اخیرا مقالهای در نیویورک تایمز به قلم دکتر ویلینگهام منتشر شد درباره اینکه آیا شنیدن یک کتاب به اندازه خواندن آن مفید است یا خیر. در این یادداشت ویلینگام، روانشناس و محقق برجسته دانشگاه ویرجینیا میپرسد: «آیا اگر من به جای خواندن کتاب برای یک دورهمی کتابخوانی به کتاب صوتی گوش بدهم تقلب کردهام؟»
از نظر ویلینگهام پاسخ به این پرسش میتواند هم آری باشد و هم خیر. استدلال او این است که هر دوی آنها مزایایی دارند. اما او معتقد است که باید در نظر داشت این دو معادل هم نیستند. من سالهاست که به کتابهای صوتی گوش میدهم اما خودم را به آن محدود نکردهام. گاهی به این فکر میکنم که در مقایسه بین خواندن و گوش دادن کفه کدامیک سنگینتر است. همانگونه که ویلینگهام در مقالهاش اشاره میکند من در موقعیتهایی به کتاب صوتی گوش میدهم که تنها چاره من است و اگر نخواهم این کار را بکنم امکان اینکه کتاب بخوانم وجود ندارد. مثلا مواقعی که به باشگاه ورزشی میروم یا راه میروم نمیتوانم کتاب بخوانم. اینکه گوش دادن به کتاب صوتی در موقعیتهای زیادی امکانپذیر است یکی از مزایای آن است. اما ویلینگهام در مقالهاش به نکتهای که از نظر من مهم و اساسی است اشارهای نکرده و این موضوع باعث تعجب من شده است. نکته مهم از دست رفته در مقاله او « میزان درگیر شدن» است.
از نظر من تفاوت اساسی میان خواندن یک کتاب و گوش دادن به آن وجود دارد. خواندن عملی است که شما انجام میدهید اما گوش دادن عملی است که شما در آن منفعل هستید. بنابراین در خواندن یک کتاب در عمل فرد، درگیری بیشتری با موضوع دارد. وقتی به یک کتاب نگاه میکنید، کلمات خودشان را نمیخوانند اما این اتفاق در کتاب صوتی میافتد. اگر شما فعالانه خود را درگیر اطلاعات نوشته شده نکنید نمیتوانید با کتاب پیش بروید. اما از سوی دیگر کتاب صوتی با یا بدون مشارکت شما پیش میرود.
ویلینگهام به این نکته اشاره میکند که کتابهایی با متون سنگین به درگیری بیشتری احتیاج دارند. شما گاهی نیاز دارید به عقب برگردید و مطالب را دوباره بخوانید بنابراین بهتر است متون دشوار را بخوانید تا بشنوید. اما من شخصا با این موضوع موافق نیستم.
به نظر من موضوعاتی که بهتر است آنها را بخوانیم موضوعات فنی هستند. ما هیچگاه یک مساله ریاضی را گوش نمیدهیم زیرا میدانیم برای فهم آن نیاز داریم یک جا بنشینیم و آن را تجزیه و تحلیل کنیم. همینطور اگر کتابی با استدلالی گام به گام پیش میرود ما احتمالا باید آن را بخوانیم نه اینکه گوش بدهیم؛ مثلا اگر مساله این باشد که الف منجر به ب میشود و جیم نتیجهای از ب است و دال از همه آنها منتج میشود. این موضوع کاملا متفاوت از مقوله دشوار است. مثلا من اخیرا به کتاب «بدهی، پنجهزار سال نخست» اثر دیوید گریبر گوش دادم. این کتاب برای مخاطب عام نوشته شده است اما خواندن آن بسیار دشوار است؛ محتوای آن پر از اطلاعات، شواهد و استدلالات است. با گوش دادن به آن کتاب من نتوانستم تمام نکات دقیق مورد نظر نویسنده را برداشت کنم. اما این به معنای آن نیست که من نیاز دارم نسخه کاغذی کتاب را بخرم و بخوانم. صادقانه بگویم چون واقعا دلم نمیخواهد این کار را بکنم. این کتاب یکی از اولویتهای من نیست. پس یا باید به همان کتاب صوتی اکتفا کنم و یا کلا آن را فراموش کنم.
با اینکه من با تمام اطلاعاتی که نویسنده ارائه داده است درگیر نشدهام در مقایسه با خواندن یک کتاب کاغذی به موضوعی که برایم اهمیت بیشتری داشت مدت زمان بیشتری فکر کردم. به احتمال زیاد دیگر هیچگاه در طول زندگیام با موضوع تاریخچه اجتماعی قرض برخورد نخواهم کرد اما شرح و گزارش گریبر بسیار جذاب بود. بحثهای نامتعارف نویسنده درباره منشاء قرض و کارکرد اجتماعی آن بسیار قانع کننده بود و من باید به آن عمیقا فکر میکردم. ساعتها با این مبحث دشوار درگیر بودم و به مساله به شیوهای متفاوت از همیشه توجه کردم. این «ماهیت» که کتاب صوتی میتواند جای خود را در زمان مرده زندگیتان باز کند یک مزیت بسیار مهم است.
در نهایت به نظر منصفانه است که کتاب صوتی و کتاب کاغذی را اساسا از هم تفکیک کنیم. پرسیدن این سوال که کدام یک از آن دو برتری دارد مثل این است که بپرسیم «آیا بهتر است یک فیلم ببینیم یا کتاب اصلی آن را بخوانیم؟» یا «آیا بهتر است یک کتاب را بخوانیم یا خلاصهای از آن را؟» این دو مقوله فرمهای متفاوتی از کار یکسان هستند. اینکه کدامیک از آن دو را انتخاب کنید به این بستگی دارد که چقدر میخواهید وقت بگذارید و چه هدفی دارید.
شاید مهمترین تفاوت میان کتاب صوتی و کتاب نوشتاری وجود راوی باشد. کتاب نوشتاری هیچ راویای به غیر از آنچه در مغزتان میشنوید ندارد و ذهن نیز تمام تلاشش را میکند تا به لحن نویسنده وفادار باشد. اما مخاطبان کتاب صوتی میدانند که راوی میتواند تفاوت زیادی ایجاد کند. همانگونه که بازیگر نقش مهمی در یک نمایش دارد.
بنابراین جواب من این است که گوش دادن به کتاب تقلب نیست. با توجه به عملکرد یک متن ممکن است این روش گزینه بهتری باشد. شاید این باعث شود شما خودتان را محدود به کتابهای سادهای مانند کتابهای خاطرات یا رمانهای عامه پسند نکنید. در نهایت چیزی که مهم است زمانی است که شما صرف ایدههای ناب و تجربه دنیای جدید کردهاید. اگر این کتاب صوتی است که می خواهد این ایدههای تازه را به ارمغان بیاورد و درهای دنیای جدیدی را به روی شما باز کند، کافی است.
کودی کومرز آزمایشگاه علوم اعصاب شناختی محاسباتی در دانشگاه هاروارد را مدیریت میکند.