۳۰ سال از زمان پایان جنگ ایران و عراق میگذرد. بعد از پایان این جنگ هشت ساله، قرار بود شهرهایی همچون آبادان و خرمشهر که آسیب فراوان دیده بودند از سوی حکومت جمهوری اسلامی کاملا بازسازی شوند و در این دو شهر جنگزده، امکانات رفاهی استانداردی برای شهروندان فراهم شود. با گذشت سه دهه از پایان جنگ اما این دو شهر همچنان بوی خمپاره و «شهید» میدهند و شرایط زیستمحیطی و رفاهی برای شهروندان، بسیار پایینتر از استانداردهای شهری است.
مردم این دو شهر در حال حاضر با مشکلاتی مانند نداشتن آب سالم، ریزگردها، بیکاری، فقر و … دست و پنجه نرم میکنند و این در حالی است که سال ۱۳۸۲ و در زمان ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، با تصویب هیات دولت شهرهای آبادان و خرمشهر، به دلیل وضعیت جغرافیایی و راه داشتن به آبهای آزاد، در مساحت ۱۳۷ کیلومتر مربع به عنوان منطقه آزاد اروند معرفی شدند.
یکی از اهداف انتخاب این شهرها به عنوان منطقه آزاد، رونق اقتصادی برای بومیان این منطقه است اما در سالهای گذشته بر اساس آمار و اخبار منتشر شده در رسانههای دولتی ایران و مستقل خارج از کشور، فقر، نداری و بحران اقتصادی و معیشتی در آبادان و خرمشهر رشد چشمگیری داشته است.
زمانه به بهانه سیامین سالگشت پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق، با دو شهروند و روزنامهنگار آبادانی گفتوگو کرده و از آنها پرسیده است با گذشت سه دهه از اتمام جنگ، به عنوان یک شهروند چه دادخواهیای دارند؟
کوروش کرمپور، روزنامهنگار آبادانی و صاحب امتیاز هفتهنامه یادگاری در پاسخ به این سوال به زمانه میگوید: «دادخواهی من این است که رهبر جمهوری اسلامی، آیتالله سیدعلی خامنهای، به نمایندگی از نظام سیاسی ایران از مردم آبادان عذرخواهی کند.»
سعید حافظی، روزنامهنگار آبادانی و مدیر کانال تلگرامی «رادیو گوشه کنار» که از دو سال پیش تا کنون و به دنبال روشنگری درباره فساد اقتصادیِ مسئولان شهری و منطقه آزاد اروند ساکن ترکیه است نیز میگوید به عنوان یک آبادانی تنها دادخواهیاش بازپسگیری کودکیاش است.
کوروش کرمپور: لهجه آبادانی یادآور جنبشهای کارگری و مشکلات مردم این شهر است
شاعر کتابهایی مانند «صادره از آبادان» و «پروردگارا ایران را به خاطر بسپار» به زمانه میگوید: «من به عنوان یک شهروند ساکن آبادان هیچ دادخواهیای درباره آب شور و غرامت جنگ هشت ساله ندارم و فقط میخواهم رهبر جمهوری اسلامی، آیتالله سیدعلی خامنهای، به نمایندگی از نظام سیاسی ایران از مردم آبادان عذرخواهی کند.»
کرمپور میگوید انتقاد اساسیاش اما به خود شهروندان آبادانی است: «سلبریتیهای متولد آبادان و مسئولان نظامی و سیاسی زاده آبادان تعدادشان کم نیست. مسئولان زیادی در سالها و دهههای گذشته مسئولیتهای متعددی در سطح استان و کشور داشتهاند اما هیچ کاری برای آبادان نکردهاند.»
به گفته او سلبریتیهای آبادانی تمام بدبختیها و مشکلات شهر را به طنز و جُک تبدیل کردهاند اما لهجه آبادانی فقط یادآور شادی و خنده نیست بلکه یادآور جنبشهای کارگری و مشکلات مردم این شهر نیز هست: «بنابراین من از نظام جمهوری اسلامی و رهبر جمهوری اسلامی خواسته و دادخواهیام فقط عذرخواهی از آبادانیهاست. به ویژه از کسانی که سخنان، کلام و حضورشان تاثیرگذار است میخواهم از لودگی و به طنز گرفتن مشکلات ما دور شوند و کمی به وظیفه شهروندی خودشان عمل کنند. فکر میکنم اگر این دو اتفاق شکل بگیرد خیلی از چیزهایی که ما از دیگران انتظار داریم و میخواهیم دیگران حقمان را پس بدهند، از بین خواهد رفت.
کوروش کرمپور در ادامه میگوید: «ما وقتی به این دو خواسته برسیم یعنی عذرخواهی و به طنز نگرفتن بدبختیهایمان آن موقع است که خیلی چیزها را به دست آوردهایم و از آنجا به بعد خودمان میتوانیم شهرمان را بسازیم. البته دو درخواست دیگر هم دارم. هر صنفی مطالبات خودش را دارد. قصاب مطالبه خودش را دارد، معلم مطالبه خودش را دارد و …. مردم آبادان عموما مطالبه آب سالم و شیرین و هوایی بدون ریزگرد دارند اما من به عنوان روزنامهنگار، شاعر و مدیر مسئول یک هفتهنامه، معلم، نظریهپرداز شعر مدنی یا یک شهروند کاملا معمولی دو مطالبه عمومی دارم: یکی تجدید نظر در نتیجه دادگاه سینما رکس آبادان و دیگری روشن شدن سرنوشت همشهریهای من که در دهه ۷۰ به خاطر اعتراض به بد بودن وضعیت آب ناپدید شدند. افرادی که برای شوری آب در سال ۱۳۷۹ قیام کردند و یک دفعه مفقود شدند کجا هستند؟ چرا هیچگونه خبری از آنها نیست، اصلا زنده هستند؟ چرا هیچ اطلاعاتی از آنها به خانوادههایشان داده نمیشود؟»
آقای کرمپور در بخش دیگری از صحبتهایش به زمانه میگوید: «من فکر میکنم آدم باید مطالبه و دادخواهیای داشته باشد که وقتی وصول کرد چیزی به داشتههایش اضافه شود. یک سری نیازهایی هست که همه از آن حرف میزنند اما نیاز من به آن نوع دادخواهیایست که هویتساز باشد. مطالبه من علاوه بر اینکه پاسخ به تاریخ است، سرنوشتساز و هویتساز است برای بچههای این شهر محروم.»
او در نهایت به عنوان یک جنگزده مخالفت خودش را با «جنگ» اعلام میکند و میگوید: «ما به روحانی رای ندادیم که آتش جنگ را شعلهور کند. اگر آقای روحانی بخواهد در میدان جنگ بازی کند ما رایمان را پس میگیریم. نه تنها رای را از دولت روحانی پس میگیریم بلکه رایمان را از تمامیت نظام جمهوری اسلامی پس میگیریم چرا که یک نسل من تحمل دو جنگ را ندارد. ما نمیتوانیم یک جنگ را در نوجوانی تحمل کرده باشیم و یک جنگ را در میانسالی. آقای روحانی، مرگ بر جنگ!»
آن زن باردار که از ترس به رودخانه پرید
سعید حافظی، روزنامهنگار ۴۰ ساله آبادانی که از دو سال پیش و به دنبال روشنگری درباره فساد اقتصادیِ مسئولان شهری و منطقه آزاد اروند ساکن ترکیه شده است، به زمانه میگوید: «جنگ واژهایست که به نظر من اگر آن را از نزدیک لمس نکرده باشید، برداشت و تصوری طنز از آن خواهید داشت. حتی شاید در نگاه نخست خندهدار باشد تصور این که کودکی شش ساله، از ترس مرگ زیر بمباران هواپیماهای جنگی، بارها آرزو کرده باشد که ای کاش “مگس” میبودم. اما او این آرزو را کرده بود چون فکر میکرد مگس بیارزش است و کسی برای کشتن آن وقت نمیگذارد؛ پس شانس زنده بودن دارد. شاید درک نکنید، ولی آن کودک شش ساله هنوز و در ۴۰ سالگی هم شبها با وحشت جنگ از خواب میپرد.»
حافظی در ادامه میگوید: «آن کودک هرگز فراموش نکرده زن بارداری را که از ترس بمباران خود را به رودخانه انداخت و هرگز جنازهاش پیدا نشد. آن زن در آخرین لحظه با ترس به عمق چشمان کودک شش ساله نگاه کرد و آن ترس هرگز از ذهن “کودک ۴۰ ساله” پاک نشد. کیک تولدی که در قنادی جا ماند در ذهن کودک شش ساله مثل کیک شب عروسی “خانم هاویشام” پوسیده شده ولی حسرت آن مثل صدای بمباران روز تولدش تازه و دردآور مانده است.»
ترس گزش عقرب در سنگری که کلاس درس بود، همچنان خواب شبهای کودک ۴۰ ساله را آشفته میکند: «در این آشفته بازار آغوش گرم پدر میتوانست امنترین جای جهان باشد برای رهایی از همه این ترسها، ولی پدر نبود. او هم بدون اینکه بداند، در ساختن دنیایی ترسناک برای یک کودک شش ساله و شاید اکنون ۴۰ ساله عراقی، سهم داشت. او بدون اینکه متوجه باشد داشت میترساند با این هدف که از ترس کودک خود ممانعت کند. ولی، سالهاست که کودک ۴۰ ساله و کودکان ۴۰ ساله با آن ترس زندگی میکنند. با ترسی که برایشان ساختند.
سعید حافظی:
آن کودک منم! سعید حافظی، اهل آبادان. کودکی ۴۰ ساله که در این سالها بیشتر از هر چیز به دادخواهی فکر کرده است. نه به عنوان یک آبادانی، نه به عنوان یک شهروند. من به دادخواهی فکر کردهام از نگاه یک کودک ۴۰ ساله، اما داد خود را به کجا باید ببرم که قدرت ستاندن آن را داشته باشد؟! اگر به واقع امروز قدرتی بود که بتواند داد من را بستاند بدون شک از او میخواستم در دادگاهی عادل برای من مشخص کند چه کسی کودکی من را زیر آوار خاطرات جنگ کُشت؟ بعد از او میخواستم که آن را برایم باز پس گیرد. به همین سادگی.
حافظی میگوید این تنها خواستهاش است. خواستهای که شاید بسیاری به آن بخندند و بگویند «غیرممکن» یا انتزاعی است اما: «هر کدام از ما یک بار به دنیا میآییم و یک بار زندگی میکنیم. هر کدام از ما یک بار کودکی میکنیم. این یک بارها را از من گرفتند. برای این کودک ۴۰ ساله همه چیز در همان شش سالگی متوقف شده است.»
او دادخواهیاش از جنگی که ۳۰ است روی کاغذ تمام شده اینطور به پایان میبرد: «ترس، جنگ، آوارگی و … انگار قرار نیست تمام شود. گویی “جنگی در من خفته” که قرار است تا ابد با من باشد. من کودکیام را میخواهم. این داد من است.»
- در همین زمینه
عجیب است که دوستان مدافع ملیتها و خلقها و غیره، به این هموطن ایرانی که میرسد ندای تظلم خواهی شان تبدیل به سکوت میشود؟ احتمالا این هموطن از قومیت و به قول حضرات ملیت مناسب نیست.
بسی افسوس.
Ali / 10 August 2018
عالی بود
سامان / 12 August 2018