میشائیل اشمیت زالومون، فیلسوف و نویسندهی آلمانی، در سال ۱۹۶۷ در شهر تریر زاده شد. در دانشگاه همین شهر در رشتهی تعلیم و تربیت به تحصیل پرداخت و در سال ۱۹۹۷ دکترای خود را گرفت. او پس از سالها همکاری علمی با این دانشگاه، از سال ۲۰۰۲ در انستیتوی علوم انسانی لوکزامبورگ به تدریس پرداخت.
اشمیت زالومون از مؤسسان «بنیاد جوردانو برونو» در آلمان و در حال حاضر سخنگوی هیئت مدیرهی آن است. او که مکتب «هومانیسم فرگشتی» را نمایندگی میکند، یکی از جدیترین منتقدان دین و فرهنگ در آلمان است. تا کنون آثار پرشماری از او منتشر شده که از آن میان میتوان به «دربارهی ویروس ایمان»، «لایبنیتس بیسکوئیت نبود»، «چرا ما بدون اخلاق انسانهای بهتری هستیم؟»، «قدرت را به ابلهان واگذار نکنیم»، «جهانی بهتر ممکن است»، «مرزهای رواداری» و نیز رمانی فلسفی به نام «جهنم اشتولبرگ» اشاره کرد.
زالومون همچنین به سفارش بنیاد جوردانو برونو در سال ۲۰۰۵ کتابی منتشر کرد به نام «مانیفست هومانیسم فرگشتی» که فراخوانی است به یک فرهنگ پیشرو و روشنگر سازگار با زمانه. برخی این کتاب را «ده پیشنهاد هومانیسم فرگشتی» در مقابل «ده فرمان خداوند به موسی» نیز خواندهاند. نوشتهی زیر نگاهی گذرا به برخی گفتارهای این اثر است.
آمیزهی هولناک
به باور اشمیت زالومون، ما در زمانهی ناهمزمانیها زندگی میکنیم. در حالی که از نظر تکنولوژیک در سدهی بیست و یکم ایستادهایم، انگارههای ما از جهان کماکان از اسطورههای هزارههای کهن متاثرند. این آمیزهی هولناک از پیشرفتهترین فوت و فن تکنیکی از یکسو و باورهای سادهلوحانه و کودکانه از دیگرسو، میتوانند در دراز مدت پیامدهای فاجعهباری داشته باشند؛ زیرا ما همانند کودک پنجسالهای رفتار میکنیم که هدایت جمبوجتی را به او سپردهاند.
یکی از بزرگترین مشکلات عصر حاضر اینست که طیفهای رنگارنگ بنیادگرایان دینی، با بدیهیت تام، ثمرههای روشنگری، یعنی آزادی عقیده، حاکمیت قانون، دانش و تکنولوژی را به خدمت میگیرند تا مانع آن شوند که اصلهای روشنگری بر جهانبینی خود آنان نیز کاربرد داشته و معتبر باشد. بنابراین با توجه به خطری که از رنسانس تفکرات تاریکاندیشانه در یک عصر پیشرفتهی تکنولوژیک برمیخیزد، صداقت روشنفکرانه ایجاب میکند که بویژه دربارهی دین به زبان روشن و صریح سخن بگوییم.
بر این پایه کسی که امروز میخواهد شناخت منطقی و بیتناقض و علمی منطبق با دانشهای تجربی را با تصویری اخلاقی از انسان و جهان تلفیق کند، باید ضرورتا بر نتایج پژوهشهای علمی متکی باشد. دینهای سنتی که تا کنون بر فهم انسان از خویشتن تاثیر میگذاشتند، نمیتوانند چنین وظیفهای را برعهده گیرند. آنها نه تنها از منظر تئوریک ابطال شدهاند، بلکه حتی از منظر عملی هم برای بشریت پنددهندگان خوبی نبودهاند. این موضوع را هم بنیادگرایی اسلامی و هم تاریخ تبهکاریهای مسیحیت اثبات میکنند.
هیچ واژهای بیشتر از «دانش» با مفهوم «پیشرفت» مدرنیته عجین نشده است. از عصر روشنگری به اینسو شناخت علمی به عنوان شاهراه ارتقای استاندارد عمومی زندگی برای رهایی از خرافات و سنت و حل معمای جهان معتبر بوده است. به نظر میرسد که موفقیتهای پرشمار شناخت علمی نیز این امر را تایید میکنند. دانش به انسانهایی که آن را در اختیار داشتند کمک کرد تا به رفاه مادی بیسابقهای دست یابند. آنان زنجیرهای سنت را گسستند و معماهای زیادی را گشودند که پیشینیان حتی کوچکترین تصوری از آنها نداشتند.
بنابراین شگفتیآور نیست که امروزه دانش صرفا بر پایهی تکنولوژی منتج از خود حضوری همهجانبه دارد. ما امروزه با دانش نه فقط در دانشگاه، کتابخانه و آزمایشگاه، بلکه حتی در آرایشگاه، ورزشگاه، سینما و غیره نیز روبرو میشویم. امروز زندگی بدون دانش قابل تصور نیست و حتی کسانی که با انتقادهایی ویرانگر به دانش میتازند، ناچارند برای نقد خود به استدلالهای علمی متوسل شوند. به دیگر سخن، ما محکوم به علمیت هستیم، حتی در جایی که علمیت را محکوم میکنیم.
افسونزدایی از آدمی
اما نادرست است اگر تاریخ دانش را تاریخ موفقیت محض بپنداریم. دانش در مسیر پیروزمند خود همواره با موانع بزرگ و واکنشهای تدافعی روبرو شده است. فقط کافیست در این زمینه به نظریهی فرگشت داروین اشاره کنیم که از آغاز در معرض تندترین حملات بود. حتی امروز هم در بخشهای گستردهای از ایالات متحده آمریکا این نظریه را انکار میکنند. در آلمان نیز از چندی پیش تلاشهایی از سوی محافل دینی صورت میگیرد تا نظریهی فرگشت را از ساحت مدارس تبعید کنند و به جای آن داستان آفرینش کتاب مقدس را به عنوان الگوی توضیحی در درس بیولوژی بگنجانند!
البته مقاومت و اعتراض مؤمنان علیه آموزش علمی فرزندانشان قابل فهم است. زیرا هیچ چیز بیملاحظهتر و پیگیرانهتر از پرتو دانش خطاهای الگوهای توضیحی گذشتگان دربارهی جهان را افشا نمیکند. اما نباید فراموش کرد که این فقط انسانهای مذهبی نیستند که با چشماندازهای هشیارکنندهی دانش مساله دارند، بلکه اکثریتی از مردم برایشان دشوار است که با «دلآزردگیهای بزرگ» ناشی از بصیرت حاصل از پیشرفت روند دانش کنار بیایند.
اشمیت زالومون یادآور میشود که زیگموند فروید دهها سال پیش به سه «دلآزردگی» بزرگ «کیهانشناختی»، «زیستشناختی» و «روانشناختی» اشاره کرده بود که در دانشهای مدرن نقطهی عطفی به شمار میروند و به «خودشیفتگی سادهلوحانه»ی آدمی ضرباتی کاری وارد کردند. میتوان آنها را دلآزردگیهای «کوپرنیکی»، «داروینی» و «فرویدی» هم نامید. به دیگر سخن، آدمی با شناخت در این سه عرصه پی برد که: ۱ـ زمین مرکز کائنات نیست بلکه سیارهی بسیار کوچکی در یک منظومهی خورشیدی است که میلیاردها همانند آن وجود دارد. ۲ـ انسان نه تنها محصول تصادفی روند فرگشت و از خانوادهی نخستیهاست، بلکه هنوز خصوصیات حیوانی زیادی را در خود حفظ کرده است. ۳ـ آدمی با دانش روانشناسی اعماق به اهمیت نقش «ناخودآگاه» پی برد و فهمید بخش مهمی از حیات روانی او تابع ارادهی آگاه او نیست و به گفتهی فروید: آدمی حتی ارباب خانهی خود هم نیست.
منتقدان فرهنگی بعدها به «دلآزردگیهای» کشف شده توسط فروید، چند مورد دیگر نیز افزودند که یکی از مهمترین آنها «دلآزردگی سوسیوبیولوژیک» بود که میگوید، همهی آدمیان بدون استثنا در وهلهی نخست به فکر منفعت خویشاند و حتی عالیترین فداکاریها و فضیلتهای نوعدوستانه را میتوان بر پایهی «نفعپرستی ژنتیک و ممتیک» توضیح داد.
بدینسان «هوموساپینس» که زمانی خود را به اصطلاح «اشرف مخلوقات» میپنداشت، با پیشرفت دانش و دستیابی به شناخت علمی از خود «افسونزدایی» کرد و ناچار شد در فهم خود از خویشتن و نیز جهان تجدیدنظر کند. اما دستیابی به چنین شناختی که با بصیرتی دردناک همراه بود، در دایرهی محافل خاصی محدود ماند و بیشتر آدمیان هنوز هم به تصورات اسطورهای و دینی یا ایدههای عوامپسندی معتقد و وابستهاند که با توجه به سطح کنونی دانش به این میمانند که کسی ادعا کند زمین مسطح است.
با این «افسونزدایی از انسان» تصورات گوناگونی که از خدا وجود داشت و نیز انتظارات متافیزیکی رستگاری هم بیمعنا شدند. این واقعیت را باید با همین صراحت بیان کرد، حتی اگر مؤمنان را بترساند: هیچ یک از ادیان موجود را نمیتوان با نتایج پژوهشهای علمی سازگار کرد. هیچگاه در تاریخ بشریت ناهمسازی اعتقادات دینی و تفکر علمی چنین آشکار و روشن نبوده است. اما باید این را هم گفت که امروز برخی تصورات سنتی هومانیستی ما نیز با توجه به گسترش دانش دربارهی انسان و طبیعت، به تجدیدنظر نیازمندند.
از هومانیسم سنتی به فرگشتی
اشمیت زالومون از انسانگرایی یا هومانیسم آن جریانهای روحی را میفهمد که اولا در نظریه و عمل خود اصل را نه بر خدایان تخیلی و روایتهای رستگاری، بلکه بر انسانهای واقعا موجود میگذارند و ثانیا هدف خود را ایجاد چنان مناسبات انسانی میدانند که شکوفایی شخصیتی آزاد همهی انسانها را مستقل از جنسیت، تبار، استعداد و غیره ممکن سازد. با توجه به این اعتقاد که آزادی و برابری حقوق باید ارزشهای جهانشمول به شمار آیند، «بایستهی قطعی» هومانیسم خواهان تغییر همهی مناسباتی است که در آنها انسان موجودی تحقیرشده، بنده و مطرود به شمار میرود.
به باور اشمیت زالومون اگر چه «هومانیسم فرگشتی» نیز همین هدف اخلاقی را دنبال میکند، اما از روایت سنتی خود از این جهت متمایز میشود که شناختهای پرشمار تازهی علمی و از جمله «دلآزردگیهای» ناشی از آنها را خلاقانه لحاظ میکند و اصل را بر تصویر تازهای از آدم و عالم میگذارد.
برای ارائهی تصویری واقعی از انسان نمیتوان ریشههای بیولوژیک او را منکر شد. این انکار واقعیت مدتها پیش روی داد و از آن جهت تا کنون ادامه داشته که ما حاضر نبودیم واقعیت «میمون درون» خود را بپذیریم، چرا که آن را تعرضی وقیحانه به ساحت آدمی و بنبستی اخلاقی تلقی میکردیم. اما اگر نیک بنگریم، این «میمون درون» ما موجود خیلی خبیثی هم نیست. البته باید اذعان کرد که تاریخ بشریت به دلیل همین تجهیزات بیولوژیک آدمی تا کنون عمدتا تاریخی ضدبشری بوده است. اما دلایل کافی نیز وجود دارد که نشان میدهد اگر آدمی تحت شرایط مناسبی رشد کند، میتواند به جانوری نرمخو، مهربان و آفریننده تبدیل گردد.
اگر این واقعیت را بپذیریم، خود را با این وظیفه روبرو میبینیم: ما باید ببینیم که آدمی تحت کدام شرایط اجتماعی، اقتصادی و بومشناختی (اکولوژیک) میتواند تواناییهای مثبت خود را شکوفا سازد و هر چه زودتر شروع به ایجاد چنین شرایطی کنیم. اما پیششرط این کار کنار گذاشتن شرمساری از واقعیت «میمون درونمان» است و باید آدمی را پیگیرانه چونان موجودی طبیعی و محصول تصادفی روند فرگشت در نظر بگیریم. به دیگر سخن، باید این واقعیت را بپذیریم که آدمی بهرغم همهی دستاوردهای پراهمیت فرهنگی خود، مانند همهی انواع جانداران کرهی خاکی قادر نیست از قوانین طبیعت فراتر رود. پذیرفتن این واقعیت، بویژه اعتقاد مربوط به یک «روح» آزاد معلق در هوا و مستقل از روندهای جسمانی را بلاموضوع میکند.
اتیک و نفع شخصی
تعریفی که اشمیت زالومون از مفهوم «زندگی» به دست میدهد، «روند خودسازماندهی برپایهی اصل نفع خویشتن» است. به باور او، همهی جاندارانی که امروز روی کرهی خاکی زندگی میکنند، موجودیت خود را مدیون تلاشهای نفعپرستانهی پیشینیان خود برای کسب امتیاز در پیکار بر سر منابع و نیز موفقیت در تولیدمثل ژنتیک بودهاند. هومانیسم فرگشتی اذعان میکند که آدمیان در اهداف اساسی خود با دیگر جانداران تفاوتی ندارند. آنان نیز مانند دیگر جانداران با این استعداد ژرف طبیعی زاده میشوند که لذت خود را افزایش دهند و از رنج خود بکاهند.
از آنجا که نفع شخصی به مثابه اصل بنیادین زندگی سرچشمهی همهی احساسات و تصمیمات انسانی است، تلاش بیهودهای است که بخواهیم آن را به عنوان یک پدیدهی بدوی و از نظر اخلاقی ناباب روند فرگشت طرد کنیم، بلکه بر عکس باید آن را به عنوان یک نیروی رانشی مهم زندگی، در بافتار اتیک خود تعبیه کنیم؛ زیرا نفع شخصی تنها چیزی است که نوسازی اجتماعی را ممکن میسازد. ایدههایی که با علایق نفعپرستانهی انسانها مرتبط نیستند، هر اندازه هم نیک و شرافتمندانه باشند، هرگز در جامعه به کرسی نمینشینند.
نفعپرستی همچنین سرچشمهی اشکال گوناگونی از رفتارهای همیارانه و نوعدوستانه است که در قلمرو جانوران نیز دیده میشود. علت آنست که فرد رفتار همیارانه و منصفانه را در دراز مدت برای خود سودمند میبیند و حاضر میشود منابع معینی را با دیگران تقسیم کند، زیرا تشخیص میدهد که بدون همیاری و با رفتاری بیگذشت خیلی زود میتوان منزوی شد و نهایتا بازنده بود.
اینکه آدمیان در وضعیتهای اضطراری با دیدن رنج دیگران به کمک برمیخیزند، عمدتا در قابلیت همدلی آنان ریشه دارد. آنان میتوانند درد و رنج دیگران را حس کنند و از این بابت خود نیز رنج میبرند. اما همین حس ترحم نیز به نوعی با نفع شخصی ارتباط دارد. آدمیان با کمک به دیگران این آرزو را پیوند میزنند که اگر خود نیز روزی دچار مصیبت و فاجعه شوند، دیگران به کمک آنان بشتابند. هومانیستهای فرگشتی معتقدند که رفتار برخاسته از ترحم، یک الگوی رفتاری مبتنی بر نفع شخصی است. آنان همچنین معتقدند که توانایی احساس ترحم، محصولی از استراتژی بقای نفعپرستی فرگشتی است.
با اینکه توانش حس همدلی میراث جهانشمول فرگشت بیولوژیک است و فقط افراد محدودی از جمله جانیان بیرحم به دلیل ناهنجاری یا اختلالات روانی از آن محروماند، اما میتوان به کمک ایدئولوژیها، دستکم بعضا این توانش را در آدمیان از کار انداخت. نمونهی آن تبلیغات رژیم نازی بود که یهودیان را «انسانهای پست»، «حشرات موذی» و «قارچهای سمی» میخواند و توانست بخش بزرگی از مردم آلمان را چنان مغزشویی کند که حس همدلی نسبت به یهودیان را از دست بدهد.
امروز هم از این روشهای مغزشویی استفاده میشود؛ برای نمونه در آموزش نظامی واحدهای زبده که به آنان میآموزند خود و «دشمن» را چونان انسان ننگرند. این روش را همچنین دیکتاتورها و «رهبران» به کار میگیرند که منظما «غیرانسان» بودن دشمنان سیاسی و ایدئولوژیک را به پیروان خود القا میکنند. فراخواندن به «جهاد مقدس» یکی دیگر از نمونههای آن است. جهادگرایان برای غیرانسانی کردن سیمای مخالفان خود، آنان را «کافر» میخوانند و در تلاش برای نابودی آنان هیچ گذشتی از خود نشان نمیدهند.
بهرغم آنکه رفتار نفعپرستانه ـ نوعدوستانه در قلمرو جانوران هم دیده میشود، اما اشکال متعالی فرهنگی ـ ایدئولوژیک نفع شخصی، ویژهی آدمی است. فقط آدمیان هستند که در شرایطی معین آمادهاند زندگی خود را در خدمت «امر برتر» که میتواند اعتقادی اخلاقی یا دینی یا یک ایدئولوژی سیاسی باشد به مخاطره بیندازند. هیچ میمونی ـ هر اندازه هم فانتزی داشته باشد ـ به این ایده نمیرسد که بر سر «مناسبات دموکراتیک» با میمونهای دیگر نزاع کند، یا اینکه از «موز اینجهانی» خود با این امید بگذرد که «پاداش آنجهانی» بهتری خواهد گرفت.
اگر چه فرهنگ انسانی نمیتواند بر اصل بیولوژیک نفع شخصی چیره گردد، اما قادر است آن را در جلوههای کاملا متفاوتی ارائه دهد. اموری که ما شخصا ارزشمند میدانیم، تا اندازهی زیادی به پیشدادههای فرهنگی ما از قبیل دستاوردهای تکنیکی، فلسفهها، ایدئولوژیها، سنتها و دینها وابستهاند. اما زندگی روزمره برای آدمی خرسندکننده نیست و او تلاش میکند به زندگیاش «معنایی» ببخشد. تراژیک آنجاست که آدمیان در این «معنابخشی» به زندگی، غالبا به نسخههایی متوسل میشوند که نفع شخصی را به مسیری مشکلآفرین هدایت میکند.
بنظر میرسد نویسنده تصمیم نهایی را نمی تواند بگیرد….
” فقط آدمیان هستند که در شرایطی معین آمادهاند زندگی خود را در خدمت «امر برتر» که میتواند اعتقادی اخلاقی یا دینی یا یک ایدئولوژی سیاسی باشد به مخاطره بیندازند. هیچ میمونی ـ هر اندازه هم فانتزی داشته باشد ـ به این ایده نمیرسد که بر سر «مناسبات دموکراتیک» با میمونهای دیگر نزاع کند،”
“اما زندگی روزمره برای آدمی خرسندکننده نیست و او تلاش میکند به زندگیاش «معنایی» ببخشد. تراژیک آنجاست که آدمیان در این «معنابخشی» به زندگی، غالبا به نسخههایی متوسل میشوند که نفع شخصی را به مسیری مشکلآفرین هدایت میکند.”
ایشان بدنبال “نسخه هایی” برای معنا بخشی هستند…نسخه هایی که مسیرهای مشکل آفرین نشان ندهند…
درون ما فقط میمون وار نیست ….درندگان شیک پوش را فراموش کرده اند…
مرادی / 03 June 2019
(1)
با سلام
من این جا در بارۀ آراء مایکل اشمیت حرف هایی را در میان می گذارم:
بخش اول آراء اشمیت همخوان با آراء فریزر در دهۀ آخر قرن نوزده است. فریزر کتاب مردم شناختی خود به نام “شاخۀ زرین” [پژوهشی در جادو و دین] را در دهۀ آخر قرن نوزده منتشر کرد. در مقدمۀ این کتاب و در معرفی آن می خوانیم:
«کمتر کتابی همچون “شاخۀ زرین” [در غرب] خریدار داشته است. کمتر کتابی این چنین برای حفظ ظاهر خوانده شده است یا این چنین بی دریغ بد فهمیده شده است. “شاخۀ زرین” یکی از کلاسیک های بزرگ جهان غرب و پایۀ شعور نوین [ما غربی ها] است. این کتاب با این حال گمنام مانده است … کتاب “خطرناکی” بوده که آن را در آخر سدۀ 19 زیر لحاف و زیر نور چراغ موشی می خوانده اند…» (ص 15)
فریزر حدود 20 سال پیش از جنگ جهانی اول [در کتابش در سال 1890 میلادی نوشت:] «در زیر سطح ظاهر اروپا خرافات وجود دارد. خرافاتی که نمونه های مشابه آن را در مصر و هند هزاران سال پیش هم می توان سراغ گرفت. این لایۀ جامد باقی مانده از دوران بدویت انسان است که از تغییرات ظاهری دین و فرهنگ [در طی تاریخ زندگانی بشر] مصون مانده است. من در این جا بر آن نیستم که این پدیده را ارزیابی کنم. ولی به ناگزیر می گویم که مطالعۀ ژرف من گویای آن است که این یک تهدید جدی بر علیه تمدن [و بر علیه دستاوردهای تا کنونی ما] است. ما خانه مان را بر زمینی بنا کرده ایم که زیر لایۀ نازک آن مادۀ منفجره است. تک خبرهایی که ما را این جا و آنجا از باور آدمیان به خرافات می آگاهاند ـ در اسکاتلند، در ایرلند، در روسیه و دیگر جاها ـ هشدار جدی به ما است. این را من پیشاپیش نمی توانم بگویم که سرنوشت ما را اقلیت بی فرهنگ [ما] تعیین خواهد کرد یا اکثریت با فرهنگ [ما].» (125)
ادامه در 2
داود بهرنگ / 03 June 2019
(2)
از گفتار اشمیت در ادامۀ گفتار فریزر بایست مراقب عواقب هولناک “خرافات” در حجم انبوه بود. ما ایرانی ها بیش از سایر اقوام و ملل در معرض این آسیب ایم. خطر بزرگتری که ما را تهدید می کند بی توجهی ما و کنار آمدن ما با حجم انبوه خرافاتی است که در جامعه ما رواج دارد. مایکل اشمیت بر این نظر است که آلمان بایست بکوشد تا دانش را جایگزین آن کند. بایست توجه داشته باشیم که آلمان می تواند. ما نیز بایست بتوانیم در رویارویی با خرافات به جای خندیدن و تفریح و تمسخر جای آن درخت دانش بکاریم.
آنچه مایکل اشمیت “میمون درون” می نامد در واقع مغزی است که ما آدمیان با آن زاده می شویم. مغز ما [و مغز همه جانداران] “خود رفتار” است و رابطۀ معکوس با آن عقل و اخلاقی دارد که ما می آموزیم. مغز ما جانداران ساز و کار خود رفتاری دارد که از برای صیانت نفس است. ما نمی توانیم و نباید رفتارمان را ضد “خود رفتاری” مغزمان سامان دهیم. این می شود صوفی گری ایرانیِ “تذکرة الاولیای” عطار نیشابوری که ما ایرانی ها آن را آزموده ایم و می دانیم که چه دیوانه بازاری است.
مردمان قدیم نمی دانستند که مغز چیست. اما از درک ساز و کار آن و تأثیراتی که بر ساختمان وجودی آدمی دارد؛ دور و بر کنار و بی خبر نبوده اند. اسمش را نفس” گذارده بودند و صوفیان راستین ما بر آن بودند که آن را نه تنها سرکوب کنند بلکه راه سرکوبی آن را به دیگران نیز بیاموزند.
ادامه در 3
داود بهرنگ / 03 June 2019
(3)
من آنچه را که مایکل اشمیت در عبارت زیر “نفع شخصی” می نامد ناشی از “خود رفتاری مغز” ما آدمیان می دانم:
مایکل می نویسد: «از آنجا که نفع شخصی به مثابه اصل بنیادین زندگی سرچشمهی همهی احساسات و تصمیمات انسانی است، تلاش بیهودهای است که بخواهیم آن را به عنوان یک پدیدهی بدوی و از نظر اخلاقی ناباب روند فرگشت طرد کنیم، بلکه بر عکس باید آن را به عنوان یک نیروی رانشی مهم زندگی، در بافتار اتیک خود تعبیه کنیم؛ زیرا نفع شخصی تنها چیزی است که نوسازی اجتماعی را ممکن میسازد. ایدههایی که با علایق نفعپرستانهی انسانها مرتبط نیستند، هر اندازه هم نیک و شرافتمندانه باشند، هرگز در جامعه به کرسی نمینشینند.»
آنچه مایکل می گوید بر گرفته از آرای در خور اعتنای اسپینوزا در کتاب “اتیک” اوست. من پیشتر بر اساس آن بر روی موضوع “خود رفتاری مغز” ـ که طرف توجه من است ـ کار منسجم کرده ام و بر این گمانم که ما آدمیان می توانیم و بایست بتوانیم که با شناخت ساز و کار مغزمان و با میانجیگری عقلمان و با رفتار ارزشی مان ـ که همه آموختنی و تربیتی است ـ زندگی به سامانی داشته باشیم. من در این رابطه درک ما آدمیان از “برابری خواهی انسانی را ” بسیار تعیین کننده و راه گشا می دانم و بر این گمانم که مغز آدمی در جامعه ای که آدمیان در آن اصل برابری حق زیست و زندگانی همه آدمیان را ـ آگاهانه ـ به رسمیت می شناسند و آن را ـ به اختیار ـ در می پذیرند به سامان تر کار می کند.
ادامه در 4
داود بهرنگ / 03 June 2019
(4)
در بارۀ برخی آرای مایکل اشمیت و برخی دیگران که در بارۀ دین است من نگاهم ایرانی و خاورمیانه ای است. خواهم کوشید آن را در ویژگی تجمیعی یا “Cumulative” دین اسلام به آزمون بگذارم. من بر این گمانم که ما خاورمیانه ای ها حرف های ناگفته و راه های نارفته و کارهای ناکرده بسیار داریم که بایست بتوانیم در اشکال همیاری گسترده بدان ها بپردازیم.
منابع:
1 – ارجاع من به کتاب فریزر به کتاب «شاخۀ زرین [پژوهشی در جادو و دین]» اوست که آن را کاظم فیروزمندی به فارسی ترجمه و انتشارات آگاه آن را منتشر کرده است.
2 – ارجاع من به اسپینوزا با نظر به این گفتۀ اوست که در “برهان” خود بر قضیۀ 41 می نویسد: «پیشتر در “نتیجه” قضیۀ 22 و 24 از بخش 4 گفته ام که یگانه فضیلت آدمی در این است که پیگیر منافع خود باشد.» (ص 321)
برگرفته از: اخلاق ـ باروخ اسپینوزا ـ چاپ دوم با اصلاحات و تجدید نظر ـ ترجمه دکتر محسن جهانگیری ـ تهران ـ انتشارات دانشگاه.
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 03 June 2019
چنین بنظر میرسد که اگر تحولات عالم خلقت را تا رسیدن به خلقت انسان به شکل و نمودار خاصی تصور کنیم آنگاه نمودار خلقت انسان ها همچون شکل برخالی بر سطوح آن نمودار بزرگ خواهد بود…
برخال یا فراکتال ….fractal….به اشکالی گفته میشود که اشکال ریز آن مطابق با شکل بزرگ اولیه هستند…
بعبارت دیگر انسانها خلاصه ای از مجوعه خلقت هستند…انسانها با اصرار به عملکرد منحرف خود در طول زندگی… اگر زندگی غیر انسانی شایسته خود را فراموش کنند… به روحیاتی شبیه به حیوانات متقارب میشوند…به روحیات حیوانی مجانب میشوند…
نمی توانیم منکر انسانیت خود شویم…آزادی عمل و اندیشه و پرواز انسانی را چگونه ناسپاسی کنیم؟
ما میتوانیم همچون خالق هستی…بعنوان جانشین خداوند…عالم خلقت را مدیریت کنیم و به حیوانات انسان نمای فاسد اجازه فساد در خلقت ندهیم…و از این حیوانات وحشتناک نترسیم…قدرتی که بما تفویض اختیار نموده است پشتیبان ماست…
در عوض اینکه برای نابودی این حیوانات انسان نمای قدرتمند و وحشتناک و جلوگیری از تولید و تکثیر آنها متحد شویم به خودزنی میپردازیم و خود را نیز حیوان می پنداریم…و در انسان بودن خود شک میکنیم…
مرادی / 04 June 2019
جناب مرادی به نظر میرسد این آرزوی مدیریت دنیا و “مدیریت جهان” ( که برادر محمود احمدی نژاد تخم لقش را کاشت) برای برخی دوستان تبدیل به نیازی حیاتی شده.
از آن خزعبلات در مورد “خدا” و “پروردگار” و دیگر مزخرفات مذهبی که بگذریم, تمامی جهان ما حدود ۱۳.۷ بیلیون سال عمر دارد, و کره زمین ما در میان تمامی دیگر کهکشان ها و ستاره ها و سیارات دیگر یک دانهء شن هم بیشتر نیست.
اما مثل اینکه میمونهای (شیکپوش) مهمان کرهء زمین هم قابلیت نگهداری از آن را ندارند و با تخریب محیط زیست آرام آرام داریم میرسیم به نقطهء بی بازگشت نابودی کل زیست محیطی در کره زمین.
بنابرین, مدیریت جهان پیشکش شما, آیا بهتر نیست به انسانها/ میمونها یاد بدهیم بیش از این محیط زیست را تخریب نکنند؟
علیرضا / 05 June 2019
بنظر میرسد گستردگی بسیار اطراف زمین و کهکشان شمسی متناسب با توان جستجو و مانور انسان است…آنقدر گسترده که هیچگاه نتواند از این خانه و آشیانه بیرون رود…
مرادی / 05 June 2019
جناب علیرضا
چرا از کلمه “مدیریت” یاد احمدی نژاد افتادید؟ بحث ما کلی است و بنده از طرف شخص خاصی چیزی نه گفتم…
چرا باید این قدر “شرطی” شده باشید…
مرادی / 05 June 2019
مقاله روشنگر و مفیدی بود، دست مریزاد!
ایراندوست / 06 June 2019
جناب مرادی راستش صحبت از میمون بود و چه کسی نسناس تر از این احمدی نژاد؟
از شما پنهان نباشد, کاربران دیگری هم (در این سایت و سایت های دیگر نیز) با همین نام شریف شما, دقیقا بحث های “مدیریت” و غیره را در همراهی با نسناس از قدرت رانده شده تکرار کرده اند. بر این اساس بود که فکر کردیم منظور شما نیز همان است.
از اینها گذشته این موعظه گری های مذهبی دیگر خیلی وقت است که دورانش گذشته, نخ نما, تکراری و به نوعی حتی تهوع آور شده است.
چیزی که امروز ایرانیان بدان احتیاج دارند نقد است و نقد است و نقد است و بس.
بدین ترتیب بد نیست شما نیز قبل از هر چیز و پیش از اینکه هوس مدیریت به سرتان بزند مقداری به نقد در این مقاله دقت کنید و ببیند که چگونه “آدمی حتی ارباب خانهی خود هم نیست.”
پس اول مطمئن شوید که خود را میتوانید به وجه احسن مدیریت کنید (ارباب خانهی خود هستید), و بعد از آنکه (و اگر) در این امر اولیه موفق بودید (که اکثر ملت نیستند ) سپس به فکر مدیریت دیگران بیفتید.
علیرضا / 07 June 2019
جناب علیرضا
اصلا این بحث “مدیریت” انسان بر طبیعت به نیابت از خدا از سنخ بحث “مدیریت” احمدی نژادی نیست…بحثی کلان خلقتی است…از سنخ همان بحث جلوگیری از تخریب محیط زیست انسان است…
ما اگر بخواهیم به حیوانات انسان نما اعتراض کنیم آیا به “مدیریت” و ریاست خودمان فکر میکنیم؟…
بیان اینکه چاره ای جز نابودی درندگان شیک پوش نیست نظر و نقد ماست…شما به “یاد دادن” به آنها فکر نکنید کار از این حرف ها گذشته است…مانند اینستکه بخواهید به ملخ های مهاجم چیزی یاد بدهید…
دستورات دینی اصیل را کنار گذاشتیم بعبارت دقیق تر کنار گذاشتند و با ارائه لعابی از دین فساد کردند به این روز افتادیم…حالا رجوع مجدد و جستجوی دین اصیل و یافتن پشتیبان قوی و ریشه دار برای دفاع از انسان و طبیعت تهوع آور شده است؟؟!!!
مرادی / 07 June 2019
بله جناب مرادی هر گونه تلاشی که بر اساس دین و مذهب صورت بگیرد تهوع آور, منزجر کننده و ضد انسانی است.
شما فقط یک دین و مذهب را به ما نشان دهید که به نام دین و مذهب خویش, هم مذهبان و هم دینان خود را نکشته اند. مسلمانان ۱۳۰۰ سال است که بدون انقطاع مشغول کشتن همدیگر هستند, مسیحیت و دیگر ادیان نیز چندان دست کمی در برادرکشی ندارند. جنگ مابین مذاهب که دیگر هیچ.
چرا شما یک ذره از این تاریخ ننگین و ضد انسانی دین و مذهب را به یاد نمی آورید و خود را به فراموشی میزنید؟
تکیهء شما بر رد “مذهب سفارشی” و رجوع به جستجوی “اصل مذهب” و تفسیر صحیح از دین” نیز خود نوع دیگری از “مذهب سفارشی” است. فقط اینبار بر اساس سفارش و تعبیر شما از مذهب و دین. اشکال کار در این است که درک شما از دین و مذهب شوربختانه بر اساس نفهمیدن نقش خود بیگانگی انسان و جایگاه این خود بیگانگی انسانها در آفریدن دین و مذهب است.
دین و مذهب باید امری خصوصی و کاملا شخصی تلقی شده, کاملا به حیطهء خصوصی بازگردد و هیچ نقش و جایگاهی در سپهر عمومی نباید بازی کند.
همانگونه که احساسات, عشق, مسائل رومانتیک, سکس و عشقبازی امری خصوصی است و هیچ شخص بالغی در ملا عام از عشقبازی و جزئیات زندگی شخصی و سکسی و عشقی اش صحبت نمی کند, برخورد ما به دین و مذهب نیز باید مانند برخورد ما به مقولات رومانتیک شخصی باشد.
هر کسی هم که ادعای رجوع به “اصل” و تعبیر صحیح” از مذهب و دین را دارد, باید با کمال شک و تردید بررسی و طرد کرد.
۴۰ سال پیش خمینی به ایرانیان قول میداد که با تکیه به “اصل مذهب” همهء “شما را انسان خواهیم کرد.” اما دیدیم که در عمل ایران را تبدیل به جهنم و ملت را فقط جهنمی کرد. نصف این جریان برمیگردد به جنایتکاری, دغل بازی و دروغ گویی خمینی, نیم دیگرش هم برمیگردد به ساده لوحی و فکر نکردن مردم ایران. یا به قول شاملو “زمین از اینگونه حقارتبار نمیمانْد اگر آدم به هنگام دیدهی حیرت میگشود.” اما ما آن زمان و مکانی که باید دیدهء حیرت می گشودیم کور و کر باقی ماندیم, و اکنون ۴۰ سال است که داریم تقاصش را پس می دهیم.
علیرضا / 09 June 2019
در اینجا اشاره ای شده است به نظام فلسفی اسپینوزا, کسی که ملقب به اولین فیلسوف ماتریالیست جهان است. اما شاید سپینوزا علاوه بر آن اولین طرفدار محیط زیست (environmentalist) نیز باشد, چرا که در سیستم فلسفی وی تمامی موجودات جهان برابر و متساوی هستند. که این فرقی اساسی دارد با برخورد ابزارگرایانه و ادعای “ریاست” انسان بر محیط زیست . اگر زیست محیطی در کرهء زمین میخواهد آتیه ای داشته باشد این فقط در هماهنگی, توازن و همسازی با طبیعت است, نه در برخورد ابزار گرایانه و “ریاست” بر محیط زیست.
علیرضا / 09 June 2019
آموزنده بود. با سپاس از زحمت شما در نگارش. به این دوستی که به صحرای کربلای “خلقت” زده و از “افتادن” انسان به ردهی حیوان گفته، پیشنهاد میکنم کلاه خود را قاضی کند و در تاثیر دین و خلقتزدگی بر انسان درنگی کند. چه انسان و حیوانی درّندهتر از دوپای دینورز یافت میشود؟
روزبه / 09 June 2019
جناب علیرضا
همانطورکه فلاسفه مساوات طلب در مشقت زیستند و جوامع پاگرفته برمبنای فلسفه مساوات طلبانه در مدت کوتاهی متلاشی شدند و میشوند…همانطور هم نور درخشش مساوات طلبی دینی هم بلافاصله پس از پیامبران هم چندان نپاییده است…حتی بعضی از انبیا کشته شده اند…قدرتمندان مراقب هستند که ویروس مساوات طلبی بفوریت سرایت میکند و باید در نطفه خفه شود…
در عصر ما مشاهده این افول مساوات طلبی آسان است…
حال که فلسفه های مساوات طلبی – توسط اندیشمندان نوع دوستی چند – حجت قاطع برای نخبه ها نداشته یا ندارد یا متزلزل شده است برای جان گرفتن آن و جرئت مبارزه مجدد دادن به ضعیفان باید متوسل شویم به دین اصیل…
همانطور که قدرتمندان با دین سفارشی دست ساخت روحانیت به مبارزه و تلاشی مساوات طلبی اقدام نمودند…
دستگاه عریض و طویل روحانیت در باطن ذات خود برای زودن ایده های مساوات طلبانه در دین ساخته و پرداخته شده است…هر نوع تلاش برای فهم درست پیام الهی از طرف روحانیت با برچسب نفاق و الحاد و التقاط روبرو شده و میشود…
ما میخواهیم با نشان دادن روش مورد نظر مندرج در خود پیام الهی- قرآن – به برداشت دقیق و معتبر از قرآن و نشان دادن مساوات طلبی اقدام و پیگیری کنیم…کاری که قبلا و بالاشاره توسط بزرگانی نیمه تمام رها شده و یا راهنیده شده است…
این روش اتصال آیات هر سوره است…ذیل ندای قرآنی رعایت “اتصال قول”…
الگوی رعایت اتصال آیات هر سوره همان الگوی اتصال پدیده های طبیعی است همان الگوی اتصال و تعاون بین انسانهاست…
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…
مرادی / 09 June 2019
نه جناب مرادی, شما مقداری بسیار کلی گویی میکنید, و مقدار بسیار تری قاطی پاتی و الفاظ بازی مفرط.
از یکسو, ” ایرانی های مغرور و منافق خود بدنبال….” هستند, و از سویی دیگر “هر نوع تلاش برای فهم درست پیام الهی از طرف روحانیت با برچسب نفاق و الحاد و التقاط روبرو شده و میشود”.
پس همه منافقن؟
مردم که به قول شما منافقن. “درست فهم ها” هم که منافق خطاب میشوند, و مسلما کسانی که “تلاشگران” را منافق می نامد خودشان حتما منافق هستند. اگر همهء اقشار منافقن که این دیگر می شود نوعی وضعیت عمومی و شرایطی یونیورسال. همه منافقن غیر از شما!
شوربختانه شما طبق معمول از پاسخگویی به ابتدایی ترین و مهمترین پرسشها در باره اسلام سرباز میزنید, خود را به فراموشی زده و شتر دیدی ندیدی. که البته خیلی بیشتر شبیه شتر مرغ است تا شتر. شتر مرغی که سر زیر شن کرده است و فکر میکند هیچکس او را نمیبیند.
جایگاه کذب و دروغ در تاریخ خود صدر اسلام و قضایای “آیات شیطانی” (تاریخ طبری) و استفاده از نام یکی از بتهای باستانی اعراب به نام “الله” و تبدیل آن نام به نام خدا مقولات بنیادی در تاریخ اسلام است که شما با برخوردی غیر مسؤلانه هیچ اشاره ای بدانها ندارید.
علیرضا / 10 June 2019
جناب علیرضا
من در جایی عرض کردم :” ایرانی های مغرور و منافق خود بدنبال سفارشی سازی اسلام برای “ایران” بوده اند”
واضح است که ایرانی هایی که سفارشی سازی اسلام کردند منافق قلمداد شده اند نه هر ایرانی…بگذریم.
اما اینکه میگویید نقل است که در جاهلیت بتی به نام “الله” بوده است و خدای خدایان منظور میشده است…بفرض هم که صحیح بوده باشد دلیل نمی شود که خدای واحد خالق انسان و زمین و آسمانها نیز “الله” نامگذاری نشود…چرا که خدای محمد هم یگانگی دارد…
عرب به خدا با لعت “اله” اشاره میکند و یگانه بودن یا خاص بودن را هم با الف لام بیان میکند و به “الله” میرسد…شباهت لفظی است و لغت دیگری نیست…فرعون هم میگفته است من “رب” شما هستم پس حالا نباید به خداوند هم “رب” بگوییم؟!!
شباهت لغوی است…مشرکین هم به خدایانی میگویند “خالق”….ولی قرآن اشاره میکند که “خلق” برای آنها مشتبه شده است و “خالق” حقیقی همانست که قرآن میگوید…
مرادی / 10 June 2019