روزهای ماه می. روز چهاردهم. سنگرِ خیابانی سد معبر است، اما راه را باز میکند. پیروزی شکستخوردگان. سنگرهای خیابانی شب باریکاد، شب ده، یازده می، یکی بعد از دیگری فرو میریزد.
مردهای قوی هیکل سراپا سیاهپوش، نیروهای ضدشورش با خرطومهای ماسک ضدگاز، سپرها و باطومهای بلند، وسط ابر غلیظ گاز و دود، بیاندکی ترحم، میزنند، میشکنند، خراب میکنند و جلو میروند، و هر کسی را که به دستشان میرسد، کتکزنان به هم دیگر پاس میدهند و با اردنگ و مشت و باتوم میرسانندشان به ماشینهای مخصوص زندانی، میبرندشان به پاسگاههای مربوطه تا آنجا، با کتک مفصلی از آنها پذیرایی بشود و بیندازنشان داخل سلولها.
از طرفی دیگر دانشجوها، با سنگ و چوب، با ریختن بنزین و گازوییل کف خیابان را آتش زدن، با جنگ و گریز و حمله و دفاع، سنگر به سنگر عقبنشینی میکنند. هوا با انفجار پی در پی نارنجک، بهطور مداوم سرخ وسیاه ونارنجی میشود.
طرفهای چهار- پنج صبح، جنگ به پشتبامها و داخل خانههایی که دسته دسته دختر و پسرها را پناه میدهند، کشیده شده و پلیس خسته، هارتر و بیلجامتر. دختر و پسر هم نمیشناسند. لباس دخترها را به تنشان پاره میکنند و بعدها، صحبت از تجاوزهایی هم هست. چیزی که شکست نظامی دانشجوها را فردا صبح تبدیل به پیروزی بیچون و چرا میکند، همین خشونتهاست.
آخرین سنگر خیابانی این شب تاریخی، سنگری است با سی چهل تا دانشجو که از سر شب توسط یک پیرمرد موسفید عجیب رهبری میشود. تا مدتها مهارت جنگی فرمانهای دقیق و خشک و نظامیوار، کمحرفی و دقت عمل این ناشناس سپید مو، ورد زبانهاست.
ساعت شش صبح، وقتی همه نیروی پلیس، این سنگر را محاصره کرده، پیرمرد خشک و قاطع به همه بچهها میگوید: «پراکنده شوید.» و حساب اولین کماندویی را که به او نزدیک میشود، با میله آهنی که دستش است، میرسد و بعد موقر و خونسرد مثل یک شبح میپیچد توی کوچه بغلی و برای همیشه در دل تاریک تاریخ ناپدید میشود.
در همین ساعت بندیت از همه میخواهد که پراکنده شوند. ظاهراً کسی هم در خیابانها نمانده، به غیر از پلیس. اما از ساعت ۹ صبح، پیروزی شکستخوردگان، شروع میشود.
بندیت به کارگران فرانسه فراخوان کمک میدهد. دانشجوها و محصلهای سرتاسر کشور وارد جنبش میشوند. روزنامهها و سایر رسانهها شروع به افشا و تقبیح خشونت پلیس میکنند.
از این لحظه قدرت دولت، دیگر قدرت متعلق به ملت نیست، یک قدرت سرکوبگر است. یکبار دیگر مردم میفهمند که قدرت هر دولت، اگر بر ضدمردمشان بهکار برود، فرقی با یک قدرت دشمن ندارد، بلکه به مراتب بدتر و خشنتر و غیرانسانیتر است.
حنای این سخنگوهای دولت هم که دانشجوها را عامل آمریکا معرفی میکنند، دیگر رنگی ندارد و جالب است که میبینیم از چهل سال تا حالا، از فرانسه دوگل تا جمهوری اسلامی، نقش امریکا، برای اینکه هر چیزی را به او نسبت بدهند و به پای او بیندازند؛ اصلاً تغییری نکرده است.
روز بعد از شب باریکاد، هر کسی که برای خودش صفتی از نوع شرافت و انسانیت قایل میشود، مجبور است از خیر مصلحتهای گوناکونی که همیشه باعث خبطهای سیاسی و توجیه اعمال غیرانسانی حکومتها میشود، بگذرد و خشونت قدرت بر سر کار را تقبیح کند و جزو این هرکس، رهبرهای سندیکاهای چپ هم هستند، که اگر دیر بجنبند، پشمهای خودشان هم خواهد ریخت.
رهبرهای سندیکاهای کلاسیک کارگری هراسان از احساسات تحریک شده کارگرها و اعضا، به فوریت، اول با همدیگر و بعد به رهبران دانشجویی نزدیک میشوند و (منظورم رهبران دانشجویی نزدیک به سندیکاها) تماس میگیرند، تا بتوانند با رهبرهای دسته اول مذاکراه بکنند.
اول سعی میکنند بندیت را از بازی کنار بگذارند. نمایندههای دانشجویان نمیپذیرند و بالاجبار توافقی حاصل میشود که سیزده ماه می، روز همبستگی ملی کارگران و دانشجویان و راهپیمایی بزرگ، ساعت یازده و نیم شب پمپیدو، نخست وزیر با چهره دهاتی خوشقلب همیشه خندانش به تلویزیون میآید و اعلام میکند که همه خواستههای دانشجویان را به عنوان رییس دولت قبول دارد. به این امید که روز تظاهرات به آرامی بگذرد و بازپس گرفتن سوربون توسط دانشجوها، درگیری پیش نیاورد.
برای تظاهرات روز سیزدهم، دل تو دل هیچ کسی نیست. اما همه از یک چیز مطمئن هستند. این دفعه همه مملکت است که به خیابان میآید.