حسین نوشآذر در گفتوگو با شهرنوش پارسیپور- نمایشگاه کتاب تهران با همه حاشیههایش بهترین نمودار مکث فرهنگیست که ما الان در ایران از سر میگذرانیم. با اینحال گاهی اتفاقات نسبتاً خوبی هم روی میدهد.
یکی از این رویدادها، در سال ١٣٩١ مجموعه داستانی از فریبا وفی بود که با نام “همه افق” همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران منتشر شد. نشر چشمه این کتاب را که هشت داستان کوتاه را در بر دارد، در ٩٥ صفحه منتشر کرده است.
فریبا وفی با دو رمان “پرنده من” و “رویای تبت” خوش درخشید و جوایز ادبی مهمی را از آن خود کرد. رمان “ماه کامل میشود” هم از این نویسنده توسط نشر مرکز بهتازگی منتشر شده است.
فریبا وفی قلم روان و سالمی دارد. در کمال سادگی و صمیمیت زندگی روزانه زنان از طبقه متوسط نسبتاً مرفه و شهرنشین را نشان میدهد. درباره این نوع از داستاننویسی نظرات متفاوتی وجود دارد. برخی آن را به خاطر کمبود تخیل، سادگی زبان و فردگرایی بیش از حد نویسنده نمیپسندند و برخی هم آن را تحسین میکنند.
فریبا وفی از آن نویسندگانیست که پیش از رواج پیدا کردن اینترنت و شبکههای اجتماعی آغاز به کار کرده و نخستین داستانهایش را در فصلنامههای ادبی معتبر در ایران منتشر کرده. با شهرنوش پارسیپور، نویسنده نامآشنا و همکارم در رادیو زمانه درباره مجموعه داستان “همه افق” نوشته فریبا وفی گفتوگو کردهام.
از شهرنوش پارسیپور پرسیدم:
خانم پارسیپور، از فریبا وفی رمانها و داستانهای موفقی منتشر شده. “همه افق”، تازهترین اثر او چه تفاوتی با دیگر داستانهای او دارد؟
فریبا وفى ساده و روان مىنویسد. تمام کارهایش از این سادگى سرشار است. این امتیاز خوبیست. برخى نویسندگان بدجورى در پیچ و خم پیدا کردن فرمى براى نوشتن گیر مىکنند و اغلب محتوا را فداى فرم مىکنند. فریبا وفى برعکس، ساده مینویسد و در عوض تلاش خود را صرف شناخت شخصیتهایش مىکند. من البته در اینجا توان مقایسه این کار او را با بقیه کارهایش ندارم، چون مدتها پیش آنها را خواندهام و در این لحظه بر آنها تمرکز ندارم. اما مىتوانم مستقیماً درباره همه افق حرف بزنم.
بسیار خوب. ما متوجه شدیم که فریبا وفی ساده مینویسد، با این قصد که پیچیدگیهای زندگی شخصیتهایش را نشان بدهد. او چگونه این شخصیتها را میپروراند و روی صحنه میآورد.
فریبا وفی، نویسنده
در این داستانها ما با اتودهایى روبرو هستیم که بسیار به طبیعت طرحهاى نقاشى نزدیک هستند. شما در خواندن، شخصیتها را از فضایى که در اطرافشان شکل مى گیرد شناسایى مىکنید. یک حجم انسانى در مجموعهاى که اطراف خود بهوجود آورده حرکت مىکند. فریبا وفى این حرکتها را به تصویر مىکشد، و از طریق این تصویرها شخصیت مورد شناسایى قرار مىگیرد. در نخستین داستان، فال صنوبر، این حالت به شدت قابل شناسائىست. زن فالگیر در میان یک پدر نیمهدیوانه، یک شوهر معتاد، یک بچه کوچک که متعلق به همسایه است و خود را کثیف کرده فال مىگیرد. او بارها به تلفن جواب مىدهد. منتظر فرصتىست تا بچه را بشوید. به شوهر خوراک مىرساند، پیراهنهایى را که از ترکیه آوردهاند به زنها نشان مىدهد. خواننده ناگهان خود را در موقعیت زن فالگیر مىیابد. در عین حال از افرادى که براى فال گرفتن آمدهاند شناخت پیدا مىکند. این در حالىست که نویسنده کوچکترین کوششى براى خلق فرم نمىکند و این بسیار خوب است.
این شیوه از داستاننویسی را «رئالیسم کثیف» هم خواندهاند. کثیف در این معنا که نویسنده بدبختی و فلاکت زندگی روزانه انسانها را نشان میدهد.
نکتهاى که براى من در خواندن جالب بود، بىتفاوتى نویسنده در شرح احوالات مردم است. او در جایى میانه یک طراح و یک عکاس ایستاده است. موقعیت را به سادگى به تصویر مى کشد. من البته اشکالى با کتاب داشتم. یک بار داستانها را خواندم و بعد تا زمانى که شما طرح پرسش بکنىد، هفتهاى فاصله ایجاد شد. اینک اما در هنگام پاسخگوبى به پرسش هاى شما مىبینم داستانها از مغزم پریدهاند. از اینجا نتیجه مىگیرم که شاید این اتودها همانند طرحهاى ساده خاکسترى هستند. حالتى از یکنواختى آنها را در خود گرفته است.
براى اینکه بهتر با حالت این داستانها آشنا بشویم به بخشى از داستان «آواره و آزاد» توجه کنید:
«کامیون دیر کرده. کارتنهاى پر اثاث را کنار هم گوشه اتاق چیدهام. مادر ممد گوشه خالى اتاق نشسته، قاشق قاشق غذا توى دهان بچه مىگذارد. بچه دستش را جلو دهانش مىگیرد. مىخواهد خودش غذا بخورد. پیرزن زیر چادر عرق کرده، کلافه است. آقاى یزدانى یکریز حرف مىزند. دهانش هر بار یک عالم تف مىسازد. مادر ممد بله بله مىگوید، بلکه پیرمرد برود، چادرش را کنار بزند، کمى خشک شود. یزدانى که مىرود چادرش را برمىدارد. نفس راحتى مىکشد. رویش را مىکند به من. صورتش از دلسوزى جمع مىشود.
“کجا مىروى آخر؟ بچهها را هم آواره مىکنى. “
این آغاز داستان است و بعد در شرح آن متوجه مىشویم که با یک رابطه پیچیده میان مستأجر و صاحبخانه روبرو هستیم. در تمامى این داستانها ما با یک راوى طرف هستیم. به نظر مىرسد که بیشترین این داستانها محصول تجربیات شخصى فریبا وفى هستند، و یا چنین به ذهن القاء مىشود.
زنهایی که فریبا وفی در داستانهایش به ما نشان میدهد، ظاهراً زندگی خانوادگی خوبی باید داشته باشند. اما ناراضی هستند و از سرگشتگی رنج میبرند. این سرگشتگی، و تلاش برای خودیابی که مثلاً در پرنده من سراغ داشتیم آیا در «همه افق» هم نمودی دارد؟
همه افق، مجموعه داستان، فریبا وفی
این حالت در این داستانها نیز تکرار مىشود. در آواره و آزاد، زن باردار است، اما از شر صاحبخانه و فضولى هاى او نه تنها خانهاش را عوض مىکند، بلکه شهرش را نیز. زنان این داستانها وابسته به طبقه متوسط هستند. مشکلات اقتصادى کمتر به چشم مىخورد، اما پیچیدگىهاى روابط اجتماعى در معرض نور قرار مىگیرند. زنان فریبا وفى هیچکدام کار خارق عادتى انجام نمىدهند. بلکه اغلب در دایره روابط ساده زندگى مىچرخند. این سادگى ویژگىبخش آثار فریبا وفىست. این حالت در این کتاب نیز وجود دارد. در داستان «همه افق» شرح ماجراى مرگ عمه حکمت را پى مىگیریم. در این داستان نیز همین حالت ساده و شفاف بیانى به چشم مىخورد. به بخشى از این داستان توجه کنید:
«… عمه حکمت بدبخت نبود. تازه داشت به خودش مى رسید. همیشه غذاى خوب مى خورد. به خودش احترام مى گذاشت. سفر را دوست داشت. مواظب سلامتىاش بود. یک عالم کتاب گیاهى و دوا و درمان خانگى داشت. هرشب چند صفحه مى خواند. صبح به صبح احوالش را به ملاحت گزارش مى داد. دوبار شوهر کرد، بچه دار نشد. مى گفت آسوده منم که خر ندارم. بعد از مرگ شوهرش تنها ماند. هیچ وقت از تنهائىاش تراژدى نساخت، برعکس تا مى توانست لذت برد.
«نه بابا خورد و مرد.»
مامان گفت: «از زندگى حکمت عبرت بگیر.»
نفهمیدم منظورش از این حرف چى بود. به ظرف میوه روى میز نگاه کردم. پر از سیب و پرتقال درشت و آبدار بود…»
به طورى که مىبینید فریبا وفى حتى یک لحظه از حالت سادهنویسى فاصله نمىگیرد، و فکر مى کنم رمز موفقیت او در همین نکته نهفته باشد.
در همین زمینه:
::مجموعه “با خانم نویسنده” در رادیو زمانه
::برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه::
::وبسایت شهرنوش پارسیپور::