چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ در روزگاری که شمارگان کتاب در ایران به ۳۵۰ نسخه کاهش یافته، این پرسش به جا به نظر میرسد.
با آداب کتابخوانی و کتابخانه شخصی احسان عابدی، روزنامهنگار و نویسنده آشنا میشویم:
این روزها چه کتابی را میخوانید؟
«گذران روز»، مجموعهای از داستانهای نسل جدیدتر نویسندگان آلمان با ترجمه محمود حسینیزاد. من شیفته ادبیات آلمان هستم، ادبیاتی که گستره آن از مرزهای امروز جمهوری فدرال آلمان فراتر میرود و مثلا کافکا در پراگ، آرتور شنیتسلر در وین و ماکس فریش در زوریخ را شامل میشود. دورههای مختلف زندگیام نویسندههای مختلف آلمانی زبان علاج درد آن روزهایم بودهاند، خودم را میسپردم به واژگانشان و جهان را از نو کشف میکردم. هرمان هسه با «دمیان»، شیلر با «دون کارلوس»، گوته با «سرگذشت ورتر» و کافکا با «قصر» و داستانهای کوتاهش و تفسیرهای درخشانی که سیاوش جمادی بر او نوشته. یک سال و نیم قبل «بودنبروکها»ی توماس مان در اوج فشار زندگی دریچههای جدیدی را به رویم گشود. اثر سترگ و حیرتآوریست که زندگی چند نسل یک خانواده را با جزییات از ابتدا تا انتها روایت میکند. فکرش را بکنید که وقتی صحبت از چند نسل یک خانواده میشود، چند تا شخصیت میتوانند برای هر دوره زمانی محور قرار بگیرند که نویسنده باید آنها را از کودکی پرورش بدهد تا پیری و مرگ؟ صبوری میخواهد و تامل عمیق در انسان، اندیشه و تفکر میخواهد و شناخت دقیق از فرهنگ و تاریخ و البته هنر نوشتن و روایتگری که توماس مان همه را در خود داشت. هفتصد هشتصد صفحه کتاب را با لذت خواندم و فکر کردم در این دوره و زمانه توییتری و فیسبوکی شاید فقط عشق باعث میشود یک مترجم دست روی چنین کتابی بگذارد. علیاصغر حداد مترجم خوبیست، و حتما آن عشق باعث شده که کارش عالی جلوه کند.
برای اولین بار کی صاحب یک کتابخانه شخصی شدید؟ چند جلد کتاب داشت و در آن زمان کدام کتابها را بیشتر دوست میداشتید؟
خب، ماجرا به خیلی سال قبل بازمیگردد. سوم چهارم دبستان بودم که مجموعه کامل ترجمههای فارسی ژول ورن را داشتم. مرسی. یاد کابینتی افتادم که نمیدانم بابام از کجا پیدا کرده بود. سه تا در داشت و بابا آن را در راهپله خانه، نزدیک در پشتبام گذاشته بود. آن کابینت برای چند سالی کتابخانه من شد. اصلا پاک از یاد برده بودم.
آن سالهای آخر دهه شصت تنتن و میلو و کاپیتان هادوک هنوز نتوانسته بودند خودشان را از دست انقلابیون اسلامگرا نجات دهند و آزادانه به کتابفروشیها بیایند. هر چه بود برای قبل انقلاب بود که قاچاقی رد و بدل میشد. چند تایی از کتابهای این مجموعه را داشتم که دیوانهاش بودم و سرآمد کتابهایم در همین کابینت بود.
الان کتابخانه شما چند جلد کتاب دارد؟ کدام کتاب را بیشتر دوست دارید؟
من در این شش هفت سال سه بار مهاجرت کردهام. پس حق بدهید اگر کتابخانهام اینجا در واشنگتن کوچک باشد. کتابهایم را در ایران جا گذاشتهام، خانه پدر سپیده، همسرم. هزار و دویست سیصد عنوانی آنجا باید باشد، اما اینجا صد و خردهای. جز این شاید هزار عنوان کتاب پیدیاف یا نسخه کیندل آمازون و فیدیبو دارم که کنار کتابهایی که از کتابخانههای واشنگتن میگیرم نیازم را یکجورهایی برطرف میکند، اگرچه نه کامل. میدانید، برای من کتاب خواندن یک آداب است. وقتی هنوز تهران بودم، قسمت لذتبخش ماجرا برایم خیره شدن به جاکتابیهای بزرگ اتاقم و برداشتن کتابها و تورقشان بود که حالا این را در خانهام ندارم. کتاب خواندن برایم فقط این نیست که چیزی بخوانم. بدون آن فضا اصلا عیش تکمیل نمیشود. برای همین هم خودم را کتابباز میدانم. مدام میروم به کتابخانهها و کتابفروشیها و همین بودن بین کتابها نفسم را جا میآورد.
معمولاً کتابخوانها به یک یا چند عنوان کتاب علاقه ویژه دارند تا آن حد که آن کتابها، به اصطلاح کتاب بالینیشان است. کتابی که همیشه دم دست دارند. کتاب بالینی شما کدام کتاب است؟
همان اول این گفتوگو شاید خودم را لو دادم، اما از ادبیات آلمان بگذریم. کتاب بالینی من برای سالها حافظ بوده و هست. مدام به آن رجوع میکنم. واقعا جزوی از زندگی من است.
چه چیزی در این کتاب برای شما قابل توجه است؟
بازیهای حافظ را دوست دارم، موسیقی کلامش را دوست دارم، شوریدگیاش را ستایش میکنم، چه جنونی، چه نگاه غریبی؛ او را میفهمم و نمیفهمم. بخشی از این حس و حالم زاییده فرهنگ ماست که به من هم منتقل شده، فرهنگی که حافظ را مقدس و محرم اسرار میداند. بله، من هم گاهی تفالی به حافظ میزنم، اما بیشتر آن وجه شعر حافظ را دوست دارم و دوای تنهاییهایم است که انگار با آدم حرف میزند، نه این که بخواهد آینده را برایم پیشبینی کند. حرفهایش خیلی وقتها ضد و نقیض است، پارادوکسیکال است، طنز دارد، امید دارد و ناامیدی. واقعا همنشین پر رمز و رازیست.
چه کتابی در زندگی شما اثر ویژهای داشته؟
شانزده هفده ساله بودم که «محاکمه» کافکا را خواندم. حس کردم دوره جدیدی در زندگیام شروع شده که مفاهیم دیگر آنقدر سرراست نیستند. درست هم فکر میکردم. کافکا مرا از جهان «پاپیون» و «کلبه عمو تم» و «بر باد رفته» جدا کرد و چیزی هولناکتر از مصیبتهایی که بر قهرمانان این داستانها میگذرد نشانم داد، شکلی از اسارت انسان که من خبر نداشتم. یکجور آگاهی از سرشت زندگی.
به نظر شما چرا باید کتاب خواند، آن هم در عصر اینترنت و رسانههای اجتماعی؟
چند روز قبل عکسهای آقای خامنهای در نمایشگاه کتاب تهران را دیدم و گزارش دیدارش از غرفههای نمایشگاه را خواندم که گویا نارحت بود که از بازار کتاب عقب مانده و کتابهای جدید را نخوانده. چه میتوان گفت. متن طعنهآمیز کوتاهی در فیسبوک نوشتم که بابا جان، کتاب را باید خواند که به درک عمیقتری از هستی و انسان رسید و اساسا کتاب خواندن کسی چون تو با این ذهن بسته، نقض غرض است. واقعیت هم همین است. اگر قرار باشد کتاب را بخوانیم و هیچ چیزی در ما تغییر نکند، پس فقط خودمان را سرگرم کردهایم.
رسانههای اجتماعی گاهی تلنگرهایی به آدم میزند، اما آن فضای هیجانزده و عصبی به طور کلی با تفکر در تعارض است. گاهی فکر میکنم که رسانههای اجتماعی هم میتوانند همان نیروهای شر بیچهرهای باشند که ما را در چنبره خود گرفتار کرده. هزاران چشم که آدم را میپایند و مترصدند که به او آسیب بزنند. خیلی هم با بیرحمی این کار را میکنند.
آیا پیش آمده کتابی را دور بیندازید؟
چند هزار بار که اغراق است، اما میتوانم بگویم که خیلی یا بیشمار. من کتاب متوسط را هم نگه نمیدارم، مگر آن که کاری داشته باشم یا کتاب را نخوانده باشم. حالا معیارهای من بر سر متوسط، ضعیف یا خوب بودن شاید با شما فرق کند، اما میشود سر یک چیز توافق کرد. کتاب باید به شما چیزی بدهد، مثلا یک حس ناب، یک اندیشه جالب، یا تازگی. اگر نداشته باشد، بیندازیدش دور.
از این مجموعه:
- علیرضا ایرانمهر: کتابخانه شخصی من
- حسین نوشآذر: کتابخانه شخصی من
- عباس شکری: کتابخانه شخصی من
- رقیه دانشگری: کتابخانه شخصی من
- علی شریعت کاشانی: کتابخانه شخصی من
- فهیمه فرسایی: کتابخانه شخصی من
- مهدی اصلانی: کتابخانه شخصی من
- اسد سیف: کتابخانه شخصی من
- نیلوفر بیضایی: کتابخانه شخصی من
- پرتو نوریعلا: کتابخانه شخصی من
- احمد خلفانی: کتابخانه شخصی من
- مهدی جامی: کتابخانه شخصی من
- لیلا سامانی: کتابخانه شخصی من
- مجید نفیسی: کتابخانه شخصی من
- مسعود کدخدایی: کتابخانه شخصی من
- مسعود نقرهکار: کتابخانه شخصی من
- یورگن هابرماس: کتابخانه شخصی من
◄ کتابخوان هستید و مایلید کتابخانه شخصی خود را در این مجموعه معرفی کنید؟
پس لطفا تماس بگیرید با culture (at) radiozamaneh.com