این نوشته بر گوشههایی از مطالعات رساله دکترای نویسنده در سال ۲۰۰۳ متکی است و بررسیهای آماری این نوشته نیاز به بهروز شدن دارند. هرچند دادههای عمومیتر تا سال ۲۰۱۵ همچنان نشاندهنده آن است که ایرانیان مهاجر و برخی گروههای مهاجر دیگر بیشتر از خود سوئدی تبارها طلاق میگیرند. همچنین بررسیهای جدیدتر نشان میدهند که در «نسل دوم» گروههای مهاجر میزان جدایی و طلاقها تفاوت چندانی با سوئدیتبارها ندارد. امری که موضوع مطالعات من نبوده است. همچنین مطالعه تضاد نسلی بین والدین مهاجر ایرانی و فرزندانشان با تکیه بر وارونه شدن نقش پرورش اجتماعی و تبدیل شدن نسبی فرزندان به «والدین والدین خود» در برخی از این خانوادهها و چرایی طغیان همزمان گروهی از این فرزندان علیه خانواده و جامعه، میتوانست تصویر روشنتری از این پویش دراماتیک در خانواده های ایرانی مهاجر در سوئد بدست دهد که موضوع این پژوهش نبوده است.
این نوشته از چهار بخش تشكیل شده است. بخش نخست به بررسی آماری میزان جدایی در بین ایرانیان مهاجر و دیگر گروههای مهاجر در سوئد برپایه آمارهای پیشین میپردازد. در بخش دوم این مقاله به نظریههای گوناگون كه روشنگر دلایل جداییهای گسترده در بین مهاجرین هستند، خواهیم پرداخت. بخش سوم که به این بررسی افزوده شده است به توضیح بسط یافته نظریه میان برشی همچون ابزار تئوریک این بررسی می پردازد. در بخش آخر نتایج پژوهش تجربیای كه بر پایه مصاحبههای شفاهی عمیق با افراد جدا شده استوار است، ارائه خواهد شد.
به طور كلی میدانیم كه زنان سوئدی در مقایسه با دیگر نقاط جهان از حقوق و امكانات بهتری برخوردارند. در عین حال خانواده در سوئد در مقایسه با كل اروپا از بیثباتی بیشتری برخوردار است و رابطه مثبتی بین موقعیت بهبود یافته زنان و میزان بالای جداییها در سوئد وجود دارد. با این همه اگر بخواهیم تصویر روشنتری از قدرت زنان در خانواده در سوئد و یا دیگر جوامع غربی داشته باشیم، میبایست وضعیت زنان مهاجر را كه معمولاً در سایه قرار میگیرند، نیز بررسی كنیم. هر چند در این اواخر افزایش تنشهای خانوادگی در بین مهاجرین مورد توجه قرار گرفته است، اما بیشتر به مشكلات روانی و فرهنگی آنها توجه شده و كمتر به بررسی علمی چگونگی توزیع قدرت در خانوادههای مهاجر پرداخته شده است. به رغم تنوع و تحولات بیشتر در ساختار خانواده در سوئد در مقایسه با دیگر كشورهای غربی، بررسی موقعیت خانوادههای مهاجر ایرانی در آن میتواند تا حدودی به شناخت سمت و سوی تحولات خانواده های ایرانی مهاجر در دیگر كشورهای غربی نیز یاری رساند.
اصولاً تحقیق درباره خانوادههای مهاجر بسیار پیچیده است. به ویژه آن كه پیشینه فرهنگی و اجتماعی و طبقاتی و قومی مهاجرین سخت متنوع است. واژه مهاجر نیز مفهوم پیچیده و مسئله برانگیزی است و تعریف روشن و واحدی از آن وجود ندارد. در این جا منظور از مهاجر كسی است كه خارج از سوئد متولد شده و والدین خارجی دارد. دادههای آماری نشان میدهند كه طلاق در بین ایرانیها و دیگر خانوادههای مهاجر در مقایسه با سوئدیها بیشتر است (به جدولها و نمودارهای آخر رجوع شود.) دلیل آن چیست؟ آیا موقعیت اجتماعی و اقتصادی نازل اكثر مهاجرین یا تفاوتهای فرهنگی آنان با جامعه سوئد دلیل اصلی این امر است؟ یا برعكس مكانیسمهای مشابهی توضیح دهنده علل جدایی هم در بین سوئدیها و هم در بین مهاجرین است؟ برای مثال اگر رشد فردیت در سوئد به تضعیف پیوندهای خانوادگی منجر شده، آیا در مورد مهاجرینی كه به سوئد آمده اند نیز كم و بیش همین پیامد را در بر داشته است. عوامل بالا هر چند بخشی از دلایل این جداییها به شمار میروند، با این همه پرسش اساسی اینجاست كه آیا بین این جداییها و جنسیت رابطهای وجود دارد؟ به عنوان نمونه آیا تفاوتی در تجربه زنان و مردان از مهاجرت وجود دارد كه بر رابطه آنها اثر گذاشته و آن را دگرگون سازد؟ چگونه میتوان پیشقدم شدن زنان را در اغلب جداییها توضیح داد؟ پرسش اساسی دیگر این است كه آیا به مهاجرت و جدایی صرفاً باید به دیدة مشكل نگرییست یا میتوان از آنها به عنوان امكان نیز یاد کرد؟
در این نوشته بر تغییر رابطه قدرت در بین خانوادههای مهاجر، همچون یكی از اصلیترین دلایل بیثباتی خانوادههای ایرانی و دیگر مهاجرین تاکید دارد. هدف از این نوشته نیز بررسی تأثیرات مهاجرت در تغییر منابع قدرت زن و مرد در خانوادههای ایرانی در سوئد و جایگاه آن در گسترش تضاد منافع و اختلاف خانوادگی است كه در بسیاری از موارد به جدایی منجر شده است. این پژوهش، حول ایرانیان كه یکی از بزرگترین گروه های مهاجر در سوئد هستند، متمركز شده است. آنها از یك كشور جهان سومی، آسیایی و اسلامی مهاجرت كرده اند. ایرانیان گروه مهاجر نسبتاً جوانی هستند كه بخش غالب آن را پناهندگان تشكیل میدهند. این ویژگیها میتواند به ارائه تصویری روشنتر از تأثیر مهاجرت بر وضعیت زنانی كه از تجربیات و فرهنگ متفاوتی نسبت به سوئدیها برخوردارند، یاری رساند.
بررسی آماری طلاق در خانواده های مهاجر
بررسیهای مركز آمار سوئد نشانگر آناست كه جدایی در خانوادههای مهاجر رایجتر از خانواده های سوئدی است و مهاجرین غیر اروپایی نیز بیشتر از مهاجرین اروپایی جدا میشوند.
به لحاظ جمعیت شناسی، علل پایداری بیشتر ازدواج در بین سوئدیها، بالا بودن سن ازدواج در میان آنها و تركیب سنی سالخوردهتر سوئدیها در مقایسه با مهاجرین است. به عبارت روشنتر این امر كه تركیب سنی مهاجرین جوانتر از سوئدیهاست، به خودی خود احتمال جدایی در آنان را افزایش میدهد. چه، عموماً جدایی در جوانان بیشتر است. اما حتا در بین مهاجرین و سوئدیهایی كه به لحاظ سنی یكسان هستند احتمال جدایی در مهاجرین بیشتر است. جدول شماره یک میزان جدایی در بین خانوادههای صاحب فرزند در بین ملیتهای مختلف در سوئد طی سالیان ۱۹۹۱-۹۲ را نشان میدهد كه بنا بر آن آمریكای جنوبیها و آفریقاییهای مهاجر بیشترین میزان جدایی را به خود اختصاص داده اند.
زمانی كه عوامل افزایش دهنده خطر جدایی (نظیر مدت زمان ازدواج، تعداد فرزندان، وجود فرزند قبل از ازدواج، میزان تحصیلات، موقعیت اجتماعی اقتصادی فرد، میزان درآمد، گستردگی خانواده و موقعیت جغرافیایی محل سكونت) را مد نظر قرار دهیم، تصویر فوق به گونه قابل ملاحظهای تغییر كرده و میزان جدایی در برخی گروههای مهاجر كاهش مییابد. برای مثال خطر جدایی در بین مهاجرین اروپایی و غیرسوئدی ۲۵ درصد و مهاجرین آسیایی، آفریقایی و آمریكای جنوبی ۴۰ تا ۵۰ درصد كاهش مییابد. اما به رغم كنترل ومد نظر قرار دادن همه این عوامل، باز هم جدایی در بین گروههای مهاجر بیشتر از سوئدیهاست.
علت این امر چیست؟ بر طبق نظر مركز آمار سوئد، علت اصلی این امر دشواریهای اقتصادی_اجتماعی (از قبیل سطح درآمد، موقعیت طبقاتی و میزان تحصیلات) است و عوامل جمعیتشناسی در این میان نقشی ناچیز دارند. این بررسی در مورد مهاجرین متأهل بدون فرزند یا همزیهای غیرمزدوج نیز صورت گرفته و نتایج مشابهی به دست داده است.
یكی از اشكالات بررسی مركز آمار سوئد در آن است كه مهاجرین را به صورت كلی و قاره ای (آسیایی، آفریقایی، جنوبی و…) دسته بندی كرده و پیشینه كشوری آنها را روشن نساخته است.
ناگفته پیداست كه ارائه تصویری عام از جداییها در بین مهاجرین نمیتواند لزوماً بازتاب دهنده موقعیت یك گروه مشخص باشد. برای نمونه جدایی در میان «آسیاییها» نسبتاً پائین است، بررسی آماری ما نشان میدهد كه جدایی در ایرانیان بسیار بالاست. دومین ایراد بررسی مركز آمار سوئد در آن است كه تنها محل تولد مردان را مد نظر قرار داده است. در نتیجه، خانواده ای كه متشكل از زن سوئدی و مرد مهاجر است، خارجی تلقی شده است. بدین ترتیب جدایی در بین این نوع زناشوئیهای مختلط كه بیش از همه با خطر جدایی روبهرو است، به غلط به عنوان بخشی از آمار جدایی در بین مهاجرین محسوب گردیده است. یك ایراد مهم دیگر این بررسی در آنست كه عامل مدت زمان اقامت خانوادههای مهاجر در سوئد در نظر گرفته نشده است. امری كه اهمیت بسیاری در ثبات و یا بی ثباتی زندگی زناشویی این افراد دارد. برای به دست آوردن تصویری روشنتر از میزان جدایی در مهاجرین، خود رأسا با همكاری مركز آمار سوئد، بررسی آماریای درباره میزان جدایی در بین مهاجرین سوئدی متولد فنلاند، نروژ، لهستان، عراق، ایران، لبنان، تركیه و شیلی انجام دادیم. نتایج بررسی ما نشان میدهد كه در سال ۱۹۹۱ شیلیاییها با ۸.۵درصد و ایرانیان با ۸.۴ درصد بالاترین میزان جدایی و سوئدیها با ۲.۱درصد كمترین میزان را به خود اختصاص داده اند.
تجزیه و تحلیل آمارهانشان میدهد در فاصله ۱۹۹۱-۹۲ در بین خانوادههای مزدوج صاحب فرزند، شیلیاییها و ایرانیان بیش از همه جدا شدهاند. اما زمانی كه عوامل مؤثر در جدایی (سن، مدت اقامت در سوئد، طول مدت ازدواج، تعداد فرزندان، داشتن فرزند قبل از ازدواج، میزان تحصیلات، موقعیت اجتماعی_اقتصادی فرد، سطح درآمد، گستردگی خانواده و موقعیت جغرافیایی محل زندگی) مدّ نظر قرار گیرند، از میزان جداییها كاسته میشود.
با این همه شیلیاییها همچنان بالاترین و ترکها پائینترین ارقام جدایی را به خود اختصاص دادهاند. ایرانیان همچنان از درصد بالای طلاق برخوردارند. یعنی كم و بیش در حد فنلاندیها قرار دارند. اما بررسیهای دیگر نشان میدهند كه با در نظر گرفتن همه عوامل مؤثر در جدایی، میزان طلاق مهاجرین كشورهای شمالی (فنلاند، نروژ، دانمارک، ایسلند) كه در آن فنلاندیها بزرگترین گروه به شمار میروند، ۲۵ درصد بیشتر از سوئدیهاست.
به عبارت روشنتر به جز ترکها و لبنانیها، دیگر گروههای مهاجر (كه با وجود كنترل عوامل مؤثر در جدایی، به اندازه فنلاندیها و یا بیشتر از آنها جدا میشوند) از ریسک جدایی بالاتری نسبت به سوئدیها برخوردارند.
به لحاظ آماری نیز به رغم وجود برخی کمبودها به ویژه در فصل «بررسی علل جداییها…»، دادهها تا سال ۲۰۱۵ همچنان نشاندهنده آن است که ایرانیان مهاجر و برخی گروههای مهاجر دیگر همچنان بیشتر از خود سوئدی تبارها طلاق میگیرند. با این همه بررسیهای جدید نشان میدهند که در «نسل دوم» گروههای مهاجر میزان جدایی و طلاقها تفاوت چندانی با سوئدیتبارها ندارد. امری که موضوع مطالعات پیشین من نبوده است. به نظر میرسد علاوه بر جنسیت و طبقه، مسئله نسل و سن بیش از پیشینه قومی در نوع بروز تضادها و چگونگی حل آنها در جامعه جدید موثر است. فرضیهای که نیازمند درنگ و بررسی گسترده و جداگانهای است که در چهارچوب این فصل ها نمیگنجد.
نظریههای عمومی درباره طلاق در خانواده های مهاجر
حال با توجه به دادههای آماری فوق ببینیم تئوریهای گوناگون تا چه حد روشنگر علل جداییهای بیشتر در بین مهاجرین هستند. ما در این جا به ویژه بر روی سه نظریه عمومی كه از زوایای طبقاتی، قومی و جنسیتی به توضیح این امر میپردازند، تأكید میکنیم.
الف _ آیا دشواریهای اقتصادی_ اجتماعی عامل اصلی كشمكش در خانوادههای مهاجر است؟
آمار نشان میدهد خانوادههایی كه بیشتر با دشواری اقتصادی_اجتماعی روبهرویند، از ریسک جدایی بالاتری برخوردارند. برای نمونه بیكاری بر زندگی زناشویی تأثیر منفی گذاشته و امكان جدایی را افزایش میدهد. به عبارت روشنتر خانوادههای كم درآمدتر بیشتر در معرض خطر جدایی قرار دارند.
این واقعیتی است كه بسیاری از مهاجرین بیكار بوده یا از سطح درآمد نازلی برخوردارند یا پناهنده هستند. این بدان معنی است كه میزان جداییهای بیشتر در مهاجرین تا حدودی محصول موقعیت اقتصادی_اجتماعی پائینتر آنهاست. به عبارت روشنتر ریشه این امر را میبایست در موقعیت طبقاتی آنها جستوجو کرد. در سال ۱۹۹۰ تعداد كارگران در بین مهاجرین ۵۳ درصد كل جمعیت مهاجر را تشكیل میداد، در حالی كه این رقم در بین متولدین سوئد ۴۳ درصد بود. این نسبت در بین كارمندان بخش خدمات وارونه است. در حالی كه ۴۲ درصد از سوئدیها در این بخش اشتغال دارند، جمعیت مهاجر شاغل در بخش خدمات تنها به ۳۰ درصد میرسد. كلاً نیز اشتغال در بین مهاجرین بسیار پایینتر از سوئدیهاست، به ویژه در میان مهاجرینی كه عمدتاً به عنوان پناهنده به سوئد مهاجرت كردهاند. برای مثال در سال ۱۹۹۴ در بین ایرانیان مهاجر ۲۰ تا ۶۴ ساله مجموعاً ۲۸ درصد (۳۰ درصد از مردان و ۲۵ از درصد زنان) به كار اشتغال داشتند. در حالی كه این رقم در مورد سوئدیها و فنلاندیهای مهاجر ۷۵ و ۶۵ درصد است. ایرانیان هم چنین در زمره گروههایی هستند كه میزان بیكاری در آنها بالا و نزدیک به ۴۰ درصد است. بررسی نگارنده نشان میدهد كه در بین خانوادههای مهاجر دارای فرزند كه در آن مردان بیكار هستند، خطر جدایی ۳۰ درصد بیشتر از خانوادههایی است كه در آن مرد خانواده شاغل است.
مدت اقامت نیز میتواند در موقعیت اجتماعی_ اقتصادی مهاجرین و از طریق آن بر روابط خانوادگی تأثیر بگذارد. هر چه مدت اقامت فرد در سوئد طولانیتر باشد، فرصت بیشتری برای انطباق و تثبیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود مییابد. برای نمونه معمولاً درآمد مهاجرینی كه مدت زمان طولانیتر در سوئد به سر بردهاند، بیشتر از كسانی است كه تنها چند سال از مدت زمان مهاجرتشان میگذرد. علاوه بر آن، غالب مهاجرین دهه اخیر _از جمله ایرانیان_ پناهندهاند. امری كه موقعیت اجتماعی نازلتر و فشارهای بیشتری برای آنها به همراه داشته است. در حالی كه ۹۰ درصد فنلاندیها و ۶۰ درصد ترکهای مهاجر بیش از یک دهه در سوئد اقامت داشتهاند، تنها ۲۰ درصد از ایرانیان اقامتی طولانیتر از یك دهه داشتهاند. به عبارت روشننتر از زاویه مدت زمان مهاجرت، ایرانیان یكی از جوانترین گروههای مهاجر به شمار میروند.
در نظرسنجی سال ۱۹۹۳ كه در مركز تحقیقات مهاجرین در دانشگاه استكهلم صورت گرفت، از ۲۰۰۰ مهاجر از كشورهای لهستان، فنلاند، ایران، شیلی و همچنین سوئدی در مورد احساس بیگانگی در سوئد تحقیق به عمل آمد. نتایج تحقیق نشان داد كه ایرانیان بیش از دیگر گروهها خود را در معرض تبعیض قومی و نژادی دیده و كمتر از همه از وضعیت اقتصادی خود راضياند. فشارهایی از این دست در افزایش تنش در خانواده ها مؤثر است. بررسی آماری من نشان میدهد كه میزان جدایی در بین خانوادههای ایرانی كه در آن مردان كمتر از ۱۰ سال در سوئد ساكن بوده اند ۳۶ درصد بیشتر از خانوادههایی است كه در آن مردان بیش از یک دهه در سوئد زندگی میكنند.
تا آن جا كه به موقعیت زنان مهاجر در سوئد برمیگردد، آنان عمدتاً مزدبگیر و كارگر بوده و مشاغل شان در زمره مشاغل اعضای اتحادیه كارگری سراسری قرار دارد. موقعیت بسیاری از زنان مهاجر را میتوان به عنوان گروهی كه عموماً تحت ستم سه گانه قرار دارند، طبقه بندی کرد. آنان چه به عنوان مزدبگیر، چه به عنوان زن و چه به عنوان اقلیت قومی تحت ستم سهگانه طبقاتی، جنسیتی و قومی قرار دارند. پژوهشگر و جامعه شناس سوئدی الكساندرا الوند بر آن است كه موقعیت تحت ستم زنان مهاجر چه در خانه و چه در اجتماع غالب فشارهای مضاعفی برای آنان چه به لحاظ روحی و چه اجتماعی و خانوادگی در پی خواهد داشت. به نظر وی محیط طاقت فرسای كار، فشارهای جسمی و روحی جانكاهی را در بر خواهد داشت كه در زندگی خانوادگی زن تأثیر میگذارد. به گونه ای كه واكنش او را چه در خانه و چه در محیط كار برمی انگیزد. در چنین شرایطی تمایلات پدرسالارانه شوهر برای حفظ امتیازات خود تقویت میشود، امری كه به گسترش كشمكشها و جداییها خواهد انجامید.
اما پرسش این جاست كه آیا عامل اقتصادی_اجتماعی تأثیر مشابهی بر زنان و مردان دارد؟
آمار نشان میدهد كه مردان كارگر بیشتر با خطر جدایی روبرویند. در حالی كه در مورد زنان چنین رابطه مستقیمی بین موقعیت طبقاتی آنان و میزان جدایی وجود ندارد. علاوه بر آن، خطر جدایی در مورد مردان كم درآمد و یا فاقد اشتغال بیشتر است. حال آن كه نه فقط زنان كم درآمد (كه در خانواده ای كم درآمد به سر میبرند) بلكه زنان با درآمد بالا نیز بیشتر با خطر جدایی روبه رویند (همان منبع شماره ۱). این گرایش متضاد را چگونه میتوان توضیح داد؟ یك تفسیر قابل تأمل آنست كه زنان در هر دو حالت كمتر وابستگی اقتصادی داشته و در صورت جدایی چیز چندانی از دست نمیدهند. بررسی آماری من نیز نشان میدهد كه ریسک جدایی در بین خانواده های مهاجر دارای فرزند كه در آن زنان از درآمد بیشتری نسبت به شوهران برخوردارند، بیشتر از مواردی است كه درآمدها یكسان یا كمتر از مردان است.
ب_ نقش بحران هویت و تفاوتهای فرهنگی در رشد اختلافات خانوادگی چیست؟
فشارهای روانی نیز بر روابط خانوادگی تأثیر منفی گذاشته و به از هم پاشیدگی خانواده ها می انجامد. این گونه مشكلات و تنشها در بین افرادی كه اختلافات فرهنگی بیشتری با جامعه جدید دارند و مدت زمان كمتری از مهاجرتشان میگذرد، شدیدتر است. به نظر السی سودرلین روانشناس اجتماعی سوئدی، نفس مهاجرت بحران زاست و به بحران مهاجرت منجر میشود. منظور از بحران مهاجرت آن است كه فرد مهاجر با موقعیت ناگوار و پرتنش روبه رو میگردد كه خود محصول تقابل ارزشهای فرهنگی، تجربیات و نحوة پرورش اجتماعی گذشته با طریق جدید زندگی است.
اما به نظر من هر مهاجرتی ضرورتاً به بحران مهاجرت منجر نمیشود. برای مثال مهاجرت از كشوری به كشور دیگر با شرایط كمابیش مشابه نظیر مهاجرت از ایران به تركیه و یا از دانمارک به سوئد به سختی ممكن است به بحران مهاجرت بینجامد. حال آن كه مهاجرت از سرزمینی نظیر ایران به سوئد كه از شرایط فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به كلی متفاوت برخوردار است، بیشتر خطر بحران مهاجرت را به همراه دارد. بدین ترتیب بحران مهاجرت را میتوان بیش از هر چیز محصول تفاوت ورویارویی فرهنگی دانست.
بسیاری از پژوهش گران بر این باورند كه بحران هویت و شوک فرهنگی ناشی از مهاجرت به فشارها و تنشهای روانی عمیقی میانجامد كه تأثیر منفی بر زندگی مشترک میگذارد. پایه و اساس استدلال این پژوهش گران آنست كه مهاجرت فرد را با موقعیت جدیدی روبرو میسازد كه بنا بر آن ارزشها، تجربیات و نقش افراد یكسره زیر سئوال میرود و از این رو اعضای خانواده در كشمكش با یكدیگر قرار میگیرند. به ویژه مهاجرت از كشورهای «جهان سوم» به سوئد عمیقاً بر روابط خانوادگی مهاجرین تأثیر گذاشته است. نادر و فرشته احمدی دو جامعه شناس ایرانی مقیم سوئد، بر آنند كه مهاجرت از جامعه ای نظیر ایران كه در آن فردیت جایگاه چندانی ندارد به جامعه ای فردگرا نظیر سوئد به بحران هویت منجر میشود كه بر روابط خانوادگی نیز اثر منفی میگذارد. به نظر آنان هر چند زنان از توانایی تطبیق بیشتری با شرایط جدید برخوردارند، با این وجود آنان نیز از این بحران بری نیستند. یكی از دلایل این امر آناست كه ارزشهای فرهنگی و اجتماعی فردگرایانه سوئد با تجربه و برداشت غیرفردگرایانه زنان ایران در تضاد است.
روشن است كه واقعیتی در این دیدگاهها نهفته است. پیشینههای قومی و فرهنگی متفاوت در نوع برداشت و تجربه مهاجرت تأثیر میگذارد. برای بسیاری از خانوادههای مهاجر به ویژه برای مردان، پذیرش و هضم معیار و ارزشهای خانواده در سوئد دشوار است. پژوهش ذكر شده در بالا در سال ۱۹۹۳، نشان میدهد كه ایرانیان كمتر از دیگران، سوئد را خانه خود دانسته و بیش از نیمی از آنان مطمئن نیستند كه در سوئد ماندگار خواهند بود. اما پرسش این جاست كه آیا ایرانیان در سوئد امروز نیز چنین میاندیشند؟ هر چند كسب هویت جدید امر سادهای نیست و نیازمند زمان است، اما گذر زمان بر ذهنیت و تجربه فرد مهاجر اثر میگذارد. مهاجرت روندی از تأثیر متقابل رفتار فرد و برخورد فرهنگ اكثریت در جامعه جدید را در پی خواهد داشت. این روند بسته به پیشینه طبقاتی و اجتماعی افراد، مدت زمان مهاجرت، شرایط زندگی آنان در سرزمین بومی و جامعه جدید و بالاخره بسته به ویژگیهای فرد، متفاوت است. برای نمونه، تجربه و برداشت مهاجری كه پیشینهای سنتی دارد، عمیقاً با مهاجری كه از فرهنگ مدرن برخوردار است، متفاوت است.
بسیاری از خانوادههای مهاجر _از جمله ایرانیان_ از قشر و گروه اجتماعی خاصی میآیند كه ضرورتاً نماینده و معرف فرهنگ اكثریت جامعه و یا گروههای اجتماعی غالب در آن جامعه نیستند. در مورد ایرانیان مقیم سوئد، اغلب آنان از پیشینه مدرن و متوسط شهری برخوردارند كه در ایران نیز دارای تمایلات و ارزشهای غربی بوده اند. از همین رو ظرفیت این گروه در مواجهه با جامعه جدید بسیار بیشتر است. علاوه بر آن نباید فراموش کرد كه فرهنگ پدیده ای ایستا و دگرگون ناپذیر نیست، بلكه متأثر از مبادله فعال و پویا بین افراد و گروههای مختلف است. امروزه تعداد هر چه بیشتری از پژوهش گران استفاده از فرهنگ برای توضیح ویژگیهای قومی به مثابه گروهی همگون، واحد و به هم پیوسته را به كنار نهاده اند. علاوه بر تعلق قومی، همچنین طبقه و جنسیت نقش مهمی در تلقی و برداشتهای فرهنگی دارد.
تفاوت در تلقی و برداشت از جایگاه زندگی خانوادگی در بین گروههای مختلف مهاجر در هنگام بحران، واكنشهای متفاوتی را در پی خواهد داشت. به ویژه اگر موقعیت این خانوادهها ناهمسان باشد. برای مثال برداشت و تجربه مهاجرت خانواده پناهنده ای كه به تازگی از شرایط جنگ گریخته و به سوئد پناه آورده است، سخت متفاوت با خانواده ای است كه سالهاست در این جامعه به سر برده و تثبیت شده است. آخرین نكته مهم آن كه گسترش فردگرایی در خانواده های مهاجر ضرورتاً به جدایی منجر نمیشود، بلكه میتواند به رشد برابری زنان و مردان در خانواده نیز بینجامد. علاوه بر آن این دگرگونی میتواند به استفاده از گفتگوهای مسالمت آمیز و دوستانه به جای رفتارهای خشونت بار در حل اختلافات و مشكلات خانوادگی بینجامد. سخن گفتن از «تفاوت فرهنگی» بین سرزمین بومی فرد مهاجر و سوئد، به عنوان دلیل اصلی جداییها در مهاجرین، خالی از اشكال نیست. برای مثال چگونه میتوان تفاوت میزان جدایی بین ایرانیان و ترکها را (كه اولی یكی از بالاترین و دومی یكی از پایین ترین ارقام جداییها را به خود اختصاص داده است) توضیح داد؟ حال آن كه تفاوت فرهنگی میان ایران و تركیه با سوئد كم و بیش در یک سطح است. به نظر ما تمركز درباره شرایط ویژه خانوادههای مهاجر و روابط فیمابین زن و شوهر به مراتب بیش از تكیه بر منشاء قومی آنان روشنگر علل جداییها و ناپایداری در خانوادههای مهاجر است.
اشكال دیگر تئوریهایی كه یكسره به بحران هویت و تفاوت فرهنگی به عنوان عامل اصلی جداییها تأكید میورزند، در آن است كه آنها بیشتر به جدایی به مثابه یک مشكل مینگرند تا یك امكان. هم چنین این تئوریها روشن نمیسازند كه چرا اغلب زنان در جداییها پیشقدم میشوند. پرسش این جاست كه آیا باید به میزان بالای جداییها صرفاً به دیدة مشكل نگریست یا میتوان آن را جلوه ای از افزایش امكانات افراد، برای تغییر و انتخاب زندگی دلخواه خود دانست؟
ج _ جدایی همچون یک امكان و رفتاری عقلایی
به طور عمومی جدایی راه حلی رایج در برابر اختلافات خانوادگی شدید است. این پرسش كه «چرا آدمی طلاق میگیرد؟» معمولاً آگاهانه یا ناآگاهانه بر این پیش فرض استوار است كه تشكیل زندگی زناشویی باید یک باره و جاودانه باشد و از این رو جدایی امری غیرطبیعی و ناهنجار است. حال آن كه جدایی میتواند نتیجه انتخاب و رفتار عقلایی فردی باشد كه ادامه زندگی مشترك را به سود خود نمییابد. در زندگی یک زوج دست كم دو رابطه وجود دارد: رابطه مرد با زن و رابطه زن با مرد. این بدان معنی است كه یكی از طرفین ممكن است از ازدواج خود راضی و خرسند باشد، حال آن كه دیگری از رابطه كاملاً ناراضی باشد. همچنین مجازات و پیامدهای منفی پس از جدایی میتواند عامل بازدارنده در انتخاب بین ماندن و یا جدایی باشد. از این رو با افزایش امكانات و آلترناتیوهای دیگر خطر جدایی افزایش مییابد. خانواده هم چون یک گروه از مجموعه روابطی تشكیل شده كه به آن دوام میبخشد. ثبات خانواده در گرو میزان استحكام و یا تضعیف این روابط است.
از آن جا كه امروزه تشكیل خانواده خصلتی آزادانهتر یافته است، امكانات بیشتری نیز برای جدایی و جستجوی بدیلهای دیگر در زندگی فراهم شده است. نتایج تحقیقات نشان میدهد كه بین موقعیت بهبود یافته زنان و میزان بالای جدایی در سوئد و جهان غرب رابطهی مثبتی وجود دارد. چند بررسی دیگر نشان میدهد كه مردان از داشتن خانواده بیشتر سود برده و راضی تر هستند. از جمله پژوهشهای اقتصادی پرفسور جامعه شناس خانواده و اقتصاددان آمریكایی “بِکر” نشان میدهد كه به لحاظ اقتصادی تشكیل خانواده به سود مردان است. به زعم او زندگی زناشویی كارآیی و قدرت تولیدی مردان در حوزة اشتغال را به دلیل تقسیم كار خانگی افزایش میدهد، حال آن كه در مورد زنان عكس آن است.
تحقیقات نشان میدهند كه اغلب مردان مهاجر متأهل _همچون مردان سوئدی_،كمتر دچار بیماری میگردند. حال آن كه در مورد زنان عكس آن صادق است. به زبان روشنتر زندگی خانوادگی و زناشویی، تاریخاً قراردادی پدرسالارانه بوده كه زنان را تحت انقیاد قرار داده است. از این رو عجیب نخواهد بود هنگامی كه زنان ناراضی قادر به جدایی شوند، رابطه را ترک كنند. پرسش این جاست كه آیا الگوی مشابهی در بین خانوادههای مهاجر موجب جداییها نیست؟
روابط قدرت و كشمكشهای خانوادگی
بنابر پژوهشهای نوین در مورد خانواده، میتوان خانواده را سازمانی متشكل از افراد از یكسو با علایق مشترک و از سوی دیگر علائق كم و بیش متضاد به شمار آورد. بر این اساس مفاهیمی چون «مذاكره»، «قدرت» و «اختلاف» نقشی كلیدی مییابند. منظور از قدرت امكان تأثیرگذاری و دستیابی به نتیجه مورد نظر است. قدرت گاه بر پایه مجازات استوار است. بر این اساس میتوان قدرت را از این زاویه كه برنده و بازنده كیست، بررسی کرد. سكوت اغلب نشانهای از بی قدرتی و انفعال تلقی میگردد. اما این امر الزامی نیست. قدرت را میتوان هم چون داد و ستد متقابل نیز به شمار آورد. مبادله و همكاری به هر دو طرف رابطه قدرت میبخشد. در نتیجه، رویارویی زمانی موضوعیت مییابد كه استراتژی همكاری پاسخگوی نیازهای یكی از طرفین نباشد. بنیاد رابطه قدرت نوعی وابستگی است. این بدان معنا است كه هر چه فرد بیشتر وابسته باشد، از قدرت كمتری برخوردار است. پرسش این جاست كه تحت چه شرایطی تضاد منافع و نارضایتی به رویارویی آشكار منجر میشود؟ برای مثال بسیاری از زنان موقعیت تحت ستم خود را پنهان میسازند، زیرا از نتایج رویارویی با قدرت برهنه وحشت دارند. در این شرایط طرف ضعیفتر تنها زمانی علیه نقض منافع خود واكنش نشان خواهد داد كه امكان واقعی تغییر رابطه قدرت را داشته باشد. در غیر این صورت تن دادن به شرایط موجود رفتاری عقلایی خواهد بود. از این رو والتر كورپی، پروفسور جامعه شناس سوئدی تأكید میورزد كه خودداری از اعتراض و رویارویی آشكار، تمامی حقیقت را درباره رضایت و نارضایتی بیان نمیكند. پرسش این جاست كه چگونه میتوان میزان رضایت و تمایل را سنجید و اندازهگیری کرد؟ دشواری این مسئله به ویژه از آن روست كه رضایت مفهومی سخت فردی، اعتباری و ذهنی است و معیار واحدی برای اندازه گیری آن وجود ندارد. اما آن چه روشن است این است كه رابطه قدرت تا آن جایی دوام مییابد كه طرف فاقد قدرت، سطح توقعش را كاهش داده و خود را با توازن قدرت موجود تطبیق میدهد. تنها زمانی كه فرد در عین نارضایتی دارای قدرت باشد میتواند وضع را تغییر دهد. منابع قدرت شامل منابع مالی، زور و منابع ارزشی است. بهای كاربرد زور و اجبار معمولاً سنگینتر و بهای به كارگیری منابع ارزشی قدرت كمتر از همه است. اما تحت چه شرایطی رویارویی آشكار نمایان میشود؟ كورپی میگوید: «اگر فاصله منابع قدرت دو فرد و یا فاعل اجتماعی زیاد باشد، احتمال سوق یافتن تضاد علائق به رویارویی آشكار بسیار كم است. در این حالت احتمال عدم تصمیم گیری و تن دادن به رابطه بهره كشی بیشتر است. اما زمانی كه فاصله منابع قدرت هر دو طرف كاهش مییابد، هم احتمال و هم انگیزه پیشرفت طرف ضعیفتر افزایش مییابد. امری كه ریسک رویارویی آشكار را افزایش میدهد.»
اعتراض و ترک کردن، دو نوع استراتژی برای آشكار نمودن نارضایتی است. برای نمونه فردی كه از سازمان خود (از جمله خانواده) ناراضی است، نخست اعتراض را به عنوان روش مبارزه برای تغییر اوضاع برمیگزیند. زمانی كه این استراتژی مفید واقع نشود، فرد با ترک سازمان (یا خانواده خود) در جستجوی بدیل دیگری برمیآید. این استراتژیها در كشمكشهای خانوادگی بسیار رایج است. میتوان گفت تا زمانی كه رابطه قدرت در خانواده به همان گونه ای است كه فرد خواهان آناست، خود را راضی و خوشبخت میبیند. اما هر فرد در پی آن است كه حداقل تا حدود معینی در زندگی مشترک نفوذی داشته باشد. مشكل در مورد برتری قدرت هنگامی موضوعیت می یابد كه زوجین اختلاف نظر داشته باشند. هر چه اختلاف نظر عمیقتر باشد و هر طرف بكوشد صرفاً بر پایه نظر خود عمل كند، خطر رویارویی آشكار افزایش مییابد. سرنوشت رابطه اساساً بسته به آن است كه این وضعیت چگونه حل میشود.
چالشگری زنان مهاجر علیه نقش مردان
برداشت و تصویر عمومی از زنان مهاجر هم چون قربانیان منفعل فرهنگ و محیط پیرامون خود، درک و فهم منابع قدرت آنان و چگونگی به كارگیری آن را با دشواری روبرو میسازد. این كلیشه سازیها به ویژه در مورد زندگی خانوادگی زنان مهاجر بسیار رایج است. از نظر جهان غرب وظیفه جامعه اكثریت، «آزاد» نمودن زنان مسلمان مهاجر تحت ستم است. نخست آن كه این نگرش، ساده انگارانه و قوم مدارانه است و فراموش میكند كه حتا زنان سوئدی و دیگر جوامع غربی، هم چنان به اشكال گوناگون تحت ستم هستند. چنین نگرشی، به ارائه تصویر كلیشه ای از مردان مهاجر به عنوان موجوداتی صرفاً ستمگر و سركوبگر منجر میشود.
یک پژوهش پیرامون ترکهای مقیم سوئد نشان میدهد كه در خانوادههای مهاجر ترک، زنان و مردان مراكز قدرت خاص خود را دارند. نویسنده تأكید میكند كه این خانوادهها را نمیتوان صرفاً بر مبنای رابطه فرادستی مرد و فرودستی زن توضیح داد. چه، هر یك از افراد بالغ خانواده _ چه زن و چه مرد _ از زمینههای تواناییهای خاص خود برخوردار بوده و دارای شبكه روابط ویژه با همجنسان خویشاند. این شبكه علاوه بر روابطی است كه زن و شوهر مشتركاً از آن برخوردارند. همچنین نتایج پژوهش دیگری درباره پناهندگان ایرانی در نروژ با استدلال مشابهی نشانگر آنست كه برداشتی یک جانبه از قدرت مردان بر زنان ایرانی میتواند در نهایت به آن جا بینجامد كه نقش زنان ایرانی به مثابه یک فاعل و عامل اجتماعی فراموش شود.
دیگر آن كه چنین نگرشی فراموش میكند كه مردان و زنان مهاجر یک ملیت نیز، گروه یك پارچه و همگونی نبوده و در بین بخشی از آنان _هم چنان كه در نزد بخشی از سوئدیها_ شرایط مساعدتری برای رشد یک رابطه برابر نسبت به دیگران وجود دارد. این امر به نوبه خود روشنگر آن است كه چگونه برخی خانواده های مهاجر توانسته اند به گونه ای سازنده با تنشها روبه رو شده و بحران مهاجرت را حل کرده و خوشبخت زندگی كنند. سوم آن كه كلیشه سازی از زنان مهاجر به عنوان موجوداتی تحت ستم، منفعل، ناتوان و منزوی به آن جا میانجامد كه صرفاً بر مشكلات آنان تأكید میشود و به ندرت امكانات و قدرت عمل آنها مورد بررسی قرار میگیرد. دقیقاً در تقابل با چنین تصویری از زنان مهاجر، ما میخواهیم تأكید کنیم كه چگونه مهاجرت به سوئد به ویژه از جوامعی با گرایشات قویاً پدرسالار به افزایش چشمگیر منابع قدرت زنان مهاجر انجامیده است. امری كه به نوبه خود موجب تشدید تضاد منافع بسیاری از مردان و زنان مهاجر شده كه رویاروییهای روزافزون در میان خانوادههای مهاجر را در پی داشته است.
روانشناس و دكتر خانواده كارلوس سلوزكی از سه مدل تضاد در خانواده نام میبرد كه اهمیت كلیدی برای درک بحرانهای خانوادههای مهاجر و جداییها دارد. در نخستین مدل مردان نقش ابزاری و بیرونی داشته، حال آن كه زنان نقشی احساسی و درونی دارند. آن عضو خانواده كه بیشتر با جامعه و محیط بیرون سر و كار دارد شبكه جدیدی از امكانات و روابط را ساخته و مستقل میشود. اما آن دیگری كه انرژیاش بیشتر صرف خانه و روابط و مسائل درونی خانواده میشود، به لحاظ اجتماعی تنها و منزوی شده و بیش از پیش به اولی وابسته میشود. پس از مدتی، اولی، دومی را فردی ناتوان، ضعیف و سربار خود مییابد. این نوع روابط دیر یا زود به بحران منجر میشود.
مدل دوم تضادها با ایجاد شرایط و امكانات جدید برای زنان پس از مهاجرت شكل میگیرد. این پدیده رایجی است كه زنان مهاجر بیشتر از مردان، كارهای نامتناسب با مهارتهایشان و فاقد كیفیت را پذیرفته و سریعتر وارد بازار كار میشوند. این وضعیت جدید از یک سو اعتماد به نفس زنان را افزایش داده و امكان به زیر سئوال بردن نقش جنسی سنتی را فراهم میسازد. از سوی دیگر مردان مهاجر با تغییر موقعیت و اعتبار اجتماعی خود كه با كاهش قدرت آنان در خانواده توأم است، رو به رو میشوند. از این رو آنان میكوشند با رجعت به ارزشها و قواعد قبلی كه به روابط پیشین مشروعیت میبخشید، سلطه خود را هم چنان حفظ كنند. زنان اما به دلیل بهبود موقعیتشان، به روابط پیشین وقعی ننهاده و با افزایش توقعات خود، خواستار تغییرات گسترده در زندگی خانوادگی هستند. این تغییرات معمولاً با تنشها و بحران در خانواده روبه رو میشود.
مدل سوم تضادها، بین والدین مهاجر و فرزندانشان رخ میدهد. در حالی كه نسل اول مهاجرین بالغ معمولاً با دشواری قادر به تطبیق با فرهنگ جدید هستند، برای فرزندان آنها و یا نسل دوم این روند سادهتر طی میشود. امری كه خود منشاء گسترش اختلافات فرهنگی بین والدین و فرزندانشان است. علاوه بر آن در بسیاری از موارد، فرزندان به دلیل تسلط بر زبان و آشنایی بیشتر با فرهنگ و قوانین جامعه، در اجتماعی شدن و تطبیق والدین خود با جامعه جدید نقش ایفا میكنند. این مسئله، رابطه قدرت بین والدین و فرزندان را تغییر داده و تنشها را دامن میزند. این كشمكشها به ویژه در رابطه پدران و دختران مهاجر به اوج میرسد، یعنی زمانی كه تضاد نسلی با تضاد جنسیتی در خانوادههای مهاجر تلاقی میكند موازنه قدرت در روابط خانوادگی را تغییر میدهد. امری كه به نوبه خود موجب میشود كه با تغییر كنترل منابع قدرت، روابط نیز شكل نوینی به خود بگیرد. در این میان آن كه موقعیت نوین خود را نازلتر از گذشته مییابد، با استفاده و تكیه بر فرهنگ سنتی سرزمین قبلی خود، در پی آن است كه موقعیت خود را حفظ کند و خواستههای خود را تأمین کند. امری كه به تشدید هر چه بیشتر تضادها در خانواده میانجامد. طبیعی است كه تحت چنین شرایطی اختلاف در برداشت، تصمیمات و اقدامات گوناگون رشد میكند. اما، همزمان و در كنار نبرد قدرت و رویارویی فرهنگی، روندی از سازش در روابط بین زنان، مردان و فرزندان مهاجر نیز جریان دارد. تمامی الگوهای تضاد كه در بالا بدان اشاره شد، در عین حال نمونه شدت یافته ای از تضادهایی است كه طی دوران طولانی در خانوادههای سوئدی نیز جریان داشته است.
تا آن جا كه به خانوادههای ایرانی مهاجر بر میشود رئوس تحولات در آن را می توان بدین گونه برشمرد:
۱_شكل گیری و رشد مدل خانوادههای تک والده متشكل از مادر و فرزند كه در ایران چندان رایج نبوده است.
۲_بهبود موقعیت اجتماعی_اقتصادی زنان در اجتماع كه به افزایش قدرت آنها در خانواده منجر شده است.
۳_تضعیف نقش و موقعیت والدین و كاهش نفوذ و قدرت آنها بر روی فرزندان.
۴_نقش جدید فرزندان كه با انتقال فرهنگ جامعه به خانواده، تأثیر مهمی در موقعیت خانواده دارند.
به طور خلاصه میتوان گفت كه در میان بسیاری از خانوادههای مهاجر و از جمله ایرانیان، مردان به زندگی در گذشته، زنان به زندگی در حال و كودكان تمایل به زندگی در آینده گرایش دارند. البته این گرایشات مطلق نبوده و در مورد همگان نیز مصداق ندارد. در خانوادههای مهاجر ایرانی و غیر ایرانی موارد بسیاری از مردان متجدد، زنان سنت گرا و كودكانی كه از زندگی دو زیستی و دوپاره سنتی و مدرن برخوردارند، نیز به چشم میخورد. تمامی تحولات فوق الذكر نشانگر تغییر در ساختار قدرت در خانوادههای مهاجر است. امری كه میتواند به گسترش اختلافات در درون خانواده منجر شود. از این رو بررسی خانواده، به مثابه نهادی همگون سودمند نبوده، بلكه میبایست كنش اعضای خانواده را در شرایط جدید و بر مبنای تجربیات متفاوت آنها مطالعه کرد. بررسی و پژوهش تجربی نگارنده از تضاد بین زنان و مردان در خانوادههای مهاجر ایرانی، نمونه ای از این نوع بررسی است.
مبانی نظری: جنسیت، قدرت و میان برشی
پایه نظری این نوشته که هنگام تدوین اولیه به آن اشاره نشده بود پرداخت به نقش طبقه، جنسیت و قومیت در بررسی تضادها و نوع حل آن در خانوادههای ایرانی مهاجر از دیدگاه میانبرشی (اینترسکشونالیتی) است.
نظريه ميان برشی با حرکت از چندگانگی تضادهای اجتماعی و نابرابریهای نظام قدرت، تصوير زنده ای از همپوشی یا تلاقی این موقعیتهای چندگانه با یکدیگر بهدست می دهد. در واقع نخستين بار (گذشته از سوسياليست فمينيستها) اين پسا فمينيستها و يا دقيقتر فمينيستهای پسامدرن یا پساساختارگرا بودند که به ناسازه ( پارادوکس) نظریه جنسیت اشاره کردند: نظريهای که از يکسو با نقد مفاهيم عام چون انسان، فرد و يا طبقه و ناکافی دانستن آن برای بررسی تجربه متفاوت و خاص زنان، به شالوده شکنی از کاتاگوری های تعمیم یافته و فراگيری که ساختارهای نابرابر جنسیتی قدرت و تاثیرات آن را برتجربیات و موقعیتهای متفاوت زنان ومردان نادیده گرفته، پرداخت. از سوی ديگر خود با ساختارمندی از مفهوم کلی و فراگير ديگری به نام «مردانگی» و «زنانگی» و ردهبندی انسانها تنها در قالب مرد و زن، کاتاگوری تعميم يافته و فراگيری از جنسيت به دست میدهد که نه تنها تنوع تجربیات در گروههای متفاوت زنان و مردان را کم رنگ کرده بلکه از جمله فراجنسیتیها و کوئیرها نيز در آن یکسره محو میشوند.
يکی از اساسی ترين انتقادهای نظريههای پساساختارگرا، پسا فمينيستی و از جمله این نظريه ميان برشی به این ترتیب آن است که جنسيت تنها يکی از عرصه های روابط ساختاری قدرت است و تقسيم بندی جنسيتی را به تنها شالوده هويت فردی و يا گروهی بدل کرد، مسئله برانگيز خواهد بود.
برای مثال موقعيت و منافع زنان کارگر و بورژوا یا طبقه متوسط يکی نيست و نمیتوان تنها بر پايه تعلق جنسيتیشان به سادگی از تجربه مشترک یا الگوی مشابه تلقی و رفتار همه زنان سخن گفت. علاوه بر جنسیت، طبقه، تعلق و هویت قومی، گرايش و هویت جنسی، موقعيت سنی و نسلی، درجه توانمندی یا نقض عضو فيزيکی و دماغی، موقعيت شهری و روستايی از ديگر حوزههای روابط نابرابر قدرت است که بر موقعيت، منابع قدرت و طرز تلقی افراد اثر می گذارد.
به اين ترتيب تئوری ميان برشی به عنوان نظريهای چند بعدی به بررسی حوزههای گوناگون روابط قدرت و تاثیرات متقابل آنها بر یکدیگر میپردازد و بر آن است که منابع قدرت در طرز تلقی افراد و روشن ساختن جايگاه آنان تعيين کننده است. برای نمونه اين درست است که حتی زنان ميان سال، دگرجنس خواه، سفيد پوست و بورژوای جامعه غرب نيز از مردسالاری رنج میبرند اما موقعيت، مصالح و طرز تلقی آنان نمی تواند بازتاب دهنده موقعيت زنان کارگر، جوان، همجنسخواه و متعلق به گروهای قومی و نژادی تحت ستم یا زنان مهاجر باشد و هم از اين رو نمیتوان به سادگی از هم سرنوشتی آنان سخن گفت. اين نظريه به ويژه با حرکت از تئوریهای پسا استعماری بر آن است که نظریات کلاسیک جنسیت با حرکت از تجربه زنان سفيد پوست دگرجنس خواه طبقه متوسط در جامعه غرب و تعميم آن به کل جامعه زنان، عملا نسبت به ديگر حوزههای روابط نابرابر قدرت بیتوجه بوده و به ويژه نسبت به تاثیرات تبعیض نژادی و قومی بر زنان مهاجر نابینا بوده و خواسته يا ناخواسته به پنهان سازی دیگر موقعیتهای فرو دست این دسته از زنان به بازتوليد گفتمانهای فرادست در عرصه های دیگر یاری میرسانند.
روابط گوناگون نابرابر قدرت میتواند به شرايطی منجر شود که بنابرآن برخی زنان تحت ستم چند گانه قرار گيرند، حال آن که در مورد ديگری ممکن است موقعيت طبقاتی ممتاز حتی بر ميزان ستمديدگی جنسيتی آنان سايه افکند.
به اين ترتيب هر نوع تحليل بر پايه تنها تعلق جنسيتی و تلاش به تعميم تجربيات يک گروه به ديگر گروههای زنان به سطحی نگری منجر شده و نمیتواند تنوع و تفاوت ميان منافع گروههای مختلف زنان را توضيح دهد.
برای نمونه تجربه يک زن روستايی و شهری از جايگاه سنت و محيط پيرامون و نقش آن در تجديد توليد پدرسالاری و يا برداشت زنان سکولار و دين باور از جايگاه دين در برخورد به مسئله زنان میتواند کاملا متفاوت باشد. همچنين تجربه زنان مهاجر یا سیاهپوست یا اقلیت های قومی با جامعه اکثریت یا زنان سفید پوست در بسياری زمينهها متفاوت بوده و نظریه جنسیتی که نتواند اين موقعيتهای متفاوت را بازتاب دهد تصوير کليشه ای از زنان ارائه خواهد داد. همچنین تاکید طرفداران نظریه دو سیستمی (طبقاتی/ جنسیتی) و از جمله سوسياليست فمينيستها بر این که تجربه زنان کارگر بسيار متفاوت از تجربه زنان طبقه متوسط یا بورژوایی است که از منابع قدرت بسيار بيشتری برخوردارند، از حقیقتی برخوردار است. نظريه ميان برشی اما ضمن تائید این نکته از آن فراتر رفته و هر نوع ادعای «تعيين کنندگی» موقعيت طبقاتی يا هر يک از حوزه های دیگر روابط قدرت نسبت به ديگری را به صورت کلی رد کرده و بر آن است که شرايط و زمينههای مشخص ( کنتکس بافتارمتن) تعيين کننده آنند که کدام يک از انواع سلسله روابط نابرابر در مقطع مورد بررسی تعيين کنندهتر از ديگری خواهد بود.
برای نمونه نتیجه تحقيقات من در سوئد درباره زنان مهاجر ایرانی نشانگر آن است که بسياری از آنان در بازار کار بيشتر از تبعيض نژادی و قومی رنج میبرند تا از تبعيض جنسيتی. حال آن که در مناسبات خانوادگی بيشتر به دليل نقش زنانه خود تحت ستم هستند تا به دليل تعلق قومی، پيشينه فرهنگی و مهاجر تبار بودن خود.
نمیتوان به سادگی از پيش تعيين کرد که کدام يک از سلسله روابط قدرت تعيين کننده موقعيت و رفتار زنان است. تنها زمانی که به صورت مشخص تاثير متقابل روابط گوناگون قدرت بر يکديگر در مورد افراد يا گروه های اجتماعی در متن زمان و مکان مشخص مورد بررسی قرار گيرد میتوان منافع مشترک و متفاوت آنها را روشن ساخت. گرچه در بسيار موارد موقعيت طبقاتی نقش برجستهتری در بررسی رفتارهای اجتماعی حتی گروه های گوناگون زنان دارد.
يکی ديگر از عناصر دیگر نظريه ميان برشی، علاوه بر شالوده شکنی از کاتاگوری سازیهای اجتماعی، فاصله گيری از دو انگاری عينيت يا ذهنيت ( ابژه و سوژه) و نقش تعيين کننده بخشیدن به ساختار يا فاعل اجتماعی است، اين نظريه با فرا رفتن از دوانگاری کلان نگری یا خرد نگری، سنتزی از هر دو به دست میدهد. در عين حال ميان برشی در برابر عام یا خاص گرايی، جهانی یا بومی نگری و نسبی گرايیهای انديشههای پست مدرنيستی از امکان ادغام عام و خاص در کليتی به هم پيوسته دفاع می کند. در بررسی موقعیت زنان مهاجر نیز به جای تاکید بر دوگانگیها و تقابلهای فرهنگ بومی یا جهانی، از درجات متفاوت امتزاج این دو و شکل گرفتن فرهنگی «گلوکال» (گلوبال/ لوکال یا بومی/ جهانی) و نقش آن در رفتارهای آنان سخن میگوید. همچنين اين نظريه به دليل خصلت انتقادی آن به هنجارها و نرمهای رايج، چند وجهی بودن نابرابری ها، شالوده شکنیهای دوانگاری های رايج در بررسی گروه بندیهای اجتماعی همچون طبقه، جنسيت، قوميت، گرايش جنسی، سن، «توان مندی») و فاصله گيری از برداشتهای کليشه، ايستا و تظلمخواهانه که يکی را يکسره در جايگاه قربانی، ستمديده و فرودست و ديگری را يکسره در جايگاه فرادست و ستمگر قرار میدهد بزير پرسش میکشد و بدون آن که نقش جنسیت را نادیده بگیرد بر تاثیر دیگر روابط قدرت نیز پافشاری میکند. همچنین خصلت پسا استعماری نظريه ميان برشی، آنرا به ابزار قدرتمندی در دست فمينيسم ضد نژادپرست بدل ساخته است که به ويژه برای فهم دشواریهای موقعيت زنان «جهان سوم»، زنان مهاجر تبار، زنان سياه پوست و زنان وابسته به «اقليتهای اتنيکی» چه در خانواده و چه در اجتماع بسيار کارآمد است.
پژوهشی تجربی درباره نبرد قدرت در خانوادههای ایرانی در سوئد
روش و دادهها
دادههای تجربی در این تحقیق بر پایه مصاحبه های طولانی، شفاهی و بدون دسته بندی استوار است. یكی از دلایل این امر، حساسیت و پیچیدگی مسئله طلاق است كه در نزد بسیاری از ایرانیان كماكان «تابو» است و آنها چندان مایل به توضیح زندگی خصوصی خویش نیستند. از این رو جمع آوری اطلاعات لازم از زندگی زناشویی خانواده های ایرانی بر پایه پرسشنامه آماری دشوار است. این امر حتا در مصاحبههای شفاهی طولانی نیز تا حدودی مصداق دارد. به طور كلی در بین ایرانیان سوءظن عمیقی نسبت به «بیگانه» وجود دارد كه هم بر روش و هم نتایج پژوهش اثر میگذارد. امری كه تمایل آنها را به شركت در مصاحبهها _چه از طریق شفاهی و چه كتبی_ كاهش میدهد. با این همه، امتیاز روش مصاحبه شفاهی در این است كه
شانس بیشتری برای دریافت اطلاعات دقیقتر و جزئیتر از مصاحبه شوندگان وجود دارد.
برای دست یابی به داوطلبان شركت در مصاحبه، اداره آمار سوئد به طور اتفاقی ۱۰۰ نفر زن و مرد جدا شده ایرانی را از كل جمعیت ایرانی مهاجر طی سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۵ انتخاب کرد. افراد انتخاب شده ساكن در ۷ استان جنوبی و میانی كشور بودند كه در آن سه چهارم از كل جمعیت ایرانی مقیم سوئد بسر میبرند. همچنین دو نامه به زبانهای فارسی و سوئدی (یكی از طرف مؤسسه جامعه شناسی دانشگاه استكهلم و دیگری از طرف اداره آمار سوئد) برای افراد فوقالذكر ارسال شد. از مجموعه این افراد ۳۰ نفر در مصاحبه شركت كردند و بقیه یا مایل به شركت در مصاحبه نبودند و یا نامه ارسالی برگشت خورد. به جز سه نفر، جملگی در ایران ازدواج كرده بودند. غالب مصاحبه شوندگان از تهران یا شهرهای بزرگ آمده بودند. سن زنان بین ۲۹ و ۵۶ سال بود و به طور متوسط هنگام مصاحبه ۳۷ ساله بودند. مردان نیز بین ۳۷ تا ۵۷ سال داشتند و سن متوسطشان ۴۵ سال بود. دو سوم مصاحبه شوندگان دارای یک یا دو فرزند، یك دهم بدون فرزند و حدود یک چهارم دارای سه یا چهار فرزند بودند. تعداد افراد داوطلب مصاحبه به میزان مورد نظر بود. مصاحبهها توسط نگارنده طی سه ماهه اول سال ۱۹۹۷ آغاز شد و پایان یافت و غالباً بر روی نوار ضبط شد. تعدادی از مصاحبهها در منزل این افراد در شهرستانها صورت گرفت. مصاحبه با افراد ساكن استكهلم غالباً در انستیتوی جامعه شناسی صورت گرفت. مصاحبهها به فارسی صورت گرفت و سپس به سوئدی ترجمه شد.
تجربیات متفاوت زنان و مردان ایرانی از مهاجرت
مهاجرت از ایران و كشورهای مشابه به غرب و به ویژه به سوئد صرفاً مهاجرتی در مكان نیست، بلكه برای بسیاری مهاجرتی در زمان نیز هست. به فاصله كمتر از یک روز، فرد در متن روابط اجتماعی دیگری قرار میگیرد كه در آن ساختار خانواده و رابطه زنان و مردان تغییرات شگرفی كرده است. این جابه جائی به ویژه برای مردان غالباً آزار دهنده است. روشن است كه پیشینه اجتماعی زنان و مردان (تعلق طبقاتی، اعتبار اجتماعی، سطح تحصیلات و پیشینه فرهنگی) از جمله عواملی است كه در تجربیات و برداشت از مهاجرت و تغییر رابطه قدرت مؤثر است. با این وجود نتایج مصاحبههای انجام شده توسط من نشان میدهد كه طرز تلقی و تجربه زنان و مردان ایرانی (به رغم برخی فشارها و دشواریهای مشترک ناشی از تبعیض نژادی و قومی) عموماً سخت متفاوت است. بسیاری از مردان بیكار بوده و خود را در سوئد تنها، بی هویت و بی قدرت حس میكنند. آنها به یك باره موقعیت خود را در جامعه سوئد پایینتر یافته و به رغم تلاشهای گوناگون، تطبیق با شرایط جدید را دشوار مییابند. مردان ایرانی بیشتر
از زنان ناراضی اند و حتی موقعیت خود را پایین تر از زنان مییابند. بابك، مردی ۴۳ ساله كه بیش از ۱۰ سال در سوئد زندگی كرده است، در مورد برداشت متفاوت خود و همسرش از مهاجرت میگوید: «در آغاز مهاجرت، میپنداشتم كه به بهشت آزادی و رفاه آمدهایم. دلم میخواست ایران مثل سوئد بشود. بعداً برداشت دیگری پیدا كردم. البته سوئد در سطح، مثل یک بهشت است. اما تنها ۲۰ سانتیمتر زیر آن جهنم قرار دارد! ما در سوئد زندگی میكنیم، اما سوئد در زندگی ما حضور ندارد. من كماكان اعتقادات سنتی خودم را حفظ كرده ام. روش زندگی سوئدی، خانواده را ناهنجار میكند. من كوشش میكردم از معاشرت همسرم با زنان ولگرد جلوگیری كنم. ما در مورد پرورش و نحوة تربیت فرزندانمان نیز اختلاف داشتیم. من میخواستم بر روی بچهها كنترل كامل وجود داشته باشد. من بحثهای رسانههای گروهی كه زنان را علیه مردان تحریک میكنند، دوست ندارم. در هر نزاع خانوادگی، مردان در عمل مقصر قلمداد میگردند و مراجع و مقامات با زنان همبستگی نشان میدهند. بعد از مدتی، مایل بودم كه به ایران برگردیم. اما او نپذیرفت. من توضیحی برای تصمیم او به جدائی ندارم، جز این كه جامعه پشتیبان او بود و به او كمك میكرد. من حالم خوب نیست و كاملاً تنها هستم و حدود دو سال و نیم است كه تحت مراقبت روانكاو بهسر میبرم».
در مورد زنان مهاجر ایرانی، این روند غالباً وارونه است. به رغم دشواریهای مهاجرت، موقعیت زنان ایرانی از بسیاری لحاظ بهتر شده است. هم از این رو آن ها طرز تلقی مثبت تری نسبت به جامعه جدید و نرمها و قواعد آن دارند. آنان در مییابند، كه در این جا امكان تغییر وضعیت آنان وجود دارد. فرشته، زنی ۴۴ ساله دارای چهار فرزند، درباره گسترش اختلافات خود با شوهرش بعد از مهاجرت به سوئد چنین توضیح میدهد: «با آن كه در ایران شوهرم دستم را شكست، اما جرأت نداشتم طلاق بگیرم، به دلیل آن كه میترسیدم سرپرستی بچه را از دست بدهم. اما این جا اوضاع تغییر كرده است. ما در مورد تربیت بچه ها، به خصوص در مورد دختر بزرگمان، اختلاف نظر شدیدی داشتیم. شوهرم دوست نداشت دخترم به دیسكو برود و یا دوست پسر داشته باشد، هر چند كه عملاً مجبور بود قبول كند. ما در مورد تصمیم گیریهای مالی هم اختلاف داشتیم. با هم مغازه خواربار فروشی باز كردیم كه بعد از مدتی او نكشید. من برای جلوگیری از ورشكستگی زحمت زیادی كشیدم. بالاخره جدا شدم. اما او مرا تهدید كرد كه در صورت جدایی بچهها را با خود به ایران میبرد. به همین خاطر رابطه ام را پس از جدایی با او ادامه دادم. هر چند كه بعد از مدتی دوست پسر گرفتم. اما او از وجودش بی خبر بود.»
زمانی كه از مصاحبهشوندگان پرسیده شد آیا در صورت بهبود اوضاع، خواستار بازگشت به ایران هستند، پاسخ زنان و مردان مصاحبه شونده كاملاً متفاوت بود. تقریباً تمامی مردان، به جز یكی، پاسخ شان مثبت بود، حال آن كه تمامی زنان _باز هم به جز یكی_ بر این باور بودند كه حتی در آن زمان نیز حاضر به زندگی در ایران نیستند. مسئله كاملاً روشن است: پس از مهاجرت منابع قدرت زنان در حوزههای بسیاری (شرایط بهتر تحصیل، اشتغال بیشتر، كمک هزینههای دولتی، ارزشها و قوانین لیبرال و آزادانه، موقعیت اجتماعی معتبرتر و…) افزایش یافته است. حال آن كه در صورت بازگشت به ایران، موقعیت اجتماعی جدید خود را از دست خواهند داد. پروین، خانمی ۵۵ ساله میگوید حتی برای سفر به ایران با دل نگرانی روبهرو است. زیرا بنابر قوانین ایران او همچنان در عقد شوهر سابق خود است و بدون اجازه او نمیتواند طلاق بگیرد. او میگوید: «به رغم گذشت چند سال از جدایی، هنوز جرأت سفر به ایران را ندارم. او طلاق را نپذیرفته است. از نظر شوهر سابقم ما همچنان به لحاظ قانون ایران زن و شوهر به حساب میآییم. این تنها قدرت باقی مانده او بر من است و تا زمانی كه او طلاق ایرانی را نپذیرد، برای من سفر به ایران خطرناک خواهد بود. زیرا بنا بر قوانین ایران او میتواند مانع خروج من (به عنوان همسرش) از ایران گردد.»
نقش اشتغال و تحصیل در افزایش منابع قدرت زنان
موقعیت شغلی و میزان تحصیلات از زمره مهمترین منابع قدرت بهشمار رفته كه بر روابط خانوادگی، توقع زن و شوهر از یكدیگر، نحوه حل اختلافات خانوادگی و همچنین امكان شروع یک زندگی نوین تأثیر میگذارد. همچنین اشتغال و تحصیل در رابطه قدرت و درجه نفوذ و تصمیم گیری در خانواده نقش مؤثری دارد. شخصی كه دارای تحصیلات بیشتری است، در هنگام كشمكشهای خانوادگی معمولاً از قدرت كلام بالاتری برخوردار است. بخش گسترده ای از زنان ایرانی مهاجر در سوئد، پیش از مهاجرت نیز از شغل و تحصیلات عالیه برخوردار بودند. علاوه بر آن، پس از مهاجرت نیز سطح تحصیل و اشتغال زنان ایرانی به گونه ای چشمگیر افزایش یافته است. امری كه وابستگی اقتصادی آنان به شوهرشان را كاهش داده است. در حدود یک سوم از زنان مهاجر ایرانی در سوئد از تحصیلات دانشگاهی برخوردارند كه نه تنها پنج برابر بیشتر از زنان ترک است، بلكه از تعداد زنان سوئدی دارای تحصیلات عالیه نیز بیشتر است. امری كه امكان مناسبی برای پیشرفت زنان و امرار معاش آن ها به عنوان زنان تنها را فراهم میآورد. كبرا، زنی ۳۷ ساله كه بیش از هفت سال مقیم سوئد است، دربارة این كه چگونه بدون برخورداری از پشتیبانی شوهر، برای پیشرفت خود كوشیده است، میگوید: «در ایران هر دوی ما كارمند بودیم. اما در این جا او بیكار است. شوهر سابقم نه میخواست و نه میتوانست و نه امید آن را داشت كه برای آینده اش كوششی به خرج دهد. در عوض من بسیار با برنامه و با انضباط بودم. دلم میخواست هر چه زودتر زبان یاد بگیرم و تحصیلاتم را تكمیل كنم. اما او در نگهداری بچه كمكی نمیكرد و وقت خود را بیشتر صرف تماشای تلویزیون میكرد. وقتی خواستم برای ادامه تحصیل به شهر بزرگتری نقل مكان كنیم، مخالفت كرد. به خاطر همین مسئله من او را ترك كردم و نقل مكان كردم.» در صد اشتغال زنان و مردان ایرانی در سوئد كم و بیش در یك سطح است.
پژوهشی دیگر نشان دهنده آن است كه به رغم اشتغال و تحصیل اندكی بیشتر مردان ایرانی به نسبت زنان ایرانی در سوئد، فاصله بین آنها در قیاس با ایران كاهش یافته است. از میان مصاحبه شوندگان در این پژوهش، نیمی در ایران از اشتغال برخوردار بودند كه ۸۰ درصد از آن ها یا كارمند بوده و یا شغل آزاد داشتند. بررسیهای دیگری نیز نشان میدهند كه بسیاری از زنان ایرانی، پس از مهاجرت شغل مناسب و دلخواه خویش را بدست نیاوردهاند. با این وجود در مقایسه با مردان، موفقتر بودهاند.
زنان ایرانی مهاجر با كسب استقلال اقتصادی نسبی و امرار معاش خود، كمتر از گذشته به شوهر خود وابسته اند. در ایران تقسیم كار سنتی در خانواده، زمینه تجدید تولید و تداوم روابط پدرسالاری را فراهم میآورد. برای نمونه مردان قادرند به یمن برتری اقتصادی و نقش خود در امرار معاش خانواده، حقوق و قدرت عمل زنان را به شدت محدود کنند. حال آن كه در سوئد كه به طور معمول در خانوادههای ایرانی زن و مرد هر دو در تأمین معاش خانواده ذی نقش اند، وضعیت متفاوت است. پروانه ۳۷ ساله و دیپلمه درباره این كه چگونه به رغم پشیمانی از ازدواج، راه چارهای جز ادامه زندگی در ایران نداشت، چنین توضیح میدهد: «با آن كه من هرگز عاشق شوهر سابقم نبودم، ۵سال به زندگی با او ادامه دادم. پس از دوره كوتاهی زندگی زناشویی، تصمیم به جدائی گرفتم، اما بعد از آن پشیمان شدم. برای آیندة خودم نگران بودم. پس از مهاجرت دریافتم كه میتوانم روی پای خودم بایستم، زندگی جدیدی برای خودم بسازم و «آقا بالا سر» خودم باشم. پس از یک سال مهاجرت تقاضای طلاق كردم.» اگر در جامعه ای نظیر ایران، سلطه مرد در خانواده بر پایه نقش او به عنوان تنها نان آور خانواده استوار است، در سوئد وابستگی زن و مرد رنگ دیگری به خود گرفته و جنبه متقابل مییابد. همزمان با كاهش وابستگی زن به مرد، وابستگی مرد به زن نیز افزایش مییابد. برای نمونه با رشد استقلال اقتصادی زن، وابستگی مرد به درآمد و اشتغال زن افزایش مییابد. به زبان دیگر فاصله منابع قدرت این دو در خانواده به میزان چشمگیری كمتر میشود. واقعیت این است كه یكی از دلایل دوام ازدواجها در ایران در بسیاری از موارد، عدم توانایی زنان در امرار معاش باشد. اشتغال گستردهتر زنان ایرانی در سوئد، در عین حال پیامدهای منفی مالی بعد از جدایی را كاهش میدهد.
مجموعه عوامل فوق موقعیتی برای زنان ایرانی فراهم میآورد تا بتوانند در صورت عدم رضایت از رابطه، جدا شوند. این همه باز نشانگر كاهش فاصله منابع قدرت بین زنان و مردان مهاجر ایرانی و بر هم خوردن موازنه پیشین قدرت است. تغییر رابطه قدرت در خانوادههایی كه در آن زنان پیشتر خانه دار بوده و پس از مهاجرت به تحصیل و اشتغال روی آوردهاند، عمیقتر است. به ویژه در خانوادههایی كه مردان در آن روند معكوس را طی كردهاند. یعنی در ایران صاحب شغل بوده و در اینجا بیكار شدهاند یا شغلی پائینتر از گذشته به دست آورده اند.
به زعم من، هر چه تغییرات در منابع قدرت زن و مرد بگونه ای در جهت عكس یكدیگر گسترده تر باشد، احتمال و خطر رویارویی آشكار و جدایی بیشتر است. اكثریت عظیمی از زنان مصاحبه شونده در پژوهش نگارنده قبل از مهاجرت خانه دار بودند، اما پس از مهاجرت شاغل یا در حال تحصیل بودند و یا درآمدی مستقل داشتند. حتی آنان كه بیكار بودند، غالباً از كمک هزینه بیكاری، كمک هزینه تحصیلی و یا وام تحصیلی و در بدترین حالت نیز از كمك هزینه اجتماعی برخوردار بودند. میتوان گفت با افزایش وابستگی زنان به دولت و بازار، از میزان وابستگی آنها به شوهرشان، كاسته شده است. به عبارت روشنتر انقیاد زنان به پدرسالاری از حوزه خانواده به بازار كار و جامعه انتقال یافته است. خلاصه آن كه سیاستهای اجتماعی و دولتی با اقدامات گوناگون، ضمن افزایش منابع قدرت زنان، مشكلات اقتصادی و اجتماعی ناشی از طلاق را كاهش داده است.
قوانین خانواده
تغییر در حقوق قضایی و قوانین خانوادگی سوئد نیز منابع قدرت زنان را افزایش داده و از وابستگی آنها به شوهرشان كاسته است. در ایران اجازه ازدواج دختر قبل از همه در دست پدر است. چند همسری برای مردان تحت شرایط خاصی مجاز است. از نظر قانون زن موظف به تبعیت از خواسته ها و اوامر مرد است و اگر از اجرای «وظایف زناشویی» خود اجتناب ورزد، مرد میتواند از تأمین مادی همسر خودداری كند. كتک زدن زنان نیز ممنوع نیست. زنان در ایران جز در موارد خاصی، بدون اجازه و یا توافق همسر خود، قادر به طلاق نیستند. در سوئد اما، زنان میتوانند در صورت عدم توافق و داشتن فرزند زیر سن قانونی بلوغ، حداكثر پس از شش ماه فرصت برای تجدید نظر، جدا شوند. علاوه بر آن، شانس آنها در به دست آوردن حق سرپرستی فرزند پس از جدایی به مراتب بیشتر از مردان است. حال آن كه در ایران با خطر از دست دادن سرپرستی فرزند _در صورت جدایی_ روبهرو بودند. سارا، زنی ۴۲ ساله كه صاحب چهار فرزند است، درباره دشواری جدایی در ایران، به رغم اعتیاد شوهرش میگوید: «در ایران دو بار سعی كردم جدا شوم. اما هر بار دادگاه آن را به تعویق انداخت. با آن كه شوهرم معتاد بود، دادگاه در رد درخواست من عنوان میكرد كه به گفته شوهر، او عاشق من است. علاوه بر این من نگران از دست دادن سرپرستی فرزندانم بودم. بالاخره یك ماه پس از مهاجرت به سوئد تقاضای طلاق كردم.»
قوانین آزادنه تر زناشوئی در سوئد منابع حقوقی قدرت زنان را افزایش داده است. با این همه همان طور كه پیش تر اشاره شد، بسیاری از زنان جدا شده در سوئد، جرأت سفر به ایران را ندارند. زیرا شوهرشان از امضای طلاق اسلامی (كه از نظر دولت ایران، تنها در این صورت جدائی رسمی و معتبر است) خودداری میكنند. وضع زنانی كه بعد از جدایی، رابطه دیگری در سوئد ایجاد کردهاند، از این نیز بغرنجتر است و میتوانند با مجازات روبهرو شوند.
ارزشهای نوین فرهنگی و نقش آن در افزایش منابع قدرت زنان
ارزش های فرهنگی كه معیار و هنجار جامعه به شمار میروند نیز منبعی برای اِعمال قدرت است. ارزشهای فرهنگی پدرسالارانه درباره نقش زن و مرد در خانواده، در سوئد بسیار كمرنگتر از ایران است. به عبارت دیگر به لحاظ فرهنگی نیز منابع قدرت زنان پس از مهاجرت افزایش یافته است، امری كه بر روابط درون خانواده تأثیر میگذارد. در ایران نقش متفاوت زنان و مردان كاملاً آشكار است. در حالی كه مسئولیت و كنترل تمامی مسائل مربوط به خانواده و اعضای آن در اختیار مرد است، نقش زنان قبل از هر چیز تولید مثل، پرورش كودک و خانه داری و تأمین آسایش مرد است. در سوئد، اما زنان ارزش جدیدی مییابند كه ناشی از نقش آن ها در خانواده نیست. شرایط طلاق و امكان تشكیل زندگی جدید برای زنان در سوئد به مراتب بهتر از ایران است. به عنوان نمونه طرز تلقی و برداشت از طلاق در سوئد كاملاً متفاوت با ایران است. در جوامع اسلامی همچون جوامع كاتولیک و دیگر كشورهای جهان سوم، طلاق از پذیرش اجتماعی چندانی برخوردار نیست. ارزش و اعتبار زنان ایرانی طلاق گرفته در سوئد، به گونهای كه در ایران تنزل مییابد، دستخوش تغییر نمیشود. این واقعیت كه با مهاجرت به سوئد مجازاتهای اخلاقی و فشار فرهنگی بر زنان جدا شده كاهش مییابد، به معنای افزایش منابع قدرت آنان در بُعد فرهنگی است. پری، زن ۲۹ ساله كرد و دیپلمه، بیش از ۶سال است كه به سوئد مهاجرت كرده است. او كه در هنگام ازدواج ۲۰ سال بیش نداشت و ۷سال جوان تر از شوهر خود بود، دربارخ تأثیرات مهاجرت میگوید: «مهاجرت ما را از هم دور كرد. من دوست داشتم بیرون بروم، سیگار بكشم و مشروب بخورم، دوستانم را ملاقات كنم و به جشن بروم و برقصم. اما او علاقمند به مطالعه كتاب، صحبت درباره سیاست و كار با كامپیوتر و امثال آن بود. شوهر سابق من چندان به فرهنگ سوئد علاقهمند نبود و بر این عقیده بود كه زنان سوئدی شرم ندارند و بدون دلیل جدا میشوند. یک سال پس از مهاجرت به سوئد تصمیم به جدایی گرفتیم و كاغذهای لازم را امضا كردیم. او به من مشكوك بود و فكر میكرد با مرد دیگری رابطه دارم. من هم ضعیف بودم و از این رابطه به آن رابطه میپریدم. بالاخره یك پسر سوئدی را ملاقات كردم و با او زندگی جدیدی تشكیل دادم.»
میزان ادغام در جامعه جدید و درجه تأثیرپذیری از الگوهای نوین زندگی خانوادگی در افزایش سطح توقع زنان ایرانی از برابری و حقوق مساوی در خانواده مؤثر است. پژوهشی درباره زنان مسلمان در سوئد نشان میدهد كه از میان مصاحبه شوندگان ایرانی، ۸۰ درصد خود را سكولار میخوانند، حال آن كه حدود ۹۰درصد از زنان ترک خود را مذهبی و یا معتقد میخوانند. یك تحقیق گستردهتر نشان میدهد كه ۸۰ درصد زنان ایرانی مقیم سوئد كه مورد پرسش قرار گرفته اند، سكولار هستند. بخش مهمی از زنان ترک پیشینه روستائی دارند و وفاداری به خانواده در آن ها نیرومند است. بخش گستردهای از ترکهای مهاجر دهه ۶۰، از روستاها و شهرهای كوچک تركیه كوچ كردهاند و غالباً كشاورز بودند. در حالی كه اغلب زنان مهاجر ایرانی از طبقه متوسط شهری و مدرن جامعه برخاسته اند. هر چند در خانواده هستهای آنها نیز رابطه با خویشاوندان اهمیت بسزایی دارد، با این وجود واكنش ایرانیان در رابطه با محیط اجتماعی بیرون بازتر بوده و میكوشند خود را با جامعه سوئد تطبیق دهند. البته ایرانیان به تاریخ و ریشههای فرهنگی خود نیز شدیداً وابستهاند و میكوشند جمع گرایی آسیایی و سنتهای خانوادگی سرزمین خود را با فردیت و سكولاریسم جامعه سوئد تطبیق دهند. این همه به زنان ایرانی امكان میدهد تا در قیاس با زنان ترک، تأثیرپذیری بیشتری از جامعه سوئد داشته باشند. امری كه منابع ذهنی و اعتباری قدرتشان را افزایش میدهد.
رویارویی آشكار در خانوادههای ایرانی مهاجر
بخشی از مشكلات و اختلافات در خانوادههای مهاجر ایرانی قبل از مهاجرت نیز وجود داشته و مهاجرت تنها آن را تشدید كرده است. حال آن كه دسته دیگری از این مشكلات، جدید و محصول مهاجرت است. ازدواجهایی كه از طریق والدین صورت گرفته، معمولاً مشكلات بسیاری برای زن و شوهرها فراهم آورده است. منابع و علائق خویشاوندی گاه موجب ازدواج زوجهایی میشود كه كوچكترین خواناییای در زندگی زناشویی با یكدیگر ندارند. بسیاری از زنان مصاحبه شونده، در ایران نیز زندگی خانوادگی پر دردسری داشتهاند، بیآن كه اختلافات به رویارویی آشكار كشیده شده باشند. دلیل این امر قبل از هر چیز در محدودیت قدرت زنان نهفته است. پیامدهای سنگین جدایی و محدودیت در تشكیل زندگی مجدد و به ویژه دشواری تأمین معاش خود و فرزندان، حق انتخاب چندانی پیش رو قرار نمیدهد. در چنین شرایطی تداوم رابطه زناشویی _هر چند بدون عشق_ میتواند كاملاً عقلایی باشد. البته زنان طبقه متوسط و شاغل در ایران از موقعیت بهتری برای طرح خواستههایشان یا تصمیم به جدایی برخوردارند.
با این همه حتا این گروه نیز از قدرت عمل كمتری در ایران، در مقایسه با سوئد برخوردارند. تغییر روابط قدرت در سوئد، زمینه بروز اختلاف و رویارویی و یا تشدید تضادهای قبلی را فراهم میسازد. در این جا شرایطی كه موجب شكلگیری و ادامه ازدواجهای ناخواسته در ایران شده است، یكسره تغییر كرده است. دیگر دلیلی وجود ندارد كه رابطه به همان سبک و سیاق سابق ادامه یابد. بر اساس تئوری «كورپی» با كمتر شدن تفاوت قدرت بین زن و شوهر، خصلت رابطه بهره كشانه پیشین زیر سؤال میرود. امری كه انگیزه طرف ضعیفتر را برای تغییر رابطه افزایش میدهد و در نتیجه خطر رویارویی آشكار افزایش مییابد. در مصاحبههای انجام شده در این تحقیق، غالباً زنان در جدایی پیشقدم بودهاند. یک دلیل این امر آن است كه تغییر نقش زنان چندان با قدرت تطبیق مردان ایرانی همراه نبوده است. حتا در سوئد كه چندین دهه از تغییر در نقش و مناسبات زن و مرد میگذرد و مردان به لحاظ فرهنگی فرصت كافی برای تطبیق خود با شرایط جدید را داشته اند، آنان نتوانستهاند خود را با آهنگ رشد آزادی زنان وفق دهند. روشن است این امر برای بسیاری از مردان مهاجر _به رغم تلاش برای تطبیق خویش با شرایط تغییریافته موجود_ به مراتب دشوارتر است. جواد، ۴۴ ساله دارای تحصیلات عالیه، در مورد نقش جدید زنان در سوئد چنین میگوید: «زمانی كه زنان ایرانی در سوئد، هم سرپرستی بچهها را به دست میآورند و هم از كمک اقتصادی جامعه برخوردار میشوند، چه نیازی به شوهرشان مییابند؟ آن ها حس میكنند كه همسرشان دیگر چون گذشته اهمیت چندانی ندارد. آزادی زنان خوب نیست. زنان آمادگی آن را ندارند. در واقع گناه از هم پاشیدن خانوادههای ایرانی، بر دوش زنان است. آنان پس از مهاجرت خیلی تغییر میكنند. زنان به مردان زیاد انتقاد میكنند و تقاضاهای زیادی و اضافی دارند و سعی میكنند حقوق از دست رفتهشان در ایران را در اینجا از مردان پس بگیرند و جبران از دست رفتهها را بكنند. در ایران ما برای حقوق زنان مبارزه میكردیم. در این جا هم خیلی بیشتر از ایران در كار خانگی شركت میكنیم. زنان هم كه آن قدر آزادی در این جا به دست آوردهاند كه هرگز در خواب هم نمیدیدند. با این همه هرگز راضی نمیشوند. تجربه در این جا به من نشان داد كه باید زنان را تا حدودی كنترل کرد. زیرا آن ها عقب ماندهاند و نمیتوانند خود را كنترل كنند. در غیر این صورت هرج و مرج میشود. ما در اینجا هیچ مشكلی نداشتیم. هم خانه و هم ماشین داشتیم و سفر هم زیاد میرفتیم. من فكر میكنم زنم مرا به خاطر تنوع و هوسرانی ترک كرد.»
این صدای دیرآشنای پدرسالاری است. اما زمان نه چندان طولانی در گذشته، همین گونه استدلال در سوئد نیز به كار میرفت. نمیتوان انكار کرد كه پیشداوریهای بسیاری در مورد مردان مهاجر _به ویژه در مورد افرادی كه از جوامع اسلامی آمده اند_ وجود دارد. با این همه بسیاری از مردان مهاجر از این نوع استدلالها برای مشروعیت بخشیدن و دفاع از نگرشهای كهنه شده پدرسالارانه سود می جویند. اما این نوع نگرش تنها دامن زدن به اختلافات و شدت بخشیدن به آن ها را در پی خواهد داشت. در تحلیل نهایی، این امر نشانگر آن است كه مردان به گونه ای اجتناب ناپذیر كنترل بر زنان، خواهران و یا دختران خود را از دست دادهاند. در موارد حاد، مردان با توسل به خشونت میكوشند تا مانع از آزادی زنان شوند. در واقع خشونت قبل از هر چیز ابزار قدرت مردان برای اعمال سلطه و كنترل بر زنان است. هر چند استفاده از خشونت الزاماً در كوتاه مدت به جدائی منجر نمیشود، اما به رابطه به سختی آسیب می رساند و خطر جدایی را در دراز مدت افزایش میدهد. با این وجود گاه خشونت وحشتزا است و میتواند زنان را از زندگی بر مبنای تمایلات خویش باز دارد. شیرین، ۳۳ ساله، دارای سه فرزند است و بیش از ۹ سال مقیم سوئد است. او ۳ سال پس از جدایی، همچنان از پیامدهای آن و واكنشهای احتمالی شوهر سابق خود نگران است. وی میگوید: «او به هر كاری متوسل شد تا مانع زندگی مشترک من و همزی جدیدم شود. از یك سو مرا به حمله با چاقو تهدید می کرد كه قبلاً نیز به این كار دست زده بود. همچنین مرد جدید زندگی مرا تهدید کرد تا رابطه ما دشوار و حتی خراب شود. از طرف دیگر سعی میكند ذهن بچه ها را شستشو داده و مانع از آن شود كه من و شریک جدید زندگی ام و بچهها با یكدیگر زندگی كنیم. بچه ها از طلاق من چندان رضایت ندارند و این مسئله تأثیر بدی روی آنها گذاشته است. من میترسم كه بچه ها از من دور شوند و آنها را از دست بدهم. نمیدانم چه باید بكنم. مقامات رسمی هم كمک چندانی نمیكنند. فقط تكرار میكنند كه ما بطور قطع طلاق گرفته ایم و او حق دخالت در زندگی مرا ندارد. گفتن این حرف ساده است. اما من به خوبی میدانم كه به راحتی از دست او خلاص نخواهم شد.»
اغلب، زن و شوهر درباره این كه چه هنگامی میتوان پرخاشگری مرد را بدرفتاری و خشونت نامید، اختلاف نظر دارند. مارگارتا هیدن، پژوهش گر روانشناس سوئدی در تحقیق خود نشان میدهد كه آنچه از نظر زنان بدرفتاری و كتک كاری تلقی میش،د، از نظر مردان غالباً دعوا خوانده میشود، كه به خشونت مردان به طور ضمنی مشروعیت اخلاقی میبخشد. حتی گاه اتفاق میافتد كه به دلیل احساس شرم زنان كتک خورده نیز از اقرار به آن خودداری میكنند. البته گاه خشونت میتواند در نزد زنان نیز امری پذیرفتنی و عادی شود. بدرفتاری و خشونت میتواند ریشه در تفاوت عظیم منابع قدرت زن و مرد و سوء استفاده مرد از قدرت برتر خویش داشته باشد. با این همه در خانوادههایی كه فرد در پی اعمال اتوریته است، اما از قدرت كافی برای وا داشتن دیگر اعضای خانواده به تبعیت برخوردار نیست، بیشترین كشمكش و اختلاف بروز میكند. به عبارت دیگر در این مواقع منابع ارزشی و اعتباری قدرت مرد (مشروعیت و نفوذ معنوی او كه استفاده از آن، كمترین بها را دارد) برای حفظ سلطه كفایت نمیكند. از همین رو احتمال توسل به زور (منبع فیزیكی قدرت و اجبار كه استفاده از آن بهای سنگینی در بر دارد) افزایش مییابد. شروین ۴۴ ساله در توضیح این كه چگونه توسل به خشونت در نزد مردان میتواند _بدون تعمق به پیامد آن_ به امری عادی بدل شود، میگوید: «وقتی آدمی یك بار كتک زد، بعد از آن خجالت میكشد. اما اگر این كار چندین بار تكرار شد، دیگر شرم هم كنار میرود و كتک زدن آسانتر میشود. من چند بار به هر طریقی كه شد كوشیدم جلوی طلاق را بگیرم. اما او گوش نكرد. یك شب سیاه كه هرگز از یاد نخواهم برد، او را به شدت زدم. طوری كه فک او شكست و مجبور به جراحی شد. پس از آن حدود ۸سال است كه دیگر نه او و نه پسرم را ندیده ام. آنها خود را پنهان كردهاند و مقامات آدرس آنها را به من نمیدهند.»
پژوهشها نشان میدهند تعداد مردانی كه از آن ها به اتهام اعمال خشونت شكایت واقع شده است، در بین مهاجرین بیشتر از مردان سوئدی است. در طی سالیان ۱۹۸۵-۸۹، از مجموعه خشونتهایی كه گزارش شده است، ۱۹ درصد مربوط به متولدین خارجی تبار است، در حالی كه آن ها تنها ۱۰ درصد از كل جمعیت سوئد را تشكیل میدهند. به عبارت روشن تر ارتكاب خشونت به نسبت جمعیت، در بین مردان خارجیتبار دو برابر سوئدیها است. هر چند خشونت به لحاظ قانونی در بسیاری از كشورها ممنوع است، اما گاه به لحاظ فرهنگی پذیرفته شده و یا عادی قلمداد میگردد. بسیاری از مردان گاه چنان از فرهنگ پدرسالاری برخوردارند كه توسل به خشونت در كشمكشهای خانوادگی را مشروع میدانند. تحقیقات پژوهشگر آمریكایی، اشتراوس نشان میدهد كه مردان كم درآمد، به نسبت مردان طبقه متوسط، از امكانات محدودتری برای ایفای نقش رئیس خانواده و پاسخگویی به وظایفی كه پیش روی آنها قرار میگیرد، برخوردارند. از این رو همسر آن ها به ریاست و سروری آنان تن نمیدهند. در این شرایط مردان میكوشند با توسل به خشونت زن خود را كنترل كنند. این مسئله شاید توضیح دهنده علت توسل بیشتر مردان خارجی به خشونت علیه زنان در مقایسه با سوئدیها باشد.
بسیاری از مصاحبه شوندگان به توسل به خشونت در هنگام كشمكشهای خانوادگی اشاره کردند. در عین حال تعدادی از زنان تأكید بر آن داشتند كه هرگز مورد خشونت واقع نشدند.
در هنگام جدایی قطعی، پیگیری جنبههای قانونی و اداری بسیار ساده است. اما به لحاظ عاطفی و حسی فرد با روند پیچیده ای روبهرو است. بسیاری از مصاحبه شوندگان بعد از جدایی نیز برای بازگشت و از سرگیری مجدد رابطه كوشیدهاند، با این همه در اغلب موارد با شكست روبهرو شده اند. دلایل بازگشت متفاوت بوده است. برخی به دلیل تنهایی و یا وحشت از این كه شوهر سابق، فرزندان را ربوده و به كشور دیگر ببرد و برخی به دلیل نارضایتی فرزندان و فشارهای روانی پس از جدایی و یا حتا برخی به دلیل احساس گناه، برای بازگشت به رابطه قبلی كوشیده اند. سهراب، ۵۰ ساله دارای سه فرزند اشاره میكند كه تهدید وی به خودكشی دلیل اصلی بازگشت همسرش به سوی اوست، هر چند كه رسماً طلاق گرفته اند. سهراب میگوید: «حتی ۲ سال پس از طلاق كسی از این ماجرا با خبر نشد. من نگران بودم كه او مرد دیگری را ملاقات كند. آن قدر حالم بد بود كه تصمیم به خودكشی گرفتم. وقتی زنم باخبر شد، ترجیح داد كه با من زندگی كند. البته به رغم اصرار من، مایل به ازدواج مجدد با من نیست».
در نزد بسیاری از زنان، كشمكش و دوگانگی نیرومندی بین تمایل به فردیت و برابری از یكسو و مراقبت و جمعگرایی از سوی دیگر وجود دارد. این تضاد بین جستجوی فردیتی مستقل و زندگی برای دیگری و یا در اشتراک با دیگری خود را تعریف كردن در زنان مهاجر شدیدتر از زنان سوئدی است. دلیل آن نیز پیشینه فرهنگی بسیاری از زنان مهاجر است كه بنابر آن «مسئولیت زنان در زندگی خانوادگی»، حفظ «ناموس مرد» و احترام به ارزشها و اخلاقیات پدرسالارانه اهمیت وافری دارد. امری كه روند كشمكش در خانواده ای مهاجر را بغرنج تر و دشوارتر میسازد.
افزایش وابستگی مردان به خانواده
روابط دوستی و شخصی بیش از همه برای فرد ایجاد امنیت کرده و منبع قدرتی برای كنشهای او میگردد. به طور معمول، سلامتی مردان بیش از زنان وابسته به زندگی مشترک و یا زناشویی است. برخی از جامعهشناسان بر آنند كه مردان امروز _ به ویژه در هنگامی كه خانواده دچار بحران میشود _ در موقعیت ضعیفی قرار میگیرند. در این شرایط مردان «ملایم تر» میشوند. بدان معنا كه مسئولیت بیشتری در كار خانگی و در نگهداری از فرزندان بر عهده میگیرند و حتی نسبت به قبل، از خود احساسات بیشتری نشان داده و كلاً روابط نزدیکتری با خانواده خود برقرار میكنند. به عبارت دیگر بحران خانواده در اساس بحران پدرسالاری است. زیرا این موقعیت مرد است كه واژگونه شده است.
تحقیقات نشان میدهند كه مردان از وابستگی اجتماعی بیشتری در خانواده برخوردارند. علاوه بر آن مردان دو برابر زنان با خطر عدم پشتیبانی روبرویند. در حالی كه جدایی میتواند برای یكی ضربهای نابه هنگام و شوك روانی در پی داشته باشد، برای دیگری ممكن است آزادی و پیش شرط رشد و شكوفایی باشد. نتایج تحقیقات من نشان میدهد درحالی كه زنان ایرانی نگاه مثبت تری به طلاق دارند، تجربه مردان عموماً منفی است. آن ها معمولاً مقاومت بیشتری در برابر جدایی نشان میدهند، زیرا غالباً خود را بازنده مییابند، به ویژه اگر سرپرستی فرزندان بدست مادران سپرده شود. مردان معمولاً تقاضای كمتری از رابطه داشته و نسبت به یک رابطه ناموفق زناشویی، مدارای بیشتری نشان میدهند. با این همه گاه نیز مردان در جدایی پیشقدم میگردند. تحقیقات مونكس جامعه شناس نروژی نشان میدهد از میان مردانی كه در جدایی پیشقدم شده اند، بیش از ۸۰ درصد همزمان رابطه دیگری را آغاز کردهاند. علاوه بر آن مردان بیشتر از تنهایی می هراسند. طلاق در بین ایرانیان مهاجر غالباً با نتایج دراماتیكی توأم است. به طور عمومی والدینِ تنها، از سطح تحصیلات پایینتری برخوردارند، ارتباط ضعیفتری با بازار كار دارند و از امكانات اقتصادی كمتری نسبت به خانوادههایی كه با یكدیگر زندگی میكنند برخوردارند. حتی وضع فرزندان بسیاری از خانواده های جدا شده ایرانی چندان مساعد نیست، به ویژه آن كه بسیاری از این جداییها به صورت صلح آمیز صورت نمیگیرد. به رغم این دشواریها اكثر زنان جدا شده، در مصاحبهها عنوان کردند كه از جدایی خود پشیمان نیستند. سارا، ۴۰ ساله و دارای سه فرزند چنین توضیح میدهد: «بعد از جدایی خیلی تنها شدم. بزرگ كردن و تربیت بچهها به تنهایی خیلی سخت است. با این همه من ترجیح میدهم تنها زندگی كنم تا كه خانواده ای با همان شرایط قبلی داشته باشم. زندگی زناشویی میتوانست طور دیگری پیش رود اگر مردان كمی خودشان را با شرایط جدید وفق میدادند».
در بین افراد مصاحبه شده زنانی هم وجود داشتند كه رابطه ای جدید با مردان سوئدی ایجاد كرده بودند. برخی از بدرفتاری مردان سوئدی همزیشان گله داشتند، حال آن كه برخی دیگر از رابطه شان راضی بودند. آن ها در این روابط خود را نسبتاً برابر می یافتند و از احترام بیشتری در نزد زوج سوئدی خود برخوردار بودند. به نظر آنان مردان سوئدی نقش پدرخوانده را به مراتب ساده تر از مردان ایرانی میپذیرند.
بسیاری از مردان جدا شده در مصاحبه ها ابراز کردند كه بعد از جدایی وضعیت روحی نامناسبی یافته اند. آن ها منزوی شده و موقعیت اقتصادی نامناسبی داشتند. عباس، مردی ۵۳ ساله با تحصیلاتی ابتدایی كه بیش از شش سال در سوئد زندگی كرده و بیكار است، موقعیت خود را بعد از جدایی چنین ترسیم میكند:
«زن من اولین شبی كه به سوئد آمدیم مرا ترک كرد و تقاضای طلاق كرد. بعد از جدایی كاملاً تنها زندگی میكنم. من بیكار هستم و هیچ رابطه اجتماعی ندارم. فقط گه گاهی با همسایههایم رفت و آمد میكنم كه آنها هم ایرانی هستند. بیشتر اوقات در خانه هستم. بیش از یک سال و نیم فرزندانم را ندیدهام. در درونم كاملاً خرد و داغان شده ام. با این همه سعی میكنم غرورم را حفظ كنم. گاهی خود را صفر میدانم. آرزویم این است كه بلیط بخت آزمایی ببرم و بتوانم زندگی جدیدی را شروع كنم و به بچههایم پول بدهم و نشان دهم كه من هم كسی هستم».
بسیاری از مردان كه از جدایی زنانشان آزرده خاطرند، كوشیده اند تا با به دست آوردن سرپرستی فرزندان انتقام بگیرند. به طور عمومی در میان مهاجرین درخواست كمک از حقوقدانان خانواده در بعد از جدایی برای به دست آوردن سرپرستی كودكان بیشتر از سوئدیهاست. در حالی كه تقاضای كمک از مشاورین خانواده برای بهبود بخشیدن به روابط خانوادگی تا قبل از جدایی در بین مهاجرین كمتر است. تحقیق سازمان حمایت از كودكان در سال ۱۹۹۳، نشان میدهد كه ۸۳ درصد از مهاجرین طلاق گرفته هرگز قبل از جدایی به مشاورین امور خانواده رجوع نكرده اند. این رقم در بین سوئدیها ۶۷ درصد بوده است. در مقابل در سال ۱۹۹۵ از ۱۱۳ مورد رسیدگی به صلاحیت سرپرستی كودک در استان استكهلم، ۶۷ مورد شكایت مربوط به مردان خارجی بوده است.
علت این امر در آن است كه خانوادههای سوئدی هنگام جدایی، نسبت به مسئله كمک گرفتن از مشاورین امور خانواده بیگانه نبوده و آن را غریب نمیدانند. در حالی كه در نزد بخشی از خانوادههای مهاجر ایرانی این امر دشوار و حتی غیر قابل تصور است كه اجازه داده شود تا فردی ناآشنا در خصوصی ترین امور خانوادگی مداخله کند. به ویژه برای مردان، ملاقات مشاورین امور خانواده تحقیرآمیز و خرد كننده است. علاوه بر آن، بسیاری از مردان بیم دارند كه در صورت تقاضای كمک از مشاورین امور خانواده، مجبور به تن دادن به راه حلی شوند كه به نظر آنها كاملاً «سوئدی» است. این امر باعث شده كه دوستان و خویشاوندان، مهم ترین منبع و امكان مهاجرین برای كسب كمک در هنگام اختلافات به شمار آیند. تحقیق دیگری از مركز امور اجتماعی از پانزده اداره امور مشاورت خانوادگی و ۱۸ واحد حقوقدانان خانواده در كمونهای مختلف نتایج مشابهی را نشان میدهد. در بین ایرانیان عدم توافق بر سر سرپرستی كودک پس از جدایی از همه بالاتر است و بعد از آن آمریكای لاتینیها قرار دارند. برای بسیاری از مردان ایرانی خانواده مهمترین بخش زندگی است و به هر قیمت میكوشند آن را حفظ كنند. اما تحقیقات من نشان میدهد تا زمانی كه مردان از روشهای كهن پدرسالارانه سود میجویند، در این امر شكست میخورند.
تحقیقات جدید نشان میدهد زنانی كه در یک رابطه برابر به سر میبرند، از زندگی خود راضیتر هستند. بسیاری از مردان مهاجر میبایست با كمک جامعه، خود را با شرایط جدید وفق داده و نقش جدید زنان را بپذیرند. امری كه بخشاً به آن دست یافتهاند. در غیر این صورت آنان با سرنوشت روبرو خواهند شد كه خانی بزرگ در یك قصه ایرانی با آن روبرو شد:
«روزی خانی در چاه افتاد. عابری كه از آنجا عبور میكرد، طنابی انداخت و از خان خواست كه طناب را بگیرد و بالا بیاید. خان كه دست به كمر داشت، از گرفتن طناب خودداری كرد و گفت: اگر دستهایش را از دور كمر بردارد، دیگر خان نخواهد بود. از همین رو در ته چاه باقی ماند!»
این نوشته متن بسط یافته سخنرانی نویسنده برای کنفرانس کانون «سوتا» (انجمن دانشجویان سابق و فارق التحصیلان دانشگاه صنعتی ایران) در شهر استکهلم است که چندی پیش برگزار شد.