اول– بشر به طور مشخص در طول حیات خود آموخته است که برای زندگی جمعی سالم و آرام به امنیت و ثبات نیاز داشته و بدون این دو شاخصه مهم، اساسا حق حیاتش با خطر روبه‌رو شده است. از این رو برقراری امنیت و ثبات همواره یکی از چالش‌های زندگی نوع بشر از زمان پیدایش جوامع به معنی امروزی آن بوده است.

عکس از آرشیو

دوم– حاکمیت قانون به معنی عام آن که شامل هر باید و نباید و هر هنجار عرفی- اجتماعی است به عنوان یکی از راه‌های برقراری امنیت و آرامش که یکی از ابداعات بی‌بدیل انسان از آغاز تمدن بشری تا به امروز بوده است، یکی از اساسی‌ترین شالوده‌های جوامع بشری بوده و هر گروهی، هر چند کوچک و کم تعداد نیز، لزوم تبعیت از آن را به عنوان راهی برای زیستی صلح‌آمیز پذیرفته است. بنابراین الزام از پیروی قانون و تعهد به حاکمیت آن نه تنها شاخصه‌ای اخلاقی برای سعادت فردی بلکه الزامی گروهی-اجتماعی به منظور نیل به صلح و ثبات است.

سوم– بحث بر سر اینکه آیا بشر ذاتا ماهیتی سرکش و آزارگر دارد یا اینکه اساسا موجودی صالح و نیک سرشت است موضوعی است که در این گفتار نمی‌گنجد؛ در عین حال اما نتیجه عملی هر یک از نظریه‌ها نیز منکر وجود شر و بدی در میان نوع بشر نبوده و اساسا مبارزه با نیل به سرکشی و تخطی از عرف موجود زمانه، چالشی همیشگی انسان مدرن بوده است.

چهارم– تشویق و تنبیه و پاداش و مجازات به عنوان یکی از قدیمی‌ترین، ابتدایی‌ترین و ساده‌ترین روش‌های تربیتی در طول تاریخ حیات، نه تنها انسان بلکه دیگر موجودات جاندار به جز نباتات را نیز پرورش داده و بر این اساس پیروی تمام و کمال از هنجارها و قوانین زمانه با پاداش و تخطی از آنها همواره با مجازات و تنبیه روبه‌رو بوده است. از این منظر مجازات عملی تربیتی بوده که پس از اِعمال آثار تربیتی‌اش باید در فرد متنبه دیده شده و یادآوری آن سبب بازداشتن متنبه از تکرار فعلی قابل مجازات شود.

پنجم– با گذشت زمان اما بشر آموخت که صرف اعمال روش تشویق و تنبیه برای تربیتش کافی نبوده و نیاز به قراردادهای اجتماعی محکم‌تر و آموزش آن برای حفظ نظم خود دارد. از طرف دیگر نیاز به آنچه که «دفاع اجتماعی» خوانده شد نیز انسان را بر آن داشت تا با تعیین مصادیقی عرفی-اجتماعی، فعل یا ترک فعلی را ممنوع کرده و تخطی از آن را مستحق جزا داند. چرا که متخطی «قرارداد اجتماعی» بین خود و جامعه را با عمل خود نقض کرده است.

ششم– به علاوه با مجازات فرد خاطی دیگر اعضای جامعه نیز خواهند دانست که در صورت رفتن راهی مشابه، نتیجه‌ای مشابه در انتظارشان خواهد بود. از این رو انسان عاقل به منظور فرار از رویارویی با عواقب عمل خود به دلیل هراس از مجازات و تنبیه، عطای تخطی را به لقایش بخشیده و از ارتکاب فعل خطا منصرف خواهد شد. در نتیجه مجازات خاطی خود نتیجه‌ای اضافی و همزمان داشته و آن جلوگیری از افزایش فعل خطا از جانب اعضای دیگر جامعه است.

هفتم– مفاهیم «مجرمان به لحظه» و «مجرمان به اضطرار» اما نشان داد که هراس از مجازات و تنبیه به عنوان عاملی بازدارنده، تاثیری در مرعوب کردن افراد جامعه مبنی بر عدم ارتکاب فعل مجرمانه نداشته و چه بسا در مورد این مجرمان نقشی متفاوت و معکوس نیز ایفا کند. از سوی دیگر توجه به اضطرار و واماندگی و رفتار آنی در ارتکاب عمل مجرمانه، بشر را بر آن داشت تا تلاش برای اصلاح مجرم و بازگرداندن وی به جامعه را به عنوان هدفی غایی به منظور اِعمال مجازات تبیین کند.

هشتم– آشنایی با پدیده «مجرمان به عادت» نیز نشان داد که پنداشتن مجازات به عنوان امری اصلاحگر عملا و در غایت خود نمی‌تواند موثر واقع شده و صرف پرورشی انگاری آن کمکی به مبارزه با جرم نمی‌کند.

نهم– امروزه علم جرم‌شناسی نوین ثابت کرده اساسا جرم پدیده‌ای پیچیده و مرکب از فاکتورهای فردی و اجتماعی است که خود تابع متغیرهای زمانی و مکانی بوده و با تاثر از شرایط محیطی تغییر خواهد کرد. از این رو اساسا هر گونه تلاش به منظور فلسفه‌سازی برای مجازات به عنوان اثرگذار قطعی بر ارتکاب جرم، در عمل کمکی به کاهش جرم و مبارزه با مجرمان نخواهد کرد.

دهم– از این نقطه نظر مجازات اعدام به عنوان یکی از ابتدایی‌ترین مجازات‌های اِعمال شده در طول تاریخ حیات بشر، ضد انسانی‌ترین مجازاتی است که نتیجه‌ای جز مرگ و نیستی در برنداشته است. بررسی تاریخ طولانی بشر در تمسک و توسل به این مجازات و تلاش برای یافتن فلسفه‌ای برای توجیه ادامه اجرای آن علی‌رغم تکرار هر روزه شر و بدی نشان می‌دهد میل نوع بشر در اصرار و ابرام بر اِعمال این مجازات بر انگیزه‌ای جز انتقام‌جویی برای ایجاد رضایت‌ در بازماندگان قربانی استوار نیست؛ علاوه بر آنکه میل به قدرت‌طلبی و تمامیت‌خواهی انسان، مرگ را تبدیل به مجازاتی دلنشین برای خودکامگان کرده است.

یازدهم– از سوی دیگر اِعمال مجازات بدون در نظر گرفتن علل بروز و ظهور جرم و بدون بررسی انگیزه‌های نهفته مجرم در نیل به ارتکاب آن نتیجه‌ای جز تبدیل مجرمان به لحظه و به اضطرار به مجرمانی به عادت در بر نخواهد داشت. حال آنکه هدف غایی جرم‌شناسی کاهش تعداد مجرمان، کاهش تعداد ارتکاب جرم در مجرمان به عادت و در نتیجه کاهش آمار کلی وقوع جرم در جامعه است.

دوزادهم– امروزه آموزه‌های نوین جرم‌شناسی نشان داده‌اند اساسا رویکرد انسان به پدیده جرم رویکردی فرای محاسبات عقلانی است. چه بسا مجرمانی که برای ارتکاب جرم خود حاضر به فدای جان خویش بوده یا مجرمانی که اساسا در زمان ارتکاب فعل مجرمانه از عقل و منطقی به منظور محاسبه سود و زیان احتمالی برخوردار نبوده‌اند.

سیزدهم– مجازات اعدام با آنچه به عنوان «تنبیه و تنبه» شناخته می‌شود در تناقض مطلق است چرا که تنبه اساسا امری جاری و ساری است که در طول زمان رخ داده و بروز نتایج آن منوط به آینده است؛ حال آنکه مجازات اعدام به طور بنیادین بر پایه حذف و نیستی استوار است.

چهاردهم– پیشرفت آموزه‌ها و اندوخته‌های روان‌شناختی، انسان امروز را بر آن داشته که جدای از تلاش برای دفاع از جامعه در برابر جرم، تنبیه و مجازات مجرم و نیز اصلاح وی در صورت امکان؛ به جنبه‌های حقوق بشری اِعمال مجازات نیز توجه کرده و هر آنچه را که غیر انسانی، خشن، بدوی و غیر اخلاقی است از قوانین خود بزداید.

در این میان حفظ حق حیات انسان به عنوان اصلی خدشه ناپذیر در اِعمال مجازات، حاصل تجربه‌ای سخت و طولانی از تاریخی است که در آن مرگ و نیستی جزیی جدا نشدنی از پروسه‌ای بوده که هدف آن دستیابی به عدالت بوده است. دفتر تاریخ بشریت اما پر از بی‌عدالتی‌هایی است که در نتیجه عملی با هدف مجازات اما در حقیقت به کام مرگ ثبت شده‌اند.


  • در همین زمینه