همهی قدرتها سوءاستفاده میکنند، قدرت مطلق اما مطلقاً سوءاستفاده میکند.
از دیوارنوشتههای سوربون
در شهر خاکستری پاریس، یک روز آفتابی غنیمت است اما امروز آفتاب یک غنیمت جنگی است. در این دو روز پیش، شهر در پوشش رطوبت خاکستری همیشگیاش پیچیده بود. اما بعد از شبی گفت و گو و مذاکره با بازیهای سیاسی و مصلحتاندیشی و فکر و عملی که دایم از همدیگر پیشی میگرفتند، روزی درخشان خودشان را روی سنگپارهها، آشغالهای سوخته، تکههای لباس، لنگههای کفش، اشیای کج و کوله و از شکل افتاده، ماشینهای سوخته و بیمارستانهای پر از مجروح گستر و گردشگران و کنجکاوان را به تفکر دربارهی چیزی که اتفاق افتاده بود دعوت کردند.
شب بریکات یا شب سنگرهای خیابانی که در تاریخ فرانسه خودش را به این نام به ثبت رسانید، امشب است. این شب برای ژنرال دوگل پیر و دولتش که تمام کوشش خودشان را به کار بردند تا از وقوع آن جلوگیری کنند، دست نیافتنی لقب گرفت.
برای حزب کمونیست ماجراجویی بچه بورژوها و برای بچههای برانگیخته و شوریده از حوادثی که خودشان به وجود میآوردند، انقلاب بود. اما برای هستهی کوچک رهبری که خودشان را فقط صدای دیگران خطاب میکردند، فرو ریختن بخش ناجور، کهنه و مزاحم تاریخ محکوم پیشرفت غرب، معنا داشت.
از این تاریخ با سه اسم سر و کار داریم که بین مخلوط رنگارنگ گروهکها و رهبریهای جوان و تشکیلاتی که با نامهای حروف الفبایی خودشان را خلاصه میکردند، بیش از همه جلوی صحنه هستند و نگاه و تصمیمات فیالبداههشان مسیر حوادث را تعیین میکرد.
ژیسمار، سوواژو، بندیت. و از همه بیشتر این آخری. در فرصت دیگر به طرح چهرهی اینها خواهم پرداخت که فیالواقع گزارشی خواهد بود از موقعیت نیروهای سیاسی جامعهی فرانسه، اروپا در بازتاب تصویر عمومی از جهان.
اما حوادث شلوغی که در این دو روز پشت سر گذاشتیم، آنقدر اهمیت دارد که بتوانیم نگاهی هر چند گذرا به آن بیندازیم. ساعت شش دیروز در میدان معروف دانفرقوشقو، دانشجویان و دبیرستانیها مثل مورچه از مجسمه شیر بزرگش که بیشتر به شیر بالفور معروف است، بالا میروند.
میدان و خیابانهای اطراف، از سرهای جوان سیاهی میزند. همه با هم بحث میکنند. یکی فریاد میزند بروید به بیمارستان سنت آنتوان، آنجا رفقای زخمیشان بستری شدند. از سر و چشم به خاطر گازهای اشکآور یا از دست و پا و دنده به خاطر باتوم و لگد. دیگری فریاد میزند؛ پیش به سوی زندان سانته. شعار آشناست.
در انقلاب کبیر این بود: پیش به سوی زندان بستی. در زندان سانته، بازداشتشدگان تظاهرات اخیر، زندانیاند. و در این لحظه، دو تا از سه رهبری که اسمشان را بردم، یعنی ژیسمار و سوواژو، در حال چانهزنی با نمایندگان خیرخواه حکومت هستند و اما مشکل سر همین بازداشتیهاست و کار به جایی نمیرسد.
نفر سوم، بندیت وسط جمعیت است. بچههای نانتر شعار میدهند: زنده باد دنی که زیباست و دنی ماست. دنی، خلاصه شده دانیل اسم کوچک کوهن بندیت است. موهای سرخش وسط بقیه مشخصش میکند و یکی از لاتهای حومهی شهر به خودش لقب بادیگارد دنی را داده و همه جا پشت سر اوست.
دنی، بلندگو را میگیرد و میگوید پیش به سوی سوربون. جمعیت شروع به خواندن انترنشنال میکند و به طرف سوربون راه میافتد. و این رشته تمام مذاکرات در حال انجام را پنبه میکند. بجنبید کارتلاتن مال ماست. به گروههای کوچک تقسیم شوید و پلیس را دور بزنید. پلیس کارتلاتن را محصور کرده و نقشه دنی محاصره خود پلیس است.
عملیات امروز مخصوص ساختن بادیگارد و سنگر خیابانی، بیشتر معنایی سمبولیک دارد تا واقعاً جنگی. سنگرها گاهی تا طبقه دوم بالا میروند اما همه میدانند که برای خراب کردنش، برای پلیس سخت نیست.
فعلاً پلیس مجبور است صبر کند تا دستور بیاید. مذاکرات پیش نمیرود چون هیچکس در دموکراسی به جز قوه قضاییه نمیتواند برای زندانیان تصمیم بگیرد و این موقع شب هیچ دادگاهی نمیتواند به این سرعت تشکیل شود. قضات روی رختخوابشان در حال خواب دیدن هستند و اهالی کارتلاتن بیدارند و به دانشچویان ساندویچ و آب و شراب میدهند. کار سنگرسازی با شعر و سرود و آواز همراه است و دختر و پسر به حرکتهای حین کارکردنشان شکل رقص میدهند.