم مرد و ضرورت ارضای آن را برای هر دو به رسمیت میشناسد. اما در عین حال ارضای این ضرورت را آنقدر مشروط و مقید میکند که جنبه مثبت مفهوم اسلامی سکسوالیته، ضد و نقیض میشود. شرف و آبروی خانواده در این فرهنگ به رفتار جنسی زنان بستگی دارد. بنابراین زنان بار مسئولیت حفظ آبرو و شرافت خانواده را به دوش میکشند که مبادا کاری کنند که این آبرو به خطر افتد. از سوی دیگر، دفاع از ناموس زنان خانواده و فامیل یک دلمشغولی جدی برای مردان، از دوران کودکی است. پس جای تعجب نیست که پسرهای ۱۳ یا ۱۴ ساله، به خصوص در غیاب پدر، به خواهران بزرگتر خود دستور بدهند و طرز لباس پوشیدن یا رفتار آنان را سرزنش کنند. حتی عمو یا پسر عمو یا پسر خاله حق نظارت بر رفتار زنان خانواده را دارند و حتی ممکن است در پناه قانون به بهانه دفاع از ناموس (مردان) مرتکب قتل آنان شوند. تأثیر روانی این فرهنگ، احساس عدم اعتماد به نفس در زنان و اعتماد به نفس بیش از اندازه در مردان، تقریبا در همه عرصههای زندگی است. احساس قدرت و برتری که مردان در قلمرو روابط جنسی دارند و هنجارهای قانونی و جنسیای که دسترسی به جسم زن را برای آنان مجاز میشمارد، تصورات آنان را درباره زنان و باید و نبایدهای رفتاری در قلمرو روابط غیرجنسی شکل میبخشد. این امر به معنی امتیازات مرد در زندگی خصوصی و آجتماعی است. به عبارت دیگر برداشتها، تصورات و باورهای جنسیتی، اعمال و رفتار و حقوق فردی زنان را در قلمرو سیاسی و اقتصادی نیز تعیین میکنند.
■ شما تجربه زیست در هر دو رژیم قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷/۱۹۷۹ ایران را دارید. پس از انقلاب از فعالین حقوق زنان بودید و بعدا نیز در مورد وضعیت سیاسی-اجتماعی ایران و به ویژه زنان، مطالعات گوناگون داشتهاید. وضعیت زنان در این دو رژیم را چگونه ارزیابی میکنید؟
همانطور که میدانید زنان ایران از بیش از صد سال پیش در بسیاری از شورشهای خودجوش مردمی علیه افزایش قیمتها، افزایش مالیاتها و اعتراض به شرایط کار حضور داشتهاند. این اعتراضات و شورشها عمدتاً نتیجه شرایط روزمره زندگی آنان و خانوادهشان و به خاطر ادامه حیات صورت میگرفته است. یعنی حضور زنان در جنبشهای سیاسی آزادی خواهانه و ضد استعماری مثلا در انقلاب مشروطه بهعنوان زن، یعنی موجودی با خواستهها و صدای مستقل نبوده است. فعالیت سیاسی آنان زمانی به «جنبش» تبدیل شد که حضور زنان بهطور متشکل با خواستههای معین از آنجمله اعتراض به نابرابری بین دو جنس، سلسله مراتب جنسی و تبعیضات سیاسی و اجتماعی و حقوقی را مطرح کرد. البته بنا بر شرایط سیاسی حاکم و قدرت یا ضعف دولتها جنبش زنان اوج و نزول داشته است. یعنی دورههای مختلف جنبش زنان با قوت یا ضعف سرکوب و خشونت سیاسی و قدرت آمرانه حکومتگران که بخش مهمی از استراتژی توسعه سرمایهداری و روند تجدد در ایران بوده است ارتباط داشته است.
دوران سلطنت رضا شاه از لحاظ تاریخی با تحولات مثبتی برای زنان همراه بود از آن جمله افزایش مدارس دخترانه، ایجاد دانشگاه که زنان نیز حق ورود به آن را داشتهاند و کشف حجاب که زنان را وارد عرصه اجتماعی کرد. این همه با کوتاه کردن دست ملایان از عرصه حقوقی و قضاوت و امر آموزش صورت گرفت. اما دولتی کردن جنبش زنان و ممنوعیت فعالیتهای سیاسی آنان جنبش زنان غیردولتی را از میان برد. این نکته را درباره دوران سلطنت پسرش، پس از کودتای ٢٨ مرداد تا انقلاب بهمن نیز میتوان گفت.
زنان نخستین نیرویی بودند که در مقابل سیاست حکومت اسلامی و شخص آیت الله خمینی برای اسلامی کردن ظاهر و رفتار اخلاقی و حقوق زنان دست به اعتراض زدند.
استفاده رژیم از آرمان زنان و به کار گرفتن عامل زور و کئوپتاسیون برای جنبش فمینیستی تأثیرات منفی داشت. رژیم از طریق غیر سیاسی کردن فعالیت جنبش زنان و منزوی ساختن مبارزه آنان برای کسب برابری جنسی از مبارزه برای کسب عدالت اجتماعی، دموکراسی و حق تعیین سرنوشت، جنبش زنان را در چشم نیروهای مترقی بیاعتبار ساخت و ابهامات و سردرگمی بسیار در مورد خواستهای فمینیستی پدید آمد. نتیجه چه بود؟ عدم وجود جنبش مستقل فمینیستی که بتواند بلافاصله پس از انقلاب با بسیج زنان گفتمان لازم را برای بحث ستم زن در زمینه خاص فرهنگی- اجتماعی ایران در حکومت ملایان ارائه دهد و در برابر سیاستهای جنسیتگرا و مرتجعانه بایستد. نتیجه عقب رفت غیر قابل باور وضعیت زنان در همه زمینههای زندگی اجتماعی بوده که در بالا به آن اشاره کردم.
با این حال زنان نخستین نیرویی بودند که در مقابل سیاست حکومت اسلامی و شخص آیت الله خمینی برای اسلامی کردن ظاهر و رفتار اخلاقی و حقوق زنان دست به اعتراض زدند. اگر توجه کنیم که اسلامی کردن ظاهر زنان و وضع و اجرای قوانین مدنی و جزائی حاکم بر روابط زن و مرد و اخلاقیات اجتماعی چه اهمیت سیاسی و تبلیغاتی عظیمی برای رژیم اسلامی داشته و دارد، اهمیت مقاومت و مبارزه زنان علیه حجاب اجباری را بهتر درک میکنیم. در ۴۰ سال گذشته، هرچه فشارهای اجتماعی و فرهنگی رژیم و خشونت فیزیکی و اخلاقی آن نسبت به زنان افزایش یافته و هر چقدر فضای فعالیت سیاسی و حقوقی زنان تنگتر شده، روحیه مقاومت و اراده تغییر نابرابری جنسیتی و بی عدالتیهای اجتماعی و همراه آن بلوغ فکری و سیاسی زنان ایرانی رشد بیشتری پیدا کرده و قوت گرفته است.
■ بعد از انقلاب و به ویژه تحت تأثیر فضای بینالمللی در مقاطعی به نحوی اتحادهای سیاسی بین ایدئولوژیهای به شدت متضاد اتفاق افتاد که در نهایت به تسلط اسلامگرایان کمک کرد و به طور کلی به ضرر زنان جامعه تمام شد. واکنش فعالان زن در برابر این اتحادها و احساس خطر از تأثیرات آن بر آینده آزادیهای اجتماعی و از آن جمله حقوق زنان چگونه بود؟ این قربانی شدن بین ایدئولوژیها را چطور تحلیل میکنید؟
جنبشهای بنیادگرای اسلامی پر نفوذترین نیروی سیاسی در سراسر خاورمیانه و آسیا هستند. در تمام منطقه دولتی نیست که صرفنظر از قدرت نظامی و قوت دستگاههای سرکوبش و علیرغم حمایت بی دریغ مالی و نظامی غرب، درگیر مبارزه ایدئولوژیک، سازمانی و نظامی و بعضا تروریستی با این نیروها نباشد. این در حالی است که رژیمهای غیر مردمی منطقه، یا برای مشروعیت بخشیدن به خود یا از میان بردن جنبش غیر مذهبی و ترقیخواهانه در منطقه، خود عامل تقویت جنبشهای اسلامی هستند. همانطور که بسیاری از ما پیش بینی میکردیم، فاجعه ۱۱ سپتامبر زمینه یا بهانهای شد برای مداخلات سیاسی و تهاجم نظامی آشکارتر و حق به جانبتر غرب در کشورهای منطقه، از هم پاشی نظام سیاسی و تمامیت ارضی چند دولت مهم منطقه، ویرانی ساختارهای زیربنایی، اجتماعی، قانونی و رفاهی این کشورها، رشد فزاینده بنیادگرایی مذهبی، بستهتر شدن فضای سیاسی برای جویندگان عدالت در منطقه، و ظهور گروههای متعدد خشن و بی رحم تروریستی با نتایج ویرانگر، به ویژه برای زنان. مرور اتفاقاتی که از آن زمان تاکنون شاهد آنها بودهایم لازم نیست، چون کم و بیش همه به آن آگاهیم.
نکته این است که متأسفانه به بهانه مقابله با تروریسم ما شاهد افزایش فشارهای سیاسی به جنبشهای زنان در خاورمیانه بودهایم. یعنی عرصه برای فعالیت نیروهای دموکراسیخواه، از آن جمله فعالان جنبش زنان از آنچه بود تنگتر شده است. اما روشهای قهرآمیزی که اسلام گرایان برای خنثی کردن تلاش زنان به کار میبرند، سبب شده است تا زنان نیز اشکال جدیدی برای پیکار با اسلامگرایان اتخاذ کنند که با توجه به شرایط سیاسی در مقایسه با پیش تغییر کرده است. در جبهه زنان، امروز خواستها عمدتا بر اصلاحات مشخص و محدود قانونی، و با رعایت احتیاط، و استفاده از گامهای سنجیده، از یک سو، و بر تلاشهای فرهنگی و اجتماعی به منظور آگاه ساختن جامعه از وضع غیر انسانی حقوقی زنان و ارزشها و آداب مذهبی- فرهنگی زن ستیز، از سوی دیگر، متمرکز شده است. زنان فعال در جنبش زنان ایران در این سالها هرگز دست از مطالبه حقوقی که به انقلاب بهمن ۵٧ انجامید برنداشته و از هر روزنه کوچکی برای نفوذ در دیوار آهنین استبداد مذهبی، خودکامگی سیاسی و برای ابراز نارضایی خود استفاده کردهاند.
■ چنین به نظر میرسد که ضمن تغییراتی در ظاهر و عینیت، ذهنیت زنان حتی در کشورهای پیشرفته نیز اغلب سنتی باقی مانده و از نگاه مردانه به مسائل مینگرند. آیا در ایران و نیز در میان دیاسپورای ایرانی جدای از وضعیت ظاهر، در ذهنیت زنان تغییر قابل توجهی صورت گرفته است؟
جنبش زنان ایران یک جریان همگن نیست و تنوع وسیعی از دیدگاههای مختلف از جمله مذهبی و سکولار، لیبرال و چپ، میانه رو و رادیکال را در بر میگیرد. اگر طیف وسیع اپوزیسیون را در سه مقوله متفاوت قرار دهیم، جنبش زنان و حامیان آن در داخل و خارج در هر سه مقوله اپوزیسیون حضور دارند، و به درجات مختلف بر خواستهای ویژه زنان و بر خواستهای کلان تأکید میکنند. یک مقوله بخشی از نظام حاکم است که خواهان حفظ وضع موجود با اصلاحاتی بسیار محدود است. پس از آن طیفهای متنوع اصلاحطلب خارج از نظام قرار دارند که به درجات مختلف خواستار اصلاحات جدیتر در ساختار سیاسی و قانونی حاکمیتاند، و سرانجام در دیگر سوی این اپوزیسیون جریاناتی هستند که خواهان تغییرات اساسیتر و فوریتر رژیم و برچیدن کل نظام و دولت مذهبیاند.
بزرگترین دست آورد جنبش زنان در چهل سال گذشته تکان سیاسی بیدار کنندهای بوده که توانسته به فرهنگ سیاسی و فضای روشنفکری ایران بدهد و خود را بعنوان یکی از مهمترین گروههای اجتماعی-سیاسی در جامعه مدنی (نه بعنوان زائده این یا آن گروه سیاسی و یا افراد بی چهرهای در حرکتهای سیاسی) تثبیت کند.
واقعیت این است که در این ۴۰ سال، تلاش پیگیر زنان فعال برای افشای نابرابریهای قانونی و طرح پیگیرانه نیازهای عاجل و خواستههای زنان بهتدریج سطح آگاهی عمومی را به نادرستی بعضی تبعیضات حقوقی و آموزههای اخلاقی بهوضوح افزایش داده، باورها و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی زن ستیز را به مبارزه طلبیده و پذیرش توان فکری و حضور اجتماعی زنان را آسانتر ساخته است. نظام اسلامی خوب میفهمد که درخواست برابری در قانون و در برابر قانون مبارزهای است آگاهی دهنده که تضاد میان آموزشهای اسلامی اصولگرایان و مقتصیات زندگی و نهادها و ارزشهای امروزی را بدون استفاده از شعارهای افراطی و وازننده آشکار کرده و میفهمد که این بهطور غیر مستقیم مبارزهای است برای شریعت زدایی از نظام قانونی کشور. به همین جهت است که با فعالان حقوق زنان با شدت عمل، حبسهای طولانی و محدودیتهای طاقت فرسا، مقابله میکند. و مأموران و کارگزاران تبلیغاتی حکومت، همه زنان سرشناس با دیدگاههای مختلف سیاسی و ایدئولوژیک داخل و خارج ایران را «کارگزاران ایدئولوژی فحشا» میخوانند و مدعی میشوند که برنامه ایالات متحده آمریکا و صهیونیستها برای تغییر رژیم ایران از طریق انقلاب مخملی متکی به فمینیستهای ایران است. اینها همه جنبههای متنوع مبارزه رژیم کنونی علیه زنان آزادیخواه است.
به نظر من چالشی که فمینیسم سکولار با آن روبهرو است در اساس همان چالشی است که جنبش ترقی خواه و دموکراتیک ایران با آن مواجه است. فمینیسم در ایران به ناچار در چارچوب امکانات و محدودیتهای سیاسی و اجتماعی جامعه اولویتهای خود را تعیین میکند. و یک نکته اکنون دیگر روشن است اینکه با اسلام، با مطلقگرایان اسلامی و با نظریهپردازان آن نه باید براساس برداشتها و باورها و گفتمان ساده انگارانه گذشته روبهرو شد و نه بر اساس مفاهیم، تئوریها و دستورالعملهای محققین یا کار چاقکنهای آکادمیکی که میخواهند به روشنفکران ایران و سایر کشورهای مسلمان بقبولانند که باید انتظاراتشان را در مورد نظام سیاسی مطلوب در جوامع خود تقلیل بدهند و مثلا شبه پارلمانهای اسلامی را بهعنوان دموکراسی بومی که با فرهنگ جامعه اسلامی هماهنگ است بپذیرند.
بزرگترین دست آورد جنبش زنان در ۴۰ سال گذشته تکان سیاسی بیدار کنندهای بوده که توانسته به فرهنگ سیاسی و فضای روشنفکری ایران بدهد و خود را بهعنوان یکی از مهمترین گروههای اجتماعی-سیاسی در جامعه مدنی (نه بهعنوان زائده این یا آن گروه سیاسی و یا افراد بی چهرهای در حرکتهای سیاسی) تثبیت کند. فعالان حقوق زنان چه در داخل و چه در خارج از کشور توانستند مباحث حقوق زن را در قلب مبارزات سیاسی و فعالیتهای جامعه مدنی بنشانند. زنان در ایران در شرائط بسیار دشوار سرکوب فیزیکی و فرهنگی با خلاقیت بی مانند با مسالمت، شکیبایی و کار مستمر آگاهی دهنده در برابر تبعیضات آشکار و پنهان اجتماعی و قانونی، در برابر عدم مدارای فرهنگی و خشونت دولتی و خانگی مبارزه کردهاند، و گفتمان و سنتها و رفتارهای اجتماعی تحقیرکننده زن را در جامعه مطرح کرده و به چالش کشیدهاند. هیچ چیز مانند مقاومت زنان و جهاد بیثمر اخلاقی و فرهنگی دولت اسلامی علیه آنان نمیتوانست ویژگی خشن و عقب مانده نظام اسلامی را آشکار کرده و بهتدریج از میلیونها زن و مردی که از انقلاب امید تغییراتی اساسی داشتند توهمزدایی کند. حضور قابل مشاهده و قابل لمس زنان در فضای سیاسی کشور و آمادگی آنان برای همکاری و ائتلاف سیاسی، استقلال نظری و سیاسی آنها در حال دگرگون کردن فرهنگ سیاسی کشور است.
■ در پایان، چه چیزهایی را همچون موانع گذار از وضعیت موجود حقوق بشری و از جمله حقوق زنان در منطقه خاورمیانه و بهویژه ایران میدانید؟ آینده را چطور میبینید؟ آیا نشانههای از گذار به وضعیت مطلوب دیده میشود؟
بحرانیتر شدن شرایط سیاسی خاورمیانه، شمال آفریقا، جنوب آسیا و آفریقای مرکزی، همانطور که پس از تراژدی ۱۱ سپتامبر پیشبینی میشد، شهروندانِ کشورهای غربی را با ویرانی، خشونت، ترس، ناامنی و بی تأمینیای آشنا کرد که بهدنبال مداخلات سیاسی و تهاجم نظامی قدرتهای غربی در کشورهای خاورمیانه و رشد بنیادگرایی مذهبی و تروریسم، بیش از سه دهه تجربه روزمره مردم در این کشورها بوده است. سرازیر شدن پناهجویان سوری، عراقی، افغانی، همراه با موج مهاجرینِ آفریقایی، بجای به تفکر واداشتن مردم اروپا نسبت به پی آمدهای عملی سیاست خارجی تهاجمی و ماجراجویانه دولتهایشان در سرزمینهای دوردست، احساسات نژادپرستانه علیه مهاجرین مسلمان و محدود ساختن حقوق دموکراتیک شهروندی آنان به بهانههای امنیتی را دامن زده، و مبارزه بر علیه نژادپرستی و بی تحملی را مشکلتر کرده است.
مسئله این است که محکوم ساختن و مقابله با اسلام هراسی و رفتارها و سیاستهای نژادپرستانهای که همه مسلمانان یا کسانی را که گناهشان زاده شدن در جوامع اکثرا مسلمان است هدف میگیرد، بدون محکوم کردن بی قید و شرط تروریسم و ایدئولوژی و عملکرد بنیادگرایان اسلامی که تولیدکننده و پرورنده افراط گرایی مذهبی و تروریسم هستند ما را در دور باطلی نگاه میدارد. همین تفکر است که گناه عقب ماندگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جوامع خود را تنها به گردن استعمار و امپریالیسم میاندازد و نقشِ غارتگران منابع ملی و حاکمین خود-محور و سوءاستفادهکنندگان از نهاد قدرت و روحانیون و متشرعین بنیادگرایی را که با سرکوب کردن هر تفکر و باور اخلاقی و اجتماعی خارج از متون مقدس و دستورات شرعی، مانع از پیشرفت مردم بهویژه زنان هستند، نادیده میگیرد. هیچ چیز نمیتواند بیش از انتقاد شجاعانه از فرهنگ خودی ناهمگونی و تفاوتهای عظیم فکری و بینشی میان اکثریت مردم عادی و بنیادگرایان و افراط گرایان مذهبی را در خاورمیانه و دیگر سرزمینهای بهاصطلاح اسلامی روشن کند؛ مردمی که درست به دلیل تفاوتها و مخالفتشان با بنیادگرایان با تبعیض و آزار مواجهند و یا مجبور به ترک سرزمین مادری میشوند.
همیاری و همکاری روشنفکران و عدالتجویان برای استقرار دموکراسی سکولار در ایران و در سایر کشورهای منطقه اولویت اساسی ماست.
حاصل ۴۰ سال حکومت ایدئولوژیک مذهبی در ایران، محدودتر شدن حق انتخاب و اختیارات زندگی زنان و مردانهتر کردن فرصتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. علیرغم آنکه دولت انحصار مطلق استفاده از همه نوع خشونت را دارد، و بر نهادهای سیاسی و قانونی کشور تقریبا تسلط کامل دارد، زنان ایران در نبردی بسیار نابرابر که زندگی آنان را تهدید میکند، بر سر حقوقشان مشغول مبارزهاند. فعالین حقوق زنان چه در داخل و چه در خارج از کشور موفق شدهاند مباحث حقوق زنان را در مبارزات سیاسی و فعالیتهای جامعه مدنی مطرح و در شرایط بسیار دشوار با کار مستمر آگاهی دهنده در برابر تبعیضات و خشونت دولتی و خانگی مبارزه کنند. اما این مبارزه تازه آغاز شده و برای پیشرفت به فضای مطلوب و آزادیهای مدنی و سیاسی نیاز دارد. مبارزه در راه برابری جنسیتی بدون وجود یک جنبش قوی فمینیستی حاصل نمیشود، و جنبش فمینیستی به وجود دموکراسی و آزادیهای سیاسی و مدنی وابسته است.
اولویت اساسی برای روشنفکران و بخصوص فعالین جنبش سکولار این است که از برداشتها و تحلیلهای یک بعدی گذشته در مورد نقش مذهب در اجتماع و یا زندگی با توهمات و رویاهای روشنفکرانه و بعضا برخوردهای تحقیرآمیز با جنبشهای اسلامی که هیچ کمکی به شناخت مکانیسمهای قدرت و کنترل این غول عظیمی که با انرژی بی نظیری بر خاورمیانه و جهان سایه افکنده، نمیکند دست بردارند. همیاری و همکاری روشنفکران و عدالتجویان برای استقرار دموکراسی سکولار در ایران و در سایر کشورهای منطقه اولویت اساسی ماست.
اگر دموکراسی را عبارت از مشارکت برابر تمام شهروندان از طریق نمایندگانشان در مباحث مربوط به سیاستها و قوانینی بدانیم که زندگی فردی و اجتماعی آنان را انتظام میدهد، حکومت دینی چون سیاستها و قوانین را بر اساس دستورات و آموختههای دینی تنظیم میکند و تشخیص خیر و شر و خوب و بد جامعه را در انحصار منتخبینی میگذارد که به عاملیت و قدرت تشخیص و حق انتخاب فردی باور ندارند، در اساس نافی مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خودشان است. دولت سکولار حداقل امکان مبارزه علیه نفوذ ایدئولوژیک و روانی و عاطفی مذهب بر وجدان جامعه را ایجاد و امکانات مداخله رسمی مذهب در سیاستهای اجتماعی را محدود میکند.
تشکیل دولت سکولار به معنی عدالت اجتماعی، دموکراسی، و نابودی انقیاد جنسیتی، قومی و مذهبی نیست، اما راه را برای مدارا، مذاکره و تبادل افکار هموار میکند که برای جنبش فمینیستی حیاتی است زیرا به آن فرصت خواهد داد تا با استفاده از تمام امکانات سیاسی و فرهنگی و آموزشی برای ترویج و تبلیغ دیدگاههای خود درباره اولویتها و مسایل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی و علیه دست اندازی مطلقگرایان مذهبی از جسم زنان و کنترل رفتارهای اجتماعی و اخلاقی آنان تلاش کند. وجود دولت مذهبی درست نفی وجود چنین فضایی است.
لینک متن کُردی مصاحبه: