دیده‌بان حقوق بشر در گزارشی از بازداشت ۶۵ نفر در استان خوزستان به اتهام تحریم انتخابات خبر داده‌است. در این گزارش به کشته شدن دو تن از بازداشت‌شدگان در زندان اشاره شده و نیز نسبت به وضعیت سلامت دیگر بازداشت‌شدگان هشدار داده شده‌است.

اما این بازداشت‌شدگان به کدام گروه‌های سیاسی تعلق دارند؟ خواسته‌های آنان چیست؟ و چرا به تحریم انتخابات گرایش دارند؟
 
یوسف عزیزی بنی طرف، نویسنده و فعال سیاسی مقیم انگلستان به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. او در این گفت‌وگو تلاش می‌کند تصویری از زندگی مردم خوزستان ارائه دهد که اکثریت آنان را اعراب تشکیل می‌دهند و دلایل نارضایتی آنان و دیگر اقوام غیرفارس را شرح می‌دهد.   
 
***
 
بازداشت‌ گسترده فعالان سیاسی در استان خوزستان یکی از رویدادهایی بود که در روزهای اخیر رسانه‌های فارسی زبان از آن خبر دادند. بر اساس این گزارش‌ها، اتهام بازداشت‌شدگان دعوت از مردم برای عدم مشارکت در انتخابات پیش روی است، اما روشن نشده که این فعالان از کدام گروه سیاسی هستند. آیا می‌توان آنها را جزوی از سبزها دانست یا معرف یک جریان سیاسی دیگر هستند؟
 
هدف آنان برای تحریم انتخابات شاید مشابه اهداف سبزها باشد، اما آن جریانی که در میان جامعه اعراب خوزستان از تحریم انتخابات سخن می‌گوید، هیچ پیوند سازمانی با جنبش سبز ندارد. در واقع، مسائلی که آنها را وادار به چنین حرکتی می‌کند تا حدی متفاوت‌ از مسائل سبزهاست به طوری که می‌توان تحریم انتخابات را از سوی آنان واکنشی به سرکوب‌‌های خاص جامعه اعراب خوزستان و نیز ناکارآمدی نمایندگان آنان در دوره‌های پیشین مجلس دانست.
 
اما از آنجا که به‌تازگی قوه قضاییه ایران سخن از تحریم انتخابات را مصداق جرم دانسته – امری که در جهان بی‌نظیر است – فرصتی برای دستگیری، آزار و اذیت و شکنجه فعالان سیاسی عرب فراهم شده. اگر این جرم در تهران گاه نادیده گرفته می‌شود و یا این‌ که برخورد خیلی شدیدی با آن صورت نمی‌پذیرد، در مناطق غیرفارس‌نشین به جای آن، کیفرش دو چندان می‌شود.
 
دو تن از جوانان عرب خوزستانی زیر شکنجه جان باخته‌اند به نام‌های ناصر آلبوشوکه درفشان و محمد کعبی که اولی در یکی از زندان‌های مخفی اهواز کشته شده‌است و دیگری در زندان شوش
 
 مسئولان امنیتی در این استان‌ها از خودمختاری کاملی در زمینه سرکوب برخوردارند.
 
آیا این بازداشت‌شدگان اخیر تنها از میان اعراب خوزستان بوده‌اند؟
 
بله، حداقل شصت و پنج نفر از جوانان عرب تا دو سه روز قبل که بیانیه سازمان دیده‌بان حقوق بشر منتشر شد در بازداشت بودند. دو تن از آنان زیر شکنجه جان باخته‌اند به نام‌های ناصر آلبوشوکه درفشان و محمد کعبی که اولی در یکی از زندان‌های مخفی اهواز کشته شده‌است و دیگری در زندان شوش.
 
این خبر از جانب نهادهای ذیربط تایید شده‌است؟
 
بله، عکس‌های این جان‌باختگان منتشر شده‌است و سازمان دیده‌بان حقوق بشر هم این عکس‌ها را در اختیار دارد.
به جز این، سازمان حقوق بشر اهواز که در آمریکا مستقر است در بیانیه‌ای به این مسئله پرداخته و بنابراین خبر تایید شده‌است. تلفات بیش از این‌هاست، اما این قتل‌ها تنها در چند روز اخیر رخ داده‌است. آقای آلبوشوکه درفشان 30 ژانویه کشته شده و آقای محمد کعبی ۲ فوریه.
 
در ماه مارس گذشته هم یکی دیگر از فعالان حقوق بشر عرب به نام رضا مقامسی در زندان دزفول زیر شکنجه کشته شد. باز در سپتامبر گذشته یکی از جوانان عرب به نام حامد عساکره توسط یکی از ماشین‌های نظامی زیر گرفته می‌شود و به شهادت می‌رسد، شبیه همان اتفاقی که عاشورای گذشته در تهران رخ داد، اما از آن رویداد همه باخبر شدند در حالی که از این یکی رویداد کسی خبر ندارد چرا که دور استان خوزستان یک دیوار بلند کشیده‌اند که هیچ خبری به بیرون درز نکند.
 
حاکمیت می‌خواهد به همه القا کند که استان خوزستان آرام است به این دلیل که این استان از نظر استراتژیک و ژئوپلیتیک اهمیت بسیاری دارد و ثروت ایران از آنجا تامین می‌شود.
 
حاکمیت می‌خواهد به همه القا کند که استان خوزستان آرام است به این دلیل که این استان از نظر استراتژیک و ژئوپلیتیک اهمیت بسیاری دارد و ثروت ایران از آنجا تامین می‌شود
 
اما شاید بخواهید بدانید که چرا حاکمیت با عرب‌های ایران چنین برخوردی می‌کند. در پاسخ باید بگویم که اگر در تهران فعالان سیاسی را سرکوب می‌کنند به خاطر کینه‌های سیاسی است، اما سرکوب فعالان عرب هم ناشی از کینه سیاسی است و هم ناشی از کینه نژادی و در نتیجه فشار و اذیت دو چندان می‌شود، چنان‌چه در این یک سال چهار نفر از اعراب کشته شده‌اند.
 
نکته آن که تعداد کشته شده‌ها می‌تواند بیشتر از این باشد، چرا که برخی خانواده‌ها ترجیح می‌دهند دراین‌باره سکوت کنند. آنها یا زبان فارسی را نمی‌دانند یا از طبقات فرودست[اقتصادی ] اجتماع هستند و به وسایل ارتباطی دسترسی ندارند و یا این که می‌ترسند و حرفی نمی‌زنند.
 
گمان می‌کنید که اعراب استان خوزستان محدودیت‌های بیشتری به نسبت سایر ساکنان این استان دارند؟
 
آنها از آموزش به زبان مادری خود در مدارس محرومند. همچنین در دادگاه‌ها نمی‌توانند به زبان مادری خود سخن بگویند و از آنجا که ممکن است به زبان فارسی هم تسلط نداشته باشند، چه بسا حقوقشان پایمال می‌شود.
 
دیگر آن که حدود پنج میلیون عرب در جنوب و جنوب غربی ایران زندگی می‌کنند، اما هیچ روزنامه‌ای برای آنها وجود ندارد و نیز نشر کتاب‌های ادبی یا اجتماعی و تاریخی به زبان عربی برای آنها بسیار دشوار است و موانع متعددی بر سر این راه وجود دارد.
 
در ضمن فراموش نکنید که این استان تا اوایل قرن بیست یک حاکم عرب داشت به نام شیخ خزعل و از خودمختاری کاملی هم در ساختار سیاسی ایران برخوردار بود، مانند کردستان عراق که امروز از خودمختاری برخوردار است.
 
در نتیجه همه این‌ها، اعراب خوزستان خود را مغبون می‌بینند. هم قدرت سیاسی خود را از دست داده‌اند، هم از حقوق فرهنگی خود محرومند و هم از حقوق اقتصادی. سرزمینشان یک سرزمین نفت‌خیز است، اما از شدت فقر در حلبی آبادها، حصیرآبادها و گاومیش آبادها زندگی می‌کنند.
 
اگر در تهران فعالان سیاسی را سرکوب می‌کنند به خاطر کینه‌های سیاسی است، اما سرکوب فعالان عرب هم ناشی از کینه سیاسی است و هم ناشی از کینه نژادی و در نتیجه فشار و اذیت دو چندان می‌شود
 
 یک بار خبرنگار خبرگزاری مهر مجموعه عکس‌هایی از زندگی اعراب خوزستان منتشر کرد و نوشت، اینجا آفریقا نیست، اینجا اهواز است.
 
این عبارت، توصیف خیلی خوبی از ماجرا به دست می‌دهد و بیان می‌کند که چه ستمی بر این مردمان می‌رود.
 
البته باید گفت که قومیت‌های کرد و بلوچ هم از این گونه تبعیض‌ها رنج می‌برند، اما اینجا علاوه بر همه تبعیض‌های فرهنگی و زبانی و مذهبی، باید تبعیض نژادی را هم اضافه بکنیم. شهروندان را به صرف آن که نام خانوادگی‌شان عربی است، استخدام نمی‌کنند. پست‌ها و مناصب عرب‌های شاغل در ادارات و مراکز دولتی هیچ گونه تناسبی با نسبت جمعیت آنها ندارد.
 
اعرابی که هفتاد درصد جمعیت خوزستان را تشکیل می‌دهند شاید فقط پنج درصد از پست‌های مهم، مانند فرمانداری، بخش‌داری و مدیرکلی را در اختیار دارند. آنها خود را با اعراب کشورهای مجاور مثل قطر، امارات و کویت مقایسه می‌کنند و می‌بینند که در چه وضعیت رقت‌باری به سر می‌برند. مجموعه این‌ها باعث نارضایتی آنان از شرایط می‌شود.
 
آیا چنان‌چه شایعه است این مسائل باعث رشد گرایش‌های تجزیه طلبانه در میان اعراب خوزستان شده‌است؟
 
این گرایش‌ها وجود دارد، اما هیچ معیاری برای اندازه‌گیری ابعاد آن نداریم. مثلا نمی‌توانیم نظرسنجی کنیم.
 یک بار خبرنگار خبرگزاری مهر مجموعه عکس‌هایی از زندگی اعراب خوزستان منتشر کرد و نوشت، اینجا آفریقا نیست، اینجا اهواز است
 
در مجموع، فکر می‌کنم بزرگ‌ترین تجزیه‌طلب، آن حاکمی است که در تهران نشسته و این مردم را از همه حقوق فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود محروم کرده و آنان را در فقر و تنگ‌دستی نگه داشته‌است.
 
آنها بر روی دریایی از نفت زندگی می‌کنند، اما به جای آن که شهرها و روستاهایشان آباد بشود، مدام همه چیز ویران‌تر می‌شود، چرا که پول حاصل از فروش نفت به جیب سرداران سپاه و روحانیان حاکم می‌رود. بنابراین بزرگ‌ترین تجزیه‌طلب آقای خامنه‌ای است که با وجود اطلاع از عمق فقر و محرومیت‌های اعراب خوزستان، باز با همه چیز به شکل امنیتی برخورد می‌کند و به سرکوب آنان دستور می‌دهد.
 
در صورتی که حقوق اعراب رعایت شود و تبعیضی هم در کار نباشد، آیا این گرایش‌های تجزیه‌طلبانه نیز از میان می‌رود؟ 
 
باید شهروندان را خشنود کرد. وقتی کسی می‌تواند جایی را وطن خود بداند که در آنجا حقوق شهروندی‌اش رعایت شود.
 
بزرگ‌ترین تجزیه‌طلب، آن حاکمی است که در تهران نشسته و این مردم را از همه حقوق فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود محروم کرده و آنان را در فقر و تنگ‌دستی نگه داشته‌است
 
 اگر حقوق این مردم به طور کامل رعایت شود و آنان را شهروندانی درجه یک به حساب آورند، و نه شهروندان درجه سه، آن وقت در سایه این برابری هیچ انگیزه‌ای برای جدایی از کشور وجود نخواهد داشت.
 
این گرایش‌ها اکنون نه تنها بین قوم عرب پدیدار شده بلکه میان اقوام دیگر نیز رایج است. این واکنشی است در برابر ستمی که به قومیت‌ها می‌رود. در کردستان جریانی مثل پژاک را داریم که خواهان جدایی کردستان ایران و پیوستن آن به سایر بخش‌های کردستان در کشورهای دیگر است.
 
ما شاهد گسترش گرایش‌های تجزیه‌طلبانه در آذربایجان هستیم و چنین چیزی را در بلوچستان هم می‌بینیم. پس این خاص اعراب  نیست، بلکه عکس‌العمل همه قومیت‌های غیرفارس در برابر ظلم حکومت ایران است.
 
در حال حاضر دو گونه ظلم در ایران شایع است. یکی ظلمی است که بر همه مردم وارد می‌شود، اما دیگری تنها خاص گروه‌های قومی غیرفارس است.
 
برای حل این مسائل از یک سو باید حقوق شهروندی به صورت عام رعایت شود، به طوری که همه مردم ایران از دموکراسی، آزادی اندیشه، آزادی سیاسی و آزادی مذهبی برخوردار باشند، و از سوی دیگر نیز باید حقوق شهروندی به صورت خاص رعایت شود که این یکی ویژه قومیت‌ها و دیگر اقلیت‌هاست. به عبارتی می‌باید برای این اقوام حقوقی مساوی با قوم غالب قائل شد تا با آنان هم‌سطح شوند.
 
در حال حاضر دو گونه ظلم در ایران شایع است. یکی ظلمی است که بر همه مردم وارد می‌شود، اما دیگری تنها خاص گروه‌های قومی غیرفارس است
 
به اعتقاد من، نابرابری شهروندی در جامعه ایران از قانون اساسی شروع می‌شود. وقتی بنا به قانون اساسی، مذهب رسمی کشور شیعه است، خواه ناخواه غیرشیعه به شهروند درجه دو تبدیل می‌شود. در حالی که وقتی اکثریت کشور مسلمان است، می‌توان به دین اسلام اکتفا کرد که هم شامل شیعه می‌شود و هم سنی‌…..
 
به همان ترتیب، وقتی زبان فارسی به عنوان زبان رسمی انتخاب می‌شود، دیگر قومیت‌ها، مثل عرب، کرد و آذری اهمیت کمتری پیدا می‌کنند. اما برای این مسئله هم راه‌کار وجود دارد. می‌توان زبان اقوام غیرفارس را حداقل در مناطق خودشان به عنوان زبان رسمی معرفی کرد، مثلا زبان عربی در خوزستان، زبان کردی در کردستان و مناطق کردنشین، آذری در آذربایجان و… زبان فارسی باید زبان رابط میان شهروندان ایرانی باشد.
 
تنها به این شکل می‌توان برابری حقوق شهروندی را تضمین کرد و از این راه است که می‌توان ثروت و قدرت را میان اقوام مختلف ایرانی تقسیم کرد تا ایران باقی بماند. این قبای فعلی به تن جامعه ایران نمی‌نشیند. جامعه ایران چند مذهبی است و از چند قومیت تشکیل شده‌‌. یک پلورالیسم فرهنگی، زبانی و مذهبی در این جامعه وجود دارد که نظام سیاسی خاص خود را می‌طلبد.
 
این نظام، از نگاه من، می‌تواند یک نظام فدرال باشد که برابری شهروندی را میان همه ایرانیان، اعم از فارس و کرد و عرب و… برقرار کند. تا زمانی که این تنوع زبانی، فرهنگی و قومیتی در عمل به رسمیت شناخته نشود، ایران روی آرامش نخواهد دید.  
 
پرسش دیگر من به جنبش سبز ارتباط پیدا می‌کند، جنبشی که با هدف رسیدن به دموکراسی و در جهت احیای حقوق شهروندی شکل گرفت. به نظر شما اقوام غیرفارس و به طور مشخص جامعه عرب‌های ایران در خوزستان، چقدر این جنبش را باور کردند و نسبت به آن هم‌دلی نشان دادند؟
 
دوران اصلاحات من در ایران بودم و به سهم خودم تلاش بسیاری کردم تا با کمک اصلاح‌طلبان همان حقوق حداقلی قومیت‌ها را که در قانون اساسی ایران بر آن تاکید شده‌است، اجرا کنیم، اما اصلاح‌طلبان همان‌گونه که در سایر عرصه‌ها سستی نشان دادند و میدان را برای افراط‌گرایان خالی گذاشتند، اینجا هم جدیتی از خود نشان ندادند.
 
اکنون در عرصه دموکراسی‌خواهی در ایران، دو دسته داریم. یکی سبزها هستند که به تهران و چند شهر فارس‌نشین دیگر مثل اصفهان و شیراز محدود می‌شوند و دیگری اقوام غیرفارس
 
حداقل کاری که آنها می‌توانستند انجام دهند، اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی بود که راه را برای تدریس زبان قومیت‌ها در مدارس ابتدایی آنها باز می‌کرد. ما به همراه روشنفکران کرد، آذری و دیگر قومیت‌ها، بارها با آنها جلسه گذاشتیم، چه در وزارت کشور، چه در مرکز پژوهش‌های مجلس و چه در دانشگاه‌ها، اما هم‌اندیشی‌های ما به سرانجامی نرسید. آقای خاتمی همان‌طور که بارها در برابر آقای خامنه‌ای و تندروها عقب نشست، این‌بار هم سستی نشان داد.
 
در نتیجه قومیت‌های غیرفارس به اصلاح‌طلبان بدبین شدند. حتی جنبش آنان دچار رادیکالیسم شد. بلوچستان از سال‌های ابتدایی دهه ۱۳۸۰ تا همین دو سال قبل که ریگی را دستگیر کردند، گرفتار آتش و خون‌ریزی و خشونت بود.
 
در استان خوزستان طی سال‌های ۸۴ تا ۸۶ چند بار بمب‌گذاری شد. در کردستان تا همین روزهای اخیر درگیری میان برخی گروه‌های رادیکال با قوای حکومتی ادامه داشت که همه این‌ها سرخوردگی قومیت‌های غیرفارس را از اصلاح‌طلبان نشان می‌دهد. اما اگر نظر من را می‌خواهید بدانید باید بگویم که جنبش سبز بخشی از جنبش دموکراسی خواهی ایران است، گرچه برنامه‌های آقایان کروبی و موسوی جواب‌گوی همه مسائل اقوام غیرفارس نیست.
 
باز باید اذعان کنم که به نظرم برنامه‌های آقای کروبی دراین‌باره خیلی بهتر از برنامه‌های آقای موسوی بود، اما از آنجا که جنبش‌ اقوام غیرفارس رادیکال شده، این برنامه‌ها هم نمی‌توانست گره کار را بگشاید. البته منظورم از رادیکالیسم، تجزیه‌طلبی و استقلال‌خواهی نیست.
 
ما بارها در رسانه‌های مختلف از آقایان موسوی و کروبی درخواست کرده‌ایم که برنامه‌های خود را تا سطح توقعات نیرهای سیاسی غیرفارس بالا بیاورند و آن تایید فدرالیسم است، اما پاسخی از آنان نشنیدیم
 
 این جنبش‌ها تا چند سال قبل تنها خواهان اجرای قانون اساسی درباره اقوام غیرفارس بودند، اما اکنون از نظام فدرال سخن می‌گویند، از جمله من که تمایل دارم همه این استان‌ها همچنان جزوی از ایران باقی بمانند. ما بارها در رسانه‌های مختلف از آقایان موسوی و کروبی درخواست کرده‌ایم که برنامه‌های خود را تا سطح توقعات نیرهای سیاسی غیرفارس بالا بیاورند و آن تایید فدرالیسم است، اما پاسخی از آنان نشنیدیم.
 
بنابراین، ما اکنون در عرصه دموکراسی‌خواهی در ایران، دو دسته داریم. یکی سبزها هستند که به تهران و چند شهر فارس‌نشین دیگر مثل اصفهان و شیراز محدود می‌شوند و دیگری اقوام غیرفارس. ما پس از انتخابات شاهد بودیم که جنبش سبز از این چند شهر فراتر نرفت و مثلا تبریز، اهواز، سنندج و مهاباد را در برنگرفت. بنابراین باید راهی برای هماهنگ کردن این دو جنبش پیدا کرد.   
 
اگر رهبران جنبش سبز با صراحت بیشتری از اقوام غیرفارس حمایت کنند، آیا آن وقت می‌توان این دو جنبش را با هم پیوند داد؟
 
حمایت کرده‌اند و برنامه هم داده‌اند. به‌خصوص برنامه آقای کروبی که در آن هم از پارلمان‌های محلی صحبت می‌شود و هم از تدریس زبان قومیت‌ها در مدارس.
 
اما ایده‌آل این است که آنان نظام غیرمتمرکز را بپذیرند که در سیستم فدرال تبلور پیدا کرده‌است. اکنون صد و بیست کشور جهان به صورت فدرال اداره می‌شوند، مانند کانادا، آمریکا، آلمان، سوییس، روسیه، آرژانتین، هندوستان، عراق، امارات و…
 
می‌بینیم که این نظام حتی در کشور تک زبانه‌ای مثل آلمان یا آمریکا هم جواب داده‌است، چه برسد به کشورهای چند زبانه. بنابراین دو جریانی که جنبش دموکراسی‌خواهی ایران را شکل می‌دهند باید با هم گفت‌وگو داشته باشند و دیدگاه‌های خود را به یکدیگر نزدیک کنند. در غیر این صورت، نه جنبش سبز موفق خواهد بود و نه جنبش اقوام غیرفارس.