دیدهبان حقوق بشر در گزارشی از بازداشت ۶۵ نفر در استان خوزستان به اتهام تحریم انتخابات خبر دادهاست. در این گزارش به کشته شدن دو تن از بازداشتشدگان در زندان اشاره شده و نیز نسبت به وضعیت سلامت دیگر بازداشتشدگان هشدار داده شدهاست.
اما این بازداشتشدگان به کدام گروههای سیاسی تعلق دارند؟ خواستههای آنان چیست؟ و چرا به تحریم انتخابات گرایش دارند؟
یوسف عزیزی بنی طرف، نویسنده و فعال سیاسی مقیم انگلستان به این پرسشها پاسخ میدهد. او در این گفتوگو تلاش میکند تصویری از زندگی مردم خوزستان ارائه دهد که اکثریت آنان را اعراب تشکیل میدهند و دلایل نارضایتی آنان و دیگر اقوام غیرفارس را شرح میدهد.
***
بازداشت گسترده فعالان سیاسی در استان خوزستان یکی از رویدادهایی بود که در روزهای اخیر رسانههای فارسی زبان از آن خبر دادند. بر اساس این گزارشها، اتهام بازداشتشدگان دعوت از مردم برای عدم مشارکت در انتخابات پیش روی است، اما روشن نشده که این فعالان از کدام گروه سیاسی هستند. آیا میتوان آنها را جزوی از سبزها دانست یا معرف یک جریان سیاسی دیگر هستند؟
هدف آنان برای تحریم انتخابات شاید مشابه اهداف سبزها باشد، اما آن جریانی که در میان جامعه اعراب خوزستان از تحریم انتخابات سخن میگوید، هیچ پیوند سازمانی با جنبش سبز ندارد. در واقع، مسائلی که آنها را وادار به چنین حرکتی میکند تا حدی متفاوت از مسائل سبزهاست به طوری که میتوان تحریم انتخابات را از سوی آنان واکنشی به سرکوبهای خاص جامعه اعراب خوزستان و نیز ناکارآمدی نمایندگان آنان در دورههای پیشین مجلس دانست.
اما از آنجا که بهتازگی قوه قضاییه ایران سخن از تحریم انتخابات را مصداق جرم دانسته – امری که در جهان بینظیر است – فرصتی برای دستگیری، آزار و اذیت و شکنجه فعالان سیاسی عرب فراهم شده. اگر این جرم در تهران گاه نادیده گرفته میشود و یا این که برخورد خیلی شدیدی با آن صورت نمیپذیرد، در مناطق غیرفارسنشین به جای آن، کیفرش دو چندان میشود.
دو تن از جوانان عرب خوزستانی زیر شکنجه جان باختهاند به نامهای ناصر آلبوشوکه درفشان و محمد کعبی که اولی در یکی از زندانهای مخفی اهواز کشته شدهاست و دیگری در زندان شوش
مسئولان امنیتی در این استانها از خودمختاری کاملی در زمینه سرکوب برخوردارند.
آیا این بازداشتشدگان اخیر تنها از میان اعراب خوزستان بودهاند؟
بله، حداقل شصت و پنج نفر از جوانان عرب تا دو سه روز قبل که بیانیه سازمان دیدهبان حقوق بشر منتشر شد در بازداشت بودند. دو تن از آنان زیر شکنجه جان باختهاند به نامهای ناصر آلبوشوکه درفشان و محمد کعبی که اولی در یکی از زندانهای مخفی اهواز کشته شدهاست و دیگری در زندان شوش.
این خبر از جانب نهادهای ذیربط تایید شدهاست؟
بله، عکسهای این جانباختگان منتشر شدهاست و سازمان دیدهبان حقوق بشر هم این عکسها را در اختیار دارد.
به جز این، سازمان حقوق بشر اهواز که در آمریکا مستقر است در بیانیهای به این مسئله پرداخته و بنابراین خبر تایید شدهاست. تلفات بیش از اینهاست، اما این قتلها تنها در چند روز اخیر رخ دادهاست. آقای آلبوشوکه درفشان 30 ژانویه کشته شده و آقای محمد کعبی ۲ فوریه.
در ماه مارس گذشته هم یکی دیگر از فعالان حقوق بشر عرب به نام رضا مقامسی در زندان دزفول زیر شکنجه کشته شد. باز در سپتامبر گذشته یکی از جوانان عرب به نام حامد عساکره توسط یکی از ماشینهای نظامی زیر گرفته میشود و به شهادت میرسد، شبیه همان اتفاقی که عاشورای گذشته در تهران رخ داد، اما از آن رویداد همه باخبر شدند در حالی که از این یکی رویداد کسی خبر ندارد چرا که دور استان خوزستان یک دیوار بلند کشیدهاند که هیچ خبری به بیرون درز نکند.
حاکمیت میخواهد به همه القا کند که استان خوزستان آرام است به این دلیل که این استان از نظر استراتژیک و ژئوپلیتیک اهمیت بسیاری دارد و ثروت ایران از آنجا تامین میشود.
حاکمیت میخواهد به همه القا کند که استان خوزستان آرام است به این دلیل که این استان از نظر استراتژیک و ژئوپلیتیک اهمیت بسیاری دارد و ثروت ایران از آنجا تامین میشود
اما شاید بخواهید بدانید که چرا حاکمیت با عربهای ایران چنین برخوردی میکند. در پاسخ باید بگویم که اگر در تهران فعالان سیاسی را سرکوب میکنند به خاطر کینههای سیاسی است، اما سرکوب فعالان عرب هم ناشی از کینه سیاسی است و هم ناشی از کینه نژادی و در نتیجه فشار و اذیت دو چندان میشود، چنانچه در این یک سال چهار نفر از اعراب کشته شدهاند.
نکته آن که تعداد کشته شدهها میتواند بیشتر از این باشد، چرا که برخی خانوادهها ترجیح میدهند دراینباره سکوت کنند. آنها یا زبان فارسی را نمیدانند یا از طبقات فرودست[اقتصادی ] اجتماع هستند و به وسایل ارتباطی دسترسی ندارند و یا این که میترسند و حرفی نمیزنند.
گمان میکنید که اعراب استان خوزستان محدودیتهای بیشتری به نسبت سایر ساکنان این استان دارند؟
آنها از آموزش به زبان مادری خود در مدارس محرومند. همچنین در دادگاهها نمیتوانند به زبان مادری خود سخن بگویند و از آنجا که ممکن است به زبان فارسی هم تسلط نداشته باشند، چه بسا حقوقشان پایمال میشود.
دیگر آن که حدود پنج میلیون عرب در جنوب و جنوب غربی ایران زندگی میکنند، اما هیچ روزنامهای برای آنها وجود ندارد و نیز نشر کتابهای ادبی یا اجتماعی و تاریخی به زبان عربی برای آنها بسیار دشوار است و موانع متعددی بر سر این راه وجود دارد.
در ضمن فراموش نکنید که این استان تا اوایل قرن بیست یک حاکم عرب داشت به نام شیخ خزعل و از خودمختاری کاملی هم در ساختار سیاسی ایران برخوردار بود، مانند کردستان عراق که امروز از خودمختاری برخوردار است.
در نتیجه همه اینها، اعراب خوزستان خود را مغبون میبینند. هم قدرت سیاسی خود را از دست دادهاند، هم از حقوق فرهنگی خود محرومند و هم از حقوق اقتصادی. سرزمینشان یک سرزمین نفتخیز است، اما از شدت فقر در حلبی آبادها، حصیرآبادها و گاومیش آبادها زندگی میکنند.
اگر در تهران فعالان سیاسی را سرکوب میکنند به خاطر کینههای سیاسی است، اما سرکوب فعالان عرب هم ناشی از کینه سیاسی است و هم ناشی از کینه نژادی و در نتیجه فشار و اذیت دو چندان میشود
یک بار خبرنگار خبرگزاری مهر مجموعه عکسهایی از زندگی اعراب خوزستان منتشر کرد و نوشت، اینجا آفریقا نیست، اینجا اهواز است.
این عبارت، توصیف خیلی خوبی از ماجرا به دست میدهد و بیان میکند که چه ستمی بر این مردمان میرود.
البته باید گفت که قومیتهای کرد و بلوچ هم از این گونه تبعیضها رنج میبرند، اما اینجا علاوه بر همه تبعیضهای فرهنگی و زبانی و مذهبی، باید تبعیض نژادی را هم اضافه بکنیم. شهروندان را به صرف آن که نام خانوادگیشان عربی است، استخدام نمیکنند. پستها و مناصب عربهای شاغل در ادارات و مراکز دولتی هیچ گونه تناسبی با نسبت جمعیت آنها ندارد.
اعرابی که هفتاد درصد جمعیت خوزستان را تشکیل میدهند شاید فقط پنج درصد از پستهای مهم، مانند فرمانداری، بخشداری و مدیرکلی را در اختیار دارند. آنها خود را با اعراب کشورهای مجاور مثل قطر، امارات و کویت مقایسه میکنند و میبینند که در چه وضعیت رقتباری به سر میبرند. مجموعه اینها باعث نارضایتی آنان از شرایط میشود.
آیا چنانچه شایعه است این مسائل باعث رشد گرایشهای تجزیه طلبانه در میان اعراب خوزستان شدهاست؟
این گرایشها وجود دارد، اما هیچ معیاری برای اندازهگیری ابعاد آن نداریم. مثلا نمیتوانیم نظرسنجی کنیم.
یک بار خبرنگار خبرگزاری مهر مجموعه عکسهایی از زندگی اعراب خوزستان منتشر کرد و نوشت، اینجا آفریقا نیست، اینجا اهواز است
در مجموع، فکر میکنم بزرگترین تجزیهطلب، آن حاکمی است که در تهران نشسته و این مردم را از همه حقوق فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود محروم کرده و آنان را در فقر و تنگدستی نگه داشتهاست.
آنها بر روی دریایی از نفت زندگی میکنند، اما به جای آن که شهرها و روستاهایشان آباد بشود، مدام همه چیز ویرانتر میشود، چرا که پول حاصل از فروش نفت به جیب سرداران سپاه و روحانیان حاکم میرود. بنابراین بزرگترین تجزیهطلب آقای خامنهای است که با وجود اطلاع از عمق فقر و محرومیتهای اعراب خوزستان، باز با همه چیز به شکل امنیتی برخورد میکند و به سرکوب آنان دستور میدهد.
در صورتی که حقوق اعراب رعایت شود و تبعیضی هم در کار نباشد، آیا این گرایشهای تجزیهطلبانه نیز از میان میرود؟
باید شهروندان را خشنود کرد. وقتی کسی میتواند جایی را وطن خود بداند که در آنجا حقوق شهروندیاش رعایت شود.
بزرگترین تجزیهطلب، آن حاکمی است که در تهران نشسته و این مردم را از همه حقوق فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود محروم کرده و آنان را در فقر و تنگدستی نگه داشتهاست
اگر حقوق این مردم به طور کامل رعایت شود و آنان را شهروندانی درجه یک به حساب آورند، و نه شهروندان درجه سه، آن وقت در سایه این برابری هیچ انگیزهای برای جدایی از کشور وجود نخواهد داشت.
این گرایشها اکنون نه تنها بین قوم عرب پدیدار شده بلکه میان اقوام دیگر نیز رایج است. این واکنشی است در برابر ستمی که به قومیتها میرود. در کردستان جریانی مثل پژاک را داریم که خواهان جدایی کردستان ایران و پیوستن آن به سایر بخشهای کردستان در کشورهای دیگر است.
ما شاهد گسترش گرایشهای تجزیهطلبانه در آذربایجان هستیم و چنین چیزی را در بلوچستان هم میبینیم. پس این خاص اعراب نیست، بلکه عکسالعمل همه قومیتهای غیرفارس در برابر ظلم حکومت ایران است.
در حال حاضر دو گونه ظلم در ایران شایع است. یکی ظلمی است که بر همه مردم وارد میشود، اما دیگری تنها خاص گروههای قومی غیرفارس است.
برای حل این مسائل از یک سو باید حقوق شهروندی به صورت عام رعایت شود، به طوری که همه مردم ایران از دموکراسی، آزادی اندیشه، آزادی سیاسی و آزادی مذهبی برخوردار باشند، و از سوی دیگر نیز باید حقوق شهروندی به صورت خاص رعایت شود که این یکی ویژه قومیتها و دیگر اقلیتهاست. به عبارتی میباید برای این اقوام حقوقی مساوی با قوم غالب قائل شد تا با آنان همسطح شوند.
در حال حاضر دو گونه ظلم در ایران شایع است. یکی ظلمی است که بر همه مردم وارد میشود، اما دیگری تنها خاص گروههای قومی غیرفارس است
به اعتقاد من، نابرابری شهروندی در جامعه ایران از قانون اساسی شروع میشود. وقتی بنا به قانون اساسی، مذهب رسمی کشور شیعه است، خواه ناخواه غیرشیعه به شهروند درجه دو تبدیل میشود. در حالی که وقتی اکثریت کشور مسلمان است، میتوان به دین اسلام اکتفا کرد که هم شامل شیعه میشود و هم سنی…..
به همان ترتیب، وقتی زبان فارسی به عنوان زبان رسمی انتخاب میشود، دیگر قومیتها، مثل عرب، کرد و آذری اهمیت کمتری پیدا میکنند. اما برای این مسئله هم راهکار وجود دارد. میتوان زبان اقوام غیرفارس را حداقل در مناطق خودشان به عنوان زبان رسمی معرفی کرد، مثلا زبان عربی در خوزستان، زبان کردی در کردستان و مناطق کردنشین، آذری در آذربایجان و… زبان فارسی باید زبان رابط میان شهروندان ایرانی باشد.
تنها به این شکل میتوان برابری حقوق شهروندی را تضمین کرد و از این راه است که میتوان ثروت و قدرت را میان اقوام مختلف ایرانی تقسیم کرد تا ایران باقی بماند. این قبای فعلی به تن جامعه ایران نمینشیند. جامعه ایران چند مذهبی است و از چند قومیت تشکیل شده. یک پلورالیسم فرهنگی، زبانی و مذهبی در این جامعه وجود دارد که نظام سیاسی خاص خود را میطلبد.
این نظام، از نگاه من، میتواند یک نظام فدرال باشد که برابری شهروندی را میان همه ایرانیان، اعم از فارس و کرد و عرب و… برقرار کند. تا زمانی که این تنوع زبانی، فرهنگی و قومیتی در عمل به رسمیت شناخته نشود، ایران روی آرامش نخواهد دید.
پرسش دیگر من به جنبش سبز ارتباط پیدا میکند، جنبشی که با هدف رسیدن به دموکراسی و در جهت احیای حقوق شهروندی شکل گرفت. به نظر شما اقوام غیرفارس و به طور مشخص جامعه عربهای ایران در خوزستان، چقدر این جنبش را باور کردند و نسبت به آن همدلی نشان دادند؟
دوران اصلاحات من در ایران بودم و به سهم خودم تلاش بسیاری کردم تا با کمک اصلاحطلبان همان حقوق حداقلی قومیتها را که در قانون اساسی ایران بر آن تاکید شدهاست، اجرا کنیم، اما اصلاحطلبان همانگونه که در سایر عرصهها سستی نشان دادند و میدان را برای افراطگرایان خالی گذاشتند، اینجا هم جدیتی از خود نشان ندادند.
اکنون در عرصه دموکراسیخواهی در ایران، دو دسته داریم. یکی سبزها هستند که به تهران و چند شهر فارسنشین دیگر مثل اصفهان و شیراز محدود میشوند و دیگری اقوام غیرفارس
حداقل کاری که آنها میتوانستند انجام دهند، اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی بود که راه را برای تدریس زبان قومیتها در مدارس ابتدایی آنها باز میکرد. ما به همراه روشنفکران کرد، آذری و دیگر قومیتها، بارها با آنها جلسه گذاشتیم، چه در وزارت کشور، چه در مرکز پژوهشهای مجلس و چه در دانشگاهها، اما هماندیشیهای ما به سرانجامی نرسید. آقای خاتمی همانطور که بارها در برابر آقای خامنهای و تندروها عقب نشست، اینبار هم سستی نشان داد.
در نتیجه قومیتهای غیرفارس به اصلاحطلبان بدبین شدند. حتی جنبش آنان دچار رادیکالیسم شد. بلوچستان از سالهای ابتدایی دهه ۱۳۸۰ تا همین دو سال قبل که ریگی را دستگیر کردند، گرفتار آتش و خونریزی و خشونت بود.
در استان خوزستان طی سالهای ۸۴ تا ۸۶ چند بار بمبگذاری شد. در کردستان تا همین روزهای اخیر درگیری میان برخی گروههای رادیکال با قوای حکومتی ادامه داشت که همه اینها سرخوردگی قومیتهای غیرفارس را از اصلاحطلبان نشان میدهد. اما اگر نظر من را میخواهید بدانید باید بگویم که جنبش سبز بخشی از جنبش دموکراسی خواهی ایران است، گرچه برنامههای آقایان کروبی و موسوی جوابگوی همه مسائل اقوام غیرفارس نیست.
باز باید اذعان کنم که به نظرم برنامههای آقای کروبی دراینباره خیلی بهتر از برنامههای آقای موسوی بود، اما از آنجا که جنبش اقوام غیرفارس رادیکال شده، این برنامهها هم نمیتوانست گره کار را بگشاید. البته منظورم از رادیکالیسم، تجزیهطلبی و استقلالخواهی نیست.
ما بارها در رسانههای مختلف از آقایان موسوی و کروبی درخواست کردهایم که برنامههای خود را تا سطح توقعات نیرهای سیاسی غیرفارس بالا بیاورند و آن تایید فدرالیسم است، اما پاسخی از آنان نشنیدیم
این جنبشها تا چند سال قبل تنها خواهان اجرای قانون اساسی درباره اقوام غیرفارس بودند، اما اکنون از نظام فدرال سخن میگویند، از جمله من که تمایل دارم همه این استانها همچنان جزوی از ایران باقی بمانند. ما بارها در رسانههای مختلف از آقایان موسوی و کروبی درخواست کردهایم که برنامههای خود را تا سطح توقعات نیرهای سیاسی غیرفارس بالا بیاورند و آن تایید فدرالیسم است، اما پاسخی از آنان نشنیدیم.
بنابراین، ما اکنون در عرصه دموکراسیخواهی در ایران، دو دسته داریم. یکی سبزها هستند که به تهران و چند شهر فارسنشین دیگر مثل اصفهان و شیراز محدود میشوند و دیگری اقوام غیرفارس. ما پس از انتخابات شاهد بودیم که جنبش سبز از این چند شهر فراتر نرفت و مثلا تبریز، اهواز، سنندج و مهاباد را در برنگرفت. بنابراین باید راهی برای هماهنگ کردن این دو جنبش پیدا کرد.
اگر رهبران جنبش سبز با صراحت بیشتری از اقوام غیرفارس حمایت کنند، آیا آن وقت میتوان این دو جنبش را با هم پیوند داد؟
حمایت کردهاند و برنامه هم دادهاند. بهخصوص برنامه آقای کروبی که در آن هم از پارلمانهای محلی صحبت میشود و هم از تدریس زبان قومیتها در مدارس.
اما ایدهآل این است که آنان نظام غیرمتمرکز را بپذیرند که در سیستم فدرال تبلور پیدا کردهاست. اکنون صد و بیست کشور جهان به صورت فدرال اداره میشوند، مانند کانادا، آمریکا، آلمان، سوییس، روسیه، آرژانتین، هندوستان، عراق، امارات و…
میبینیم که این نظام حتی در کشور تک زبانهای مثل آلمان یا آمریکا هم جواب دادهاست، چه برسد به کشورهای چند زبانه. بنابراین دو جریانی که جنبش دموکراسیخواهی ایران را شکل میدهند باید با هم گفتوگو داشته باشند و دیدگاههای خود را به یکدیگر نزدیک کنند. در غیر این صورت، نه جنبش سبز موفق خواهد بود و نه جنبش اقوام غیرفارس.
با تشکر از سايت راديو زمانه جهت بررسی وضعيت اقوام ايرانی بايد عرض شود که اول بايد ديد سخنگوی اعراب خوزستان کيست و طی چه فرآيند دمکراتيکی به اين مقام دست يافته است و بعد با درود به آقای بنی طرف خيلی خوشحالم که ايشان از گفته ی دوازده سيزده سال قبل در دوران شادروان اصلاحات يک ميلون پايين آمد و سر جمع بدون در نظر گرفتن رشد جمعيت طی اين سالها راضی شد که تعداد عربها را يک ميليون تخفيف بدهد و از شش مليون به پنج ميليون رسيده که اميدوارم سر انجام به حقيقت که زير يک ميليون است هم برسد و بعد طی اين چند سالی که قضايای اقوام را دنبال می کنم و در ميانشان اعراب خوزستان را بنظرم فهميدن آنچه می خواهند زياد سخت نيست يعنی به زبان ساده و شسته رُفته ی غير ديپلوماتيک می گويند که خوزستانی ها همه عربند از دزفول تا بهبهان و غيره و خوزستان هم نفت دارد که مال اين عربهاست پس تحت سپر اموزش و حقوق زبان عربی پيش بسوی گرفتن پول نفت اين چاههای نفت خوزستان و پول نفت را ببريم سر سفره عربها… اساسا مشکل اينجاست که اين طرز تفکر خيلی شبيه مدل تفکر احمدينژاديست چون او هم می خواهد پول نفت را بياورد سر سفره کل ايرانی ها منتها فعالان عربی اين پول را برای همين پنج ميليون آقای بنی طرف بيشتر نمی خواهند… مشکل اين هر در تفکر اينست که در هر دو آنها کار به استبداد نفتی می کشد منتها در مدل فعالان عرب خوزستان چيزی مثل عربستان يا کويت و قطر و در نهايت چه احمدی نژادها برای کل ايران و چه بنی طرف ها برای اعراب خوزستان دغدغه ی فرهنگ*** و غيره را در هيچ بُعدی چه خُرد در سطح اعراب خوزستان و چه کلان در سطح کل ايران را ندارند و اگر خوزستان هم به نوعی از نظر مالی کويت و قطر و عربستان سعودي بشود ولی در آن قتلهای فجيع ناموسی و شرافتی بشود مشکل و دغدغه ی هيچ فعال عربی نخواهد بود و نيست…
آذربرزين پيروزمهر / 13 February 2012
با سلام . دوست محترم ما خوزستانی عرب زبان داریم ولی عرب خوزستانی نداریم ! من دزفولی یا شوشتری یا مسجد سلیمانی یا رامهرزمی یا بهبهانی یا اهل گناوه و رامشیر وخرمشهر دوش یدوش هشت سال برعلیه متجاوز خارجی وحامیان انها جنگیدیم و هیچوقت هم از همدیگر نپرسیدیم که تو فارس هستی یا عرب ؟!. بعدا اذری امد و خراسانی و شیرازی وگیلک و بلوچ و مازندرانی وترکمن و… البته بشما حق میدهم که عصبانی باشی همانطور که منهم غیض دارم!! تمام امکانات این خطه زرخیز را تاراج میکنند تا خرج حزب الله لبنان یا بشار اسد و لهب ولعب خودشان بشود ! وکارون لجنزار میشود تا در کنار زاینده رود دایره وتنبک بزنند واهل قم با اب شیرین چائی بنوشند!!. ولی این پنبه را از گوشت بیرون بیاور !! اگر همین فردا کسی جرئت کند که به خاک ایران تجاوز کند من به اتفاق مردان طایفه بنی طرف ومردان مرد وزنان باغیرت به مصاف انها خواهیم رفت .
کاربر نادر / 13 February 2012
متاسفانه اعراب خوزستان يک سخنگو قوي ندارند تا ديدگاههاي انها را بيان کند اين نا اگاهي ديگر اقوام و فارسها خواسته هاي به حق انها را به تجزيه طلبي و جدايي خواهي متهم مي کنند ولي به گفته اقاي بني طرف اعراب فقط حق شهروندي و حق پروت ابا و اجدادي خودشان را مي خواهند نه تجزيه طلب هستند ونه خود را غير ايراني مي دانند من از اقاي بني طرف و اقاي خزعلي که به تريبونهاي بين المللي دسترسي دارند خواهش مي کنم که اين امر را هر چه بيشتر به اگاهي هموطنان ايراني مان برسانند
م.غرباوي / 13 February 2012
امیدوارم هموطنان شریف عرب در خوزستان هوشیارتر از آن باشند که شخصی مانند آقای یوسف بنی طرف را نماینده حق خواهی معقول و منطقی خود در رفع برخی محرومیت ها بدانند و فریب گفته های ایشان را بخورند.
تمام جمله های این آقا بوی جدایی, تفرفه می دهد. به جای پرداختن به “درد مشترک ” ایرانیان , در عوض پرداختن و بررسی بنیادی و ژرف و ریشه ای به مسائل و مشکلات اجتماعی و فرهنگی, چه سخن های سخیفی می گویند.
با سوء استفاده از احساس اقوام ایرانی به زبان و گویش مادری, چه پیشنهاد کرده اند!! میان عرب های خوزستان زبان میانجی و ” رابط” عربی باشد. میان کردها زبان میانجی کردی باشد (البته نفرموده اند کدام گویش از زبان کردی).
آقای یوسف بنی طرف در گفتگویی در سایت روزانلاین, از ملیت های ایرانی سخن به میان آورده بودند. کسانی مانند ایشان با تکرار عبارت های ” فارس” و “غیر فارس” افکار پلیدی را در سر می پرورانند.
ن. ایران دوست / 13 February 2012
به شووينيستهاى كوردل مى كويم عربها فقط عرب زبان نيستند زبانشان عربي فرهنكشان عربي لباسشان عربي تاريخشان عربى است حقوق آنها هم مانند ساير مليتها بايد برآورده شود حقوقمان را از كسى تكدى نميكنيم و اكر حقوقمان برىورده نشود حتما دنبال تجزيه طلبى ميرويم و حق تعيين سرنوشت هم داريم مانند ساير ملتهاى جهان
سامى / 14 February 2012
نمی دانم با اغراق در مورد شمار عرب زبانان خوزستان چه کسی فریب خواهد خورد؟ دفاع از خزعل چه معنی دارد؟ صدها هزار تن فارسی زبان در کربلا و نجف و کاظمین می زیستند و دو بار فیصل هاشمی(اهل مکه که شاهی دست نشانده انگلیس هابود) و دو بار در دوره جمهوری عراق، ایرانی ها را ریختند بیرون. اما ما غیرعربها(چون بنده اهل فارس نیستم)، هرگز به فکرمان هم خطور نمی کند مهاجران کعبی و بنی طرفی و غیره را که اکثر هم شیعی هستند بگوییم بروید به خانه اصلی تان! اگر مسئله نژاد باشد که نژاد «سید» برما حاکم است و تازگی سید نصرالله هم آن را به رخ دنیا کشید. اگر موضوع زبان باشد که عرب زبانان به زبان خودشان صحبت می کنند، تمام مردم ایران مجبور به خواندن عربی در مدرسه و دانشگاه هستند(- اگر چه هیچ وقت به دردشان نخورد)، رادیوهای عربی جمهوری اسلامی بیست و چهار ساعته اند، مومنان به عربی با خدا راز و نیاز می کنند و هر روز از گلدسته ها فریاد عربی گوشمان را می نوازد…دیگر- حالا که در کشور ارباب مرحوم خزعل نشسته اید- چه از جان ایرانیان می خواهید؟ قدرت؟ نفت؟ ****
رفعت رکنی / 14 February 2012
با سلام. اوائل سال پنجاه ونه به اتفاق دوستان عرب زبان در هویزه (یزدنو) سابق وحاشیه غربی ساحل کارون با حداقل امکانات مشغول نقشه برداری وساخت جاده های روستائی بودیم ولی ازنزدیک دیدیم که هلی کوپترهای روسی صدام حسین چمدانهای دلار وصندوقهای اسلحه را بین مشایخ عرب توزیع میکردند و وقتی به اهواز میامدیم با منظره فجیعی روبرو شدیم!! توی پاساژ عیاری و بازار سیمتری بمب منفجر کرده بودند! و همین عرب زبانهای باغیرت درحالی که کیسه پلاستیک توی دست کرده بودند قطعات بدن زنان وکودکان را که از درختان اویزان بودند جمع کرده وبه هرچه صدام وحزب بعث بود نفرین میفرستادند.و شجره خبیثه اخوند در مرکز مشغول تقسیم غنائم بودند!! بالاخره جنگ شد و وهمین سلحشوران ومرزدارن عرب شانه به شانه ما با صدام حسین وتمام حاشینه نشینان انسوی خلیج فارس وقدر قدرتهای جهانی جنگیدند و سر افراز شدیم . صدام خود بشخصه در رادیو بغداد نام یکایک مشایخ وطوایف عرب ایرانی را نام برد وشکایت میکرد که چرا مرا یاری ندادید؟؟! ولی هیهات من ذله !! از سردار شمخانی بپرسید که دران ایام برما چه گذشت و حالا چه شده ایم ؟! دوست عزیز ظاهرا بوی نفت به دماغت رسیده ؟! ولی نکبت میاورد ! ایکاش بازهم من وتو کنار کارون با ترانه های نعمت اغاسی تمپو بزنیم وشانه بجنبانیم وباهم بخوانیم : لب کارون ….چه گلبارون ….!!.
کاربر نادر / 14 February 2012
آقای یوسف عزیزی بنی طرف! لطفاً ایران را ایرانستان نکنید.
آرش / 15 February 2012
آقای بنی طرف عزیز
من در احقاق حقوق عرب زبانهای خوزستان با شما هم رای هستم. اما نکاتی وجود دارد که شما نمی گویید.
1- بیشتر اهالی خوزستان عرب زبان نیستند. شهرهای اندیمشک، دزفول، هفت گل، بهبهان، رامهرمز، امیدیه لر زبانند.
شهرهای شوشتر، شوش و اهواز ترکیبی از لرها و عربها هستند و در شهرهای سوسنگرد، شادگان، خرمشهر و ابادان بیشتر ساکنان عرب زبانند.
اموزش زبان عربی برای همه ایرانیان از اول راهنمایی تا پایان دبیرستان الزامی است و رتبه کنکورش هم خیلی بالاست.
آموزش قران هم که به زبان شماست قربانش بروم از لحظه تولد تا مرگ بیخ ریش ما را گرفته است. از مساجد و منابر و تلویزیون و رادیو هم که زبان شما پخش می شود. پس اینها که می گویید با حقیقت منطبق نیست.
بیشتر جمعیت خوزستان لر نشین هستند. شیخ خزعل هم هرگر دایره حکومتش شامل همه خوزستان نبود بیشتر حوالی خرمشهر و آبادان نفوذ داشت. آیا شما رد می کنید که هرگز پای شیخ خزعل به بهبهان، رامهرمز، مسجد سلیمان ایذه و اینجاها رسیده است.
بنابراین از خواب بیدار شوید و مسائل عرب زبانها از دید ما و عربها از دید شما را درست مطرح کنید. اینکه عرب زبانها باید حق تحصیل به زبان مادری را داشته باشند. حق چاپ و نشر به زبان خودشان را داشته باشند از بدیهیات است و حق مسلم ایشان. اما برای زندگی مسالمت آمیز می بایست همان گونه که شما هم به جا فرموده اید باید آموزش زبان فارسی الزامی باشد تا ارتباط منطقی بین اقوام ایرانی حفظ شود.
از زحمات شما سپاسگزاریم. امیدوارم که با تحلیلی واقع بینانه هم وطنان شریف عرب زبان خوزستانی را از مزایای برخورداری از حقوق اساسی شان مطللع کنید و همزمان از احساسی اندیشی و زیادخواهی غیر منطقی بپرهیزید
باور کنید که دوره تبدیل قومیتها به ملیتها گذشته است. ضمن اینکه اغلب ایرانیان هرگز اجازه تجزیه ایران را نخواهند داد. بلکه رفتن به این راه فقط جنگ و خونریزی و بی خانمانی را به همراه دارد.
من یک ترک زبان ایرانی ام و بیشتر کار خود را در خوزستان انجام داده ام.
الله ایرانو حفظ السین
یاشاسی ایران
کاربر مهمان / 16 February 2012
آقای احسان عابدی عزیز در مورد این جمله شما
که اکثریت آنان را اعراب تشکیل میدهند و دلایل نارضایتی آنان و دیگر اقوام غیرفارس را شرح میدهد.
خواستم بگویم که آیا شما اصولا هرگز خوزستان بوده اید. اگر نبوده اید که حق نداشته اید این جمله را بنویسید اگر بوده اید اشتباه نوشته اید
خوزستان از شهرهای زیر تشکیل شده است
اندیمشک، دزفول، ایذه، باغملک، رامهرمز، بهبهان، مسجد سلیمان، هفتگل که بدون استثنا لر نشین هستند
اهواز، شوش، شوشتر، امیدیه، ماهشهر که ترکیبی از اعراب و لرها هستند
خرمشهر، شادگان، سوسنگرد و آبادان که بیشتر عرب نشینند.
خوب از رابطه بالا به دست می آید که «اکثریت آنان را اعراب تشکیل میدهند». به نظر من هم عقل هم چیز خوبی است
کاربر مهمان / 16 February 2012
به عنوان یک آذربایجلانی می گویم:
آقای بنی طرف، تحویل بگیرید کامنتها را. این است سرانجام اعتماد به مرکز.
کاربر مهمان / 17 February 2012
کاربر مهمان در تاریخ پنجشنبه, 11/27/1390 – 15:54
از تذکر شما سپاسگزارم. من در حقیقت بر اساس سخنان مصاحبه شونده این را نوشتم. بنابراین درست این بود که چنین سخنی را در گیومه میآوردم. کوتاهی از من بود و عذرخواهی میکنم، چرا که این موضوع ظاهرا محل مناقشه است.
احسان عابدی / 18 February 2012
من به عنوان یک بختیاری از ابادان اکثر حرف های اقای بنی طرف را درباره اجحاف حق مردم خوزستان تایید می کنم ولی خودشان هم می دانند اکثر خوزستان لر تبارند هرچند در این زمان اتخاد بین لر و عرب بهترین راه جلوگیری از غارت منابع انهاست. باز هم ممنونم
کاربر مهمان زنگنه / 29 February 2012
متاسفانه در خوزستان نیز چون بلوچستان مشکلات فرهنگی بیش از مشکلات دیگر است.در مورد آموزش زبان که دوستان دیگر گفته اند.
در مورد مدیریت متاسفانه آقای بنی طرف در جریان نیستند.اکثر نیروهای اطلاعات در ایران از اعراب هستند.نمایندگان خوزستان نیز فرمانداران شهردار اساسا دولت جمهوری اسلامی اعتماد زیادی به اعراب دارد که آنهم دلایل متفاوتی دارد که جای آن در یک مقاله تشریحی است.
هیچ ممنوعیتی برای چاپ روزنامه و مجله به زبان عربی نیست خود دست اندکار فرهنگی خوزستان به خوبی میدانند که به دلیل مشکلات فرهنگی و آموزشی اگر چاپ کنند کمتر خوانده میشود.در آذربایجان دهها نشریه حتی تجزیه طلب و قوم گرایانه چاپ میشود و اصولا خود نظام با موضوع قوم گرایی مایل است چون در اتحاد مردم او شکست خورده است و در انشقاق میتواند حکومت کند.
در مورد تعداد ساکنان عرب زبان نمی نویسم هر تعداد که باشند حتی یک نفر باید حقوق آن رعایت شود اما این خواست در یک رژیم دمکرات قابل طرح است پس صبر کنیم تا سیستمی جایگزین شود آنوقت من خود هم دوش عربها ، آذری ها بلوچها و دیگر اقوام برای حقوقشان مبارزه میکنم.
از غلطهای املایی و دستوری در گذرید.
مجید / 22 April 2012