امین بزرگیان − فیلم انتشار یافته از نمایندگان معترض مجلس ششم در حول وحوش تحصن شان در اعتراض به ردصلاحیتها یادآور لحظهای است که میتوان به وضوح شکاف سیاست را درآن مشاهده کرد. برای توضیح دادن این شکاف اشاره به مقدماتی لازم است. (لینک فیلم)
درنوع سیاست حاکم بر جهان نئولیبرال، رابطه حزب با مردم از جنسِ رابطه بامیانجی و سلسلهمراتبیِ دولت با مردم است. حزب، “سیاست” را با “مدیریت” اینهمان ساخته ودست به کار مهندسیکردنِ امور عمومی و اداره کارشناسانه همه چیزمی زند. نتیجه این کارشناسی چیزی نیست جز غیر سیاسی شدن تودهها وتبدیل آنها به ابزارهایی صرف برای رأی دادن. در این میان آنچه از دست میرود جان مایه سیاست وآنتاگونیسم موجود در جامعه است. واقعیتی که هم در پارلمانتاریسم غربی و هم در حکومتهای اقتدارگرا وپوپولیستی جهان سوم به چشم میخورد. سرشت مشترک اینجاست که در همه این مدل ها، سیاست به یک رشته تخصصی بدل شده که فقط کارشناسان قادرند از آن سر درآورند. فرمان “خیابانها را رها کنید” در واقع طنین صدای مشترک پلیس وسیاست منفعل است. درحالی که سیاست به واقع کنشی مخالفت جویانه است؛ مخالفت جویی با پلیس یا همان مکانیزم توزیع امر محسوس. توزیع امر محسوس نظامی است که حدود کنش سیاسی را به گونهای که وضعیت کلی آحاد مردم را بر اساس محول ساختن جایگاه و نقش هر یک در ساختار اجتماعی تعیین میکند، مشخص میسازد : مردم باید در انتخابات شرکت کنند وسپس کنش سیاسی را به نمایندگانشان محول سازند (یعنی اینکه بچپند در خانه و اگر حرفی دارند از مجرای قانونی اش! که سیاستمداران هستند پیگیری کنند). بهواقع حزب، در این جا، چیزی جز نوعی پلیس نقاب دار نیست.
“سیاست” به تعبیرهانا آرنت دردومعنا به کار رفته است: یکی حکومت کردن وتحت حکومت قرارگرفتن ودیگری مشارکت عموم در امرخود. این دوگانگی ریشه درفلسفه یونان دارد. افلاطون، سیاست را امر شبان یا فیلسوف- پادشاه میداند وپروتاگوراس آن را امرهمگان یا جوانان- شهروند. با وجود این، جورجوآگامبن استدلال میکند که سیاست درطول تاریخ همواره به معنای صورتهای متعالی و نیک حیات پنداشته شده است. به همین سبب، حیات برهنه که مشترک مابین انسان و دیگر موجودات است، به مثابه امری بیرونی از حوزه سیاست طرد شده و در حاشیه آن قرارگرفته است. از این رو از “پولیس” ارسطو گرفته تا قوانین مدنی روم باستان و دولتهای مدرن امروزی همه حاصل این برخورد دوگانه با زندگی هستند واین سرشت متناقض حیات سیاسی است؛ بدین معنا که آدمی برای سیاسی شدن باید از زندگی حیوانی خویش دست بردارد تا جامه شهروندی بر قامتش متناسب و استوارشود و شایسته دریافت عنوان انسان سیاسی شود.
آگامبن ریشههای این تلقی را به یونان باستان برمی گرداند که درزندگی مصرفی مدرن نیز تجلی یافته است. آگامبن مینویسد که یونانیان برای بیان زندگی از دو واژه متفاوت از لحاظ معناشناسی و ریخت شناسی- اگرچه از یک تبار مشترک ریشه شناختی- بهره میبردند:
Zoe که دلالت دارد بر واقعیت صرف زیستن در اشتراک با همه موجودات زنده (حیات ناب یا برهنه به تعبیرآگامبن)،
و bios که اشاره به صورت یا شیوهای از زیستن دارد که خاص یک فرد یا گروه است.
به همین دلیل هم افلاطون که در “فیلبوس” ازسه نوع حیات سخن میگوید و هم ارسطو که در “اخلاق نیکوماخوس” حیات متفکرانه فیلسوف را ازحیات لذت جویانه وحیات سیاسی جدا میانگارد، هیچ کدام هرگز ازواژه Zoe استفاده نکردهاند.
به نظر آگامبن این مسئله از این واقعیت ساده حکایت میکند که آنچه برای این دو فیلسوف اهمیت داشت، ابدا زندگی شخصی وطبیعی نبود، بلکه یک شیوه خاص حیات مدنظر بود. به همین دلیل ارسطو در کتاب سیاست خود، غایت سیاست را زندگی منطبق باخیر میداند. از دیدگاه آگامبن از دنیای کلاسیک تابه امروز، زندگی عادی و طبیعی از سیاست رانده و طرد ، و در محدوده خانه، حبس میشود. چون هدف جامعه کامل یا سعادتمند از دیدگاه ارسطو عبارت است از تضاد واقعیت صرف زیستن با سیاست، به همین سبب، ارسطو در کتاب سیاست خود سازوکاری از سیاست عرضه میکند که در سنت سیاسی، حاکم میشود؛ آنجا که وی درباره سیاست میگوید: “سیاست برای زندگی به وجودآمده، ولی ذاتا به خاطر زندگی نیک تدوام مییابد.” شکل جدید این روایت حاکم را در دوره مدرن میتوان در سیاست زدایی شدن جوامع جدید وحاکم شدن نوعی دموکراسی نمایندگی مشاهده کرد که مردم، کنش سیاسی را تماما به نمایندگانشان میسپارند وبه خانه میروند. این تجربه را ما در دوره خاتمی وحاکمیت اصلاح طلبان به وضوح داشتیم. کنش سیاسی نابی (رای اکثرجامعه به تغییروضعیت شان) که تداوم نیافت وهمه را به زندگی شخصی شان بازگرداند.
مسئله سیاست- زندگی این است که برای رهایی میباید این شکاف تاریخی بین زندگی برهنه وسیاست ازمیان برود. آرنت به ما یادآوری میکند که هر نوع سرکوبی نتیجه تقلیل سیاست به معنای “حکومت کردن” است. درواقع تنها با ورود Zoe به مفهوم سیاست است که مقاومت دربرابر بازتولید سرکوب درزندگی شهروندان، ممکن میشود. این فرایند مکانیزمی است که ازفروکاستن سیاست به نهادهای سیاسی درمقام یک تخصص مقابله میکند.
آنچه تحت عنوان سیاست درجهان امروز نئولیبرال اتفاق میافتد، مجموعهای از رویههاست که از طریق آنها رضایت مردم حاصل میشود، قدرتها سازمان مییابند، جایگاهها و نقشها توزیع میشوند و نظامهای مشروع سازی استقرار مییابند. دراین حال حاکمان در کوشش برای صیانت از وضع موجود تمام راه کارهای دفاعی را به کار میبندند و در تلاشی اساسی، سیاست را امری دور از دسترس و در لایههای نهان هرم قدرت پنهان میکنند. ژاک رانسیر این سیاست نئولیبرال و رایج را، سیاست منفعل مینامد. انتخابات، پارلمان سازی وتفکیک قوا دربسیاری از جوامع به اجرا درمی آید اما سیاست فعال؛ سیاستی است که بر برابری همگان و همه کس توجه دارد. رانسیر معتقد است برابری منفعل که مبتنی بر عدالت توزیعی است، سیاست نیست، انتظامی گری (policing) است.
تاکید رانسیر بر برابری در آغاز جنبش سیاسی است. او سیاست نئولیبرالیستی را متهم میکند که وعده برابری را در انتهای کنش سیاسی میگذارد و مانع بروز تمایلات فعالانه و برابری خواهانه مردمی میشود که در تصمیم گیری نقشی ندارند. هدف سیاست مدیریتی آن است که با توسل به انتظامی گری یا همان پلیس، این واحد را از بین ببرد و بخشی از آن را بر بخشهای دیگر مسلط گرداند؛ مثلا درتلقی پارلمانتاریستی، نخبگان سیاسی را به جای مردم جا بزند . دقیقا به همین دلیل است که رانسیر میگوید، سیاست در معنای نئولیبرالش در واقع امتدادهمان پلیس است. منطق پلیس مدیریت مدنی است: تقسیم فضا- زمانها و شیوههای بودن و انجام امور که به طور تحتالفظی یعنی تفکیک آنها به مجاز/ممنوع، گفتنی/ نگفتنی و در عین حال سهیم کردن شهروندان در این فضا- زمانها و شیوههای تفکیک شده بروز وظهور درجامعه. پلیس از سویی درکار متفرق ساختن مردم در خیابان است (تصویر آشنای گاردی ها) و ازسویی دیگربا تخصصی کردن فضای سیاسی، آنها را از سیاست جدا میسازد . پلیس میخواهد در نظم سیاسی موجود، همه اجزا جامعه شمرده شده، به حساب آمده و به آنها جایگاه مناسبشان اختصاص داده شود. خلاف آمد این داستان ظهور مردمی است غیرقابل تقسیم که با استانداردهای توزیع و تقسیم امور محسوس، اختلاف نظر دارند. در این صورت قابل درک است که چگونه سیاست غیر مردمی و نخبه گرا میتواند نقش پلیس را تداوم بخشد هرچند در تضاد با پلیس واقعا موجود باشد.
سیاست به معنی راستیناش، کنش مردم طرد شدهای است که میخواهند برابری خود را به انتظامیگری ومنطق پلیس اعلام کنند. سیاستْ قلمرو طبقهای خاص و مباحثه پارلمانی نیست، بلکه در مقامِ کنشی سوبژکتیو خطابش به تمامی بیصدایان و مطرودان است. مداخلهای است که برابری را از همان آغاز اعلام میکند و منتظر باقی نمیماند که عدالت توزیعی، برابری را در آخر به او هدیه کند. مردم واحدند و سیاست دموکراتیک آن است که آنان از همان ابتدا در مداخلهای که همگان در آن برابرند، سیاست دموکراتیک را خلق کنند. از این حیث تاکید صرف بر رویههای مرسوم سیاست پلیسی از قبیل رای دادن و شرکت در جلسات حزبی و جز آن، کامل نیست و امر سیاسی را مخدوش میکند.
تبدیل سیاست مردم در دوم خرداد به بوروکراسی سیاسی
شاید اینجا مناسب باشد که به اتفاقات سالهای پایانی دوره اصلاحات باز گردیم. اقدام شجاعانه نمایندگان معترض مجلس در آن روزها راوی شکست سیاست پارلمانی و نئولیبرال برای آزادی مثبت بود. داستان تبدیل سیاست مردم در دوم خرداد به بوروکراسی سیاسی از نگاه سیاسی خود متحصنین برخاست. دوم خرداد لحظهای بود که دموکراسی به معنای راستین آن رخ داد. مردم، سیاست را به گونهای رهایی بخش تجربه کردند وبرای بهبود وضعیت شان دست به کنشی عمومی زدند. به زبان رانسیری دوم خرداد اگرچه رای گیری و انتخابات بود، اما در کلیت انضمامی خود مداخله و کنشی بود غیر مرسوم که مردم از همان آغاز به عنوان انسانهای برابر، دست به کنش سیاسی زدند. آنها در کنشی سیاسی که برابری پیش فرض آن بود، به خاتمی رای دادند.اما بعدها این برابری در جریان اندیشیدن به برقراری یک نوع پلیس سیاسی فراموش شد. درست بی معنا شدن سیاست ازفردای انتخابات آغازشد؛ جایی که سیاست درسیستم بروکراتیک دولت اصلاح طلب ادغام شد. ازمردم بابت رای شان تشکربه عمل آمد وازآن هاخواسته شد به خانه هایشان بازگردند و سیاستهای رهایی بخش را به نمایندگانشان واگذارند؛ بی توجه به اینکه هیچ رهایی ای توسط “نمایندگان”ممکن نمیشود و رهایی متضمن حضور عینی وتنانه همگان در سیاست است به گونهای که پلیس را به عکس العمل وادارد.
نگاه نئولیبرال – اصلاح طلب به این مسئله توجه نداشت که تمامی پروژه اصلاحی زاییده کنش مردمان طردشدهای بود که در مداخلهای همگانی وبرابر، سیاست را به میان کشیدند. سال ۷۶، انتخابات، این فرصت را برای آنان گشود و سال ۸۸ این فرصت را ازآنان گرفت وبه خیابانها سرازیر کرد.
نگاه پارلمانتاریستی به سیاست، وضعیتی را شکل میبخشد که مردم در آن نه تنها فاعلان اصلی سیاست نیستند که با به حاشیه رفتن از صحنۀ سیاست، روند امور، مشخصاً در دست نخبگانی قرار میگیرد که به واسطه همین ویژگیشان، یعنی نخبهبودن، خود را کارآمدتر از آحاد مردم میدانند، و لذا در باب سازوکار مدیریت کلان واقعهای که خود مردم خلق کرده اند، پشت دیوارها تصمیم گیری میکنند. تصاویر گفت وگوی نمایندگانِ- حال امروز زندانی پلیس- در پشت درهای مجلس، باهم وبا نمایندگان دولت واعتراض بدون مفصل بندی با مردم، تنها مقدمات حذف خود آنها را فراهم ساخت. در برابر ساختاری که حتی سیاست تقلیل یافته به نمایندگی (نئولیبرال) را تحمل نمیکند، حذف کردن مردم از سیاست از سوی دموکراسی خواهان در واقع تنها خود آنها را قربانی میکند.
فروکاستن دموکراسی یا سیاست به نمایندگی حاوی این پارادوکس است که درهر دولتی اصل “حفظ دولت” از بنیادیترین اصول است که در نتیجۀ آن نخبگانی که در مقام نمایندگان خواست و ارادۀ مردم معرفی میشوند تحقق چنین خواستی را فرع بر اصل فوق میدانند.درواقع گرچه دموکراسی پارلمانتاریستی داعیۀ نمایندگیِ کلیت جامعه را دارد، لیکن آنچه همواره در عمل اتفاق میافتد حذف بخشهایی از این کلیت از عرصۀ شهروندی است. این حذف وادغام سرشت سیاست نئولیبرال است. افراد درمکانیزمی ادغام میشوند که پیشاپیش ازآن حذف شدهاند.
در طی این تقسیم کار بورژوایی بین نخبگان سیاسی و مردم، که در همنظری با رانسیر میتوان آن را تابعی از منطق توزیع امر محسوس قلمرو پلیس دانست، عملاً منافع نخبگان سیاسی و اقتصادی به مثابه منافع “مردم” بازنمایی میشود. این داستان سرشت مشترک تمامی کنشهای بی چیزان بوده است. پس ازطغیان و بروز صدای مطرودان در برابر حاکم، سروکله نمایندگان پیدا میشود. “نمایندگی” در واقع چیزی نیست جز برهم خوردن “همارزی” و برابری مردم. گروهی از مردم ازبدنه جدا میشوند وسعی میکنند راهبری مردم را به عهده بگیرند. دراینجاست که سیاست رسمی، کارشناسی، علمی وتجملاتی شکل میگیرد. در واقع سیاست از دسترس عموم خارج شده (سیاست زدایی) وبه نمایندگان سپرده میشود. در این وضعیت دستگاههای مختلف فرهنگ سازی و اقتصادی سعی میکنند شکاف ایجاد شده به سبب فقدان سیاست را با چیزهای دیگری پرکنند.
تمامی داستان استحاله سیاست مردم را میتوان در این تعبیردرخشان کورنلیوس کاستوریادیس درباره انقلاب فرانسه خلاصه کرد که: “در فاز اول انقلاب فرانسه، انقلابیون هیچ میبودند اگر مردم در صحنه نمیبودند. در فاز دوم، انقلابیون هیچ میبودند اگر مردم در صحنه میبودند.” هنگامی که تکیه از “مردم” برداشته میشود، فیالواقع، سیاست از مردم جدا میشود. در این صورت است که سیاست شکل رسمی به خود میگیرد و “سیاست- مردم” منحل میشود.
سیاست در معنای رهایی بخش ، عرصهی اعتراض و حضور مردم در جامعه است که صدای خود را همپای صدای قدرتمندان جامعه برمیسازند. جایی است که حذفشدگان جامعه به نمایندگی از کل جامعه به میان میآیند. به تعبیر ژاک رانسیر، سیاست راستین ، آن جایی است که اجحاف وجود دارد؛ نقطهای که، تودههای مورد اجحاف قرار گرفته را به صحنه میآورد و بساط حاکمان را بر هم میریزد. سیاست در درون دولت شهر یونانی، در نقطهای شروع میشود که مردم با زور و فشار بر الیگارشی حاکم ، خواستههای خود را به او تحمیل میکنند. به این ترتیب برای رانسیر ، سیاست مقابلهی محکومان با حاکمان برای مطالبهی آن چه از آن باز داشته شده اند، است.
از این منظر بدون وجود تفاوت میان حاکمان و محکومان، سیاست ممکن نیست. از این طریق است که محکومان، آنها که “هیچ” اند، خود را به عنوان “کلیت” جامعه مطرح میکنند. سیاست راستین، مذاکره بین صاحبان قدرت که در مورد تعیین مسائل با هم مذاکره میکنند نیست، حتی اعمال قدرت نیز نیست : بلکه سیاست، لحظهای است که حذفشدگان و مطرودان جامعه، صدا پیدا میکنند. رانسیر در این مدل با ترسیم ) demos مردم عامه) در برابرpolis ، سیاست راستین را پیکار صدای مطرودان – یا همان طبقهی فرودست- در برابر حاکمان میداند. لحظه نمایش مردمانی که در نظام پلیس سهمی ندارند و به سهولت “مجرم”، “اوباش” یا ” تروریست” خوانده میشوند و از عدالت در نظام اجتماعی سیاسی بهرهای نمیبرند؛ مردمی که آرمانشان چیزی نیست جز برابر شمردهشدن وتعلق داشتن.
جنبش سبز
جنبش سبز در این صورت بندی لحظهای بود که سیاست در ایران به نوزایی دست زد و نمایندگان دیروز باور کردند که حذف مردم در سیاست برای سیاست وآزادی مخاطره آمیز است. هرچند همواره میل به نمایندگی و مدیریت کردن سیاست در شرایط جدید نیز قابل ردیابی است.
رهبران جنبش سبز تا به امروز دربرابر تقلیل سیاست بروز یافته در جامعه ایران به نهادهای نمایندگی مقاومت کردهاند. آنها سعی نکردهاند در مقام نمایندگان مردم خود را جا زده و به گونهای تکین برای آینده تصمیم بگیرند. اصرار آنها بر بخشی از بدنه مردم بودن؛ بدنهای هم ارز و تن ندادن به نقش تصمیم گیرنده بزرگ (نخبه سیاسی) به جای همه مردم (چیزی که سیاستمداران نئولیبرال اپوزیسیون ازآنها انتظار دارند) جنبش سبز را همچنان برای پلیس مخاطره آمیز نگه داشته است. موسوی با برقراری پیوند میان سیاست و زندگی (جنبش سبز را زندگی کنیم) و تاکید بر سیاست مردم (جنبش سبز رابه درون خانوادهها ببرید)بار دیگر توانسته است تجربه زیست سیاسی فعال را برای مردم زنده کند. در واقع موسوی “وفاداری” خود به انقلاب و دوم خرداد را با اتکا بر دموس، در جنبش سبز نشان داده است. او با حمایت از مردمی که به تسخیر سیاسی خیابانهای شهرشان آمده بودند به آنها برابری شان را یادآوری کرد و عملا با حضور دربین جمعیت، به تک تک تنهای طغیان کرده نشان داد که با آنها برابر است. او بدنها را پشت هیچ در بستهای به “پلیس” تحویل نداد وبی شک این راز آگاهی سیاسی ای است که همچنان کنشگران را در صحنه سیاست راستین نگه میدارد. مسئله مهم اینجاست که اگر چنانچه روزی موسوی یا کروبی بخواهند به عنوان نمایندگان مردم مذاکرهای با پلیس داشته باشند آنچیزی که باعث میشود، بتوانند امتیازی به نفع زندگی مردم بگیرند تنها طنین صدای کنشگران در خیابان سیاست است.
پانویسها:
• دیدگاه هانا آرنت در: وضع بشر. نویسنده : هانا آرنت. مترجم : مسعود علیا. ناشر : ققنوس
• دیدگاه آگامبن در: قانون و خشونت. گزیده مقالات جورجو آگامبن، کارل اشمیت، والتر بنیامین و… . مترجم:مراد فرهادپور ودیگران
Homo sacer. I, Le pouvoir souverain et la vie nue, traduit par Marilène Raiola, Paris, Le Seuil, 1997
• دیدگاه رانسیر در: ده تز درباره سیاست. نویسنده : ژاک رانسیر.مترجم:امید مهرگان
عکسها:
تحصن نمایندگان اصلاح طلب مجلس ششم؛ عکس آخر: تظاهراتی در تهران، “جنبش سبز”
یک اشتباه در ابتدای مجلس ششم ، نمایندگان می خواستند قانون مطبوعات را به نفع مردم تغیراتی دهند که در همان ابتدا آقای خامنه ای طی دستوری غیر قانونی خواستار آن شد که به آن نپردازند و حدود100 نفر از افراد انصار حزب الله در جلوی مجلس مستقر شدند و با شعار بر علیه نمایندگان و ایجاد جو وحشت برای نمایندگان و همکاری آقای رئیس مجلس آقای کروبی و آقای بهزاد نبوی از نمایندگان خواستند که عقب نشینی کنند آقای کروبی تحت عنوان حکم حکومتی از اصلاحطلبان فاصله گرفت و به رهبری خوش خدمتی کرد ، این کار کروبی را جناح راست مورد تقدیر قرار داد ، در صورتیکه نمایندگان و حزب مشارکت می توانست با یک فراخوان از مردم در جلوی مجلس و با مشارکت واقعی مردم قانون مطبوعات را به نفع مردم تصویب کند و بجای اینکه خامنه ای قدم به قدم جنبش دوم خرداد را به عقب نشینی و انفعال بیندازد ، این خامنه ای بود که عقب می نشست هنوز رای 20 میلیونی زنده بود .واما یک اشتباه اصلاح طلبان و آقای موسوی ، در 88 این بود که به یکباره سیاست را و تغییر را از خیابان جستجو کردند و تا آخر در خیابان ماندند و نتوانستند از قدرت خیابان برای تغییر سیاست که می بایست در حکومت انجام میشد غافل شدند بطوریکه به صورت یک اپوزیسیونی در آمد که می خواهد نظام را تغییر دهد ، موسوی نمی بایستی از حکومت خودش را خارج می کرد ، در اوج راهپیمایی اعتراضی میلیونی آقای اژه ای
وزیر اطلاعات می گفت که به دنبال میر حسین بود برای مذاکره !
مجتبی / 13 February 2012
آنچه که کا باید از این تحلیل دریابیم تبلیغ پوپولیسم است کاهش منافع آنی و آتی جامعه در سطح مردم عادی و علم را نیز در ردیف تجملات شمردن . سیاست یعنی بیان توقعات اقتصادی که کنشهای آدمی ست برای اعتلای زندگی اش . امروز سیاست و اقتصاد تحت تاثیر متقابل علم زندگی ست عدم کشف قوانین حاکم بر آن فرو رفتن در تخیلات و یا به عبارتی خزعبلات است . تقلیل علم زندگی تا سطح عقب مانده ترین لایه های اجتماعی مانع اصلی رشد و تعالی جوامع بوده و هست . برای مثال در یک کارخانه ی ایکس تعدادی مشغول بکارند از اینرو سیاست عمومی در جهت حفظ این کارخانه و سرپا نگه داشتن آن است اما در همین صنعت با کمی اندک تغییرات صنعتی که باعث کاهش نیروی کار شده و تولید را چند برابر کرده است سبب خواهد شد نیروهای مشغول در آن هم از لحاظ افزایش تولید و هم از نظر سطح رفاه و دستمزد در سطح بهتر و مناسب تری قرار گیرند اما کارحانه ی اولی دیگر قادر به رقابت با این کارخانه نبوده و متضرر می گردد از لحاظ علمی شما باید کارخانه ی اول را از لحاظ تکنولوژیکی به روز نموده و یا تعطیل نمائید . اینجاست که نیروهای مشعول درآن مقاومت کرده و مانع تغییرات در آن واحد می شوند نمونه ی آن کارگران معدن انگلستان در دهه ی 80 است شما هر قدر می خواهید به لیبرالیزم و خانم تاچر فحش و ناسزا بگوئید اما از نظر تاریخی و منافع تاریخی انگلستان این نوع لیبرالیزم در مسیر تاریخ و رو به تعالی حرکت می کند آنگونه نیست که ” نخبگان ” همیشه در صدد انفراد منشی بوده اند اگر چه من حتی با لفظ نخبه و غیر نخبه هم مشکل دارم . تا قرن 21 بشر دموکراسی را نا آگاهانه استفاده می نمود اما امروز معین شده است که رشد خود به خودی نه نخبه وار نیاز مبرم به دموکراسی دارد چرا که توده ها در اشتراک تصمیم گیری با آزادی بیان قادر به یافتن راه مناسب برای تعالی جوامع خود گردند . از اینرو این و یا آن ( نخبکان یا مردم ) امروز باید با شیوه ای علمی تحلیل شود . اما در مورد شیفتگان دموکراسی هم باید بگویم دموکراسی همچون رمل و اسطرلاب نیست که نخبه و غیر نخبه در آن مطرح باشند زیرا نخبه ای نبوده که جامعه را به شکل صحیح هدایت نماید از اینرو همه ی افراد مثل هم هستند و بقول شما “برابر ” . تا بتوانند فکر هایشان را روی هم بریزند و درست ترین تصمیم را بگیرند . علم زندگی یا به تعبیر اهل فن اقتصاد سیاسی بسیاری از مسائل را به شکلی کاملا علمی با استفاده از تجربیات عملی جوامع دیگر کشف نموده است از اینرو همانگونه که جوامع در کار کارشناسی به اهل فن آن مراجعه می کنند در اقتصاد سیاسی نیز همینگونه است تصمیم دموکراتیک به معنای نفی متخصص رشته های گوناگون علوم نخواهد بود و تعالی جوامع لستگی مستقیم به کار کارشناسی آنها دارد . این درک پوپولیستی و خرده لورژوا مآبانه است که مانند خمینی ایدئولوژی و مکتبی بودن را در مقابل علوم و متخصصین می داند زیرا این علم است که با ایجاد شرایط متعالی تر تولید که سبب ورشکستگی این خرده بورژوا شده می گردد و یا آن لیبرال است که شعار ملی گرائی می دهد تا تکنولوژی و صنعت برتر غرب که سبب ورشکستگی اش می شود را پس بزند و تناقضات فکری سیاسی و اقتصادی این جوامع عقب مانده همگی ناشی از نوعی محافظه کاریست تا وضعیت و شرایط موجود را دست نخورده نگه دارد و یا اگر حرکتی رو به جلو اگر قرار است انجام شود بسیار کند باشد تا با انباشت ایشان برای ارتقاء سطح تولید همگن باشد و به همین دلیل است که لیبرالیزم جوامع عقب مانده ( خواهان باران هستند نه سیل – بازرگان ) با نوعی ملی گرائی و اندیشه های سنتی – مثل ایران ملی – مذهبی – عجین شده اند . از اینرو نفی نخبگان به معنی نفی علم و نفی علم به معنی انحطاط آن جامعه است سکولاریزم استبداد دیکتاتوری دموکراسی در آن معنا و مفهوم ندارد زیرا ضرورت تاریخی ست که تعیین کننده اند شما نمی توانید یک شبه به آحرین مدل هواپیما دست یابیدلذا مجبورید ابتدا مانند برادران رایت هواپیما بسازید دیگر مانند برادران رایت هواپیما نمی سازید وقتی دیگران آخرین مدل هواپیما را ساخته اند . هندوستان و پاکستان دو کشور از لجاظ معیارهای شما کشورهای دموکراتی هستند و هر دو تا سال 1990 مثل هم بوده اند رشوه خواری و … در هر دو بیداد می کرده است اما امروز هندوستان به ضرورت دموکراسی و سیاست مدرن پی برده است زیرا امروز رشد تولید رشد صنایع رشد سیاسی و اجتماعی را بوجود آورده است اما پاکستان در همان مدار می چرخد . مسائل بسیار است تا بعد ….
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 14 February 2012
بررسی دو واقعه تاریخی از یک جنس و با یک نتیجه ولی در متن حاشیه ای که از زمان بدور افتاده است و مصادیق عمومی و خصوصی ان یکسان نیست شنا کردن برخلاف جریان ابست
اخلاق افلاطونی و منطق ارسطوئی مولود زمتن خاص خود است و قابل تطبیق باجامعه امروزی نیست بخصوص که بخواهیم امر سیاسی را اقتصادی تعبیر کنیم و برابری انسانهای در خلا بسنجیم
در دوم خرداد مردم بخیابان امدند که رای بدهند و کسی را که میخواستند انتخاب کردند براستی خواسته دیگری مطرح نبود انچه که بعد گذاشت ریشه در ساخت حکومت ایران داشت و سر نوشتی محتوم
در 22 خرداد 88 مردم در انتخابات شرکت کردند ونتیجه ای بدست نیاوردند
بعد اعتراض کردند و سرکوب شد نتیجه انتخابات 88 و اعتراضات بعدی مطلبی حاشیه ایست که با تحلیل نویسنده همخوانی ندارد
تحصن نمایندگان مجلس ششم از لون دیگریست که اگر این تحصن به نتیجه میرسید کل حکومت که پارلمان هم جزئی از ان بود میبایست ازبین میرفت نگاه کنید به قانون اساسی ایران مخصوصا بعد از باز نگری و حدو د اختیارات ولی فقیه وعدم مسئولیتی که این مقام بر اساس قانون در اختیار دارد ودر همان دوره در مجلس اعمال کرد یعنی با حکم حکومتی مانع طرح ورای گیری مصوبه ای شد که ازادی مطبوعات را سلب نمود
در تحلیل پارلمانتاریزم نفی شده است و اساس را حضور مردم در خیابان دانسته است ونماینده مردم را سد راه ازادی انتخاب کنندگان بحساب اورده که با واقعیتهای امروز جهان همراه نیست چون دنبال کردن شیوه فکری نویسنده نتیجه ای جز انارشیزم در پی نخواهد داشت
اگر قرار را به بررسی وضع کنونی جامعه ایران بگذاریم و باید ها و نباید های انرا میدانی بسنجیم بایستی بخلاف نظر نویسنده راه و کار را در سیستم پارلمانی جستجو کنیم چون قسمت پنهان حکومت ایران زورمداراست و این زورمداری را در هیات سپاه پاسداران در وزارت اطلاعات در بسیج و بیت رهبری ودر تمام احاد اداری حتی در روزنامه کیهان و دربازاری که سود میبرد و مالیات نمیدهد و منکر اجر قانون است و سر انجام در قامت رهبری میبینیم
اگر قرار باشد که انقلاب و انقلاب در انقلاب را دنبال کنیم حتما به ازادی نمیرسیم
اگر منظور نویسنده انستکه موسوی وکروبی از جنس مردم هستند و جنبش را میخواهند بخانه های مردم ببرند میدانیم که چنین نیست زیرا هر دو ی اقایان کاندیدای ریاست جمهوری شدند ومیخواستند نماینده کل ملت باشند و نه جزئ ان
این روزها نباید این اقایان زیر سوال برده شوند چون خواسته انان (انچنانکه اعلام شده است) درجهت مردم است ولی جنبش سبزی که هم اکنون چندان هم نفسدار نیست بعد از حصر اقایان در حال و هوائی دیگر است حتی نمایندگان رهبران موضوعیت این جنبش را بگونه ای دیگر تشریح و توجیه میکنند که جامعیتی بدان نمیدهد و فراخوانهای انان نیز نتایج ملموسی نداشته است
متاسفانه نیروی ترقی خواه داخل فرصت انتخابات را از دست داده است و جنبش سبز به نظاره گرگهای گرسنه ای ایستاده است که مشغول دریدن یکدیگرند وگرسنگی انان سیری نمیپذیرد
اگر در پاکستان نظامیان منظما کودتا میکنند و دولتمردان 10 درصدی و 5در صدر لقب دارند در کشور محنت زده ما کل ثروت و دارائی به یغما رفته است و پنهان کاری بصورت رسمی قانون شده است وهرکه اسرار هویداکند بردار بایستد
امروز اقتصاد عین سیاست است و صد البته نه با منطق ارسطوئی چون زیاضیات و امار در خدمت انند وابزارهائی تولید کرده است که دولتمردان جیره خوار وغلام حلقه بگوشند اگر در ایران انتخابات مهندسی شده تحویل میدهند در سیاستی که فقط اقتصادیست انتخابات هم لازم ندارد کافیست به دو حکومت یونان و ایتالیا توجه کنید که هر دو حکومت از چپ وراست بدستور اقتصاد از کار بر کنار شدند و شاید برای نویسنده محترم جالب باشد که بداند یکسال حضور دائم مردم در خیابانهای تمام شهرهای یونان با واسطه و بی واسطه نتیجه ای برای این دموکراسی نداشته است واگر باز هم دوام بیاورد با سرکوب و سر انجام دیکتاتوری مواجه میشود ودر انتخابات پیش روی این کشور هر حزب و یا احزابی که برنده شوند مجبور به اطاعت از این دیکتاتوری نا معلوم خواهد بود
جنبش سبز مثل نهضت ملی قربانی استبداد است ودر قالب کلام نمیتوان انرا بدلیل مردمی بودن مترقی شناخت مسلم است که این حرکت شهری بوده و زبانی برای توجیه عوام نداشته است بنابرین نهادینه نشده است و استدلالی از قماش انجه نویسنده محترم انجام داده بیشتر به سر درگمی خوانندگان میانجامد در حالیکه حداقل جامعه خارج از کشور که باین مطالب علاقمند است باید بیشتر به نواقص جنبش اشنا شود تا در حرکت پیشرو اگاهانه عمل کند و حتی در تماس با فامیل و اشنایان منطق اصیل را درخدمت حرکت بغدی قرار دهد واگر این شعار عنوان گردد که پارلمانتاریزم بمفهوم حکومت پلیسی است و مجلس مفهومی دیکتاتوری دارد پس چه کسی قانون تدوین کند چون حداقل از زمان ارسطو سعی شده است نمایندگانی برای قانونگزاری معین شوند زیرا در حال قانون باز دارنده است و مقداری از ازادیها راسلب میکند ولی نمیشود بدون قانون زندگی جمعی داشت
ما در جامعه جهانی زندگی میکنیم و بسیاری از قوانین سرزمینی ما هم ناگزیر باید بنفع اجماع جهانی تعدیل گردد چنانکه در خطوط دریائی و موا صلات هوائی ناگزیر از رعایت دیگرانیم ورسم نانوشته ای نظارت های نانوشته از حقون داخلی را در اختیار خارجیان گذاشته است (مثل رعایت حقوق کار واز جمله کلیه حقوق کودکان ومعیارهای بشری) که نمیتوان براحتی از ان گذشت
اجرای دموکراسی واسطه میخواهد و این واسطه نمایندگان ملتند که در واقع بعنوان اکثریت مطرح میشوند
نویسنده محترم حزب را کلا نافی دموکراسی دانسته اند که استدلالی بخطاست و یکی از مشکلات بزرگ کشور ما نداشتن احزاب کارامد است
در دوره مشروطیت حزب فراگیری نداشتیم ودر دهه 20 تنها حزب مترقی حزب توده بود که توانست جلب توجه کند ولی با زیر یوغ رفتن خارجی این حزب اصالتش را از دست داد ودر تهاجم 32 از نفس افتاد ودر دوره انقلاب هم که مجددا فعال شد هم وابستگی خارجی را رها نکرد و هم منادی عقب مانده ترین نیرویهای انقلابی گردید که قلع و قمعش نه از نظر انسانی که فاجعه بود بلکه از نظر فکری حساسیتی بر نینگیخت
حکومت ولی فقیه با تشکیل احزاب موافق نیست چنانکه اقای خمینی احزاب جمهوری خلق مسلمان و جمهوری اسلامی را که روحانیون تشکیل داده بودند منحل کرد ورهبر کنونی نیز همینکه تشکیلاتی بصورت حزب بوجود اید که نهایتا بخواهد سیاستی را عملی سازد سرکوب میسازد نمونه بارز ان انحلال احزاب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامیست که از گروه و جمعیت بزرگتر شده بود
مسلم اینستکه اختیارات رهبر که میتواند هر قانونی را نادبده بگیرد و هر سیاست تصویب شده را از مرحله احرا خارج کند اجازه نمیدهد این احتیارات را محدود کند جنانکه همین موضوع را در قوه قضائیه هم پیاده کرده و شورایعالی قضائی را منحل کرده است
لازم است جنبش سبز خارج ازکشور بعد اتنخاباتی 12 اسفند یک واکاوی دقیق نسبت انجه انحام شده و یا در بوته اجمال
مانده انجام دهدو مسائل و اشکالاتش را بصورت گزارش باگاهی عموم برساند
مسلما در شرائظ تحریم قرار داریم و یکشب در مبان حمله اسرائیل قطعی میشود و صبحدم جیز دیگری را بیان میکنند و در این شرائط تعدادی جنگ طلب دیگری داریم که منافع خودشان به وطن ترجیح میدهند
تا اینجا جنگ نبوده و بیلان کشورهای صنعتی نشان این قضیه را نداشته است که ایا جنگ و صلح رابموازت یکدیگر عمل میکنند و یا خواسه های دیگری دارند که اهم ان شراکت در رانت ها ی نفتی است در هر صورت بیشتر خواسته ها ریشه در پول دارد که نمونه کامل ان را در عراق و لیبی شاهد هستیم هیچکس خارجی تشنه اهدائ ازادی بما نیست
کشور های حامی حقوق بشر سهم افزایش قیمت نفت را میخواهند و بر همین اساس کشور هائی چون عراق و کویت و سعودی و امارات بایستی مازاد درامد ها را در اختیار صندوق بین المللی پول بگذارند تا اعتبارات مورد نیاز کشور های صنعتی تامین شود
لازم بیاد اوریست کشور ازادی مثل سوئد که شاید دموکرات ترین از نوع پیشرفته باشد اعلام لشکر کشی بایران نمیکند درصورتیکه پذیرای بسیاری از پناهندگان ایرانیست
راه دموکراسی ایران در داخل و از طریق صندوقهای رای تعیین میشود چه تجربه مصر نشان جابجائی دیکتاتورهاست ولیبی گسترش نا اامنی
اکر جنبش سبز نمیتواند در انتخابات پیش رو شرکت کند میتواند مسیر اینده ای را که چندان دور نیست روشنائی ببخشد
کاربر مهمان / 17 February 2012
مسئله حضور توده مردم در سیاست (که در آلمان هم این روزها گاهی مورد گفت-و-گو است) اگر بدون توجه به محدودیت ها مورد تاکید قرار گیرد به رمانتیسیسم چپ دیگری منتهی خاهد شد. مسئله رای گیری مستقیم که در عمل همیشه ممکن نیست. حضور همیشگی در خیابان آیا تنها راه حل است؟ تشکیل گروه های بسیار زیاد که در تمام سطوح توزیع شده اند و می توانند از تعداد کمی عضو تشکیل شده باشند (چیزی شبیه سازمان بندی های احزاب کمونیست که مثلن هر ۱۰ نفر «نماینده» ای داشتند و دوباره هر ۱۰ نماینده «نماینده ای») ؟ آیا مردم می توانند بگویند بسته های کمک اقتصادی اروپا به یونان مفید اند و اصلن می توانند به اقتصاد یونان و اروپا کمک کنند؟ و نکته ای در خور تامل: وقتی «شیرماخر» یکی از سردبیران فرانکفورتر آلگماینه در طعنه به و انتقاد از اروپا (مرکل و سارکوزی) که به پاپادموس حمله کردند که چرا می خاهد در مورد بسته کمکی اروپا به یونان از مردمش نظر بخاهد ، در مقاله ای نوشت «دموکراسی چیزی مثل آشغال است» (و هابرماس هم اتفاقن در هم نظری با شیرماخر و حمالت از او مقاله ای انتشار داد) ، منتقدی نوشت شاید اگر از مردم آلمان هم بپرسیم آیا به یونان اصلن کمکی صورت بگیرد ، در جواب بگویند نه!
مانا / 20 February 2012