با دکتر عباس امانت، تاریخنگار ایران و استاد دپارتمان تاریخ دانشگاه ییل، در دفتر “زمانه” در آمستردام گفتوگو کردم. عباس امانت به دعوت بنیاد دکتر صدیقی در پژوهشکده تاریخ اجتماعی به آمستردام آمده بود تا دربارهی کتاب تازهاش، «ایران: تاریخ دوران نوین»، در یک جمع دانشگاهی صحبت کند. برای این حضور حدوداً دو ساعته، او موضوع «دو انقلاب و نیم» را به عنوان محور انتخاب کرده بود و دربارهی مضامین مشترک انقلابهای تاریخ معاصر ایران سخن گفت. در بستر حوادث سیاسی اخیر ایران و تنشها و رویدادهای تازه، خصوصاً ناآرامیها دیماه، با او از امکان وقوع یک انقلاب دیگر حرف زدم. این گفتوگو، از بررسی مضامین انقلابهای ایران شروع میکند و به احضار روح رضاشاه در چندماه اخیر میپردازد. عباس امانت اعتقاد دارد اگر ما در قرن بیستم دو تا نصفی انقلاب داشتهایم، ممکن است پیش روی ما انقلاب دیگری هم باشد. هر چند که نمیدانیم، تغییر پیش رو، تحولی تدریجی است یا آنکه ما با بحران تازهای مواجه خواهیم شد. این گفتوگو را بخوانید.
■ لیلی نیکونظر: در جلسهی سخنرانی و معرفی کتابتان در دانشگاه آمستردام دربارهی «دو انقلاب و نیم» در ایران صحبت کردید. دو انقلاب ایران که مشخص است: دو انقلاب اصلی تاریخ معاصر، انقلاب مشروطه بین سالهای ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ میلادی و انقلاب بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ میلادی. دربارهی «نیم-انقلاب» توضیح دهید و اینکه چرا فکر میکنید یک انقلابِ نیمه در سالهای میانی دو انقلاب اصلی اتفاق افتاده است؟
عباس امانت: آن نیم-انقلاب، همان نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق است. البته نیم-انقلاب از دوران نخست وزیری مصدق طولانیتر است ولی او در آن دوران، یعنی از نیمهی ۱۹۴۰ تا زمان سقوط کابینه در ۱۹۵۳ میلادی نقش خیلی فعالی داشت، چه به عنوان نمایندهی مجلس شورای ملی و چه بعدها در پست نخست وزیری از ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳.
به چند دلیل این دوران را میتوان یک نیم-انقلاب نامید. اول از نقطه نظر تحول اجتماعی و تحرک اجتماعی (Mobilization). جامعهی ایران در این دوران، پس از دو دهه دوران سلطنت رضاشاه به یکباره فرصتی پیدا کرد تا یک دوره دوازده سالهی آزادیهای سیاسی و آزادی مطبوعات، آزادی بیان و آزادی اجتماعات سیاسی را تا حدودی تجربه کند. در نتیجهی این دوره، طبقهی برگزیدهای شکل گرفت که یک ریشهاش در دوران مشروطه و پس از مشروطه بود، نظیر خود دکتر مصدق و معمرین نهضت ملی، ویک ریشهاش در نسل جوان سکولاری که بیشتر پرداختهی دوران رضاشاهی بود، نظیر بسیاری از وزرای دولت قوامالسلطنه یا دولت دکتر مصدق. البته خواست طبقهی متوسط و بروز تظاهرات سیاسی این طبقه در این دوران از برگزیدگان فرنگرفتهی جامعه فراتر رفت. طبقهی کارگری که اعضای آن یا در کارخانجات دولتی و نیمهملی شاغل بودند یا در صنعت نفت فعالیت داشتند و در کنار طبقه متوسط بخشی از جمعیت شهری را میساختند، امکان این را یافتند تا در این دوران یک دموکراسی آشفته را تجربه کند. این یکی از دلایلی است که از این دوران میشود به عنوان یک نیم-انقلاب یاد کرد. دلیل دیگر این است که این دوران ایدئولوژی داشت. یک ایدئولوژیاش از چپ و حزب توده میآمد و به نسبت کمتری از چپ آزاد و چپ مستقل که بیشتر جریان مطبوعات آن دوران را شکل میدادند و یک ایدئولوژیاش در نهضت ملی شدن نفت بود که از ملیگرایی نشأت میگرفت و ریشهی اقتصادی داشت. هر دوی این ایدئولوژیها بخشی از یک جریان بزرگتری بود که بعد از جنگ دوم جهانی، از چین و هند شروع شد و تا اروپای شرقی ادامه پیدا کرد. تمامی سرزمینهایی که در دوران پسا استعمار (Post- Colonial) بودند به نوعی درگیر این جریان بزرگتر بودند (البته اینکه بعضیها میگویند ایران استعماری بود، درست نیست، ایران دستنشاندهی دولتهای خارجی نبود اما در تجربهی پسا استعمار سهیم بود). پس میبینیم که این نیم-انقلاب هم ایدئولوژی داشت و هم از سوی یک بنیاد مردمی نسبتاً بزرگ شهری حمایت میشد. از سوی دیگر من فکر میکنم حوادثی که در ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱ خورشیدی اتفاق افتاد منجر به زد و خورد و کشتار عدهای شد در واقع شکلی انقلابی داشت. این رویدادها از طرفی میخواست نظام دولتی را اصلاح کند و هم از طرفی دیگر میخواست آن را از بن ریشهکن کند. وقایع مرداد ۳۲ در واقع بازتابی از براندازی رژیم پهلوی بود که ممکن بود به نتیجه برسد. یعنی ممکن بود دولت شاه ساقط شود و شاه هرگز از رُم به ایران بازنگردد. ممکن بود مداومت نهضت ملی شکل تازهای از دولت را ایجاد کند. حتی اگر دولت دکتر مصدق ادامه پیدا نمیکرد، بالقوه آن قدرت برای تحول وجود داشت. اما البته چنین نشد. اینجا است که بحث نیم-انقلاب مطرح میشود.
آن گروه برگزیدگان منشعب از طبقهی متوسط سکولار نتوانست در برابر شاه و ارتش خودی نشان دهد؛ از بلوغ و قدرت سیاسی لازم بیبهره بود و پایگاه قویای نداشت تا در برابر قدرت بازیافتهی پهلوی بایستد. البته دولتهای خارجی هم نقش بسزایی داشتند و نباید انکار کرد که اگر توطئهی آمریکایی و انگلیسی برای ساقط کردن دولت مصدق در کار نبود، شاید وضعیت دیگری پیش میآمد.
البته سوءتفاهمی هم در این میان وجود دارد. برخی تصور میکنند که در دوره نهضت ملی همه چیز بهشت برین بود و یکباره دستگاههای اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا و انگلستان توطئه کردند و به ناگهان آن بهشت تبدیل به دوزخ شد. این درست نیست. وضعیت اقتصادی و سیاسی ایران در آن دوران گرفتار تشنج بسیاری بود و حتی اگر دخالت دولتهای بیگانه در کار نبود، کشور دچار بحران اقتصادی میشد و حتی میشد تصور کرد که دولت مصدق در مدت چند ماه بعد ساقط میشد. البته که انگلستان و آمریکا تلاش زیادی هم داشتند که دولت مصدق را به عنوان یک قدرت مخالف با مصالحهی نفتی ساقط کند ولی مهم است بدانیم که قدرتهای بزرگ بیشتر از سال ۱۳۳۲ به بعد بود که پس از بازگشتن شاه و قدرت گرفتن ارتش و پیدایش ساواک از اواخر دههی ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ خورشیدی بیشترین نقش را بازی کردند و در رویدادهای تاریخی آن دوران مقصر بودند. این فهم من از نیم-انقلاب است. انقلابی که میتوانست واقع شود، اما نشد.
■ شما در بحث هاتان اشاره میکنید به اینکه بین انقلابهای معاصر مضمونهای مشترکی وجود دارد. یکی از آنها رقابت تاریخی نهاد مذهب و نهاد حکومت است یعنی تشیع و دولت. مضمون بعدی فرهنگ سیاسی تمامیتخواه است و در نهایت یک نوع اضطراب حضور دولتها خارجی و دسیسهپنداری است. این مضمونها را چطوری شناسایی کردید و به طور مشخص، رقابت تاریخی دین و دولت در تاریخ معاصر ایران را چطور توضیح میدهید؟
شاید به عنوان مورخ نتوان گفت که فقط این سه مضمون، مشترک بوده است. شاید مضمونهای دیگری را هم بشود به این سه اضافه کرد. به عنوان مثال، محدودیت منابع اقتصادی ایران از حیث خاک و سرزمین یکی از اینهاست. ولی اگر بخواهم از مهمترینها بگویم به همین سه جریان اشاره میکنم.
دربارهی مسالهی دین و دولت میتوان گفت که اگر ما به تاریخ پانصد سالهی اخیر نگاه کنیم، از آغاز دورهی صفویه (و قبل از آن نیز حتی در دورهی ساسانی)، پیوند دین و دولت و همزیستی بین آنها وجود دارد. هر چند که نباید به این پیوند خیلی بنیادگرایانه نگاه کرد چرا که در طول چند قرن متحول شده است. به عنوان نمونه، فقها در دولت صفویه، دست پروردهی دولت بودند و خودشان را جزء مأموران و حمایت شدگان دولت صفویه میدانستند. در دوره قاجاریه، فاصله بین آنها و دولت به دلایل چندی بیشتر شد، هر چند اصل همزیستی با یکدیگر را کاملا پذیرفته بودند. در واقع تا پیش از ۱۳۴۲ خورشیدی و پیدایش پدیدهی آیتالله خمینی به ندرت به فقیهی برمیخوریم که به مشروعیت دولت ایرادی وارد کرده باشد. حتی اگر طبقه علماء اعلام می کردند که نایب امام هستند، چنانچه بعضی در دوران صفویه و بعضی در دورهی قاجاریه عنوان کردند، بیشتر یک ادعای کتابی بوده، در حاشیه یا شرحی در ارتباط با یک مبحث فقهی، نه اینکه مثلاً علیه دولت اعلامیهای صادر کنند. به عنوان مثال همین ملا احمد نراقی، فقیه مشهور ابتدای دورهی قاجاریه، که آیتالله خمینی در کتاب ولایت فقیه مدام به او ارجاع میدهد، از ولایت فقیه تنها یک تعریف کلی ارائه میدهد؛ مفهوم محدودی که مثلاً ولایت یعنی نظارت بر احوال یتیمان و ناقص العقلان و نه ولایت در امور حکومتی و تشکیل دولت. پس تا پیش از دههی ۱۳۴۰ اختلافی اگر وجود داشت، گاهی و آن هم بر سر حدود بود، نزاعی بر سر منافع. دین و دولت در واقع با هم اختلاف عقیدتی آنچنانی نداشتند و داد و ستد آنها بر سر اصول دینی نبود. تحولاتی که از نیمهی دوم قرن بیستم پدید آمد، یک پدیدهی کاملاً جدید بود. یعنی به دلیل پروژهی سکولاریزم پهلوی که ریشههای آن در انقلاب مشروطه بود،دستگاه علماء به تدریج منزوی شده و هر چه بیشتر به طبقهای عقبافتاده، گذشتهپرور و محکوم به فنا تنزل پیدا کرد. سازمانهایی که در اختیار داشت، نظیر محاکم و دستگاههای تعلیم و تربیتی و اوقاف یکسره در اختیار دولت درآمد و در نتیجه قدرت نهاد به اصطلاح «روحانیت» کاهش پیدا کرد. چرا که به دلیل مدرنیزه شدن مردم، به طبقهی روحانیون اهمیت چندانی داده نمیشد و هیأت ظاهری و طرز صحبت کردن و طرز زندگی کردن آنها نیز تحقیر میشد. در واقع روحانیون به میزان زیادی در معرض خفت اجتماعی قرار داشتند. به دلیل همین محرومیت و تنزل مقام بود که بعد از جنگ جهانی یک طبقه تازهای از فقها و اهل منبر پیدا شد که قدرت سیاسی میخواست و علاقمند بود در جامعه حضور سیاسی داشته باشد. پس به تدریج ایدئولوژی مخالفت با دولت را برای خودش ساخت و البته بهترین نمونهی آن آیتالله خمینی بود.
■ پیش از اینکه در این بحث جلو برویم، من میخواستم دربارهی این انزوا صحبت کنید. میگویید که روحانیون از نظر قدرت سیاسی محدود شده بودند و در معرض میزانی از تحقیر اجتماعی هم قرار داشتند. اما شما میدانید که روحانیون در سالهای منتهی به انقلاب ایران چطور زیرپوستی رشد میکردند. مثلاً در همینباره کتاب «ایران: از منازعهی مذهبی تا انقلاب» مایکل فیشر تصویر جالبی از شبکهی روحانیون به دست میدهد؛ اینکه چطور روحانیون شبکهی اقتصادیشان را در ارتباط با بازار شکل میدهند و از اقتصاد حرم منتفع میشوند. چطور با گسترش شبکهی روابط خانوادگیشان یک کامیونیتی قدرتمند میسازند و همچنین اینکه چطور در آموزش و تبلیغات پیشروی میکنند. یعنی در تمام آن سالهای عزلت، روحانیون در حال رشد بودند. نشریات متعدد داشتند و حتی برای کودکان محتوا تولید میکردند. اتفاقاً ما اگر از این زاویه نگاه کنیم، میفهمیم که چطور روحانیون توانستند در انقلاب ۵۷ قدرت بگیرند.
بله، همهی قدرتاش را از دست نداده اما مثل گذشته در موضع قدرت و فهرست دولت نبود. حتی رابطهاش با بازار مثل قبل نبود. یک اقتصاد تازهای پیدا شده بود که دیگر از بازار جدا بود. عدهای از بازاریها از بازار جدا شده بودند و به جناح رقیب یعنی اقتصاد مدرن پیوسته بودند. طبقهی تجار بزرگ که هنوز تجارت سنتی داشتند یا خردهپاها مانده بودند. با این جدایی، آنها که در بازار مانده بودند، به تدریج تندتر شدند.
درست است که بازار سنتی به بقای روحانیون کمک میکرد اما نمیتوانست روحانیون را از آن موضع ضعف نجات دهد.
بعلاوه روحانیون از دورانی که با مدرنیته مواجه شدند، یعنی از نیمهی قرن نوزدهم، در برابر نهضت بابیه و در مواجهه با قدرتهای بزرگ و در قضیهی قرارداد رژی و غیره، نتوانستند خودشان را مدرن بکنند. به رغم انسجام، دستگاه فقها در عرض صد سال نتوانست یک روایت مدرن از شیعه ارائه بدهد یا اصول فقه اسلامی را به نحوی متحول بکند و آن را وارد گفتمان نوین جامعهی ایران بکند. مدرنیته واگذار شد به فراکیشدارانی مثل بابیان و بهاییان و روشنفکران. دستگاه علما از مدرنیته صحبت نمیکرد و البته اگر هم صحبت میکرد باز هم شکست میخورد. نمونهی مهم آن شیخ محمد حسین نایینی و کتاب تنزیهالمله است. آن کتاب را نایینی در دوران مشروطه (حدود ۱۳۲۵ قمری ) به طرفداری از حکومت مردم و دموکراسی نوشت و گفت که در غیبت امام زمان،مردم نایب امام هستند و میتوانند حکومت تشکیل دهند. وقتی که مشروعه شکست خورد، خود نایینی به روایتی کتابش را در دجله انداخت. یعنی تمام طرحی که برای مدرنیزه کردن فکر سیاسی شیعه پرداخته بود شکست خورد. در مورد مسائل زنان، تنش های اجتماعی، مدارا و پذیرش «دیگران»، کفار و غیره، دستگاه فقها نتوانست فکر تازهای را ارائه دهد. تا زمانی که رضا شاه آمد و تعلیمات اجتماعی و آموزش و پرورش را مدرن کرد، اگر در مدرسه ای کسی انگلیسی تدریس میکرد، طلاب آن مدرسه را به آتش میکشیدند. این را جمالزاده از دوران کودکیاش روایت میکند و دیگران هم گفتهاند.
این نوع امتناع در مقابل تجدد هیچ وقت جبران نشد. نکته مهم این است که فقها به بیراهه رفتند. یعنی بجای آنکه اصول و اعتقادات شیعه را متجدد بکنند و قرآن و اسلام را به شکل جدید بخوانند، به سمت تندروی سیاسی رفتند چون به این ترتیب قدرت میگرفتند. اگر آثار خمینی را نگاه کنید، از کشف اسرار تا ولایت فقیه، متوجه میشوید تا چه اندازه تصور او از مدرنیته دسیسهپندارانه است: یهودیها دارند در سرزمین ما رخنه میکنند، غرب دارد منابع کشور ما را غارت میکند. یعنی تمام روایت چپ تندروی پس از تودهی ۱۳۳۲ را به تدریج به سمت خودش کشید، آل احمد و فکر غربزدگی را به گفتمان خود اضافه کرد و یک نوع گفتمان تازهای که مدرن ولی تندرو بود تأسیس کرد. یعنی در مقابل مدرنیتهی دولت پهلوی که تا اندازه زیادی میخواست جامعه را سکولار کند، مقاومت کرد. اینجاست که دین و دولت روابط تازهای پیدا کردند.
■ وقتی از مضمونهای مشترک این انقلابها صحبت میکنید، این را به صورت یک الزام تاریخی فرموله میکنید. آیا با در نظر گرفتن این الزام تاریخی میتوانیم، آیندهی تحولات سیاسی جامعهی معاصر ایران را تا حدودی پیشبینی کنیم؟
درست است. البته این را بگویم که اگر به مورخ بگویید الزام تاریخی، فرار میکند. من هم از بیان چیزی به عنوان مطلق الزام تاریخی میترسم اما میتوانیم بگوییم که جریاناتی است که در آن یک نوع الزام تاریخی ایجاد میشود.
باید ببینیم که دور نما چیست، اما قبل از آن بگذارید این را اضافه کنم که شیعه از ابتدای پیدایشاش، با مسالهی قدرت درگیری داشته است. شیعه یک مهدی دارد که در مقایسه با آن شما هر دولتی بسازید، هرگز به پای عدالت مهدی نمیرسد و همواره ذاتاً ظالم است. از این منظر شیعه خیلی آنارشیستی است. جالب است که ذات قدرت را فاسد و زورگو میداند. هزار سال شیعه میخواست از قدرت فاسد دور بماند و حرفاش این بود: شما بروید حکومتتان را بکنید و ما کاری با شما نداریم. ادبیات ایران سرشار از این گفتار و تصویر است که زاهدان میگویند ما باید از قدرت دور باشیم و برویم توی غار بنشینیم تا فاسد نشویم . این مفهوم در قرن بیستم با فقیهی که میگوید ما ولایت داریم و ما میخواهیم بر شما حکومت کنیم، متحول شد. در واقع خمینی به ما گفت مهدی را کنار بگذارید، یعنی مدرنیته فقها را رساند به جایی که به صرافت تشکیل دولت افتادند. در این یک الزام تاریخی است.
حالا دوره حکومت فقها به چهل سالگی خود رسیده است. حداقل از نظر یک ناظر خارجی بیطرف، نه تنها این دوره کارنامه درخشانی ندارد، بلکه از نقطه نظر اجتماعی، خودش همان دولت، ظالمانه است، شاید کمی هم بیشتر. مهارهای قدرت و کنترل و تبلیغات و منابع اقتصادی را به تمامی در اختیار دارد و روی جامعه یک کنترل اجتماعی قوی ایجاد کرده است. با اینحال هنوز نتوانسته جامعه را ریشه دگرگون کند. نمیتوان منکر شد که تاثیر خودش را گذاشته است. به هر حال ۴۰ سال آموزش و پرورش را در سلطهء خود داشته است. ولی نسل جدیدی که ساخته، آن نسلی نیست که این دولت میخواست.
دستگاه روحانیون قم میخواستند که فرهنگ قم را بر جامعه حاکم کند اما نتوانستند. در واقع آن انقلاب مدرنی که با جمهوری اسلامی آمد، آنقدر پیچیده بود و از جریانهای مختلفی ساخته شده بود و نفوذهای مختلفی بر آن واقع بود که نتوانست به طبقات مدرن جامعه فائق بیاید نتوانست ارتباط با خارج را بکلی قطع کند. در عین حال، این دولت به رغم شکل ظاهری اسلامیاش، کاملاً سرسپرده ابزار مدرنیته است. از فروش منابع ثروت، از شکلگیری قدرتاش در جامعه، از تبلیغات و تکنولوژی گرفته تا برنامهی هستهایاش، این دولت نیازمند مدرنیته و درگیر چنین تضادی است.
نسلهای جدیدی که در این چهل سال پیدا شد به خودی خود در این نظام تضاد ایجاد کرده است. یک عده تندروتر شدهاند وعدهای اصلاحطلب. جامعه حاضر نیست این دولت را بپذیرد چون خواستههای خودش را در نسل جدید میجوید. پس ما هنوز داریم در ایران یک تضاد عمیق با مدرنیته را تجربه میکنیم. به همین دلیل است که مثلاً حجاب تا این اندازه باعث منازعه شده است چون آن نمادی است که این تضاد بین گذشتهی پیشمدرن و خواست مدرنیته را به نهایت میرساند.
این جامعه درگیر مسائل بسیار بزرگی است که یکی از آنها مسئلهی محیط زیست است. اینها مسائلی است که از قدرت حتی دولتی که منابع اقتصادی قوی دارد و از آن در نهایت به نفع جامعه استفاده میکند هم خارج است. چه از نظر اجتماعی، چه محیط زیستی، چه اقتصادی، به نظر من این آینده تاریکی برای ایران رقم خورده است .
■ شما بحث رقابت دو نهاد دین و دولت را همیشه مطرح میکنید. تا آنجا که میدانم اعتقاد دارید صفویه یک دولت پیشمدرن بود برای آنکه با استفاده از نهاد تشیع، دولت ساخت. با توجه به اینکه به نظر میرسد این نهاد -همانطور که شما در پاسخ به پرسش قبلی مطرح کردید- دارد به مرور قدرتاش را از دست میدهد، خودش را فاسد کرده و دارد به انحطاط خودش کمک میکند، چه نهادی قرار است جانشین نهاد تشیع شود؟
این نکته مهم است که بدانیم همزیستی دین و دولت همیشه برای منکوب کردن نیروهای مخالف نظام حاکم به کار رفته است. در توضیح این مورد، «سیاستنامه» نظامالملک به کار میآید، کتابی که هر ایرانی باید بخواند تا بفهمد چرا دین و دولت همزیستی داشتهاند. در سیاست نامه ما یک چیزی به اسم « دین بد» وجود دارد و یک « دین بهی» . دین بهی مثلاً زرتشتی بوده، بعد هم شیعهی فرقهی ناجیه شده است . دین بد مزدکی است یا مانوی، خرمدینی یا حروفی یا بابی و بهایی است. اگر این دین خوب و دولت کنار هم نایستند، این خطر وجود دارد که دین بد رخنه کند و هر دو را نابود میکند. چنانچه در انقلاب مشروطه هم سخنگویان اصلی مشروطه، علمایی چون بهبهانی و طباطبایی حضور داشتند و دگراندیشان از لایههای زیرین نفوذ میکردند. اگر به این نقش نگاه کنیم، باید به این نتیجه برسیم که الان هم دگراندیشان باید حضور پیدا کنند. منتها جمهوری اسلامی امکان حضور دگراندیش را از میان برده است یا از درون خودش دگراندیش ساخته است. شاید یک جریان تدریجی ایجاد شود که یک دگراندیش متعادل مجال بروز پیدا کند.
■ دگراندیش متعادل که منظورتان اصلاحطلبان نیستند؟
چنین بر میآید که اصلاحطلبان هم دیگر در ایران پایگاهی ندارند. ما نمیدانیم. در یک جامعهی بسته که امکان نظرسنجی وجود ندارد، به سختی میشود فهمید که چه تحولی در پیش است.
ما میدانیم که عدهی زیادی به دنبال تحول هستند و وعدههای داخلی شکست خورده است. شاید بتوان امیدوار بود که به تدریج و به شرطی که دخالت دولتهای بیگانه در کار نباشد، نوع جدیدی از قدرت ایجاد شود. امروزه یک نوع امنیت نسبی در ایران هست که قابل مقایسه با سوریه عراق و یا افغانستان نیست. یک پیوند قوی در جامعه وجود دارد که باعث شده ایران به نسبت ملل مجاورش، حتی ترکیه، جامعهای بیشتر همگون شود. از مشروطه تا دوران حاضر، ایران یکدست بوده. در ایران نمیتوان یک جنگ قومی داخلی تصور کرد. حتی تهدید از خارج، پیوندهای ملی را تقویت میکند. در این بستر شاید آن جریان اصلاح داخلی تدریجاً ایجاد شود.
■ در همین ارتباط، به نظر میرسد در اتفاقات و تنشهای سیاسی پس از دی ماه جامعهی ایران، اضطراب حضور بیگانه به شکل تازهای متولد شده است. اینبار تکیهای است بر اینکه خود حکومت غاصب است و خارجی است. البته کمکهای حکومت ایران به یمن و سوریه و فلسطین هم همچنان به عنوان تم اعتراضها حضور دارد. آیا شما هم این شکل تازهی اضطراب بیگانه را قبول دارید؟ یا اینکه فکر میکنید جای آن تم دسیسهپنداری که در انقلابهای ایران حضور داشته، در تنشها و اعتراضات اخیر خالی است؟
همانطور که خودتان توضیح دادید، جدایی عمیقی بین دستگاه دولت و جامعه افتاده است. و اگر ما بخواهیم خیلی هم به دولت جمهوری اسلامی خوشبین باشیم، من فکر نمیکنم که بیشتر از ۱۰تا ۱۵ درصد جامعه ایران از دولت حمایت و پشتیبانی میکنند. همه در انتظار یک رویداد شگفت و آنی هستند ولی هیچ کس نمیداند که آن رویداد چیست. نقش دسیسه به گمان من در جامعه ایران تضعیف نشده است زیرا این جامعه در طول یک قرن اخیر چندین بار شاهد دخالت قدرتهای خارجی بوده است. در انقلاب مشروطه در سالهای ۱۹۱۱- ۱۹۱۲ انگلستان و روسیه مجلس را به زور بستند. معلوم است که یک عنصر نگرانی از دخالت در ایران همیشه وجود داشته است و این به شکل دسیسه پندارانه هم حضور پیدا کرده است. به خاطر اینکه آزادی گفتوگو در جامعه وجود ندارد یعنی امکان شکافتن موضوعات وجود ندارد و این تنها در مورد ایران نیست، از هندوستان تا آفریقای جنوبی، تمام جوامعی که به این شکل تحت فشار هستند، همه یک فکر دسیسه پندارانه دارند.
■ در ارتباط با بحث اصلی این گفتوگو، یعنی تمهای مشترک انقلابهای ایران، و در پیوند با وقایع دیماه ایران و پس از دیماه، اتفاقی که افتاده، درودها و شعارهایی در حمایت از رضاشاه است. آیا این رخداد را میتوانیم این طور بفهمیم که در واقع آرزوی بازگشت دولت مدرن سکولار است که در قالب احضار رضاشاه متجلی شده است؟
این درست بالعکس جریان دوران پهلوی است. آن سکولاریسم پهلوی مردم را برای «نه شرقی، نه غربی» تشنه کرد. الان برعکس آن است. این فرق ایران با بسیاری از کشورهایی است که تازه میخواهند یک نوع اسلامیت سلفی را تجربه کنند نظیر، ترکیه، مصر، عراق، سوریه و غیره. ایران، انقلاب اسلامی را تجربه کرده و از آن گذشته است . خیلی طبیعی است که مردم یک دنیای متفاوت سکولار را تصور کنند که مذهب در آن چنین نقش مسلطی نداشته باشد. به این ترتیب است که روح رضاشاه احضار میشود به عنوان کسی که ایران نوین را ساخته است.
البته تمام برنامهی تجدد که رضاشاه اجرا کرد، چیزی بود که مشروطهخواهان میخواستند. رضاشاه آمد و سوای حکومت دموکراسی هر چه آنها میخواستند را انجام داد. رضاشاه گفت دموکراسی را کنار بگذارید و من برای شما انجام میدهم. و تا اندازه ای هم انجام داد و با موفقیت طبقهی متوسط خودش را ساخت.
البته جمهوری اسلامی هم طبقهی متوسط خودش را ساخته است. جریانهای تاریخی کمتر وقفه و بیشتر مداومت دارند. همانطور که از پهلوی به جمهوری اسلامی در بسیاری موارد مداومت داشته، پس از آن هم مداومت خواهد داشت. من امیدوارم نسلی که به وجود خواهد آمد نسلی باشد که بتواند تدریجاً خودش را متحول کند، نه اینکه دوباره گرفتار یک انقلاب دیگر بشود. کاش رویا پروری و دگرگونی یکشبهی رژیم بدست فراموشی سپرده شود. این برای ایران بسیار خطرناک است.
به گمان من باید کوشید تا یک نظام میانه پیدا شود و این در طول چند دهه متحول بشود. هر چند مورخ در اینجا بلافاصله به شما میگوید اگر شما در قرن بیستم دو تا نصفی انقلاب داشتهاید، ممکن است پیش روی شما انقلاب دیگری هم باشد. نمیدانیم، این تصویر روشن نیست که آیا تغییر پیش رو تدریجی است یا ما با بحران تازهای مواجه خواهیم بود.
مصاحبه ای بسیار جالب و خواندنی. این آخرین کتاب استاد امانت (تاریخ ایران مدرن) در “رادیو زمانه” باید فصل به فصل چاپ بشه و مطالبش با دقت در اینجا دنبال شود.
مصاحبه آنقدر موضوع و مطالب بحث انگیز مطرح می کند که نبشتن نکات و نقد تحلیل استاد امانت خودش حداقل یک کتاب میشه.
برای آغاز از آخر مصاحبه شروع می کنیم, بقیهء مطالب شاید در فرصتهای بعدی.
” نمیدانیم، این تصویر روشن نیست که آیا تغییر پیش رو تدریجی است یا ما با بحران تازهای مواجه خواهیم بود.”
ج.ا. بنابر سرشت مذهبی-تمامیت خواه-فاشیستی اش تا به حال امکان و ظرفیت های هر گونه تغییر تدریجی و اصلاحی را از ریشه سوزانده است. “انتخابات” ۸۸ بهترین شانس ج.ا. برای یک گذار مسالمت آمیز بود که آمدن و اون جوری کهریزکی اش کردند.
امروزه حتا برخی از نظریه پردازان در ایران نیز احتمال براندازی و سرنگونی رژیم را به عنوان احتمالی قابل اجرا می پندارند.
به تعبیر سعید حجاریان “…سه سال آینده دستخوش اعتراضات پیدرپی خواهد بود، اعتراضاتی که مانند موج دریا عقب میروند و با شدت بیشتر بازمیگردند. گزارهی “عبور از روحانی” یعنی گذر از دولت و رسیدن به حاکمیت و اصل نظام و در آخر عبور از جمهوری اسلامی…” (تلخیص از مصاحبه با اعتماد). که این مطلب حجاریان, چند هفته پس از خیزش دیماه و قبل از سقوط ارزی و خیزش مرداد ماه بود.
شاید پاسخ به اینکه آیا “ما با بحران تازهای مواجه خواهیم بود”؟ این است که ج.ا. همین حالاش هم با گستره ای از بحرانهای ساختاری روبرو است. پدیده ای مانند فرمولبندی آقای صداقت که در آن بحران انباشت آرام آرام تبدیل شده است به انباشتی از بحران ها.
این بحران های ساختاری چه هستند؟
– بحران ارزی و ورشگستگی شبکه اعتباری/مالی در ج.ا.
– بحران سراسری محیط زیست (توفان شن ارومیه, بحران آب شرب, گسترش جنبش های زیست محیطی, خوزستان,….)
– بحران شهر نشینی و حاشیه نشینی ۱۸ تا ۲۰ میلیون از جمعیت.
گسترش بحرانهای بالا (که در هیچ کدام از این بحرانها چشم انداز بهبودی به چشم نمی خورد) که بسیار ممکن است, مسلما زمینه ساز تغییرات تدریجی نخواهند بود.
آیا در طی چند ماه آتی شاهد زمینه سازی برای یک دوران اعتلای انقلابی و برقرای “شرایط انقلابی” (به تعبیر ولادیمیر ایلیچ) در کشور خواهیم بود؟
و بدیل های ممکن و موجود ما در صورت به وقوع پیوستن چنین “شرایط انقلابی” چیست؟
سیامک / 03 September 2018
من یک کامنت نسبتا بلند درباره تحول تدریجی حکومت اسلامی که امانت مطرح کرده اینجا نوشتم که چاپ نشد. آن کامنت گرچه انتقادی بود حاوی هیچگونه توهینی نبود. پس از اینکه دریافتم آن را چاپ نمیکنند، به رادیو زمانه ایمیل نوشتم و دلیل را جویا شدم. به این ایمیل هم پاسخی دریافت نکردم. این درست است؟
——
زمانه: کاربر عزیز نظرشما را در بخش نظرات ارسال شده نمییابیم. این امکان وجود دارد که به دلایل فنی به ما نرسیده باشد. لطفا نظر خود را مجدد ارسال کنید. سپاس
روزبه / 03 September 2018
نمیدانم دکتر امانت به ایران سفر میکند یا نه، یعنی چقدر با جامعه امروز ایران، با مردم عادی در بستر زندگی واقعی آشنا است. به نظر من دو اِلمان مهم را ایشان در تصویری که از امروز و فردای ایران میدهد در نظر نمیگیرد. ایشان میگوید که بهترین آیندهی متصور برای ایران این است که دولتهای بیگانه بحرانسازی نکنند و اجازه دهند در چند دهه حکومت اسلامی متحول شود. این دید که در ظاهر معطوف به کاستن هزینهی دگرگونی است و فضیلت واقعگرایی را در فرم پرهیز دادن از رویاپروری انقلابی یدک میکشد، هم رویاپرور است، هم هزینهساز. ۱) ایشان درک درستی از ساختار واقعی قدرت در ایران ندارند و نرمالیزه شدن بحران را زاییدهی دخالت “بیگانه” تصور میکنند. در واقع حکومت اسلامی بنابر شالودهی واقعیش هم در بُعد سیاسیایدئولوژیک هم در بُعد اقتصادیطبقاتی قائم به تولید مستمر موقعیت بحرانی است. بحران پارامتر کارکرد قدرت در حکومت است. اعمال قدرت در این رژیم تنها از راه ایجاد بحران صورت میگیرد، چه در خیابان، چه در سیاست خارجی. رانتخواری چارچوب چپاول روزمرهی (نرمالیزه) وابستگان حکومت و سردمداران آن است، و بحران و از هم پاشیدگی اقتصادی در واقع اکولوژی این چپاول است. این از هم پاشیدگی از بیرون به سیستم تحمیل نشده بلکه مکانیسم آن است، بدون آن برای کسانی که باید کار کند، کار نمیکند، پس از این منظر باید نهادینه شود و شده است. کتاب بروجردی که به تازگی بیرون آماده نشان میدهد حداقل در مورد رژیم اسلامی نمیتوان تحلیل گوهر و کارکرد آن را از پرسنل آن جدا نمود، و از پرسنلی که میپرورد. برای همین است که بهترین مفهوم دربرگیرنده برای توصیف رژیم اسلامی “مافیا” است. کانالهای اعمال قدرت، انگیزههای آن، روشهای “نرمال” آن، مایهی ایدئولوژیک آن، خاستگاه طبقاتی پرسنل آن – اینها همه در مافیایی بودن رژیم اسلامی تردید باقی نمیگذارد. 1/2
روزبه / 06 September 2018
۲) دلیل اینکه تا به حال رژیم سر کار بوده این نیست که مردم فهمیدهاند انقلاب هزینهسازی بیخود میکند و غیره. امید به تغییر در درون رژیم، و پرداخت هزینهی پایین، امیدی است (یا بود؟) واقعی که سیاستگزاران رژیم روی آن کار میکنند. حاضر بودن مستمر زیباکلام و امثال او در صحنه اتفاقی نیست بلکه کاملا برنامهریزی شده است. برای اینکه بهتر این را ببینیم، کافی است به رویکرد رژیم به او و نسرین ستوده نگاه کنیم. زیباکلام میلیونها شهرنشین را از غلطیدن به خواستهی سرنگونی بازمیدارد، همانطور که ملیمذهبیها. این را هم باید افزود که مردم دریافتهاند رژیم اسلامی مانند رژیم شاه نیست. همانطور که بسیاری از سردمداران آن گفتهاند، سرنگونی رژیم یعنی نابودی آنها، و این انگیزه، به فرهنگ به هر روی خونریز و غارتگر آنها افزوده گشته. به این ترتیب، اعمال خشونت بیمرز برای حفظ قدرت کاملا واقعی و باورکردنی است، و این پارامتر مهم را در توضیح مستمر بودن حکومت نمیتوان نادیده گرفت. 2/3
روزبه / 06 September 2018
۳) این رژیم ایران را به سوی نابودی میبرد. کسانی که همچون امانت، و همچنین “اصلاحطلبان” بیرون حکومت، تجویز “اصلاحات” تدریجی میکنند دو فاکتور مهم رو نادیده میگیرند (آیا این میتواند سهوی باشد؟). یکی اینکه هزینهای که تا به حال این رژیم از لحاظ منابع زیستی و انسانی و ثروتی به کشور تحمیل کرده در نسخهی تجویزی خود منظور نمیکنند. برای نمونه خود کلانتری میگوید ۸۵ درصد نابودی دریاچه ارومیه مدیریتی بوده. چگونه میشود گستردگی هزینهای که سد گتوند به خوزستان تحمیل کرد برآورد کرد؟ آیا میتوان آن را جز فاجعه نامید؟ فرار مغزها را چه باید گفت؟ نیمی از روستاهای کرمان و سیستان و بلوچستان و فارس (تا آنجا که من میدانم) طی ۲۰ سال گذشته رها شدهاند، و غیره و غیره. ۱۰ یا ۲۰ سال دیگر با این فساد و چپاول و بیکفایتی، و خود جناب امانت اگر صداقتی باشد آرزو میکنند که کاش ایران سوریه میشد! از آن طرف، تا به حال دستآورد “اصلاحطلبی” چه بوده که ایشان و همکیشان ایشان دلشان را به پس از این خوش میکنند؟ آیا در نیافتهاند که این آب در هاون کوبیدن آنها در واقع خاک پاشیدن قربتا الی الله در چشم مردم است و پاشیدن نمک در زخمشان؟ واقعیت این است که استمرار رژیم اسلامی یعنی مرگ ایران، و هر روز با شتاب بیشتر. ایران تنها در چارچوب یک رژیم عرفی و دموکراتیک کارامد شانس زندگی خواهد داشت. روی کار آمدنِ چنین رژیمی باید دیروز انجام میشد. امروز شاید دیر باشد. فردا حتما دیر خواهد بود.
3/3
روزبه / 06 September 2018
روزبه جان با تشکر از تحلیل و نقد به جای شما از استاد امانت.
این تناقضاتی که شما بدان اشاره دارید, تضاد میان ذهنیات اصلاح طلبانه و شرایط عینیِ از بین رفتن هرگونه زمینه و امکان اصلاح طلبانه در جمهوری جهنمی اسلامی جالب و دقیق است.
اما متاسفانه ارزیابی خود شما نیز به نظر می رسد که خالی از تناقضات نیست.
بدین معنی که شما به درستی هیچ احتمال و زمینه ای برای اصلاحات در این نظام تمامی خواه-فاشیستی-مذهبی مشاهده نمی کنید, اما از سوی دیگر چشم انداز یک انقلاب سیاسی (یا اجتماعی) را به “رویا پردازی” خلاصه و (به نوعی تحریف) می کنید.
خب, اگر نه میشود این رژیم را اصلاح کردن, نه هیچ نیروی خارجی قصد سرنگونی این رژیم را دارد, و کلیت چشم انداز انقلابی نیز چیزی جز “رویا پردازی” محض نیست, پس ملت باید بمانند در خانه هایشان و در انتظار امام زمان (اگر مذهبی هستند) و یا در انتظار گودو (اگر سکولار هستند) سماق بمکند.
اما متاسفانه با این بحران ارزی اخیر, سماق هم نایاب شده و گزینه ای سماق مکیدن هم از بین رفته است!!
مبارزات روزمرهء مردم, تظاهرات و اعتصاب های کارگران و کل حرکت های اعترضی کنونی مردم در ایران (با وجود تمامی کمبودها و محدودیتهایشان) نطفه های یک جامعهء آزاد و آباد ایرانی را در خود دارد.
وظیفهء تک تک ما شاید این باشد که به سهم ناچیز خویش سعی بر این داشته باشیم تا این نطفه های مبارزات دمکراتیک امروز تبدیل به بدیل های و نهادهای دمکراتیک فردا بشوند.
تنها راه حل ما از کانال خود-سازماندهی, خود-مدیریتی و خود-گردانی مردم درگیر مبارزات کنونی می گذرد.
مبارزات روزمرهء کنونی هم ساحت های و خواستهای اصلاح طلبانه و هم جنبه ها و ابعاد انقلابی دارد.
بد نیست چنین پیچدگی مطالبات روزمرهء مردم را نیز در نظر داشته باشیم.
هوشنگ / 06 September 2018
از کامنت کاربر هوشنگ سپاسگزارم. من در کامنت پیشی درباره امکانپذیر بودن یا نبودن انقلاب، و خواستنی بودن یا نبودن آن، از دید خودم چیزی نگفتم. درباره نخستین پرسش، نظر من این است که ۱) هیچ کس نمیداند چه زمان این انقلاب رخ خواهد داد، ولی اگر پارامترهای کنونی ادامه پیدا کند، هیچ راهی جز انقلاب متصور نیست، یا انقلاب یا نابودی نه چندان تدریجی ایران. ۲) چگونگی انجام و مراحل آن قابل پیشبینی نیست. دینامیزم خیابان و رویارویی مردم با نیروهای سرکوبگر روند انقلاب را تعیین میکنند. درباره اینکه آیا انقلاب خواستنی است یا نه، ۱) این دست ما نیست، بلکه همانطور که گفتم تا حد زیادی دست مردمی است که در خیابان آمادهاند در برابر سرکوب بایستند و کشته شوند، یعنی لایههای ستمکش. این رمانتیزم انقلابی نیست، گزارهای است آشکار، همانطور که خیزش دی ماه سال گذشته نشان داد. ۲) به دلیل وضعی که رژیم در شبکهی مدیریتی به وجود آورده، یعنی ایجاد پرسنل فاسد و بیکفایت، “ایدئولوژیک” و “رانتی” (پدیدهای که در رژیم شاه نبود)، به نظر من تنها یک دولت برآمده از انقلاب است که آزادی عمل کافی برای پاکسازی این شبکهی مافیایی خواهد داشت. دولت انقلاب میتواند برای چگونگی برخورد با اسلامگرایی و اسلامگرایان از آلمان پس از رژیم نازی بیاموزد.
روزبه / 06 September 2018
روزبه جان با درود
و تشکر از نکاتی که مطرح کردید, موضوع هایی در برگیرنده ای اساسی ترین پرسشهای کنونی.
خدمت شما مختصر مفید عرض شود قبل از هر گونه صحبت دربارهء انقلاب و تحولات مثبت در ایران می شود پرداخت به زمینه سازی برای یک کودتای سپاهی/بسیجی و چرخش ایران به کشوری پادگانی-نظامی.
که شاید چنین احتمالی نهایتا غیرممکن باشد, اما به هر حال به عنوان یک احتمال می شود در نظر داشت, زمینه سازی های چند روز و چند هفتهء پیش که مقداری بدین سو می روند: “برخورد جهادی” با مشکلات مردم.
در مورد اینکه “هیچ کس نمیداند چه زمان این انقلاب رخ خواهد داد؟” پاسخ بدین پرسش مقدار زیادی بستگی دارد به نوع برخورد و تعبیر ما از پدیده و پرسشوارهء انقلاب.
بدین معنا که درک ما از انقلاب آیا تعبیری از آن به مثابه “لحظهء حقیقت” و واقعه ای تک پرده ای است؟
یا انقلاب برای ما به مثابه یک فرایند پیچیده با مراحل متفاوت (“شرایط انقلابی”, “شرایط ماقبل-انقلابی”, خیزش ها, مبارزهء مسلحانه توده ای,…) با تاکید بر جنبه فرهنگی و مداوم آن مطرح می باشد.
از منظر تعبیر دوم این ۹ ماه اخیر, از دی ۱۳۹۶ تا شهریور ۱۳۹۷ ما شاهد مراحل اولیه ای فرایند انقلاب در ایران بوده ایم: با تنوعی از تظاهرات خیابانی سراسری در بیش از صد شهر در کشور در دو نوبت دی و مرداد, “دختران خیابان انقلاب”, اعتصاب های کارگری که تقریبا سیستم را فلج کرد (کامیونرانان و کامیونداران,..) , ظهور دوبارهء شوراهای کارگری, مطرح شدن پرسشوارهء “مدیریت کارگری”…, درگیر های گستردهء قهر آمیز با نیروهای امنیتی (تبدیل “آخوند باید گم بشه” به “آخوند باید کشته شه” در کمتر از ده ماه!).
در مورد مراحل آتی این انقلاب توجه شما را جلب می کنم به این توصیف حجاریان برای سه سال آینده, درست بعد از دیماه:
“…سه سال آینده دستخوش اعتراضات پیدرپی خواهد بود، اعتراضاتی که مانند موج دریا عقب میروند و با شدت بیشتر بازمیگردند. گزارهی “عبور از روحانی” یعنی گذر از دولت و رسیدن به حاکمیت و اصل نظام و در آخر عبور از جمهوری اسلامی…”
که این استعارهء “موج دریا” البته قبل از آن توسط سردبیر این سایت و به شکل “امواج سونامی “طرح شده بود.
هوشنگ / 07 September 2018
پرسش دیگری که می تواند مطرح شود این است که آیا واقعا فقط این “دینامیزم خیابان و رویارویی مردم با نیروهای سرکوبگر” است که “روند انقلاب را تعیین میکند” یا میتوان (و باید) با استفادهء بهینه از اسلحهء اعتصاب, هزینهء درگیری های خیابانی را به حداقل ممکن رساند و سپاه و بسیج را زمینگیر و فلج کرد. اعتصاب کوتاه و مختصر کامیونرانان و کامیونداران که تقریبا کل کشور را خوابوند, مثال خوبی برای استفادهء موثر از سلاح اعتصاب است.
با پوزش از طولانی شدن این کامنت, اما تمامی این صحبتها تازه اول داستان است و این قصه سر دراز دارد. ادامهء داستان شاید در فرصتی دیگر.
سپاس.
هوشنگ / 07 September 2018