دوستی گرامی از اندیشمندان و فرهیختگان مقیم خارج از کشور برایم پیوند مصاحبهای با دکتر همایون کاتوزیان را فرستاد و سفارش کرد که آن را بشنوم و پاسخی بدهم. عنوان این مصاحبه «از ایران باستان چه آثار علمی مکتوبی بجای مانده؟ » بود و بخش دوم آن مورد نظر من است که در آن دکتر کاتوزیان به طور خاص دربارهی تاریخنگاری در ایران سخن گفته است.
نخست دربارهی موضع خودم دربارهی آثار دکتر کاتوزیان توضیحی بدهم که شاید در مقام مقدمه سودمند باشد. من برای دکتر کاتوزیان احترام قایلام، چون دربارهی ایران اندیشیده و این جسارت را داشته که آرای خود را در قالب کتابهایی منتشر کند، و در آثارش یک چارچوب نظری مشخص و مرتب و معلوم به چشم میخورد که بر آن مبنا اظهار نظر میکند و تا همین جای کار آنچه حاصل میشود جای ارج و احترام دارد، چرا که اغلب کسانی که دربارهی فرهنگ و تمدن ایرانی اظهار نظر میکنند از دستگاهی نظری بیبهرهاند و جسارت آن که حرفشان را در قالب متنی منظم بنویسند و منتشر کنند را هم ندارند.
آرای دکتر کاتوزیان اما –جدای از این ارج – از دید من جای نقد فراوان دارد. رویکردشان به معنای دقیق کلمه شرقشناسانه و یونانزده است و با بیتوجهی و گاه کماطلاعی از منابع ایرانی همراه است. دستگاه نظریشان هم شکلی بازسازی شده از دیدگاههای قرن نوزدهمی مارکس و به خصوص ویتفوگل دربارهی استبداد شرقی و اهمیت کمبود آب است که از طرفی نگاهی شرقشناسانه و استعمارگرانه را منعکس میکند و از طرف دیگر میشود با انبوهی از اسناد نشان داد که اصولا غلط و نادرست است.
طی سال گذشته در گروه جامعهشناسی تاریخی انجمن جامعهشناسی ایران که افتخار مدیریتاش را بر عهده دارم، سلسله نشستهایی برای نقد آرای ایرانیان در این حوزه برگزار کردیم که چند برنامهاش به نقد کتابهای ایشان اختصاص یافت و انعکاسها و بحثهایی هم ایجاد کرد. من در آن برنامهها بنا بر همین احترامی که حرفش گذشت، سکوت اختیار کردم. چون دوستان نقدهایی تیزبینانه و درست داشتند و بحث علمی و بارآوری را رقم میزدند که با حضورم مطلب زیادی به بحث افزوده نمیشد. قصد نداشتم دربارهی ایشان و افکارشان چیزی بنویسم، تا این که مصاحبهی یاد شده را دیدم و این قصد دگرگون شد.
آنچه خواهم نوشت بدان معنا نیست که با دیدن این مصاحبه از احترام ایشان و ارج کارهایشان نزدم از بین رفته، اما حقیقت آن است که اینها کاهشی نمایان یافته و قاطعیتم در نادرست پنداشتن آرایشان افزایش یافته است. حدس من آن است که مصاحبهگر در آنچه من دیدم زرنگیهایی به خرج داده و حرفهایی در دهان سخنگو گذاشته است. اگر چنین است سزاوار است دکتر کاتوزیان گرامی به سرعت اصلاحیهای بزند و از مخدوشتر شدن انگارهشان نزد صاحبان نظران جلوگیری کند.
محورهای مصاحبه مورد نقد
مصاحبه مورد نقد در اوت ۲۰۱۳ با رادیو فرانسه انجام شده و بر یوتیوب نیز در دسترس علاقهمندان است. متاسفانه باید بگویم این گفتوگو به معنای دقیق کلمه گواه نادانی و کژفهمی بود. تقریبا در هیچ خوشهای از جملات نبود که یکی دو خطای تاریخی فاحش و غلط چشمگیر به چشم نخورد، و من همچنان در شگفتم از چنین گفتارهایی که از نویسندهی آن کتابها صادر شده است، کتابهایی که مستقل از نقدهایم بر آنها به هر صورت بر فرهیختگی نویسنده گواهی میداد.
گزارههای اصلی مصاحبه را میتوان به این ترتیب صورتبندی کرد:
۱) ما در ایران برای ۱۲۰۰ سال اول تاریخاش هیچ سند نوشتاری و تاریخ بومیای نداریم. تاریخنویسی هم در ایران هرگز رخ نداده و همیشه یونانیان و اروپاییها بودهاند که تاریخ ما را نوشتهاند. چنان که مصاحبهگر جمعبندی میکند: «یک نفر از اجداد ما نبوده که تاریخمان را بنویسد!»
۲) متونی مانند شاهنامه هم ارزش تاریخی ندارند و افسانه و اسطوره هستند و مبنایشان روایتهای شفاهی بوده.
۳) علت این که تاریخ و تاریخنگاری نداشتهایم، نبودن آزادی در ایران بوده، «آزادی اندیشه و قلم» در ایران نداشتهایم ولی در یونان چنین چیزی بوده و برای همین آنجا مورخان خوبی پرورده شدهاند.
۴) کتیبهی کوروش ربطی به آزادی و حقوق مردم ندارد و متنی است مربوط به چیزهای دیگر. اصولا حقوق بشر امری مدرن است و ایران هم به کلی عاری از آن بوده است.
۵) عصر زرین تاریخ ایران منحصر به عصر اسلامی است و قبلش خبری نبوده است.
۶) خط میخی (احتمالا منظور پارسی باستان است) ایرانی نیست، بلکه از ترکیب ایلامی و آرامی عمل آمده!
اینها محورهای اصلیای هستند که انگار مورد نظر مصاحبهگر بوده و دربارهاش به طور خاص پرسش میکند و دکتر کاتوزیان در پاسخ محتوایی تحویل میدهد که نتیجهاش همین شش مضمون میشود.
مصاحبهی مورد نظرمان، هفت دقیقه و بیست و هفت ثانیه به درازا کشید، و بیاغراق بگویم که یکی از متراکمترین نسبتهای غلط بر دقیقه را در مصاحبههای علمیای که شنیده بودم، داشت. متاسفانه در جای جای این گفتوگو نشانههایی بودن که نادانی عمیق و ریشهدار دو طرف مکالمه دربارهی ایران و تاریخ ایران را نشان میداد. ضمن نقد شش گزارهی بالا به آنها اشاره خواهم کرد.
نقد گزارههای مصاحبه
■ نخست: چه کسی گفته که ایرانیان تاریخ بومی نداشتهاند؟ اصولا نوشتن تاریخ در ایران زمین آغاز شده است. نوشتن تاریخ یعنی ثبت رخدادهای عمدتا سیاسی با دقتی عینی و گزارش کردن نامها و نشانها و رخدادها، و این هم از ابتدای هزارهی سوم پیش از میلاد در سومر و ایلام آغاز شده که هردو زیرسیستمهایی از تمدن ایرانی هستند. دکتر کاتوزیان انگار انتظار داشته از ابتدای کار کسی تاریخ کل تمدن ایرانی را بنویسد و در ضمن اولین دولت فراگیر ایرانی (هخامنشیان: میانهی قرن ششم پ.م) و تمدن ایرانی (آغاز شده در اواخر هزارهی چهارم پیش از میلاد) را با هم یکی فرض کرده. در حالی که هیچکس تمدن چینی (آغاز شده در ۱۶۰۰ پ.م) را با اولین دولت چینی (دولت هان در ۲۲۰ پ.م) یکی نمیگیرد و نادرست است اگر فکر کنیم تمدن اروپایی (آغاز شده در حدود ۱۶۰۰ پ.م) با اولین دولت بزرگ اروپایی (روم: قرن سوم پ.م) یکی است.
اما حتا با قبول این خلط هم باز انکار تاریخنگاری در ایران برایم شگفتانگیز است. چون اصولا متون تاریخی برای نخستین بار در ایران زمین و در دولتهای ایرانی (پیش از وحدت سیاسی ایران زمین) نوشته شدهاند. دولتها و دولتشهرهای سومری و ایلامی و هیتی و اکدی و کاسی و میتانی و بابلی و آشوری همگی تاریخهایی مدون و مشخص از خود به جا گذاشتهاند که منبع اصلی تاریخنگاری جهان باستان است. نخستین چرخش مفهومی در تاریخنگاری هم در ابتدای عصر هخامنشی رخ داده و دقیقترین و عینیترین صورتبندی از تاریخ باستان با آغاز عصر هخامنشی بر صحنه پدیدار میشود و متن مرجعش کتیبهی بیستون است. هخامنشیان و بعدتر دولتهای عظیم اشکانی و ساسانی هم در ثبت تاریخ خود دقت و کوشش فراوان به خرج میدادهاند و برایم بسی شگفت است که کسی تواریخ هرودوت یا حیات مردان نامی پلوتارک را تاریخ فرض کند اما گزارش عینی و دقیق بیستون صد سال قبل از هرودوت و گزارشهای شفاف و دقیق ساسانیان در دیوارنگارههای بیشاپور و نقش رستم را تاریخ نداند. گذشته از اینها ما بایگانیهای عظیمی از ثبت جزئیات تاریخی (در حد روندهای دیوانسالارانه و امور مالی و فتحنامهها و گزارشهای جنگی) را داریم که در مقیاس چند هزار لوح حتا در بایگانیهای دولتشهرهای کوچکی مثل ماری و اوگاریت ثبت میشده است، و این جدای از کتابخانهها و بایگانیهای عظیمی است که در کاخ آشوربانیپال (پیش از وحدت ایران) و باروی تخت جمشید (پس از وحدت کشور) داریم. همین سنت تاریخنگاری است که در قرون میانه باعث شده ایرانیان نه تنها تاریخ خود، که تاریخ سرزمینهای همسایهشان را هم بنویسند. چنان که تاریخ هند و چین و روسیه و عربستان را جز با مراجعه به آثار مورخان ایرانی در هزار سال گذشته نمیتوان بازسازی کرد. اگر اینها تاریخ نیست پس تاریخ یعنی چه؟ و چطور میشود این سنت تاریخنگاری را نادیده انگاشت و بعد مدعی نظریهای دربارهی جامعهشناسی تاریخی ایران بود؟
■ دوم: چنان که در گفتوگو اشارهای میشود، شاهنامه در واقع بازنویسی خداینامههای دوران ساسانی است و در اصل قرار بوده تاریخهای موجود دربارهی عصر ساسانی را یک جا گردآوری کند. فردوسی اما چنان که خود به روشنی شرح داده، روایتهای اساطیری و گزارشهای پهلوانی بازمانده از دوران اشکانی (بخش سیستانی شاهنامه) را هم به متن افزوده است. بخش تاریخی که بر دوران ساسانی تمرکز دارد اتفاقا بسیار دقیق است و توجه به آن طی سالهای گذشته هم ابهامهایی فراوان را برطرف کرده و هم در آثار مهم و محکمی مثل کتاب خانم دکتر پورشریعتی (سقوط و انحطاط امپراتوری ساسانی) مرجع قرار گرفته است. غیرتاریخی پنداشتن نیمهی تاریخی شاهنامه احتمالا از ناحیهی کسی صادر میشود که بخش تاریخی (که مختص ساسانیان است) را نخوانده و تنها تصویری محو از اساطیر پهلوانی بخش سیستانی را در ذهن دارد.
■ سوم: کلیشهی «یونانیها آزاد و شرقیها بنده بودهاند» را میشود از عوامی انتظار داشت که فقط بخشهایی از آثار شرقشناسان عصر استعمار را خواندهاند، اما از یک پژوهشگر معاصر تاریخ ایران انتظار میرود قدری دقیقتر سخن بگوید. اینجا مجال گشودن این سخن نیست، اما من در مقالهای که به تازگی انتشار یافته و بر کانالام هم هست به روشنی نشان دادهام که مفهوم آزادی و آزادگی –در معنای سیاسیاش، و صدالبته که نه در معنای مدرناش- در ایران زمین از دیرباز وجود داشته و محور صورتبندی اخلاق جمعی و مبنای شکلگیری جریانهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی هم بوده است. اصولا اولین اشارهی سیاسی به کلمهی آزادی (اَمورگی در کتیبهی سومری اورکاگینه، که گزارشی تاریخی هم هست) به ایران زمین مربوط میشود و اولین اشاره به مردم و حقوق مردم (منشور کوروش و سهگانهی بوم، مردم، شادی) هم در کتیبههای هخامنشی صورتبندی شده است. نخستین نظام فلسفیای که به آزادی انتخاب فردی پافشاری دارد و منِ آزاد خودمختار را مبنا میگیرد هم نگرش زرتشتی است و کهنترین متنی که چنین مفهومی را در خود دارد هم سرودهای گاهان است که آن هم بیشک ایرانی است. بنابراین تصوری که دربارهی غیاب آزادی در ایران ارائه شده از ریشه نادرست است.
توهم حضور آزادی در یونان باستان هم افسانهای نوساخته و قرن نوزدهمی است. دربارهی یونان هم دو کتاب دارم (اسطورهی معجزهی یونانی و افلاطون: واسازی یک افسانهی فلسفی) که به دقت نشان میدهد مفهوم آزادی در یونان باستان وجود نداشته و اندیشمندان یونانی از جمله افلاطون در برابر آن مفهوم که از ایران هخامنشی صدور مییافته واکنش و مقاومت نشان میدادهاند. آزادی مفهومی جامعهشناختی است که باید با مرور متون سیاسی و وارسی قراردادهای حقوقی و بررسی درجهی استقلال منها از طایفهها و ساختهای دینی و سیاسی دربارهاش داوری کرد، و نه تصوراتی ذهنی و مبهم که از هالیوود و رمانهای اروپایی برخاسته است.
■ چهارم: روشن است که پرسشگر و پاسخگو دربارهی متن بسیار مشهوری مثل کتیبهی حقوق بشر کوروش هیچ تصوری در ذهن ندارند. مصاحبهگر که ظاهر دوستداران ایران را به خود گرفته و از لای پارگیهای این حجاب سخن میگوید، دربارهی «سنگنوشتهی کوروش» پرسش میکند. قاعدتا دکتر کاتوزیان میبایست اعتراض کند و به این حقیقت اشاره کند که کتیبهی کوروش بر سنگ نوشته نشده و گِلنوشته است و بر خلاف تصور پرسشگر در جایی هم به نمایش در نمیآمده و متنی آیینی است که در پای معبدی دفن شده است. اما با کمال تعجب نه تنها ایشان این خطای فاحش را اصلاح نمیکند، که چندین اشتباه پیاپی چشمگیرتر دربارهاش مرتکب میشود. مثلا میگوید که این کتیبه به «آزادی دینی دادن به یهودیان و مصر و کلده و باقی کشورهایی که کوروش فتح کرده» مربوط میشود. در حالی که همین عبارت چند کلمهای، چهار خطای نمایان دارد: کوروش هرگز مصر را فتح نکرد، کلده از دویست سال پیش از کوروش نام واحدی سیاسی نبوده و قبلش هم قبیله بوده نه کشور. کتیبهی حقوق بشر هم هیچ ارتباطی به اینها ندارد و در آن هیچ اشارهای به یهودیان و فتوحات هخامنشیان نرفته است.
متن کوروش کاملا در بافت باورهای بابلی و فقط برای مردم این شهر تدوین شده و فتحنامهایست که ورود پیروزمندانه و صلحجویانهی کوروش به بابل را وصف میکند و تاکید میکند که کوروش به همهی مردم آزادی داده و ویرانیهای جنگ را بازسازی کرده و مردم را در دین و آیینشان آزاد گذاشته و تبعیدیان را به زادگاهشان بازگردانده است.
دکتر کاتوزیان میگوید «ما دلمان میخواهد این حرفها (حقوق بشر در کتیبهی کوروش) را باور کنیم ولی واقعیت چیز دیگری است». اما من گمان میکنم ایشان دلشان این را نمیخواهد، و واقعیت هم چیز دیگری نیست. فتحنامهی کوروش که بدیهیترین دادهها دربارهاش در این گفتوگو نادرست طرح شده، نخستین متنی است که در آن به نقش سیاسی مردم و تکیه کردن شاهی فاتح به مردم شهری گشوده اشاره میکند. تا پیش از آن فتحنامههای مشابه همه خدایان و گاه رهبران قبیلهای را نمایندهی مردم میدانستند و نه خودشان را. تنها با مقایسهی کتیبهی کوروش و فتحنامههای همزمان و قدیمیتر معلوم میشود که در اینجا با چرخش گفتمانی نمایان و ریشهداری روبرو هستیم که به طور مستقیم به ذکر نام «مردم» در کتیبههای هخامنشی بعدی وصل میشود و اهمیت «شادی مردم» -یعنی رضایت عمومی از اقتدار دولتی- در متون سیاسی پارسی را نشان میدهد.
■ پنجم: تردیدی نیست که در قرن چهارم هجری عصر زرینی در ایران زمین داشتهایم. اما این تصور که اعصار پس و پیش آن از فلزات پست یا چوب و سنگ ساخته شدهاند، ریشه در نادانی شرقشناسانی دارد که منابعی محدود را خوانده و همان را فصلالخطاب فرض کردهاند. تمدن ایرانی پیوستگی چشمگیری دارد و نقاط درخشان در همهی دورانهایش میتوان یافت. این تصورِ آغاز شدن فرهنگ ایران پس از عصر اسلامی که با تاکید در گفتوگو برجسته شده، به کلی نادرست است و اصولا تقسیم تاریخ ایران به پیش و پس از اسلام توهمی است که شرقشناسان برساختهاند.
سقوط ساسانیان یک روند سیاسی سی ساله بود و روند تغییر مذهبی و مسلمان شدن ایرانیان هم شش قرن به درازا کشید. در هردو مورد هم با ظهور دولت عباسی/ سامانی و شکلگیری مذهب شیعه/ اسماعیلی نسخههایی باستانگرا از سیاست و دین به سرعت در ایران شکل گرفتند. هیچ مقطع تیز و دقیقی نداریم که در آن سیاست و دین ایرانیان به خاطر اسلام دستخوش چرخش شده باشد و این تصور مستشرقانی است که دربارهی ایران کم میدانند، و ایرانیانی که جز آثار ایشان را نخواندهاند. اصولا آنچه به نام «رنسانس قرن چهارم» شهرت یافته، به طور عمده ترجمهی آثار قدیمیتر ایرانی به زبانهای رایج جدیدتر ایرانی بوده و این روندی است که به دقت در تاریخهایی بومی که دوستان انکارش میکنند، ثبت شده است. گسستهایی که از تازش اسکندر و حملهی مغول ناشی شد بسیار ریشهدار و عمیقتر از ظهور اسلام بوده، و تاکید بر اسلام ماجرایی سیاسی است که در جریان استعمار صورتبندی شد و هدفش جدا کردن ایرانیان از بخشهای قدیمی و عربنشین قلمروشان (عربستان و میانرودان و آسورستان) بوده که مدتی زیر سیطرهی عثمانی قرار داشت و به دست اروپاییان فتح شده بود.
■ ششم: باز دربارهی بحث خط، آشکار است که نادانی یا دست کم بیدقتی وخیمی در کار است. مصاحبهگر دربارهی «خط میخی» میپرسد، و میگوید «ما در مدرسه خوانده بودیم خط میخی ایرانی است، بعد دیدیم نه، از ایلامی و آرامی وامگیری شده». قاعدتا دکتر کاتوزیان اینجا باید به پرسشگر گوشزد میکرد که خط میخی یک زبان خاص را منعکس نمیکند، و شیوهای از نوشتن است، به همان ترتیب که خط الفبایی یا خط اندیشهنگار چنین است. خط میخی شیوهای از نوشتن بوده که با قلم نی و بر لوح گلی نوشته میشده و سومریان، ایلامیان، اکدیان، هوریها، و بسیاری دیگر با آن زبانشان را با خطهای خاص خودشان مینوشتهاند. به همان ترتیب که خط تصویری اندیشهنگار را مصریان و چینیان و هیتیها برای نوشتن زبان خاص خود به کار گرفتند و با خط الفبایی، فنیقیها و آرامیها و اتروسکها و پارسیان و یونانیان مطلب مینوشتند.
منظور پرسشگر از خط میخی احتمالا خط پارسی باستان است که آن هم نوعی از میخی است. اما این اشتباهش بخشودنی نیست که فکر میکند این خط ربطی به آرامی دارد (که الفبایی است)، یا ایرانی نیست چون از ایلامی و آرامی آمده (که هردو زبانها و خطهایی در دل تمدن ایرانی هستند). دکتر کاتوزیان هم به جای اصلاح کردن این سخنان نادرست همان خط مکالمه را ادامه میدهد و حرفهای غریب دیگری بر آن میافزاید. یعنی میگوید خط آرامی بسیار دشوار بوده –که چنین نبوده، و خط عبری امروزین ادامهی مستقیم خط آرامی سلطنتی یعنی خط رسمی دیوانی دولت هخامنشی است- و آخرش هم شاهکار میزند و میگوید ما خط اعراب را اتخاذ کردیم! در حالی که اعراب تنها یک خط (آن هم در یمن) ابداع کردند که خطِ (به نظر من زیبای) مُسندی باشد، که در جاهای دیگر وامگیری نشد و پس از اسلام منقرض شد. خط عربی مورد نظر ایشان هم ادامهی مستقیم خط سریانی است که در ایران عصر ساسانی رواجی کامل داشته و از راه ابریشم تا چین رفته بوده و بعد از اسلام به دست کاتبان ایرانی –که نامشان هم در تاریخهای مورد انکار آقایان آمده- به خط کنونی ما تبدیل میشود.
جمعبندی
در مقام جمعبندی تنها میتوانم این را بگویم که شنیدن این گفتوگو به راستی برایم ناامید کننده بود و هیچ انتظار نداشتم کسی که کتابهایی دربارهی جامعهشناسی تاریخی ایران نوشته و استاد دانشگاه آکسفورد است، خطاهایی با این عمق و دامنه را در گفتوگویی چنین کوتاه مرتکب شود، و قدری برایم دلسرد کننده بود که اشتباههایش تصادفی نبود و واگرایی نداشت، بلکه برعکس، همهی این خطاها گرداگرد محوری سامان مییافت که ایرانستیزانه بود و با خودخوارپنداری توجیهناپذیری پیوند خورده بود. اندرزی که از دیدن مصاحبههایی از این دست میتوان گرفت، آن است که پرسشگری از پیشداشتها در زمانهی ما دیگر نه صرفا کنجکاویای علمی یا فضیلتی فاضلانه، که ضرورتی سیاسی و وظیفهای اخلاقی است، و همچنین است تردید روا داشتن به اعتبار نقشها و متنها و گزارههایی که اعتبارشان به نمادی و سازمانی و رسانهای بند است، و نه عقلانیتی و سندی و شواهدی و عینیتی.
نوشتارهای آقای کاتوزیان گویاتر و شفاف تر از گفتارهای شان است. در مصاحبه ها و برنامه هایی چون پرگار بی.بی.سی. عیان است که ایشان در فرموله کردن افکار خود ضعیف هستند که شاید بخاطر سالها دوری از ایران و جامعه واقعی ایرانی ، ومراوده زیادی با آکادمیسن های خارج نشین باشد !
ایراندوست / 29 June 2018
از آقای شروین وکیلی به عنوان یک شخصیت آکادمیک بعید است که ناسیونالیسم
اینگوته قضاوت های علمی ایشان را تحت تاثیر قرار دهد چنین برخوردی احساسی و غیر علمی شایسته یک
انسان تحصیل کرده نیست.
در مورد ایراد اول دکتر کاتوزیان در این مصاحبه و آثارشان تاکید دارند که ما در ایران باستان
کتابی بمانند آنچه که هرودوت و گزنفون و دیگران تاریخ نگاری کرده اند یا بعدها در دوران اسلام بیهقی و طبری و…. نداریم مایه تعجب است که آقای وکیلی تفاوت نگارش کتاب تاریخ را با کتیبه نویسی درک نکرده اند و حتی گزارشات دیوانی را کتاب تاریخ دانسته اند
در مورد شاهنامه هم بخش اساطیری آن اصلا قابل استناد نیست قسمتهایی از بخش
ساسانی قابل استفاده و برداشت تاریخی است اما در کل همان طور که پرفسور تورج دریایی
برجسته ترین تاریخ نگار عصر ساسانی فرمودند شاهنامه کتاب تاریخ نگاری نیست اما از بخش مذکورش میتوان استفاده هایی در استنباط تاریخی نمود
در مورد سوم ادعای اینکه در ایران باستان با جامعه کاستی و سرکوب های کرتیر و موبدان زرتشتی آزادی وجود داشته است آنقدر بی پایه است که ارزش پاسخ ندارد در زمانی که در یونان باستان
اندیشمندانی چون سقراط و ارسطو و افلاطون بودند در ایران کدام متفکر فیلسوف را داشتیم ؟!
مورد پنجم بحث این است که فرهنگ کتابت کتاب به جای فرهنگ شفاهی
و رسم الخط سریانی و اوزان عروضی و اجازه تحصیل برای همه طبقات را ما از عربها
یاد گرفتیم کدامین چکامه گوی ما به پای شاعران دوران اسلامی میرسند؟
مورد آخر در مورد رسم الخط در این باستان بحث این است که عموما رسم الخط و الفبای ما
عاریتی تقلیدی و یا اصلاح شده نمونه های دیگر بوده و خط و کتابت در ایلام بعد از بین النهرین رواج می یابد
منشور کوروش هم یک فتحنامه بدست قوم پیروز است نه اعلامیه جهانی حقوق بشر البته مواردی از آزادی چون آزادی ادیان در آن به چشم میخورد اما اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست
شایسته نیست ایرانی بودن قضاوت علمی ما را دگرگون کند
فرزاد سیدی / 29 June 2018
با سلام
نقدی بسیار دقیق و صریح بود. یکی از مشخصات روانشناسی زیر سلطه، خود زنی و خود حقیر پنداری و خود تخریبی می باشد، که متاسفانه عده ای از نخبگان وطن (و نیز دیگر کشورهایی که در شرایطی تقریبا مشابه به سر می برند، از آن رنج می برند.
دست شما از این نقد جانانه درد نکند.
محمود دلخواسته / 29 June 2018
فکر می کنم نویسندهی این متن کلا توهم میزنه و برخلاف تاکیدش بر احترام به آقای کاتوزیان با طیب خاطر به ایشون توهین میکنه. ما ایرانی ها دچار هر چی باشیم، دچار خودخوارپنداری نیستیم، خیالتون راحت. یه نگاهی به خودتون بندازید که چه طور خیالاتتون رو به نام علم می فروشید.
فریبا / 29 June 2018
با سلام
من مایلم دو نکته را در میان بگذارم که اولی برای من مهمتر است. نکتۀ اول؛
گفته می شود: “شاهنامه در واقع بازنویسی خداینامههای دوران ساسانی است … فردوسی اما چنان که خود به روشنی شرح داده، روایتهای اساطیری و گزارشهای پهلوانی بازمانده از دوران اشکانی (بخش سیستانی شاهنامه) را هم به متن افزوده است.”
من در این رابطه می خواهم بگویم که:
“شاهنامه در واقع بازنویسی ـ کلمه به کلمۀ ـ خداینامههای دوران ساسانی” و به اضافۀ دو کتاب جداگانه است که حکیم ابوالقاسم فردوسی آن دو را در شاهنامه گنجانده است. یکی از این دو؛ همۀ داستان مربوط به افراسیاب ـ از اول تا آخر ـ است و دیگری همۀ داستان مربوط به حملۀ اسکندر به ایران است.
کسانی که شاهنامه خوان اند. [و شاهنامه خوان کسی است که شاهنامه را از اول تا آخر ـ دست کم ده بار ـ خوانده باشد؛] متوجه این معنا خواهند شد که این دو داستان ـ در واقع ـ دو کتاب کاملاً جداگانه اند و هر دو تألیف شخص حکیم ابوالقاسم فردوسی اند. یکی داستان اسکندر است که شرح دلبستگی “پارسایانه” فردوسی به صلح و مهرورزی با درونمایۀ “ایرانی ـ بودایی” است. دیگری داستان افراسیاب است که بیان اندیشۀ تقدیر گرایانه [و ایرانی] شخص فردوسی است. اولی علت تحت تعقیب قرار گرفتن و فرار فردوسی در رویارویی با تعرض سلطان محمود غزنوی است که صلح خواهی فردوسی در تقابل آشکار و در محکومیت حملات سلطان محمود غزنوی به هند ـ به خواست بسیار کسان و از جمله برادر سلطان محمود غزنوی ـ سروده شده است.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 29 June 2018
(2)
نکتۀ دوم؛
تاریخ نویسیِ “شرق شناسانه” در برخی موارد [کم ـ با نقطه آغازینی که از اواخر قرن نوزده دارد] مغرضانه و در بردارندۀ دیدگاه فاشیستی است. “شرق شناسی” اما در ادامه و در بسیاری موارد صادقانه و علمی و پژوهشی است. در هر دو مورد نوع کار علمی، مبتکرانه و اندیشمندانه و پر بار است. به ویژه متدیک آن سودمند و آموختنی است. از جنبه ای که “فاشیستی” است ـ برای نمونه ـ تاریخ ایران را از اثرات دین یهود بر فلات ایران ـ از بیخ و بُن ـ زدوده و یهودیان ایرانی را در سرزمین اجدادی شان بیگانه کرده است؛ و این کماکان غلط و زیانمند است و جان بسیار بیگناهان را گرفته و خانمان بسیار کسان را نیز بر باد داده است.
از دیگر آفات این “شرق شناسی” نکته ای است که شروین به درستی آن را برجسته کرده است:”اصولا تقسیم تاریخ ایران به پیش و پس از اسلام توهمی است که شرقشناسان برساختهاند.”
بر این اساس می خواهم بگویم که دانش عمومی ما ایرانی ها در بارۀ تاریخ ایران مخدوش است و از جمله به این دلیل است که اقوام ایرانی در سرزمین اجدای شان بیگانه اند!
دانش بزرگان ایرانی نیز در بارۀ تاریخ ایران سطحی و به دور از آثار مخرب “تاریخ شرق شناسان” نیست.
پیشنهاد من این است که عبارات “ایرانستیزانه” و ” خودخوارپنداری” و امثال آن را کنار بگذاریم و ـ باید کنار بگذاریم ـ و همدلانه به نقد و “پرسشگری” بپردازیم.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 29 June 2018
مطلب استاد شروین وکیلی مرا بیاد معلم تاریخ مان در سالهای اول دبیرستان انداخت ؛ یادش بخیر با چه شور و حرارتی می گفت : در درازنای تاریخ و در طول هزاره ها ایرانی هر کجا آب دیده آباد کرده است و هر کجا که آباد کرده آزاد کرده است و در هرجا که آباد و آزاد کرده، عدل و داد گسترده است
س.ص / 29 June 2018
بحث و نقد علمی جای توهین نیست. هر قدر هم با نظر یا نظرهای کسی مخالف باشیم ، می توانیم بخوانیم و بیاموزیم. «فریبا» حرفی درباره محتوای نظر نویسنده ندارد و فقط با بی احترامی شعار می دهد («خیالاتتون رو به نام علم می فروشید»). مثلا در مورد کتیبه کوروش و ربط آن به حقوق بشر من نظر آقای کاتوزیان را می پسندم و افسانه ای را که که عده ای می کوشند گرد این کتیبه بنا کنند هاله توخالی می دانم. اما این دلیل نمی شود به آقای وکیلی توهین کنم و از نقد ایشان بسیار آموختم. متاسفانه رسم شده که عده ای زیر هر مقاله و خبری به این و آن توهین می کنند.
خلیل / 29 June 2018
شروین وکیلی از تاریخ باستان یکسره نا آگاه است. کسی که فرهنگ و تمدن سومری را زیر مجموعه تمدن ایرانی بداند نشاندهنده ناسیونالیسم کور و نادانی خود از تاریخ و تمدن باستان است. ایشان به کدام سند عیلامی اشاره دارد که آن را مدرکی تاریخ نگاری عیلامی ها میداند؟ ایشان آشکارا دچار ویروس “هنر نزد ایرانیان است و بس” شده است.
اتی / 29 June 2018
آقای خلیل، هر حرفی ارزش نقد علمی نداره. ایشون بر اساس هفت دقیقه مصاحبهی آقای کاتوزیان یادداشتی به این بلندی نوشته، با توهین فراوان (مثلا: باز دربارهی بحث خط، آشکار است که نادانی یا دست کم بیدقتی) به آقای کاتوزیان. اگر هدف ایشون واقعا بحث علمی بود و کار علمی، باید و باید و باید به نوشتهها، دست کم در کنار مصاحبه، ارجاع می داد و بی هیچ ارزشداوری به خود موضوع میپرداخت و نه به نادانی پژوهشگر. من از امثال وکیلی ها و رائفی پور ها میترسم. اینها پدیدههای عجیب و غریبی هستند که فکر میکنم تنها در بستر ایرانی رشد میکنند. نگاهی به کتابهای منتشر شده از آقای وکیلی بندازید، ترسناک نیست؟ ترسناک نیست که حتی در ساحت علمی ما چنین فرصت طلب هایی که برایشان فقط و فقط بودن و مطرح شدن مهم است رشد میکنند؟ خیلی دلم میخواست فرصت میکردم و یادداشتی مفصل دربارهی چنین پدیده ای می نوشتم، پدیدهای مطلقا ایرانی!
فریبا / 30 June 2018
آقای وکیلی نوشته خود را احمدی نژادی آغاز کرده و ادامه می دهند ، به این معنی که ایشان ابتدا از ارادت و احترام خود به آقای کاتوزیان می گوید و آثارش را به رغم انتفاد ، ارزشمند و مفید می داند ، بعد یک مرتبه می نویسند:متاسفانه باید بگویم این گفتوگو به معنای دقیق کلمه گواه نادانی!!!!! و کژفهمی!!!!!! بود. عجبا ، شما به چه حقی از چنین آدم کژفهم و نادان آن تعریفها را می کنید؟ دیگر اینکه شما و همفکران محترمی که منتقد این اظهارات و نظریه ها هستید ، به غیر از تکرار مکررات و چندباره گوئی روایتهای مورد انتقاد ، چیز جدیدی ارائه نمی دهید ، جوابی برای سوالها و ایرادها ارائه نمی کنید ، منتقدان تاریخ نویسی رایج و تکراری یا به نادانی و کژفهمی متهم می شوند یا اینکه مزدور صدام(قبلا) و سعودی و امارات و…. هستند . اصلا فرض کنید ایشان دارد اشتباه می کند ، چرا باید توهین کرد؟؟!! فرق شما با تندروهای دینی و مذهبی چیست؟؟ آنها لااقل برای خود تکلیف الهی قائل هستند که معتقد باشند و تردید و خللی در اعتقاداتشان راه ندهند ، بحث شما و کاتوزیان که تاریخ هست و علم ، چرا به شیوه تکفیریان رفتار می کنید ؟؟ ضمنا در این چند دهه امثال شما ، بعضی علاقه مندان به تاریخ ایران را چنان دچار توهم کرده اند که آثار تاریخی تدمر در سوریه و شهر نمرود در عراق را هم ایرانی می دانند .
نادر / 30 June 2018
من یک کامنت برای این پست گذاشتم و به حقایقی تاریخی درباره ایران باستان و تاریخنگاری اشاره کردم. نمیدانم چرا این کامنت منتشر نشده؟! چون به حقایق تاریخی بدون هیچ تعصبی اشاره شده؟
—-
زمانه: با سپاس کاربر گرامی، لطفا دوباره نظرتان را بگذارید. ممکن است که ما دریافت نکرده باشیم.
کورش / 30 June 2018
گاهی انسان از کامنتها بسیار بهتر از متن اصلی می آموزد. همه کامنت ها برای من -که با گرایش و دلبستگی فلسفی به موضوعات نگاه می کنم-آموزنده بود و باید از داود بهرنگ مشخصا نام ببرم که راهگشا نوشت.
در باره نوشته شروین وکیلی غیر از ایراد درست دوست محترمی که تناقض او در «احترام و توهین صریح» به جناب کاتوزیان را برجسته کرد، دو حرف دیگر هم گفتنی است: یکی اینکه او یک حرف-قطعا-نادرست می زند و دیگر اینکه او یک حرف -احتمالا-درست می زند. حرف قطعا نادرست او این است که کتیبه و بایگانی ها را به معنای«تاریخ نگاری» و مصداقی از یک «علم» آزاد و برآمده از «من آزاد»، جا می زند که اگر مغرضانه نباشد، مخربانه است. این حرف قطعا نادرست او، متن حرفهای محتملا درست او را هم پر می کند و آدم را به شک می اندازد نسبت به آن حرفهای خوب. حرف احتمالا درست او همانی است که داود بهرنگ به درستی روی آن انگشت گذاشت و از جهتی برجسته اش کرد یعنی قضیه شاهنامه فردوسی. به نظرم و با طرحی که فردوسی از کار خود به جا می گذارد، می بینیم که دستکم نوعی تاریخ نویسی(مرز آن را از تاریخنگاری جدا می کنم گرچه جای پرداختن به آن اینجا نیست) در ایران بوده که دستکم به قالب شعر بهتر جور می شده تا نثر سرد علمی. این نوع تاریخ نویسی شاعرانه که شاهانه است و شاهنامه فردوسی تحقق عینی آن است، بسیار فاصله دارد با کار هردودت و گزنفون و تأملات تاریخی فلاسفه عصر باستان ولی در دل خود حقایقی هم دارد. بنابرین گرچه ادعاهای ریزتر شروین وکیلی در باره نخستین بودن من آزاد ایرانی، شایسته اعتنا نیست، ولی حرف او در باره شاهنامه تأمل کردنی است و نیز بخشی از نقد او بر شرق شناسی قرن نوزدهمی. از این لحاظ درود بر او و از لحاظ وهم های بسیار او در باره من آزاد ایرانی، متاسف از او که رطب و یابس را بهم می بافد.
علی میراقا / 01 July 2018
آقای وکیلی به دروغ صحبت از احترام می کند ، در حالی که به شیوه زشت و ناپسندی و با تبعیت از الگوی تمامیت خواهی به آقای کاتوزیان و در واقع به همه کسانی که با وکیلی و همفکرانش موافق نیستند، متعمدا و مکرر توهین می کند ، چرا باید در موضوع علمی و بحث تاریخی ، راه نقد و مخالفت را ببندیم ، آقای وکیلی در اینجا و همفکرانش در جاهای دیگر و همیشه ، جز تکرار بحثهای قدیمی مرتبط با تاریخ ایران باستان هیچ چیز جدیدی نمی گویند و به هیچ ایرادی جواب نمی دهند ، تنها کار آنها تکرار ادعاهای قبلی هست . تاریخ مورد علاقه و ادعای آقای وکیلی و همفکران و در واقع تاریخ پیدایش سلسله موسوم به شاهان هخامنشی ، اواسط قرن پنج قبل از میلاد هست ، که بر همان اساس هم شاه تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی را ابداع کرد ، همه همفکران ایرانی و خارجی آقای وکیلی هم این تاریخ را مستند و اصل قرار می دهند ، بعد آقای وکیلی با تهور به دل هزاره دو و سه قبل از میلاد شیرجه می زند و سومر و عیلام را زیر مجموعه ایران قلمداد می کند ، و استناد ایشان هم شروع!! تمدن ایرانی!!!! در اواخر هزاره چهارم!!! پیش از میلاد هست!!!! به فرض محال که این 4000 سال شما درست باشد ،با چه استنادی سومر و عیلام را بدهکار آن کرده اید؟؟!!همین طرز فکر هست که در کتابهای درسی نقشه ایران را گاهی به شرق و گاهی به غرب می کشاند و مدعی همه سرزمینهای منطقه می شود ، چرا ؟ چون مثلا شمشیر فلان شاه باستانی ایران تا فلان منطقه رسیده و باج و خراج گرفته و…. با این استدلال باید عراقیها و سوریها و افغانها و سعودیها و مغولها و …. مدعی کشور ایران شوند! چرا؟ به این دلیل که از زمان عمر و فتح ایران ، حکومت خلفای مسلمان در مدینه و کوفه و دمشق و بغداد و … بوده و رسما مغولها و افغانهاو….ایران را فتح و بر آن حکومت راندند . هر قدر هم که مدعای تاریخی دو طرف صحیح یا غلط باشد ، مهم این هست که از روش تکفیریها در بحثهای تاریخی استفاده نکنیم ، آقایان شما ایرانی تر و وطن دوست تر از مخالفان فکریتان نیستید.از روشهای استبدادی و خائن سازی و جاهل سازی الگو برداری شده از روش سیستم حاکم دست بردارید.از عمق تاریخ و دخمه های تاریک آن بیرون بیائید و بگذارید با همدیگر به امروزمان برسیم.
شهرزاد / 01 July 2018
دشمنی و نفرت کوروش از دموکراسی یونان و سرکوب جنبش های محلی و بومی تحت سلطه نظام استبدادی داریوش آنقدر واضح و روشن است که جای هیچ تردید نیست . پادشاهان هخامنشی از هر فرصتی برای نابود کردن تمدن و دموکراسی آتن استفاده میکردندتا جایی که درجنگ های ببن اسپارت و آتن به اسپارت ها کمک کردند و عاقبت موجب زوال تمدن یونان شدند که سرانجام نیز به سرنگونی هخامنشیان به دست اسکندر مقدونی شد !. تاریخ را باید بر پایه واقعیت ها و دور از تعصبات جاهلانه تحلیل کرد .
bijan / 01 July 2018
درباره تاریخنگاری در نزد ایرانیان باستان، کتیبه ها را باید بخشی از تاریخنگاری ایرانیان به شمار آورد. به ویژه کتیبه بیستون و کتیبه های ساسانی. در این کتیبه ها -که با دقت کم نظیری هم نوشته شده اند- شاهد هستیم که شاهان وقایع را حتی با ذکر تاریخ دقیق آن بیان میکنند. اگر این تاریخنگاری نیست، پس چیست؟ کتیبه ها را باید اتفاقا تاریخ دست اول به شمار آورد. جالب است که امروزه کتیبه ها به همه تواریخ دیگر ارجحیت دارند چون تاریخ دست اول هستند. مثلا اگر نوشته تاریخنویسی با اطلاعات کتیبه ها در تناقض باشد، معمولا متن کتیبه ملاک قرار میگیرد. درباره سالنامه های هخامنشی، اتفاقا یکی از منابع یونانیان در نوشتن تاریخهایشان همان سالنامه های پارسی است. برای نمونه کتسیاس به صراحت اشاره کرده که منبعش برای نوشته هایش همان سالنامه های پارسی است. اگر با معیارهای امروز بخواهیم بسنجیم، تاریخنویسان یونان هم تاریخنگار نباید به حساب بیایند و نوشته هایشان مشتی خرافات و اوهام و اغراق! که اتفاقا دقتشان از منابع ایرانی بسیار کمتر است! مورد دیگر که نباید از نظر دور داشت اینکه بسیاری از منابع ایرانی هم از دست رفته ولی در نوشته های یونانیان و حتی تا دوره اسلامی هم ذکری از آنها رفته. برای نمونه هرودوت میگوید که دبیران پارسی معتقدند که دلیل اصلی درگیری ایرانیان و یونیان فنیقیان هستند و از اینجا میتوان دریافت که ایرانیان وقایع را تا چه حد ریشه ای عقب میبردند و بررسی میکردند. همو میگوید که در جنگهای خشایارشا با یونانیان دبیرانی حاضر بودند که همه وقایع را با جزییات ثبت میکردند. در تورات هم ذکری از تاریخنویسان پارسی در دربار هخامنشی که وقایع را ثبت میکردند رفته. به طور کلی هرودوت میگوید که پارسیان از گذشته های دیگر ملل آگاهند و میبینیم که خشایارشا در مواردی از این آگاهیها بهر ه میگیرد. دوستانی که میگویند این تارخنویسیها، به اصطلاح شاهانه (و یا شاعرانه) و در نتیجه جانبدارانه و پس غیر تاریخی هستند باید در نظر داشت که این درباره یونانیان هم صدق میکند و با این منطق نوشته های یونانیان هم فاقد اعتبار است!
کورش / 04 July 2018
ادامه کامنت قبلی:
برای نمونه، نوشته های هرودوت اصولا با سفارش دولت-شهر آتن نوشته شده و هرودوت نوشته های خود را در آمفی تئاتر شهر برای آتنیها میخوانده و آنان را تشجیع میکرده است. به همین دلیل، دولت-شهرهایی که در زمان نوشتن تاریخ هرودوت با آتن در خصومت بوده اند غالبا نکوهیده و سهمشان در پیروزی ها اندک و مورد مذمت هرودوت هستند. اصولا حتی امروز هم به دشواری بتوان تاریخی یافت که از اغراض و یا دیدگاههای سیاسی نویسنده کاملا مستقل باشند! همینطور به یاد داشته باشیم که در یونان باستان هم اصولا مرز میان تاریخ، حماسه و شاعرانگی مشخص نبوده و اگر شاعرانگی و اغراق دلیلی بر نکوهش مثلا فردوسی باشد، همین دلیل برای نکوهش یونانیان مانند هرودوت و غیره بسی بیشتر وجود دارد و با این منطق اصولا نوشته های آنان را هم باید مشتی اغراقهای شاعرانه و حماسی (و خرافی) در نظر گرفت نه تاریخ. جالب است برخی دوستان برای نبود آزادی مثال از کرتیر می اورند که در زمان ساسانیان و معاصر رومیان بوده است ولی فراموش میکنند که در همان زمان رومیان چنان عرصه را بر دگر اندیشان تنگ کرده بودند که بسیاری از متفکران رومی به ایران پناهنده میشدند! دیگر اینکه میگویند در زمان سقراط و افلاطون و ارسطو ما چه متفکری داشته ایم؟ چنانکه خود ارسطو به تایید دیوژن گفته، بنیانگذاران فلسفه حکمای کلدانی، ایرانی و هندی بوده اند. طرفه اینکه از خود سقراط هم نوشته ای بر جای نمانده و اگر افلاطون و ارسطو و کزنفون نبودند، سقراط به فراموشی سپرده میشد. اینکه نامی -البته به جز زرتشت- از اندیشمندان ایرانی باقی نمانده، درست است ولی دلیلی بر نبودن سنت نیست. همچنین این را هم باید افزود که در سنت ایرانی (که میتوان آنرا به دیده انتقاد نگریست!)، اصولا انتقال سینه به سینه بر نوشتن ارجحیت داشته و حتی نوشتن اوستا را هم گناه میدانستند و اوستا نخست در زمان بلاش اشکانی تدوین و نوشته شد. در پایان، ما ادعا نداریم که ایرانیان همه چیز را آنهم بهتر از همه کس داشته اند ولی اینکه به کل هیچ هم نداشته اند به دور از انصاف است
کورش / 04 July 2018
يكي از مسببان خام ماندن تاريخ پژوهي ايران در زمانه ما، آميخته شدن تاريخ و چشمداشتهاي سياسي و ايدئولوژيك است كه تقريبا بيشر مورخان يا علاقمندان به گذشته ايران گرفتارش بوده اند. و بي جهت هم نيست كه نتوانسته ام يك ايران پژوه جهاني مورد قبول نظام آكادميك داشته باشيم كه با ايران شناسان مطرح غربي برابري كند.
اگر جناب وكيلي در يك دانشگاه معتبر چند ترم ايران شناسي پاس ميكردند هرگز تمدن سومري و آشوري و بابلي را زير مجموعه تمدن ايراني قلمداد نميكردند. تاريخ آغاز تمدن ايراني مشخص است و جعل تاريخ هيچ كمكي به شناخت ايران نميكند و از نظر علم تاريخ هيچ است و بنابراين مردود و فاقد توجه. تمدن ايراني به عنوان يك مجموعه فرهنگي و ديني و سياسي از زمان مادهاست و حتي ساكنان قبلي از نظر تمدني به حوزه تمدن ايراني ربطي ندارند.
قطعا تمدن ايراني دركي نظري از تاريخ چونان يك مفهوم داشته و مطالعه اديان ايران اين را به ما ميگويد اما اين درك بالكل با درك يونانيان متفاوت بوده و از همين رو نظام تاريخ پژوهي يوناني. ور در ايران شكل نگرفت تا مورخاني مطرح را توليد كند ولي در قالبهايي ديگر و بويژه در زمان ساسانيان ثبت تاريخ و انديشيدن بدان وجود داشته و مسلما اگر نمي بود چيزي بنام تمدن ايراني بيش از ١٠٠٠ سال ادامه نمي يافت و در دل تمدني ديگر هضم ميشد.
يونان و ايران زو نظام تمدني متفاوت بوده كه هر يك را بايد با مصالح دروني خودشان سنجيد و اينكه جعل تاريخ كنيم براي سركوب يا ارتقا كاذب يكي از منظر علمي هيچ ياري اي به آن يكي نخواهد كرد و فقط ممكن است دل چند تن اهل سياست را خنك كند؛ مسلم است كه كتيبه كوروش هيچ ربطي به مفهوم حقوق بشر ندارد؛ كه شالوده آن براي اهل انديشه سياسي و فلسفه هويداست، ولي نمتوان اهميت تاريخي و حتي فرهنگي و تمدني انرا ناديده گرفت؛ بهره برداري حكومت پهلوي از اين امر سبب شد كه شيفتگي يا تنفر از كوروش به يك امر سياسي و ايدئولوژيكي بدل شود و اهل غير فن براحتي در اين باره بر طبق علايق سياسي سخن پردازي كند.
تا زمانيكه نظام نوبنياد و علمي آكادميك در ايران بر پا نشود كه در اين باره و ديگر عرصه هاي دانش توليد علم نمايد به همين ترتيب تاريخ ايران قرباني حزب بازي و تسبيح دست اهل غير فن خواهد شد و در جلو سرير بازي سياست روز قرباني. حتي ذهن پرورش يافته دانشگاهي اي چونان دكتر كاتوزيان تسليم اين جو بيهوده سياسي خواهد شد.
ميترا / 06 July 2018
من خودم ناسیونالیستم اما واقعا بعضی حرفهای آقای وکیلی بهت آور است!
ایشان تمدن سومری را زیرمجموعه تمدن ایرانی می نامد! واقعا این حرف آشکارا غلط است به طوری که ارزش جواب دادن ندارد! یا این که اولین دولت چینی را سلسله هان می نامند! اولین دولت چینی سلسله شیا هست که البته نیمه افسانه ای هست. غالبا سلسله شانگ که بعد از شیا روی کار امد حدود ۱۸۰۰ پیش از میلاد را به عنوان نخستین سلسله چین معرفی می کنند. سلسله هان همزمان با اشکانیان است! *****
پیمان (یاشارخان تاجی) / 13 July 2018
کوروش فردی شیاد و جانی و کشورگشا بوده است مثل بقیه کشورگشایان تاریخ! چسباندن مدال حقوق بشر به سینه او به خاطر “استوانه” گِلی اش هم چیزی نیست جز شیادی عده ای که می خواهند از احساسات ناسیونالیستی مردم ایران برای خود کلاهی بدوزند.
اصولا تمام کشورگشایان تاریخ در کارنامۀ خود، حداقل یک شهر یا یک سرزمین را بدون جنگ و خونریزی فتح کرده اند. علت آن نیز این بوده که مردم آن مناطق پیش از آن شاهد جنایات و قدرقدرتی سپاه این جانیان بوده اند و برای مصون نگه داشتن جان شان، تسلیم بدون مقاومت را برمی گزیده اند. اسکندر مقدونی، شهر صیدا را بدون جنگ و خونریزی فتح کرد. محمد، مکه را بدون جنگ و خونریزی تسخیر کرد، چنگیز خان چند جا را بدون جنگ و درگیری به مناطق تحت سلطه اش ضمیمه کرد و آخرین نمونه و شاهد زنده و معاصرمان نیز شهر موصل است که توسط داعش،” بدون خونریزی و جنگ” فتح شد!
امید / 31 October 2018
در واقع ادعای کوروش مبنی بر استقبال از او و سپاهیانش توسط مردم بابل نیز به خاطر ارعاب و ترسی بوده است که بابلی ها از او و سپاهیانش داشته اند نه چیز دیگر. دم خروسِ ادعای کوروش آنجا هویدا می شود که در استوانه گلی اش می گوید مردم بابل از خرد و کلان و پیر و جوان از زن و مرد به دست و پایش افتادند و غرق بوسه اش کردند. اگر ادعای کوروش و مدعیانش مبنی بر شادی و استقبال همراه با رضایت مردم بابل، از او و سپاهیانش درست باشد دیگر نیازی نبود مردم آنجا همچون بندگان به دست و پایش بیفتند و از ترس، غرق بوسه اش کنند!
امید / 31 October 2018
ادعای “احترام به عقاید” کوروش هم از آن عوام فریبی ها است. کوروش در لوح برجای مانده اش ادعا می کند از جانب مردوک برای نجات مردم بابل برگزیده شده است در حالی که مردوک خدای بابلیان بوده است و ایرانیان آن را نمی پرستیدند. در واقع هدف کوروش، انضمام سرزمین های دیگر و گرفتن باج و خراج از آنها بوده و در این راه از هر وسیله ای استفاده می کرده است حتی تشبث به احساسات مذهبی مردم آن منطقه برای تحت تاثیر قرار دادن شان تا در امر خطیر پرداخت مالیات به او کمترین خللی وارد نشود و با رضایت خاطر، باج و خراجشان را بپردازند!
امید / 31 October 2018
البته باید اذعان کرد که کوروش و در کل همه جانیان تاریخ از سیاست و مملکت داری، بهره ای داشته اند و در جهت اهداف پلید خود از آن استفاده می کرده اند مثلا آزادی یهودیان و باز گرداندن آنها به سرزمین شان از این گونه سیاستها بوده است؛ موضوعی که طرفداران کوروش می خواهند آن را به عنوان سندِ “آزادیخواه بودن کوروش” و “احترامی که او برای عقاید دیگران” قائل بود جلوه دهند و بدین گونه آن را به مردم قالب کنند. در حالی که هدف کوروش از این موضوع ایجاد پایگاهی مطمئن در اسراییل و در همسایگی مصر بود تا بتواند آنجا را با سهولتی بیشتر و هزینه ای کمتر تسخیر کند؛ آرزویی که با خود به گور برد ولی فرزندش کمبوجیه از آن استفاده کرد و توانست مصر را تسخیر کند.
امید / 31 October 2018
من از هر دو محقق یعنی همایون کاتوزیان و شروین وکیلی کتاب هایی خوانده ام و برای هر دو احترام بسیاری قائلم شروین وکیلی مدعیاتی دارد که برای فهم آن ها باید به چارچوب اندیشه اش آگاه بود و آثارش را خواند کامنت های دوستان گواه ناآگاهی ایشان از اندیشه و استدلال های شروین وکیلی است نگاه او ناسیونالیستی نیست بلکه ملی گرایانه است، تعریف مشخصی از تمدن دارد و تمدن را با دولت یکپارچه یکی نمیداند بلکه مجموعه ای از شهر ها که با شبکه ای از راه ها به هم متصل شده اند و به همین سبب قرابت های فرهنگی نظیر پوشش، دین، زبان، اسطوره، غذا، معماری و … میشود با این ملاک معتقد است کلا شش تمدن در جهان وجود داشته چه سه تای آن منقرض شدند، مصر، آزتک و اینکا، اروپا و چین و ایران و همان طور که هیچ کس اولین دولت یکپارچه را ملاک تاریخ آن تمدن ها نمیداند در مورد ایران هم چنین نیست جالب آنکه اروپا هیچ گاه دولت یکپارچه فراگیر نداشته اما یک واحد تمدنی به حساب میآید چرا غرب آسیا را با وجود مقاطع مختلفی از دولت یکپارچه فراگیر یک تمدن_ایران ندانیم ؟
صدرا / 20 December 2022