دفتر خاک در گفتوگو با نسیم خاکسار به مناسبت انتخابات مجلس شورای اسلامی – نسیم خاکسار نامی شناختهشده در ادبیات معاصر ایران است و موضوعات و شیوههایی که او در داستانهای کوتاه، رمانها و نمایشنامههایش برگزیده، متنوع است.
خاکسار در جنوب ایران متولد شده و پرورش پیدا کرده و پیش از انقلاب مدتی در زندان به سر برده و بعد از انقلاب هم مانند بسیاری از نویسندگان معترض به تبعید گریخت و اکنون سالیان دراز است که در هلند زندگی میکند.
مهمترین درونمایه آثار خاکسار پس از تبعید وضعیت انسان ایرانی در غربت و مشکلات خانوادگی، اجتماعی و سیاسی اوست. “مرائی کافر است” و رمان “بادنماها و شلاقها” از مهمترین آثار خاکسار بهشمار میآیند. همچنین اکنون چند سالیست که نسیم خاکسار با تأمل در متون ادب کهن به سرمنشأ استبداد و ذهنیت استبدادی در گستره تاریخ ایران نیز میپردازد. مقالاتی که او درین زمینهها نوشته، در شمارههای فصلنامه “جنگ زمان” (به سردبیری منصور کوشان) انتشار یافته است.
در مجموعهای که در رادیو زمانه به مناسبت انتخابات مجلس شورای اسلامی در نهمین دوره آن در اسفندماه ۱۳۹۰ خورشیدی، تدارک دیدهایم، با جمعی از نویسندگان، منتقدان و هنرمندان ایرانی گفتوگوهایی انجام دادهایم. توجه شما را به گفتو گو با نسیم خاکسار جلب میکنیم:
——
آقای خاکسار، شما از نخستین نویسندگان تبعیدی بودید که زیر سقف کانون نویسندگان ایران (در تبعید) برای آزادی بیان فعالیت میکردید. اکنون بیش از سه دهه از آن زمان میگذرد. وضع نهادهای مدنی مستقل را امروز چگونه ارزیابی میکنید؟
نسیم خاکسار – وضع این نهادها در ایران به دلیل فشار و سرکوبی که حکومت جمهوری اسلامی برای درهم شکستنشان بهکار برده و میبرد، بسیار دردناک و غمانگیز است و برای همگان هم روشن. کافی است تاریخ یکی دو تا از این نهادهای مدنی را در این سه دهه مروری شتابزده کنیم تا به صدای حافظ “همه خون از مژهها بگشایند”.
از کانون نویسندگان شروع کنیم؟
از کانون نویسندگان ایران شروع کنیم. هنوز سه سالی از انقلاب نگذشته سعید سلطانپور، شاعر و نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر و دبیر کانون بازداشت و بعد از مدتی کوتاه تیرباران میشود. پس از آن به قتل رساندن سعیدی سیرجانی هست و بعد برنامهریزی وزارت اطلاعات برای کشتن دستهجمعی تعدادی از نویسندگان عضو کانون در راه دعوتشان به ارمنستان و بعد ربودن فرج سرکوهی و بعد قتلهای زنجیره ای را داریم و به قتل رساندن محمد مختاری، پوینده، احمد میرعلائی و غفار حسینی و بسیاری دیگر و بعد دستگیری و بازداشت ناصر زرافشان، حقوقدان و دبیر کانون، و حبس طولانیمدت او و بعد بازداشتها و فشارهایی دیگر که بر یکایک اعضای این نهاد آمده و میآید. همین یک سال پیش بود که دبیر کانون فریبرز رئیسدانا را به جرم مصاحبه با بخش فارسی رادیو و تلویزیون بی بی سی دستگیر کردند. هنوز یک نهاد فرهنگی مثل بنیاد جایزه گلشیری از داشتن یک جای کوچک برای مراسم اعطای جایزه به نویسندگان کتابهای برگزیدهاش، محروم است.
نسیم خاکسار: انتخابات عرصه گفتوگوی آزاد و صریح بین دولت و ملت است. در دایره قوانین این حکومت در پرانتر( قاتل و مستبد،) انتخابات به این معنا هیچ جایی ندارد، اگر داشت در طول این ۳۰ سال میتوانست فضایی به وجود بیاورد برای درهم شکستن این ساختار
نهادهای دیگر، مانند کانون وکلا هم تحت فشار بودهاند و هنوز هم تحت فشار هستند…
وضعیت کانون وکلا هم تفاوتی با وضعیت کانون نویسندگان ندارد. جنبش زنان را نگاهی کنیم. بیدادی که این حکومت بر تشکل مستقل و مدنی کمپین جمع آوری یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیضآمیز علیه زنان وارد آورده شرمآور است. بسیاری از زنان فعال در این جنبش مدنی را تا مدتها در حبس نگه داشتنند. برخی را به خوردن شلاق محکوم کردند. نسرین ستوده هنوز زندان است.
بسیاری از این زنان فعال بعد ازمدتی ناچار به ترک وطن شدند. خانم پروین اردلان و خانم شادی صدر و مهرانگیز کار از این نمونهاند. این حکومت حتی تحمل یک نهاد صنفی مثل خانه سینما را هم که بر اساس قوانین خودش به ثبت رسیده است ندارد و آن را منحل میکند. با این وضعیت میخواهی وضع نهادهای مدنی مستقل دیگر که ثبت هم نشدهاند، چگونه باشد؟ حکایت آنها، حکایت مجروحی است با زخمهای فراوان بر تن. مجروحی که شب و روز از زخمهای فراوان تنش خون روان است. با اینهمه این بیمار مجروح هنوز از پای نیفتاده، و هنوز زنده است و زنده بودنش به یمن امیدیست که به زندگی دارد. برمیخیزد با همه زخمهای تنش و در جسم و جانی دیگر به فعالیت خود ادامه میدهد.
نمونهاش جنبش مادران زندانی به نام مادران پارک لاله و جنبش های دیگر زنان است که هر زمان با نام تازهای فعالیت می کنند. واقعیت این است که مردم جامعه ما به این نتبجه رسیدهاند که از طریق همین تشکل هاست که با حقوق سیاسی و اجتماعی و صنفی و جنسی خودشان آشنا می شوند. برقراری دمکراسی در آینده و توانایی پایدار ماندنش در جامعهای نظیر جامعه ما که تاریخش با نفی آزادی مردم از سوی حاکمان عجین شده، بستگی عمیقی به مبارزه مردم از طریق همین تشکلهای مستقل مدنی دارد. این را مردم و فرزندان همان مردم بعد از انقلابی که از آنها دزدیده شد، خوب آموختهاند.
تا وقتی که احمد شاملو و هوشنگ گلشیری زنده بودند، در شعر و در داستاننویسی یک مرجعیت ادبی وجود داشت. اکنون پس از درگذشت این دو بزرگوار، مرجعی برای تشخیص خوب از بد، زشت از زیبا وجود ندارد. از آن سو نقد ادبی هم در ایران بنیانهاش هنوز سست است. بهمن فرسی از عصر قلمآشوب یاد میکند. آیا این آشفتگی، بخشی از روند شکلگیری دموکراسی در ایران است؟
بحران مرجعیت یک سخن است و وصل کردن این موضوع به شاملو و گلشیری سخنی دیگر. من با طرح این نظر بدینگونه موافق نیستم و فکر میکنم نباید بحث روی مرجعیت را وصل کنیم به اینها. دلایلم را هم میگویم: گلشیری و شاملو را من از نزدیک می شناختم. و با هر دوی آنها مدتی کار کردهام. با شناختی که از روحیه آنها داشتم میتوانم بگویم در آنها هیچ تمایلی به مرجع شدن وجود نداشت، و خوششان هم نمیآمد که مرجع باشند. شاعری که میآید و با صدای بلند فکر کردنهایش را درباره شاهنامه میگوید و آن همه انتقاد برای خود می خرد کجا میل مرجع شدن دارد و یا گلشیری با آن زبان تندش در نقد و نظرهای صریحی که بر کارهای دیگران میکرد و گاه هم شتابزده. تأثیرگذاری آنها بر داستان و شعر معاصر بهطور کلی و بر جمعی از نویسندگان و شاعران، حرفی دیگر است.
بعد از نیما، غیر از شاملو و فروغ و اخوان، شاعرانی دیگر هم مطرح بودند. اینگونه نیست که ما در چند دهه فقط چهار یا پنج شاعر برجسته داشتیم و دیگران در گمنامی کامل بودند و کارشان هم فاقد تاثیر گذاری بود یا نقشی در ادبیات شعری معاصر ما نداشتند و خوانندههای خود را کم داشتند. برای عده زیادی شعرهای نصرت رحمانی و نادر نادرپور مطرح بود. فروغ اوائل بسیار متأثر از نادرپور بود. و تصویرپردازیهای نادرپور در شعر، بسیاری از شاعران دهه ۴۰ را مجذوب خود کرده بود. سهراب سپهری، سایه و مشیری و کسرایی برای عده وسیعی مطرح بودند. سپانلو با زبان ویژهاش و نیز منوچهر آتشی و خوئی و براهنی که به ویژه در سالهای ۷۰، شعر و آموزههایش از شعر طرفداران زیادی پیدا کرده بود، همه شاعرانی بودند که تأثیرگذار بودند. در ادبیات داستانی هم همین وضع است. کجا داستاننویسان جنوب کارهایشان شباهتی به کارهای گلشیری دارد، و یا داستاننویسان شمال. بسیاری از نویسندگانی که در همین دوره سی و خرده ای ساله بعد از انقلاب مطرح شدند هرکدامشان ویژگی نوشتاری خودشان را دارند.
برای مثال چه شباهتی است بین کارهای چهلتن از همین نسل با کارهای گلشیری. و اما انگار ما دوست داریم استفاده از سنت آئینی رمزی بودن اعداد در فرهنگمان را ادامه دهیم. و دوازده و هفت که داریم. چهار و سه و دو هم به آن اضافه کنیم.
آقای خاکسار، مرجعیت ادبی در مفهوم یک زیباشناسی غالب و پیشنهادی در زیباشناسی که عمومیت پیدا کرده باشد. نگفته پیداست که دهها جریان ادبی در جامعه وجود دارد، اما گاهی یک جریان عمده میشود: شعر سپید و پیشنهادهای گلشیری در داستاننویسی. بحث این نیست که شاملو یا گلشیری میخواستند مرجع باشند. بحث بر سر آن شرایط روحی و اجتماعی در جامعه است که به مرجع نیاز دارد. جوانهای این دوره مرجعیت را نفی میکنند و این خب، بسیار تفاوت دارد با سالهای نخست انقلاب. بپردازیم به بحران مرجعیت سیاسی. بحران مرجعیتی که الان در جامعه وجود دارد، به نظر شما دلایلش چیست؟
بحران مرجعیت به نظر من هیچ ربطی به درگذشت این یا آن شاعر و نویسنده ندارد. به شرایط ویژهای ربط دارد که زیستگاه جوامع بشری را در قلمرو محدود جغرافیائیشان با همه بزرگی تبدیل کرده است به دهکده جهانی. عرصههای ارتباط در جهان امروز آنچنان گسترده است که جوانی که در منطقهای پرت و دورافتاده زندگی میکند به محض داشتن یک کامپیوتر و اینترنت با فشار دادن یک دکمه میتواند جهانهای نو و تازهای را سیر و سفر کند و منتظر ننشیند تا کسی پیدا شود و به صورت دست دوم راهنماییاش کند. همین دگرگونیها باعث شده برای مثال که هر شاعر با استعدادی که در ایران زندگی میکند و به یکی دو زبان خارجی هم مجهز است به کانونهای مطرح فکری و شعری جهان خیلی سریع دسترسی پیدا کند؛ و زنی شاعر را که دغدغههای شناخت بر تن و هویت زنانهاش دارد، وصل کند به شعرهای طغیانگرانه “آدریان ریچ” شاعر آمریکایی که زنی است همجنسگرا و مدافع سرسخت فمنیسم. آنگاه همین پیوند، حسهای خفته و سرکوب شده در وجود او را چنان بیدار کند که زبانی ویژه برای خودش بهکار ببرد. برای چنین شاعری دیگر زبان استعاری فروغ در بیان جنسیت خود، با همه ارزشش نمیتواند به اندازه کافی کارآیی داشته باشد یا زبان فخیم شاملو.
جدا از همه اینها من بر این باورم که تأثیربرداری شاعران و نویسندگان از هم، پیش از آن که ربطی به مرجعیت و مرجع شدن این یا آن نویسنده و شاعر داشته باشد ربط به خوی و سرشت یا اصالت وجودی فرد هنرمند دارد. هر هنرمندی بر مبنای گوهر وجودیش به نوعی احساس خانوادگی پیدا می کند با یک سبک کار یا یک نوع زبان و یا با یک شیوه نگاه کردن به جهان و بعد در خواندن و کارورزی بیشتر، میبیند که در نزدیکی با برخی کارهاست که جانش شکفته میشود. این آتش درون که ناشناخته هم هست به جرقهای گُر میگیرد که با آن احساس خانوادگی میکند. وقتی امکان ارتباط ما با جهان خیلی بیشتر از ۵۰ سال پیش شده است که دلمان را به خواندن چند جزوه سیاسی و کتابی که هزار جا قایم کرده بودیم خوش کرده بودیم، آشکار است که شکوفایی و تنوع حسها هم بیشتر می شود و بیشتر هم خواهد شد.
نسیم خاکسار:کانون اعتراض الان یکجا نیست. پخش است همه جا. منتشر است در سطح وسیعی.
نخستین انتخابات پس از کودتای ۲۲ خرداد به زودی برگزار میشود. به عنوان یک نویسنده و یک روشنفکر تبعیدی، شما آیا خواهان تحریم این انتخابات هستید، یا اینکه گمان میکنید، تحریم انتخابات، استبداد را شدت میبخشد؟
من تا مدتها برای اصطلاح “آدمفروشی”، داستانی واقعی در ذهنم نداشتم چنانکه گمان برود بر پایه آن، این اصطلاح از سوی مردم خلق شده. وقتی دو سال پیش کتاب “راحتالصدور و آیةالصدور” راوندی را میخواندم از تاریخ آل سلجوق، به شرح زندگی پادشاهی رسیدم به نام سلطان محمد غیاثالدین که راوندی از فضایلش مینویسد: خدای ترس و عادل و سایس و عالمدوست است، و بیرق اسلام را هم بلندتر از اسلافش کرده بود. این غیاثالدین پادشاه، نخست خیلی راحت ابوهاشم فرزندزاده پیغمبر را به وزیرش نظامالملک به پانصد هزار دینار فروخت که هر کار میخواهد با او بکند و بعد که آن فرزندزاده پیغمبر مبلغ بیشتری را به شاه رساند، شاه، وزیرش را به او فروخت. آدمفروشی اینجا یک تعریف وجودی پیدا میکند از شخصیت این شاه.
حالا وقتی حکومت جمهوری اسلامی میآید و به جای دستگیری قاتلان قتلهای زنجیرهای، وکیلی را که پرونده این قتلها را دنبال میکند دستگیر میکند و سالها در حبس نگه می دارد، آشکارا داد میزند که خودش قاتل است. وقتی این حکومت هیچ مجالی حتی به خودیهای منتقد خود نمیدهد که به مجلس بروند، از پیش اعلام کرده است که مستبد است. استبداد و قتل از خصلتهای وجودی این حکومتاند. مستبد بودن و قاتل بودن این حکومت دشنامی بر این حکومت نیست، بیان تعریف وجودی این حکومت است. انتخابات عرصه گفتوگوی آزاد و صریح بین دولت و ملت است. در دایره قوانین این حکومت در پرانتر( قاتل و مستبد،) انتخابات به این معنا هیچ جایی ندارد، اگر داشت در طول این ۳۰ سال میتوانست فضایی به وجود بیاورد برای درهم شکستن این ساختار.
آیا شما به این موضوع اعتقاد دارید که ادبیات داستانی و شعر میتوانند از یک سویه اعتراضی برخوردار باشند؟
بله. من به این موضوع باور دارم که ادبیات داستانی و شعر و یا بهطور کلی ادبیات و هنر از یک سویه اعتراضی برخوردار است: اعتراض با صدای بلند به وضع موجود و به فرهنگ و سیاست سلطه؛ و صد البته این اعتراض را نباید فقط به درگیری با سیاستهای حکومتهای وقت محدود کرد بلکه به سلطه در معنای وسیعاش. در جوهر ادبیات و هنر این گونه اعتراض همیشه بوده است. این یک تعریف عام و جهانی از هنر و ادبیات است. به یکجا و به یک دوره هم محدود نمیشود. مگر در کارهای سوفوکلس جوهر اعتراض وجود ندارد؟ صدای آنتیگونه هنوز پس از هزاران سال صدای زنده و بلند اعتراض زنی است علیه یک سیستم سلطه که توجهی به عاطفه بشری ندارد. مگر در صدای حافظ، شاعر نابگرای ما، اعتراض طنین نینداخته؟
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان اینهمه نیست.
ز زهد خشک ملولم بیار باده ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
زبان او اگرچه با زبان شاعر همعصرش عبید زاکانی متفاوت است اما هر دو از یک منظر، گفتمان مسلط را زیر ضرب گرفتهاند.
یا نگاه کنید به نظر شمس تبریزی در کتاب مقاماتی که از او مانده است.
همه سخن ام به وجه کبریا میآید. قرآن و سخن محمد همه به وجه نیاز است.
یا در جای دیگر میگوید: راست نتوانم گفتن. که من راست آغاز کردم مرا بیرون کردند. اگر تمام راست گفتمی، به یکباره همه شهر مرا بیرون کردندی.
مگر در شعر خیام جهالت بشری که در وجود فقیه و شریعتمدار متجلی شده، کم به سخره گرفته شده است؟
آیا نمونههایی در ادب معاصر هم سراغ دارید؟
بله. بیائیم به ادبیات معاصرمان نگاه کنیم؛ به کارهای فروغ فرخزاد، آتشی، نصرت رحمانی، رویائی. مخصوصاً از اینها نام بردهام و نه از نامهایی که همگان به آن اشاره دارند. راه بردن به درون انسان که وجودش پرده در پرده است، کشف و بیان آن در شرایطی که سنت و مذهب و سیاست در قدرت، دور تا دور ما دیوار ممنوع بلند کرده، مسئله سادهای نیست، و شعر و داستان این کار را میکنند. همه اینها در شناختن انسان به خودش نقشی غولآسا دارند.
البته در هر دورهای به دلیل شرایط اجتماعی ویژهای که اعمال سلطه میکند یک نوع از این صداهای اعتراض برجسته میشود. در دهه چهل و پنجاه، با اعمال سیاست گسترده سرکوب حکومت شاه علیه مبارزان و کارورزان سیاسی در ایران و روی آوردن جوانان به مبارزههای مخفی و خانه تیمی، بیان و تصویرگری اعتراض وجود آدمی از جنبه حماسی و قهرمانی، وزنه سنگینتری از جنبه های اعتراضی دیگر در ادبیات ما پیدا کرد. اما این موضوع نباید باعث حاشای این حقیقت شود که صدای اعتراض زن ایرانی را که نخستین بار در شعرهای فروغ و شاعران زن دیگر شنیده می شد ناشنیده بگیریم یا شعر “کفر” نصرت رحمانی به دیده نیاید. رویکرد به جنبه حماسی هم فقط در شعرهای یکی دو شاعر برجسته خلاصه نمیشد. خیلیها به آن پرداختند. شاملو، خوبی، کدکنی، سپانلو، آتشی در چهره عبدوی جت، نعمت میرزاده در سحوری، سعید سلطانپور و در ادبیات داستانی، ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی، برخی داستانهای گلشیری و در چند داستانهایی از خودم و دیگران که همان سالها منتشر شد.
نسیم خاکسار: ترانه موسوی، این دختر زیبا با آن عکسی که از او در سایتها دیدیم چه شد؟ چه بلایی سرش آمد؟خانواده این دختر کجا هستند؟ زندهاند؟
در حال حاضر مشخصات ادبیات معترض ما چیست؟
الان وضع تغییر کرده است. قهرمانهای آن دوره دیگر در خانههای تیمی نیستند. کنار ما هستند. سر کار می روند، سیگار می کشند، مشروب مینوشند و در جامعهای که یک جشن ساده هم در آن ممنوع است، شبنشینی راه میاندازند و دختر و پسر باهم میرقصند و گاهی هم سر هم داد میکشند. اینان طالب یک زندگی آزاد هستند و به عصیانهای جنسیشان هم اجازه بروز و طغیان میدهند. پایش هم بیفتد، برمیخیزند و جنبشهایی را علیه این حکومت بیداد سازماندهی میکنند و در خیابانها هم کشته میشوند.
کانون شعر معترض و داستان معترض اکنون در کجاست؟ چه نمایندگانی دارد؟
کانون اعتراض الان یکجا نیست. پخش است همه جا. منتشر است در سطح وسیعی. این است که صدایش را باید در کارهای همین نویسندگان و شاعران بیست تا سی چهل ساله نسلی دید که بعد از انقلاب رشد کردهاند. همین شاعران و نویسندگانی که بخشیشان در ایراناند، بخشیشان در تبعید و یا در مهاجرت. برخی هم در رفت و آمد بین ایران و خارج. اینها در ضمن معجون عجیبی هم هستند. هم همدیگر را دوست دارند، هم به هم حسادت میکنند. هم کارهای هم را با دقت میخوانند و تأثیر برمیدارند از هم، و هم همدیگر را تحقیر می کنند. موضوعهای ذهنیشان هم به اندازه و وسعت وجودشان پراکنده است. گاه عشقی است بیسرانجام، گاه طغیانی است علیه نسل گذشته و گفتمانهای مسلط در شعر و سیاست و اجتماع و رفتار اجتماعی. گاه نفی معنا میکنند و گاه معنا میپذیرند. و با همه این درآمخیتگیها که لازمه چنین وجودهایی هم هست، بارها شده که در نوشتههایشان چه شعر و چه داستان میبینی که آتشی از حس و کلام جرقه زده است. آتشی که سراپایت را میسوزاند و وادارت می کند برخیزی و به احترامشان کلاه از سر برداری.
داستان “رحله”، آخرین اثری که از شما اخیراً در نشریه آرش انتشار یافته، یک اثر تمثیلیست: تمثیلی از خشونت و زنانی که قربانی میشوند. مدتها بود از شما داستان تمثیلی نخوانده بودیم. یعنی در واقع، اگر اشتباه نکنم از “قفس طوطی جهان خانم” که در همان نخستین سالهای پس از جنگ منتشر شد تا امروز این نخستین داستان تمثیلی شماست که بسیار هم داستان محکم و زیباییست. آیا الان که فاصلهای بین شما و این اثر به وجود آمده، گمان میکنید، فضایی که رقم زدهاید، متأثر از سرکوبهای اخیر بوده است؟
من مدتی است دارم متنهای کهنی را که به زبان پارسی است دانشآموزانه برای خودم میخوانم. همین متنهایی که از دستبرد آفات زمانه مصون مانده و به دست ما رسیده است. از قرن سوم هجری به بعد. برگ برگ این متون از بیدادی که بر مردم و فرهنگ این سرزمین رفته است خونین است. تاریخ ما تاریخ ستمگری است. ما از تاریخ و از گذشته فقط استبداد به میراث بردهایم. این استبداد هنوز ادامه دارد و به همان شکل خونین آن در گذشته، اجرا میشود. برای آنکه بتوانیم شانه از زیر بار این بیداد بیرون بیاوریم باید همه آن چه را بر ما رفته است مدام و مکرر با دقت بکاویم. و گرنه این میراث از هزاران راه و روزنه وارد روحمان میشود.
حادثهای که در داستان “رحله” رخ میدهد زمان ندارد. هم در امروز جریان دارد و هم در گذشته. هم در خواب است و هم در بیداری. بارها برای من رخ داده که وقت خواندن خبری از محکومیت به شلاق خوردن زنی فعال در هنر و اجتماع در ایران که گویا دیگر عادی شده است این محکومیتها، فکر کردهام گویا دارم یکی از متنهای گذشته را میخوانم. اینانج خاتونی را که طغرل شاه خفه کرد همین امروز با نامی دیگر، به همان صورت باز هم دارند خفه میکنند.
حرکات و سکنات آدمهای حکومت هم همان حرکات و سکنات آدمهای قرنهای پیشاند. هیچ فرقی نکردهاند. در دایره استبداد همه اینها دارند خودشان را تکرار می کنند. ما یک زندگی کابوسگونه داریم. نویسنده می نویسد تا از این کابوسها خلاصی یابد. این داستان یکی از کابوسهای من بود. کابوس فکر کردنهای من درباره محکومیت بانوی حقوقدان و فعال در جنبش زنان، نسرین ستوده، به زندان و شلاق، کابوس فکر کردنهای من از محکومیت بازیگر سینما، مرضیه وفامهر، کابوس فکر کردنهای من درباره چگونگی بازداشت و تجاوز کردن به دختری به نام ترانه موسوی در زندان و بعد سوختن و کشتن او در روزهای انتخابات چند سال گذشته. این دختر زیبا با آن عکسی که از او در سایتها دیدیم چه شد؟ چه بلایی سرش آمد؟خانواده این دختر کجا هستند؟ زندهاند؟
بعد از گذشتن دو سال و اندی ازاین حادثه من هنوز نمیتوانم از کابوس این رویداد بیرون بیایم. حکومت نفرتانگیز جمهوری اسلامی مجبور شد به کمک وزارت اطلاعاتش برای فرونشاندن خشم مردم و قانعکردنشان که این خبرها واقعیت ندارد دست به نمایش عجیبی بزند. دختری را به نام ترانه موسوی روی صحنه آورد و گفت که ترانه موسوی زنده است. یک خانواده برای این خانم ساختند. خواهری، برادری، شوهری. این نمایش در پیش چشم میلیونها مردم و همه ما در تلویزیون اجرا شد. نمایشی حیرتانگیز. جمهوری اسلامی موفق به جا انداختن این دروغ در ذهن مردم نشد. اما در این اجرای تلویزیونی همان کاری را کرد که در خفا کرده بود. او در این اجرا و جلوی ما تماشاگران یکبار دیگر به ترانه موسوی تجاوز کرد و او را سوزاند و کشت و بعد دفن کرد. داستان رحله گرد این کابوسها میچرخد: گزارشیست از واقعیت تاریخ سرزمین ما و یا گزارش خوابی است که ما شب و روز می بینیم و به طول تاریخ ما عمر دارد.
خیزش اخیر، از یک خصلت زنانه و از یک خصلت جهانی برخوردار است. دستاوردهاش برای ادبیات ما چه میتواند باشد؟
در طی این سالها در جنبش وسیع و متنوع مبارزه برای دمکراسی و آزادی در ایران، مبارزه زنان نقش برجستهای یافتهای است. میدان مبارزه آنها چنان گسترده است که باید گفت فعالیتی اجتماعی در عرصههای گوناگون در ایران صورت نمیگیرد که زنان نقش مهمی در آن نداشته باشند. شاهد این مدعا، آمار زنانی است که به جرم فعالیتهای اجتماعی هماکنون در زنداناند و یا آواره جهان.
نقش آنان در ادبیات ما هم چشمگیر است. ما از زمان شروع داستاننویسی و شعر مدرن در جامعهمان تاکنون، در هیچ دورهای به این شماره نویسنده و شاعر و ناقد ادبی و پژوهشگر زن نداشتهایم که اکنون داریم. فشار و بیدادی که این حکومت بر زنان روا داشته باعث شده که زنان به فعالیتهای اجتماعی بیشتر روی بیاورند و نیز در صدد کشف خود و جامعه مردسالار ما در حیطه نوشتن خلاق باشند؛ و این البته حرکتی امیدافزاست. به ویژه در جامعهای مثل جامعه ما که فرهنگش زیر سلطه پدرسالاری و مردسالاری ساخته شده است.
با خواندن رمان و داستان و شعرهایی که این ده بیست ساله اخیر در ایران و بیرون از ایران، زنان نویسنده و شاعر نوشتهاند، می توان گفت که ادبیات ما دارای یک نگاه تازه به جهان و جامعه و انسان شده است. نگاهی که کمک می کند به ما از منظری دیگر به تماشای خود بنشینیم. برای بحث و گفتگو از آنها نیاز به تأمل و وقت بیشتری داریم و با یکی دو جمله نمی توان به آن پاسخ گفت.
آقای خاکسار، بسیار سپاسگزاریم که وقت دادید به ما برای این گفتوگو
در همین زمینه:
::پرونده “بحران و تحریم” در رادیو زمانه::
::تلاش انسان تبعیدی برای ساختن دنیایی ساده و آرام، گفتوگو دفتر خاک با نسیم خاکسار::
مصاحبه جالب و آموزنده ای بود.مرسی در رابطه با خانم زیبایی که به نام موسوی تصویرش را درج کرده اید،خدمت اقای خاکسار عرض میکنم:در جامعه ما هیچ کس را نمی توان به این راحتی و بی صدا نامرعی کرد.لطفا کمی از فانتزی و یا به قول خودتان کابوس خود خارج شوید و کمی فکر کنید که اگر یک نفر را در ایران بر اثر علوم زمینی و یا ماورای طبیعی نامرعی کنند،خانواده او پیگیر مفقود شدن آن عضو خواهد شد.اینکه ملایان کل یک خانواده را جادو کنند هم غیر منطقی است. چون انوقت مادربزرگ و پدربزرگ و عموها و عمه و دایی و خاله ها و فرزندان آنان هم به جمع جستجوگران خواهند پیوست.اینکه این دختر خانم زیبا را کشته باشند و خانواده او را خریده و یا ترسانده باشند هم زیاد منطقی نیست.چون بلاخره یکی از افراد خانواده قیام کرده و یا به خارج از کشور آمده و یا با فردی درد دل میکرد و سرانجام کشته شدن ان دختر به بیرون درز میکرد و یا عشاق بسیار وی پیگیر این زیبا رو می گشتند. البته یک حدث میتواند درست باشد،خانواده دختر خانم حزب اللهی و طرفدار نظام است و چون آن دختر خانم از گردونه مذهبیون خارج شده بود ، پس از "دستگری و کشته شدن" خانواده اش از شر این فرزند خلاص شده و از مرگ دختر هم کمال رضایت را دارند و به همین خاطر هم اسرارشان را فاش نمی کنند. اما شاید فردی را که ج.ا.ا. در تلویزیون نشان داده است همان خانم محترم باشد و شما به علت بد بینی *****، باورتان نمی شود که ایشان هنوز زنده اند.امید است که ایشان زنده باشند و پاسخی به شما سرور گرامی بدهند.از زحمتی که مصاحبه کننده کشیده اند هم قدر دانی می کنم.
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 14 February 2012
ساده و شفاف و روراست بیان کردن ِ نظر بدون پیچیدنش در لفاف ِ کلمات ِ سلمبه و قلمبه و ادا و اطوار های ادبی جهت بی خود بزرگ وانمودن خود از دستاوردهای ممتازی ست که یک نمونه اش را خاکسار ارایه کرد در همین حرفهاش.
باعث شادیست که به خوب جایی رسیده اند بسیاری از کوشندگان ادب و فعالان ِ عرصۀ احترام به انسان و انسانیت .
من تحقق ِشگفت انگیز اتحاد برای برخورداری از معنای واقعی زندگی برای مردم یک سرزمین اسیر اندوه و شرارت را از این حرف ها می فهمم .
در پایان هم از پاسخ ِ گمان شکن ِ خاکسار به سوال ( مرجعیت ادبی ) سپاس که به بت وارگی سنتی دیگر نمی شود اعتماد کرد .
مهدی گیلانی
کاربر مهمان / 14 February 2012
با سلام . دوست محترم اقای نسیم خاکسار . ایا شما همان بچه ابادان نیستید که فامیلا چپ چپ بودید؟! . شما همان نیستید که که در پائیزو زمستان سال47 با هم در پادگان شاه اباد غرب در گروهان 75 مرد خبیث دوره اموزشی سپاه دانش را گذراندیم؟؟! شما همان نیستید که کتابهای صمد بهرنگ را یواشکی در جمع رفقا میخواندید ومن کنجکاو را تهمت زده و خورده بورژوا میگفتید و از جمع خود میراندید ؟! . شما همان نیستید که منقل برقی مرا بنام خلق مصادره کردید و به ریش من خندیدید؟! ما همان نبودیم که گروهان یک را انقدر ایژژژژژ کردیم که تمام اهل شاه اباد غرب به هر متملقی ایژژ میکردند. اگر ادرس را اشتباهی امده ام لطفا مرا راهنمائی کنید چونکه بعدا صحبتها دارم با شما *** !.
——————
نسیم خاکسار در سال ۱۳۴۷ در زندان شاه بوده و نمیتوانسته در سپاه دانش خدمت کرده باشد.
دفتر خاک
کاربر نادر / 14 February 2012
نسیم عزیز جا داشت که در این تحلیل از اوضاع که بدرستی آنرا به تصویر کشیدی اشاره ای هم به مبارزات کارگران و بخصوص تلاش سندیکا های شرکت واحد و نیشکر هفت تپه می کردی و از تلاشگران این جنبش نیز یادی می کردی ،
واما در مورد استبداد من فکر می کنم که از زمان حافظ تاکنون جامعه ما از نظر محتوای پیشرفتی نداشته هر جند که از نظر شکل اساسا قابل مقایسه نیست . اگر جنین نیست چرا باید اشعار حافظ همجنان اوضاع امروز مارا باز گو کند ؟
کاربر مهمان مجید آژنگ / 15 February 2012
ازمتن مصاحبه:« تا وقتی که احمد شاملو و هوشنگ گلشیری زنده بودند، در شعر و در داستاننویسی یک مرجعیت ادبی وجود داشت. اکنون پس از درگذشت این دو بزرگوار، مرجعی برای تشخیص خوب از بد، زشت از زیبا وجود ندارد.» *مرجعیت ادبی؟ * تشخیص خوب از بد؟ * تشخیص زشت از زیبا؟ 1) هنر مرجعیت گریز است،(صنایع دستی=امباخت) کانون میخواهد 2) خوب از بد،(٢٤٠٠ سال است موضوع فلاسفها اتیک= اخلاق است،خوب و بدی وجود ندارد. رلاتیو=نسبی و سوبیکتیو است.بحث اش هنز هم باز است.) 3)«تشخیص خوب از بد، زشت از زیبا،»سیاه وسفید دیدن است. در هنر و ادبیات، زشت هم زیباست! اقای خاکسار ترانه موسوی یک توهم است ،باید از اسم فامیلی اش می فمیدی***** *****
کاربر مهمان / 15 February 2012
نادر خان شما حتما توجه دارید که انسان در ساعتی بعد از هر فکر و عمل خود،ممکن است ١٨٠ درجه تغییر نظر پیدا کند و انچه که قبلأ به ان اعتقاد داشت را مردود بخواند و یا بلعکس.لذا انتظار چنین برخورد شدید و خصمانه ای از یک روشنفکر مدافع مردمسالاری در ایران نیست.موفق باشید.
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 15 February 2012
محض اطلاع مسئول این صفحه و نادر که کامنت بالا را نوشته است: نسیم خاکسار از سال 46 تا 49 زندان بود.
اکبر سردوزامی / 15 February 2012
با سلام.ظاهرا در دفتر خاک خیلی گرد وخاک شده ! من فقط از یک نفر سراغ دوست گرفتم ! خیلی راحت بفرمائید: ادرس اشتباهی است ومرجوع شد. چرا بنام من (نادر) بعد از نقطه چین توضیح داده اید ! طبق حقوق انسانی وشرافتمندانه اشتباه بالا را اصلاح کنید وچند مدتی بگذارید تا منهم روسفید شوم. ضمنا بسیار افتخار میکنم که سپاه دانش بودم ودر دور افتاده ترین مناطق کشور خدمت کرده ام ****** !!!.
کاربر نادر / 15 February 2012
شاید بهتر باشد داستان نویس ما بجای سراغ گرفتن از خانواده ی ترانه ی زیبای موسوی بدنبال ترانه ساز این قصه بگردد. در این آشفته بازار که دروغ و راست را در گونی در بسته باید خرید چقدر جای بی باکی چون شاملو خالیست.
کاربر مهمانabood / 16 February 2012
سلام مرا به یادسالهای 52و53 به نسیم برسانید امیدوارم همیشه سلامت باشد
کاربر مهمان / 16 February 2012
مصاحبه کننده هر چه تلاش میکند از خاکسار نظر ش را نسبت به نبود مهره های بسیار وزین در ادبیات امروز بپرسد، او با دور زدن و بند کردن به عوارض کلماتی مثل مرجع، ار سوال فرار میکند. چرا؟ آیا قبول ندارد امروزه جهره های وزینی در ادبیات نداریم؟ او در جائی مسئلۀ مهره وزین بودن را به معروف بودن نزدیک میکند. بله البته خودشان معروف هستند اما اینکه نوشته هایشان اثری را که شاملو یا فروغ در ادبیات ما داشتند، ندارند. کمی تواضع چیز بدی نیست آدم را به جهان واقعیت نزدیک میکند
همایون / 16 February 2012
جنبش سبز نمرده، شهید شده،پس زنده است.
کاربر مهمان / 16 February 2012
باسلام. متشکرم ! اکبر اقا شما چه نسبتی با رفیق نسیم خاکسار دارید؟! که مکرر میفرمائید ایشان در ان سالها در زندان بودند!! وعزیز جان برادر اقا منصور پیر خراباتی ! من نادر خان نیستم ! بنده فقط (نادر) هستم واگر خواستی لی لی به لا لای ما بگذارید ؟! بفرمائید: نادر قلی ! چونکه عمرا نه خان بوده ایم و نه هیچگاه برخوان خوانین نشسته ایم . همیشه شاداب وهوشیار باشید.
کاربر نادر / 17 February 2012
چرا چهره مرجع نداريم؟! خيلی هم داريم، خوبش را هم داريم. همين آقای نسيم خاکسار يکیش هست. ايشان تا کنون سه بار کانديدا جوايز ادبی جهانی شدند ولی متأسفانه با توطئه ملايان جنايتکار حاکم اين جوايز از ايشان دريغ شد. کتابهای آقای خاکسار در گذشته در ايران تيراژ چند صد هزار تا داشتند. تازه در بازار سياه هم گير نمی آمد چون زود فروش می رفتند. من خودم الان در قفسه کتابهايم پانزده کتاب از ايشان دارم. متأسفانه آن بيست کتاب ديگر گيرم نيامد. يکی از يکی بهتر. کدام نويسنده ايرانی سی و پنج کتاب منتشر کرده که همه از دم شاهکار باشد؟ بعد شما می گوئيد نويسنده مرجع نداريم. بابا ايول!
مرتضا عبدی / 17 February 2012
ازین دخترها زیادند هنوزم ادامه داره
کاربر مهمان / 18 February 2012
دولت دانشجوها را نشانه گرفته مخصوصا دانشجوهای دختر
توی دانشگاه ازاد تهران مرکز یک ملا اوردند کنار دم در ورودی .اقایان حراست کم بودن ،ایشان هم اضافه شدن .مانتو یه کم کوتاه باشه کمیته انضباتی می کنند گفتن که قراره اقای دانشجو ریاست جدید، که اومدند حراست های جدید بیایند .گشت ارشاد فعلا چون انتخابات نزدیک است نیستند .لاک زدن جرم …هر ناخن لاک زده 10هزار جریمه می شه بعد می برن دختر جریمه شده رو یک جای پرت براش پرونده درست می کنند به عنوان اشوبگر یا مختل کننده ی نظم اجتماعی که بیچاره اپلای هم نتونه بکنه دفن بشه تو این مملکت.الانم می خوای از ایران بریم فقط یک میزان محدودی میتونی پول ببری با خودت خارج از کشور ….این تحریم ها فقط فشارش رو دانشجو هاست .ترس دیگه اجازه کاری نمیده دست خالی یک زن چی کار کنه؟
کاربر مهمان / 18 February 2012
راخع به گشت ارشادم بگین ..من فکر میکنم برای مقابله با افکار سنتی فقط دخترها میتونند مقابله کنند ولی متاسفانه نه دختر ایرانی ….من برای یکی از درسهای دانشگاهم یک امارگیری از دخترهای دانشجوی تهران مرکز کردم این دخترها تقریبا همه وضع مالی خوب یا متوسط داشتند (رشته معماری تهران مرکز که نمره ی بالایی داره حتی مهندسی شیمی دانشگاه تهران یک سری از دخترها نمره بالا تری گرفته اند در ضمن بدون توجه به این که دانشگاه های دولتی اول اقایون را می پذیرند ..)ولی همین خانمها معتقدند یک چادری فرد بهتر و مسلمانی هست و در نهایت انها حق را به گشت ارشاد می دهند و معتقدند که ملاها درست می گویند و حرف انها حرف خداست و انها درست که مخالفند و بی حجابند ولی چادری را بهتر میدانند و همیشه چون جامعه انها را نمی پذیرد انها نیر خود را نمی پذیرند و چون درامدی ندارند همیشه سکوت و در حاشیه هستند
کاربر مهمان / 18 February 2012
مردم ایران قربانی این بازی اند کاش به جای تحریم ،دولت رامنهدم کنند البته من علوم سیاسی نخوندم فقط اون چیزی که ارزوم بود گفتم این جا مردم از بین میرن هرچند که شاید مهم نباشیم مرگم حقه …ولی بهتره از گرسنگی من بمیرم ولی دیگه دست سپاهی نیفتم..دولت میلیاردی پول داره مردم میمیرن و کشته می شن .چند روز پیش ماشین بابام بردن .پلیس کاری نکرد هیچی …بابام باهاش کار میکرد پول دانشگاهم میداد خیلی سخته
خیلی ..امنیتم نیست …تو کلانتری می گفت دیگه مصلح میان توی خونه ها و بعد دزدی میکنند اگه نوشتم واسه درد ودل بود که بگم واقعا سخت شده ولی همین رو بگی …حکمت اعدامه
کاربر مهمان / 18 February 2012
در پاسخ به نادر
هموطن شما نمی توانید بااین روحیه منفی و بکار بردن ادبیات خشن مدافع و مروج رفتار و کردار مردم سالارانه و فضای سیاسی مسالمت آمیز باشید.یک مثال ساده برایتان میزنم و لطفا پاسخی ساده هم در حد فهم بنده بدهید.ایا شما در حال حاضر همان تفکر و بینش اجتماعی – سیاسی زمان قبل از انقلاب ٥٧ و اوایل انقلاب را دارید و یا تغییراتی اساسی هم در فکر و رفتار شما روی داده است؟هموطن اگر پاسختان مثبت است،لطف کنید و از ادبیات خشن و تخریبی دوری نموده و با اشاره به کج رفتاریهای گذشته شخص مورد نظرتان،افراد ناآگاهی چون من را هوشیار نمایید.ضمنأ احترام کردن افراد در مطبوعات وظیفه همگان،حتی مقاله نویس و یا مصاحبه شوندگان است.لذا احترام از جانب من به شما و دیگران در این صفحه ادبی یک وظیفه و یک باید یا یک امر ضروری است.بکار بردن اسم اشخاص بدون پیشوند و صفت در مطبوعات هم درست نیست و بی احترامی به خود و مخاطب و دیگران است و مانع از رشد فرهنگ جامعه هم خواهد بود.واژه خان(استمارگران ظالم)_ آقا (ایت الله خامنه ای) _ رفیق (کمونیست)_هموطن(ملی ، ملی مذهبی و ناسیونالیست)_برادر و خواهر (حزب اللهی)_دوست عزیز(همفکر و هم پیاله).خوب نادر چه باید کرد؟موفق باشید
نه سایه دارم و نه برگ
بیافکنندم و سزاست
وگر نه بر درخت تر
کسی تبر نمیزند.
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 18 February 2012
از توضیح و راهنمایی دوستان ممنونم.
دردمان یکی است.صدایمان را نیز یکی کنیم و بتازیم پرچم همبستگی را که دشمن(استکبار،استعمار و استبداد) هراسش ز یگانگی ماست و این تنها راه راهایی و سعادت است.همواره شاد و موفق باشید.
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 18 February 2012
با سلام. ازاد محترم بازهم نزدیک بود شیطان فریبم دهد و( انگشت کنیم رنجه به در کوفتن کس ….!!) ولی با فرمایش شما قلم یا(کلیک!!) را غلاف کردیم !! تا دلسوخته گان همسو شوند تا شاید این درد را چاره باشد !.(ما هم توهین را بصداقت گرفتیم!).
کاربر نادر / 18 February 2012
خطاب به پیری گرامی ،mansour piry،حرفات قشنگ و پیرانه بود.اما شعرت چیز دیگر میگه: نه سایه دارم و نه برگ بیافکنندم و سزاست… خدا نکند کسی تو را بیافکند.عیسی (حضرت)گفت ( در انجیل): درختی که ثمر(میوه )نمیدهد ببرید و در اتش اندازید. خوب شد که کسی حرفهایش را جدی نگرفت وگرنه….. بگذار مردم حرف هایشان را بزنند.آزادی بیان از همه چیز مهم تر است.هر کس فحاشی کرد، همه اش یکجا برای من.نگذاریم به بهانه «توهین»و یا «حمله به شخصیت» قیچی سانسور دائمأ بالای سرما باشد.بگذاریم هر کس هر چه دل تنگش میخواهد بگوید.اجازه دهیم که خودش به نتیجه برسد.قیم وبالا سر نمخواهد که بگوید: « چه بگو،چی نگو!»همه فوشها ،توهینها چیزی برای گفتن دارند. مثلا گوینده اش واژه کم میاورد، مکرهای زبانی را بلد نیست. یا امکان یادگرفتنش را نیافته،به هر حال دردی دارد، درد همهء ما این است که یاد نگرفتیم به همه فرصت مساوی بدهیم یه ویژه به محرومین فرهنگی و به ناگفتیای انها، که ممکن است بصورت توهین بروز کند.در توهین صداقتی هست که درتملق نیست، خشونت کلامی بسیار شریفتر از خشونت فیزیک است. ما همه باید یاد بگیریم اینقدر نازک نارنجی نباشم.این بیماری فرهنگی درمان دارد، واکسن دارد،کودک اگر با خاک و گل ومدفوع بازی نکند بعدا همیشه بیمار و ضعیف است.انچه ما را بیمار کرده لجن نیست.ترس از لجن است.کلمه هیچگاه خشن نیست.باید یاد گرفت با کلمه چطور کنار آمد.اگر فضای مجازی و عمومی باز باشد برای هر نوع کلمه ای، دیگر کلمات «به اصطلاح خشن» بعد از مدتی خشن و دلشکن نخؤاهد بود.بلکه هومورست(خنده دار)میشه. مثال بالا از کتاب انجیل را برای آن آوردم کة ببینید، حرف حضرت عیسی که زمانی طولانی نیک بود.حال دیگر نیست.چه دیوانه ای امروزه میخواد همه درختان جنگل را ببرد چون بی ثمر است.ناگفته نماند پیروانش توجیهاتی برایش دارند که محترم است.مثل گفتار نیک ما که هزازان سال است ، بر خلاف نیت گوینده اش.ابزارسانسور و خود سانسوری است.در پایان: بیشتر گفتارهای نیک امروزی زمانی پلشت یا توهین به خدا و انسان بوده اند.از «ناسزا» و«بیربط گو» واهمه نداشته باشیم دوسش بداریم. آزاد
کاربر مهمان / 18 February 2012
باسلام . منصور پیری خانقاه عریز . خودتان قبول دارید که خان در ادبیات فارسی بار منفی دارد وعزیز همانطور که خودتان فرمودید نشان از همفکری وهم پیالگی است ! جان برادر انسان فطرتا ازاد است تا مثل پرنده ای ازاد بر هر درخت وشاخه ای بنشیند که نشان از معرفت وتکامل اوست . ولی اگر یک کلاغ از بیخ منکر شود وبگوید من طاووس علیین هستم !همه حیوانات جنگل اورا به سخره میگیرند! مضاف بران که بر اثر عشوه گری او بس بسیار به دام صیاد افتاده وجان داده باشند! اگر ازمن رنجشی دارید ؟ به دل نگیرید که گله دوست از دوست بود .
کاربر نادر / 18 February 2012
خطاب به پیری گرامی ،mansour piry،حرفات قشنگ و پیرانه بود.اما شعرت چیز دیگر میگه: نه سایه دارم و نه برگ بیافکنندم و سزاست… خدا نکند کسی تو را بیافکند.عیسی (حضرت)گفت ( در انجیل): درختی که ثمر(میوه )نمیدهد ببرید و در اتش اندازید. خوب شد که کسی حرفهایش را جدی نگرفت وگرنه….. بگذار مردم حرف هایشان را بزنند.آزادی بیان از همه چیز مهم تر است.هر کس فحاشی کرد، همه اش یکجا برای من.نگذاریم به بهانه «توهین»و یا «حمله به شخصیت» قیچی سانسور دائمأ بالای سرما باشد.بگذاریم هر کس هر چه دل تنگش میخواهد بگوید.اجازه دهیم که خودش به نتیجه برسد.قیم وبالا سر نمخواهد که بگوید: « چه بگو،چی نگو!»همه فوشها ،توهینها چیزی برای گفتن دارند. مثلا گوینده اش واژه کم میاورد، مکرهای زبانی را بلد نیست. یا امکان یادگرفتنش را نیافته،به هر حال دردی دارد، درد همهء ما این است که یاد نگرفتیم به همه فرصت مساوی بدهیم یه ویژه به محرومین فرهنگی و به ناگفتیای انها، که ممکن است بصورت توهین بروز کند.در توهین صداقتی هست که درتملق نیست، خشونت کلامی بسیار شریفتر از خشونت فیزیک است. ما همه باید یاد بگیریم اینقدر نازک نارنجی نباشم.این بیماری فرهنگی درمان دارد، واکسن دارد،کودک اگر با خاک و گل ومدفوع بازی نکند بعدا همیشه بیمار و ضعیف است.انچه ما را بیمار کرده لجن نیست.ترس از لجن است.کلمه هیچگاه خشن نیست.باید یاد گرفت با کلمه چطور کنار آمد.اگر فضای مجازی و عمومی باز باشد برای هر نوع کلمه ای، دیگر کلمات «به اصطلاح خشن» بعد از مدتی خشن و دلشکن نخؤاهد بود.بلکه هومورست(خنده دار)میشه. مثال بالا از کتاب انجیل را برای آن آوردم کة ببینید، حرف حضرت عیسی که زمانی طولانی نیک بود.حال دیگر نیست.چه دیوانه ای امروزه میخواد همه درختان جنگل را ببرد چون بی ثمر است.ناگفته نماند پیروانش توجیهاتی برایش دارند که محترم است.مثل گفتار نیک ما که هزازان سال است ، بر خلاف نیت گوینده اش.ابزارسانسور و خود سانسوری است.در پایان: بیشتر گفتارهای نیک امروزی زمانی پلشت یا توهین به خدا و انسان بوده اند.از «ناسزا» و«بیربط گو» واهمه نداشته باشیم دوسش بداریم. آزاد
کاربر مهمان / 18 February 2012
با سلام. بی رودربایستی بگویم این انگشت دیگر در اختیار من نیست وهرچه بنویسد من مسئول ان نخواهم بود !! اقای عبدی فرموده اند: مرجع داریم وخوبشم داریم : اقای خاکسار ( با معذرت از ایشان) در گذشته در ایران تیراز چند صدهزار تا داشته اند !!(جل الخالق ) خودشان در قفسه پانزده حلد کتاب دارند که برای ده جلد کتاب دیگردر تلاشند! حالا بیست وپنج عنوان کتابرا ضربدر حداقل صدهزار تیراژ بفرمائید !! یا علی مدد ! صد شتر هم زیر بارش زانو زده ! امیدوارم ایشان از دوستان نادان باشند و نه از دشمنان دانا !!.
کاربر نادر / 18 February 2012
نادرعزیز سلام ،انتقاد وتیزبینی شما را دوست دارم.کامنت بگذار قلم توانایی دارید.
آقای عبدی غیرت کرده در این وانفسای غربت دست نازی بر پشت دوست دیرین کشیده به رسم تعارف.،درود بر همتش.
آقا منصور پیری در نوشته های شما رگه های از خوش قلبی میبینم،شما مهربان هستید. اما هم صدایی خطرناک است، هم پیمانی نه. چند صدایی و چند رنگی بهتره.(البته به نظر من.)
کاربر مهمان / 19 February 2012
با سلام. کاربر مهمان محترم ! شما چه جور مهربانی هستید ؟! که ساعت 04:32 خواب بسرت زده ومرا مورد شفقت قرار دادید ؟!. منهم پیر بیخواب ونگرانی هستم مثل شما ! واین پیر خرابات هم نه شب دارد ونه روز !! همتی کنید تا شمعی باشیم تا در خود فروریزیم وهیچ پروانه ای را به شعله منیت خود نسوزانیم !! همتی کن ای عزیز که نه وقت عشوه گری وطنازیست ! همتی کن و تفنگت را بردار که خالو جان امروز روز جنگ است وغیرت !! گرچه مارا هم ازپیش میزنند وهم از پس !!.
کاربر نادر / 20 February 2012
سلام ،نادر غزیز،و شب هم بخیر. بنده داشجو هستم و دلتنگ وطن. ادعای مهربانی هم ندارم.
متاسفانه منیت مثل اسب نیست که لوری با یک گلوله تفنگ خلاسش کرد.
کاربر مهمان / 22 February 2012
با سلام. دانشجوی نامهربان ! شب و روزت بخیر . پوست را نگاه مکن مغزش را بشکاف ! من نگفتم تفنگ دولول زنگزده پدری را بردار وبه جنگ ناو هواپیمابر ابرهام لینکلن که در خلیج فارس پرسه میزند شلیک کن !! منظورم این بود که قلمت را بردار و عوغائی بپاکن . ضمنا من لر هستم وهیچگاه با یک گلوله اسبم را خلاص نکرده ام ! زگهواره تا گور (دانشجو) باش!.
کاربر نادر / 22 February 2012
سلام، دوست غزیز،نادر گرامی، کلی خندیدم.فرمایشات شما متین است.قلم من هم در حال تمرین است. زنده باشید بری دختر وپسرت.
کاربر مهمان / 22 February 2012
« منهم پیر بیخواب ونگرانی هستم مثل شما ! واین پیر خرابات هم نه شب دارد ونه روز !! همتی کنید تا شمعی باشیم تا در خود فروریزیم وهیچ پروانه ای را به شعله منیت خود نسوزانیم !! همتی کن ای عزیز که نه وقت عشوه گری وطنازیست ! همتی کن و تفنگت را بردار که خالو جان امروز روز جنگ است وغیرت !! گرچه مارا هم ازپیش میزنند وهم از پس !!. »
———————————————————
« ضمنا من لر هستم وهیچگاه با یک گلوله اسبم را خلاص نکرده ام ! زگهواره تا گور (دانشجو) باش!.
ارسال شده توسط کاربر نادر در تاریخ چهارشنبه, 12/03/1390 – 21:02. »
——————————————————————————-
نادر بهتر است کمی به مطالب خودت توجه کنی و ببینی جز وقت گذرانی کار دیگری میکنی؟
(یکی بر سر شاخ و بن میبرید ….) شما در جوانی هیچ نفعی برای خود و کشورت نداشته ای و اکنون هم با تفرقه افکنی و پرخاشگری و تحقیر دیگران مدعی هستی که قلم بدستی و قلمت هم، نه تک و نه دولول پدری است است،بلکه کلاشی مشکی و خوشرنگ و خوشدست و خوش تیر است.هموطن این کلاشی که تو در دست داری فقط یک اسباب بازی است و اتحاد و همبستگی و احترام و دمکراسی را هدف قرار داده است.بیخود نیست که وزارت ارشاد برای “روشنفکران” آقا بالاسر گذاشته است.هموطن یک سایت مخصوص خودت را باز کن و در انجا بدور از هر مشکلی و مزاحمی حرفهایت را بزن و از هرکه میخواهی هم انتقاد بکن.در غیر اینصورت به رفتار مطبوعاتی و روشنگری سیاسی روی آورده و در جهت افزایش اگاهی خوانندگان رادو زمانه کوشا باش.سپاسگزارم
—————————————-
دوست و یا سروروری در یکی از کامنتها فرموده اند باید به همه کس اجازه بیان و درد دل در هر موردی و با هر مضمونی و گفتاری را داد،حتی فحاشی.بنده در صورتی با این هموطن موافقم که نام و ادرس فرد فحاش و یا مغلطه گر و یا فتنه انگیز طبق اصول و قوائد مردمسالاری و نیز طبق اخلاق و قوانین مطبوعات، در زیر نظرش درج گردد که مخاطب وی حق اعتراض قانونی و شکایت از شخص خاطی را هم داشته باشد.مردمسالاری و رعایت حقوق شهروندان در خیابان یکطرفه و بی نام و نشان میسر نیست و برای رسیدن به مردمسالاری باید افراد خودمحور و بی فرهنگ را مجبور به رعایت قانون مطبوعات و حقوق دیگر شهروندان نمود.موفق باشید
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 24 February 2012