داستان “ساعت بغداد” در سال ۱۹۹۱، در بحبوحه‌ی “جنگ خلیج فارس” آغاز می‌شود: دو دختر کوچک که از ترس بمباران‌های هوایی جنگنده‌های آمریکایی در یک پناهگاه در بغداد پنهان شده‌اند، برای مقابله با ترس و تاریکی برای یکدیگر داستان تعریف می‌کنند و سرانجام با هم دوست می‌شوند. در حالی که همه چیز در اطراف‌ این دو به تدریج فرو می‌ریزد، تحریم‌های شدید آمریکا نیز عرصه‌ی زندگی را بر مردم تنگ می‌کند. از این‌رو بسیاری از دوستان و همسایه‌های آن‌ها به خارج می‌گریزند، ولی برخی دیگر به زندگی عادی خود ادامه می‌دهند؛ می‌زنند و می‌رقصند، به گل و گیاه‌های باغچه‌هایشان می‌رسند و مجالس عروسی برپا می‌کنند. همزمان، آن دو دختر هم، بزرگ می‌شوند،‌ به مدرسه می‌روند، رویا می‌بافند، آرزوهایشان را با هم در میان می‌گذارند و نخستین عشق خود را تجربه‌ می‌کنند. شاهد الراوی، در نخستین رمان خود در چارچوب شرح روابط معمول زندگی خانوادگی، خواننده را با جنگ روزمره‌ی مردم عراق و شرایط رشد‌کردن در شهری جنگ‌زده که به تدریج در مقابل چشمان او ناپدید می‌شود، آشنا می‌سازد.  

رمان ساعت بغداد نوشته شهد الراوی

شهد الراوی در سال ۱۹۸۶ در بغداد به دنیا آمده و هم‌اکنون در حال گذراندن دوره‌ی PhD  در رشته‌ی مردم‌شناسی دانشگاه دبی است. 

مارسیا لینکس کالی، منتقد انگلیسی‌زبان “ساعت بغداد” را نقد کرده است. ترجمه این مقاله را می‌خوانید:

ساعت بغداد

رمان “ساعت بغداد” از شهد الراوی، نویسنده‌ی عراقی**، پیش از آن که در “فهرست کوتاه” کتاب‌هایی که برای “جایزه‌ی بین‌المللی ادبیات عرب (IPAF) نامزد شدند، قرار بگیرد،‌ در فهرست کتاب‌های پرفروش عراق، دبی و ایالات متحده‌ی عربی جای گرفته بود. این رمان به زبان اصلی در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است.

برگردان انگلیسی “ساعت بغداد” به ترجمه‌ی لوک لیفگرن (۱) که در ماه مه ۲۰۱۸ به بازار آمد، تقریبا همزمان بود با اعلام نام برنده‌ی جایزه‌ی(IPAF)  . در این رابطه بحث‌های زیادی میان منتقدان ادبی بر سر این پرسش در گرفته بود که آیا رمان الراوی ارزش نامزدی برای دریافت چنین جایزه‌ی مهم دنیای عرب را دارد یا نه. بسیاری از منتقدان آن را “سبک و گیج‌کننده” می‌خواندند و برخی دیگر شیوه‌ی نگارش واقع‌گرایانه ـ جادویی آن را تحسین می‌کردند.

الراوی در این رمان به رویدادهای سیاسی عراق هنگام حمله‌ی آمریکا به این کشور می‌پردازد که از سوی راوی بی‌نام داستان و دوستش، نادیا، بازگو می‌شود. این دو دختر که مانند نویسنده‌ در سال ۱۹۸۶ به دنیا آمده‌اند، وقتی پنج ساله بودند در تاریکی پناهگاهی زیرزمینی با یکدیگر آشنا و بعد با هم دوست می‌شوند.

در فصل اول که “کودکی چیزهای بدیهی” عنوان دارد، لحن آشکارا معصومانه و کودکانه‌ی نادیا و راوی، جلب نظر می‌کند. این دو با تیزهوشی ساده‌اندیشانه‌ا‌ی می‌کوشند رویدادهایی که در پیرامونشان (از جمله حملات هوایی) رخ می‌دهند، درک کنند. به عنوان مثال هنگامی که نادیای خردسال به درستی به این نتیجه می‌رسد که در محله‌شان “برج مأمون هر روز بلندتر می‌شود!” با این حال وقتی نویسنده به گذشته برمی‌گردد، با نگاهی نوستالژیک و به شیوه‌‌ای که معمولا در نوشتن کارت‌ ‌پستال از آن استفاده می‌کنند، می‌نویسد: «در دست‌های تو، پدر، من کوچکم، حتی اگر سی‌ سال از عمرم گذشته باشد.»

در پایان این فصل، نادیا و راوی که بزرگ شده‌اند و برای نخستین بار عشق را تجربه‌ می‌کنند، همچنان در گیر مقولاتی مانند سرنوشت،‌ تقدیر یا نقش آمریکایی‌ها هستند. با این که هیچ‌گاه مشخص نمی‌شود که آمریکایی‌ها در عراق چه هدفی را دنبال می‌کنند، با این حال سیاستمداران این کشور همواره در همه جا حاضرند: «در حالی که جرج بوش پدر و پسر این جا و آن جا به کودکی ما موشک پرتاب کردند، بیل کلینتون و یک زن پیر دیگر، مادلین آلبرایت، به این قانع شدند که ما خودمان از گرسنگی بمیریم.»

نخستین پیشگو

در فصل دوم با عنوان “نامه‌ای از یک ناشناس”، پیشگویی ظاهر می‌شود با این مشخصات: “مردی لاغر و قد بلند با ریشی کوتاه و آراسته”. به نظر می‌رسد که این مرد، میهمانی از جهان آینده است و از تمام جزییات رویدادهای آتی خبر دارد. این مرد ریشو واقعیت‌ها را بی‌پرده بر زبان می‌آورد: «در این سرزمین هیچ‌ یک از شما آینده‌ای ندارد.» او بعدتر پیش‌بینی می‌کند: «شما در تبعید زندگی خواهید کرد و تا ابد اشگ خواهید ریخت.»

برای دیدن ویدیو اینجا کلیک کنید.

https://player.vimeo.com/video/266116756
شهد الراوی

هنوز سال‌های دهه‌ی ۱۹۹۰ به پایان نرسیده است که این پیشگو به مردم محل توصیه می‌کند «هر چه زودتر فرار کنید. چون توفانی هولناک با سرعتی دیوانه‌وار در راه است.» ابتدا اهالی مطمئن نیستند که آیا باید به پیشگو و حرف‌‌هایش اعتماد کنند یا نه. برخی از آنان خیال می‌کنند که مرد ریشو، جاسوس است. اما در یکی از لحظات طنز‌آمیز رمان، که به ندرت پیش می‌آید، معلم تاریخِ راوی و نادیا ادعا می‌کند که «طرف به لینکلن شباهت دارد.»

https://vimeo.com/266116756

در این مرحله، تحریم‌ها بی‌داد می‌کنند و مردم به تدریج حساسیت و علاقه‌ی خود را از دست می‌دهند. هر چند بمباران‌های هوایی تاثیرات هولناکی به‌جای گذاشته، با این‌حال پیامد‌های ویران‌گر تحریم‌ها چشمگیرتر است. آن‌ها «روح امید را دزدیدند و وقتی امید ناپدید ‌شود، همه‌چیز روال عادی به‌خود می‌گیرد و مردم از امروز به فردا با بدبختی زندگی می‌کنند.»

در چنین شرایطی مبارزه‌ی سیاسی هم ‌اهمیت خود را از دست می‌دهد، هر چند که در طول داستان هیچ‌گاه به عنوان موضوع مهمی مطرح نمی‌شود. مثلا وقتی اولیای مدرسه، در صدد برمی‌آیند تظاهراتی اعتراضی علیه تحریم‌های آمریکا سازماندهی ‌کنند، راوی و نادیا پنهانی از مدرسه بیرون می‌زنند و به دیدن دوستان خود می‌روند. در واقع الراوی این حرکات اعتراضی را به مسخره می‌گیرد، ولی خود هم گزینه‌ی دیگری را مطرح نمی‌کند.

پس از آن، پیشگو برای بار دوم ظاهر می‌شود تا به راوی و همسایگانش یادآوری کند که به فکر خود باشند و آن کشتی در حال غرق‌شدن را ترک کنند: «من این را به‌خاطر شما و به‌خاطر فرزندانتان می‌گویم. تحریم‌ها مدت طولانی‌ای ادامه خواهند داشت و به‌زودی پایان نمی‌گیرند. و اگر خاتمه بیابند، جنگ خواهد شد و همه چیز به دست فراموشی سپرده خواهد شد.»

آینده را به خاطر بسپار

در بخش سوم، راوی و نادیا تحصیل در دانشگاه را آغاز می‌کنند. در بسیاری از رمان‌ها، در این مرحله معمولا زمان بیداری سیاسی و داشتن دیدگاهی روشنفکرانه فرا می‌رسد. در “ساعت بغداد” ولی راوی علیه این دگرگونی‌های ذهنی به پا می‌خیزد. «من از سیاست سر در نمی‌آوردم و نمی‌خواستم هم سر در بیاورم.» او از بوش پدر و پسر خشمگین است، چون به عراق حمله کردند. ولی نشانی هم برای این که به کشورش علاقمند است، به دست نمی‌دهد ـ این دو سیاستمدار آمریکایی در رمان بیشتر به مثابه گردبادی که آرام آرام نزدیک می‌شود، پدیدار می‌شوند تا نمایندگان قدرتی خارجی.

در یکی از بخش‌های شگفت‌انگیز کتاب، یک پیشگوی زن هم ظاهر می‌شود که اهمیت کمتری از همتای مذکر خود دارد. این پیشگو به‌طرز عجیبی ادعا می‌کند که عراق و جمعیت آن به دلیل کهن‌سالی محکوم به سقوط شده‌اند. او می‌گوید که هوا در آن خطه خیلی داغ است. زیرا «خورشید تفکر را، مثل پیراهن روی بند، خشک می‌کند.»

“محله‌ای برای خرید یا اجاره‌”

در این میان واقعا جنگ در می‌گیرد و شخصیت اصلی داستان به یُمن تعداد زیادی پیشگو که در داستان ظاهر می‌شوند، می‌داند که چه روندی را در پیش می‌گیرد. دوست پسر راوی، خیلی دقیق وضعیت را این‌گونه توضیح می‌دهد: «جنگ، نبردی میان دو جبهه نیست که یکی ببرد و دیگری ببازد. جنگ، زندگی را دگرگون می‌کند و همه چیز را درهم و برهم.» عمو شوکت، یکی از ساکنان محل، پیش از یورش سال ۲۰۰۳ آمریکا به عراق یک تکه مقوا به دیوار یکی از خانه‌ها نصب می‌کند که روی آن نوشته شده: «این محله را می‌شود خرید یا اجاره کرد.»

جنگ، بالاخره همان‌طور که انتظار می‌رفت، آغاز می‌شود؛ «نیروی‌های دریایی آمریکایی به آینده‌ی ما حمله می‌کنند و شیشه‌هایش را می‌شکنند.» چندی نمی‌گذرد که همه «صدای گوش‌خراش انفجار موشکی که به بدنه‌ی تانکی آمریکایی اصابت می‌کند، می‌شنوند. جنگ، میان مواد منفجره‌ی مختلف شروع می‌شود.»

روند جنگ در رمان “ساعت بغداد” با واژه‌ها و جملاتی خشک و عاری از احساس به تصویر کشیده می‌شود. به نظر می‌رسد که راوی از رویدادهایی که در گذشته‌ای بسیار دور رخ داده‌اند، گزارش می‌دهد. در این رابطه، به چگونگی شکل‌گیری رمان “ساعت بغداد” هم پی می‌بریم: راوی، نادیا و دوست مشترکشان بیدا، با شروع جنگ به این فکر می‌افتند که داستان‌ها و سرگذشت‌های اهالی محل را گردآوری کنند. و دست آخر می‌نویسند: «محله‌ی ما دیگر محله نیست. محله‌ی ما به یک دفتر یاداشت بزرگ آبی رنگ منتقل شده است.»

این دفتر یادداشت با این حال، تنها مدرکی نیست که از گذشته‌ی محله خبر می‌دهد. این‌طور که پیدا است، آن‌چه وجود داشته، یک بار جایی نوشته شده است. بخش آخر دفتر با عنوان “آینده” بازنویسی می‌شود.  در آن‌جا، راوی دوست دوران کودکی خود، نادیا را از طریق شبکه‌های اجتماعی پیدا می‌کند. از آن گذشته در این بخش، ما از سرگذشت خودِ او و این که ازدواج کرده و در دبی زندگی می‌کند، هم با خبر می‌شویم.

رمان “ساعت بغداد” هر چند به ژرفایی احساسی دست نمی‌یابد و روابط و مناسبات سیاسی در آن به‌خوبی شرح داده نشده، با این حال از جذابیت خاصی برخوردار است که می‌توان در کتاب‌های احلام مستغانمی (۲) سراغ گرفت. افزون بر این، انگیزه‌ی تحقق بخشیدن به خواست‌ها و آرزوها که در رمان نقشی اساسی بازی می‌کند،‌ هر چند رنگی حزن‌آلود به خود می‌گیرد، ولی به جزیی مؤثر بدل می‌شود که از طریق آن ما درمی یابیم، چگونه یک نویسنده خود را با گذشته درگیر می‌سازد تا از “منِ” جوان خود و از فاجعه‌هایی خبر دهد که در عراق رخ داده‌اند.

 پانویس:

(۱) لوک لیفگرن (Luke Leafgren  ) که در دانشگاه‌های کلمبیا و آکسفورد تحصیل کرده،‌ در سال ۲۰۱۲ موفق به دریافت دکترا در رشته‌ی ادبیات تطبیقی از دانشگاه هاروارد شد. او اکنون در این دانشگاه در رشته‌ی زبان و ادبیات عربی تدریس می‌کند و کتاب‌های بسیاری را از این زبان به انگلیسی برگردانده است.

(۲) احلام مستغانمی، نویسنده‌ی پرآوازه‌ی الجزایری که در سال ۱۹۵۳ در تونس به دنیا آمده، نخستین زن نویسنده‌ی عرب زبان است که کتاب‌هایش به انگلیسی ترجمه شده است. او  در دو سه‌گانه‌ی نخست خود که به انگلیسی برگردانده شده، به کشمکش‌ها و دشواری‌های مردم الجزایر در راه دستیابی به پیروزی بر استعمار فرانسه و آغاز دوران پسااستعماری در این کشور می پردازد. نوشته‌ها و چکامه‌های احلام مستغانمی در آغاز دهه‌ی ۱۹۶۰ و پایان ۱۹۷۰ از رادیوی ملی الجزایر پخش می‌شد. او دختر رهبر انقلابی الجزایر، محمد الشریف مستغانمی (۱۹۱۸ تا ۱۹۹۲) است.

منبع: قنطره

بیشتر بخوانید:

https://www.radiozamaneh.com/332048