این یادداشت سعی دارد نگاه و نگره آقای دکتر رامین احمدی در مقاله «نگاهی به کنش های یک انقلاب بی خشونت در ایران» را واکاوی کند. لازم به تو ضیح است که مقاله آقای دکتر رامین احمدی در نقد مقاله ی آقای دکتر محمدرضا نیکفر با عنوان «نمودهای کنشی یک انقلاب بی کنش» نوشته شده است. رامین احمدی انگاره<های طرح شده در مقاله آقای نیکفر را مورد تردید قرار داده و پاسخ های مورد نظر خود را طرح نموده است.

زبده کلام آقای دکتر احمدی در آن مقاله را می‌توان در چند بند خلاصه کرد:

۱- انقلاب مشروطیت مهم ترین تحول ساختاری درایران معاصراست. این انقلاب در پی بحران هویت، بخصوص هویت فرهنگی به وجود آمد.

۲- مهمترین آرمان مردم در انقلاب مشروطیت  تأسیس عدالتخانه و آرمان روشنفکران دستیابی به پیشرفت و نوسازی ایران بود.

۳- روحانیت یا به تعبیر نویسنده «ملایان» مخالفان سرسخت جنبش مشروطیت بودند زیرا منافع  و سلطه خود را بر نهادهای دادگستری و آموزش و پرورش از دست می‌دادند. و اساسا این مدرن‌سازی با هویت فرهنگی آنان در تعارض بود.

۴- قبل از انقلاب مشروطیت با جنبش «بابیه»  رودر رویی مردم و روحانیت علنی شد و کیان اسلام از دست رفت. در نتیجه ی این وقایع قدرت سیاسی روحانیت ضعیف شد و همین ضعف علت اصلی پیروزی انقلاب مشروطیت شد.

۵- رضاشاه به عنوان یکی از برآمدگان انقلاب مشروطیت نیز با اقدامات خود کوشش کرد روحانیت را ضعیف کرده و دست آنان را از تعرض بر زندگی مردم کوتاه کند.

۶- در خیزش های دی‌ماه هم مردم ایران دوباره به آرمان‌های مشروطیت  رجوع کرده‌اند و با شعار «رضا شاه روحت شاد»  خواستار برکناری ملایان از قدرت سیاسی شده‌اند. بر روشنفکران است که در این خیزش با مردم همراهی کنند.

۷-  در انقلاب ۵۷ هم اگر روشنفکران تحلیل دقیقی از نظرات و مقاصد روحانیت داشتند با شاه علیه روحانیت همقدم و هم‌پیمان می‌شدند. در این صورت، مصیبت انقلاب ۵۷ بر مردم نازل نمی‌شد.

۸- نظر به انقلاب مشروطیت و دستاوردهای آن بعنوان نقطه مرجع، ما را روشن‌بین کرده و به ما این امکان را می‌دهد که تضاد بنیادی جامعه ایران  را دریابیم که همانا «تضاد بین ملایان و تحول طلبان» است. ادراک این تضاد در تداوم مشروطیب موجب اتحاد بین تیمور تاش و علی اکبرخان داور با رضاخان علیه ملایان شد. اینکه از دل این تحول خواهی، دیکتاتوری رضاخانی بیرون آمد نباید چشم ما را بر آن تضاد اصلی ببندد.

نگاه رامین احمدی به تاریخ

محمدرضا نیکفر انقلاب بهمن را برآمده از مخالفت دو جریان اجتماعی مدرن و سنت‌گرا در برای استبداد شاهی می‌داند و از این رو او «انقلاب دوبنی» سخن می‌گوید. رامین احمدی  در نقد مقاله نیکفر و ایده او درباره «انقلاب دوبنی»، از اساس منکر وجود این دو جریان و چنین تقسیم بندی‌ای است و معتقد است در سال ۵۷ و قبل از آن، روشنفکران و نیروهای چپ اساسا تحت تاثیر آخوندها و پیرو مشی آنان بودند و در صف آنان بر طبلی می‌کوبیدند که ملایان در دست داشتند و آن همانا مخالفت با ایده ها و آرمان‌های مشروطیت بود.

رامین احمدی در مخالفت با این مخالفت پنداشته روشنفکران با مشروطیت،  از صدای خیزش امروز مردم در خیابانهای ایران امروز، مطالبه بازگشت به آرمان‌های مشروطیت را می‌شنود و البته تنها راه نجات و تغییر را در تحقق آن آرمان‌ها می‌بیند که به تعبیر ایشان  نه گفتن به هویت دینی و به زیر کشیدن سلطه فقها است.

به نظر می‌رسد که آقای احمدی مثل اغلب سیاست ورزان تاریخ را وارونه یعنی  از امروز رو به گذشته خوانده است. در واقع گذشته را چنان جرح وتعدیل کرده تا آنچه امروز می اندیشد و صورت بندی کرده، نتیجه طبیعی آن تاریخ پنداشته باشد. او با حذف بسیاری از وقایع تاریخی یا مصادره به مطلوب بخشی دیگر، و با پنهان کردن حقیقت، خواننده یا شاید خودشان را فریب می‌دهد؛ و این دقیقا همان کاری است که در متن مقاله آن را تقبیح کرده است. حال باید دید مطلب از چه قرار است.

ملایان و مشروطیت

ما چه از روحانیت خوشمان بیاید چه نیاید، واقعیت این است که انقلاب مشروطیت جز با همکاری بخشی از علما و پیوستن آنان به صفوف انقلابیون پیروز نمی شد. قدرت بسیج وعاظ و آیت الله‌ها بود که مردم را به صحنه انقلاب کشید. از فعالیت‌های سید جمال الدین اسدآبادی و تحریم تنباکو توسط آیت الله شیرازی گرفته تا وعظ‌های آتشین جمال الدین واعظ ابوی مرحوم سیدمحمدعلی جمالزاده درمسجد شاه. در کتاب‌های تاریخ مشروطیت به صراحت نقش بخشی از علما در پیشرفت مشروطیت ذکر شده است.

البته مخالفت آخوندهای درباری‌ای مثل شیخ فضل الله نوری و دیگرانی هم که بحث مشروعیت را در مقابل مشروطیت طرح کردند و اقدامات ضد انقلابی آنان برای منصرف کردن مردم،  بخشی از همان تاریخ است.

اینکه از مجلس اول تا مجلس پنجم و تا زمانی که قدرت رضاخان به حدی نرسیده بود که نمایندگان را خودش انتخاب کند، بیش از نیمی از نمایندگان مجلس روحانی بودند و توسط همان مردم انتخاب می‌شدند، حقیقتی تردید ناپذیر است. پس اساسا این تعبیر که انقلاب مشروطیت انقلابی علیه سلطه ملایان و علیه سلطه هویت دینی بود تعبیری خودپرداخته است و نسبتی با واقعیت ندارد.

رضاشاه و مشروطیت

نکته جالب توجه دیگر متصف کردن رضاخان به عنوان اسوه و نماد انقلاب مشروطیت و آرمان‌های آن است. اگر فراموش نکرده باشیم آرمان اصلی انقلاب مشروطیت به عنوان یک جنبش دموکراتیک تقسیم قدرت بود: خارج کردن قدرت مطلقه از دست شاه و مشارکت دادن مردم در امر تصمیم سازی، برقراری عدالتخانه که هم برقراری پارلمان و نظام پارلمانی مورد نظر بود و هم تصویب قوانین مورد نیاز کشور و برابری مردم در مقابل قانون‌، و از همه مهمتر آزادی بیان.

آیا رضاخان به این آرمان‌ها پای بند بود؟

آیا برای تحقق آنها قدمی برداشت؟

آیا نمایندگان مجلس در دوران او نماینده واقعی مردم بودند و در بیان نظراتشان آزاد بودند و مصونیت پارلمانی داشتند؟

آیا روزنامه ها، نشریات، احزاب، دسته جات، تشکلهای صنفی در دوران رضاخان آزاد بودند؟

آیا مردم در انتخاب پوششان آزاد بودند؟

آیا رضاخان چنانکه در قانون اساسی مشروطیت آمده بود به جایگاه قانونی خودش قانع بود؟

از قتل‌های سیاسی، شکنجه و زندانی کردن روشنفکران هم بگذریم، آیا مال اندوزی رضا خان و هبه کردن زمینهای مردم به خودش بخشی از آرمانهای انقلاب مشروطیت بود؟

آقای احمدی به این دلیل رضاخان و تیمور تاش را برآمدگان انقلاب مشروطیت می‌داند که سیاست اینان پوشیدن لباس آخوندی را محدود و نیز دست ملایان را از آموزش و پرورش و موقوفات کوتاه کرد. آیا می‌توان آرمانهای مشروطیت را به این اقدامات فروکاست و نتیجه گرفت که رضاخان چکیده و فرزند مشروع انقلاب مشروطیت است؟

محمدرضاشاه و اسلام‌پناهی او

آقای دکتر احمدی نه به صراحت بلکه تلویحا محمد رضا پهلوی را هم بقیه السیف انقلاب مشروطیت می‌داند و می‌گوید در پی تحقق کامل آرمان‌های مشروطیت روشنفکران می‌بایست با حکومت و علیه ارتجاع و عقب ماندگی یعنی علیه روحانیت و تفکر دینی همدست می‌شدند نه اینکه پشت سر روحانیت راه بیافتند و به آنها اقتداع کنند. به عبارت دیگر، رامین احمدی حکومت محمد رضاشاه را ضد ملایان و ضد هویت دینی می‌داند. آیا این برداشت نسبتی با واقعیت دارد؟

رامین احمدی در نظر نگرفته است که شاه در سال ۱۳۳۲، وقتی کارش با محمد مصدق بالاگرفت، با  آیت الله کاشانی وارد معامله شد و امثال طیب و شعبان جعفری و بسیاری از لومپن‌ها به اشاره کاشانی به خیابان آمدند. لابد نخوانده است که شاه بعد از کودتا به قم  رفت‌،  با آیت الله بروجردی دیدار کرد و یا بسیاری از علما را در تهران به حضور پذیرفت. لابد پیام تبریک نواب صفوی به شاه به مناسبت پیروزی در کودتا را ندیده است. لابد نمی‌داند که در طی ۳۷ سال حکومت شاه بیش از هزار مسجد با حمایت و مشارکت دولت ساخته شد. لابد حاجی  شدن شاه و زیارت هرساله  حرم امام رضا در مشهد را متوجه نشده است. چیزی درباره مراسم شکرگزاری شاه بعد از سوء قصد در کاخ مرمر و ادعای خواب نماشدن او در کتاب «ماموریت برای وطنم»  و سایر ادعاهای مشابه شاهانه نخوانده است. از حمایت های فرخ پهلوی ازهنرمندانی که به سبک سقاخانه ای معروف شدند و در آن ایده های بازگشت به خویشتن بازتولید شده بودند چیزی نشنیده است. لابد از وجود مشاورانی مثل احسان نراقی ، سید حسن نصر و تئوریسین هایی مثل داریوش شایگان که تئوری بازگشت به خویشتن (ایرانی- اسلامی – آسیایی)  و «آنچه خود داشت» را صورت‌بندی می‌کردند بی‌اطلاع  است.

رامین احمدی همچنین لابد نمی‌داند که با حمایت دولت در بسیاری از کارخانه‌ها از جمله در کارخانه سیمان دورود و سیمان آبیک مرکز نشر اندیشه‌های اسلامی دایر بود و جزوات دینی بین کارگران پخش می‌کردند و مراسم روضه‌خوانی برگزار می‌شد. لابد یادشان رفته که شاه هرسال درعصرعاشورا در مسجد سپهسالار در مراسم سوگواری امام سوم حاضر می‌شد و اشکی می‌ریخت.

احمدی لابد فیلم‌های سینمایی دوران شاه را ندیده که تمام آنها بر پایه اخلاقیات و هویت دینی ساخته می‌شد و در صدها سالن سینما هر روز هفت بار دفاع از غیرت و ناموس و مردانگی   وماترک لوطی های دوران قاجار را آموزش می‌دادند؛ و نشنیده است که در ماه رمضان رعایت شعائر دین الزامی می‌شد و پاسبان های کلانتری در نقش محتسب ظاهر می‌شدند، درست همانطور که الان و در اینجا عمل می‌کنند.

تقویت دین و روحانیت برای مقابله با چپ

برعکس القائاتی که می‌شود حکومت پهلوی در پی تحول‌خواهی سکولار و بر این پایه تغییر هویت دینی و عقب راندن روحانیت نبود،  بلکه به عکس بیش از حد لازم به این جماعت بها می‌داد. جلسات دینی در تمام شهرهای کوچک وبزرگ تشکیل می‌شد تا ایمان بچه ها تقویت شود و به سمت “کتب ضاله” چپ نروند. در کارخانه ها کتب دینی رایگان پخش می‌کردند تا کلمه سندیکا  و اتحادیه به گوش کارگران نخورد. بروید بخوانید که در مقابل یورش هرساله به دانشگاهها از سال ۳۲ تا ۵۷، در مجموع و چند بار به حوزه های علمیه یورش بردند. اتفاقا اکثر علمای دین در حصن امن بودند و اتفاقا همین امنیت باعث شد که در دوران انقلاب در مساجد تشکل‌های غیر رسمی شکل بگیرد. در شرایطی که “حسینه ارشاد” و “کانون توحید” و “انجمن حجتیه” به راحتی فعالیت می‌کردند “کانون نویسندگان ایران” که یک کانون اساسی فرهیختگان و تحول‌خواهان کشور بود، اجازه یک گردهمایی محدود را نداشت.

بر عکس تصور سلطنت‌طلبان کهنه و نو، آنچه باعث سرنگونی حکومت شاه و حاکم شدن روحانیت شد، نه حمایت روشنفکران از روحانیت بلکه تقویت روحانیت توسط حکومت شاه بود. شاه روحانیت  ونهادهای دینی را از ترس قدرت گرفتن نیروهای چپ تقویت کرد. تقویت خرافه‌پرستی که شاه‌دوستی بارزترین نماد آن بود بزرگترین خدمت شاه به روحانیان بود. شاه همانند روحانیان از اندیشه مدرن واز دگر اندیشی و از فضای باز سیاسی واهمه داشت. او مدرن بودن را در داشتن اسلحه مدرن و امکانات زندگی مدرن می‌دید و از قضا در این نگرش با روحانیت حاکم بر ایران هم نظر بود.

این اندیشه ای خطاست که روحانیت حاکم بر ایران با پیشرفت تکنولوژیک و با مدرن بودن در همه اشکال آن مخالف است و مطلقا واپسگراست. درست برعکس. ملایان به شدت علاقه‌مند به برخورداری از امکانات قدرت‌افزای دنیای مدرن هستند. بخصوص اسلحه مدرن.  تمایل حکومت ایران به انرژی هسته ای از همین علاقه برمی‌خیزد. در این رابطه توصیه می‌کنم مقاله «ایمان و تکنیک» محمدرضا نیکفر را بخوانید.

زندان‌های شاه: جلوه‌گاه انقلاب دوبُنی

کاش می‌شد گذار آقای دکتر رامین احمدی به تهران بیفتد و سری به زندان “کمیته مشترک ضد خرابکاری” واقع در میدان توپخانه بزند. این بنای هشتاد ساله اکنون “موزه عبرت” نامیده می‌شود. در  و دیوار آن تاریخ مصوری است از مبارزات مردم ایران علیه قدرت حاکمه در دهه پایانی حکومت شاه، و البته دستکارهای ساواک.

جمهوری اسلامی در مصور کردن این تاریخ تا اندازه‌ای منصفانه عمل کرده است. در میان هزاران زندانی شکنجه شده و زجر دیده در این زندان که عکس و نامشان بر دیوار است روحانی‌ها، وابستگان دستگاه روحانیت و هیئت های مؤتلفه کمتر از پنج درصد زندانیان را تشکیل می‌دهند. نود و پنج درصد دیگر، دانشجویان، روشنفکران، فعالان سیاسی و افراد تحصیلکرده، اعضای گروه‌های سیاسی و حتی دانش آموزان و امثال اینها هستند − کسانی که یا تحول خواه سکولار بودند یا نیروی بالقوه تحول خواهی محسوب می‌شدند. این فقط یکی از چهار زندان بزرگی است که در تهران و اطراف تهران دایر بود. قطعا ترکیب زندانیان سیاسی زندانهای قصر، اوین، قزل قلعه و قزل حصار هم شبیه به این بوده است.

این مثال را به این دلیل آوردم تا توجه کنید – همان طور که محمدرضا نیکفر در مقالات “انقلاب بهمن: دو روح در یک کالبد” و “در ایران چه گذشته است” صورت بندی کرده و همان طور که در تاریخ معاصر مبارزات مردم ایران ثبت شده است − روشنفکران، گروه‌های دگر اندیش و چپ‌‌ها حضوری جدی و تعیین کننده در مبارزه علیه دیکتاتوری داشتند و اتفاقا حکومت شاه از این روشنفکران بیشتر در هراس بود و آنان را بیشتر تحت فشار و شکنجه واعدام قرار می‌داد.

شاه نه تنها هیچ تشکل یا حتی صدای مخالفی را برنمی تافت بلکه بیرحمانه بر آنان می‌تاخت. در آستانه انقلاب صد ها تن از رهبران اصلی و بالقوه این جریانات زندانی بودند و تا آخرین روزها آزاد نشدند. به همین دلیل  و در همان شرایط روحانیت و گروه‌های مذهبی بی هیچ رقیبی در میدان، توانستند جریان اصلی تظاهرات را تشکیل داده و رهبری مخالفت های مردمی را به دست بگیرند  و ایده های خود را به مردمی که از استبداد شاهنشاهی و از بی‌عدالتی واز ظلم و بیداد به جان آمده بودند، به عنوان آرمان‌های آزادی‌بخش به توده های به خیابان آمده قالب کنند.

انقلاب دوبنی نه یک برساخته ذهنی بلکه واقعیتی تاریخی است. حکومت شاه در یک همدستی رذیلانه  با جریان‌های سنتی موجب برکشیدن روحانیون شد. این همدستی روحانیت با ارتش و سردمداران حکومت شاه علیه نیروهای مترقی و روشنفکران چپ با تایید کشورهای غربی محقق شد. به عبارت دیگر حکومت شاه و همدستان غربی اش بر سر جانشین خود به توافق رسیدند. لابد از ملاقات‌های ژنرال هویزر با ژنرال‌های ارتش شاه مطلع‌ هستید.

مضمون خیزش دی‌ماه

نکته آخر: برعکس تصور آقای دکتر احمدی آنچه  در دی ماه مردم  ایران را همزمان در بیش از ۷۰ شهر کشور به خیابان‌ها کشاند، دغدغه هویت فرهنگی و یا خواست استقرار مجدد سلطنت نبود. موتور و محرک اصلی حضورمردم در خیابان فشار بیکاری و دغدغه نانی است که از سفره آنان برداشته شده است. این شورش، شورش تهیدستان است. امروز طبقات فرودست در ایران در گیرغم نان هستند و تامین مایحتاج روزانه. پرداخت حقوق به موقع، اتفاقی است. غیر از کارمندان و کارگران بدنه اصلی دولت، باقی مردم با این مشکل سر و کله می‌زنند. شرکت ها و مؤسسات فراوانی هستند که برای  کمک گرفتن از دولت، حقوق‌ها را عمدا پرداخت نمی‌کنند. امروز به تعویق انداختن ۴ ماهه حقوق ماهیانه تبدیل به عرف شده است. این تأخیر در پرداخت باعث شده مردم زحمتکش، اگر احیاناً پس اندازی داشته باشند آن را خرج نان روزمره کنند، و چه بسا مجبور شده‌اند وسایل ضروری زندگی را به فروش برسانند، حتا سقف و سرپناهشان را.

سپرده های اندک در شعبات مختلف بانک های زنجیره‌ای پس‌انداز مردم زحمتکش بوده و از دست رفتن آن به معنای فلاکت سپرده‌گذاران است.  دولت خود را از این مشکلات برکنار نگه می‌دارد. شکایات کارگران به اداره کار بجایی نمی‌رسد. کارگری که شکایت کند دیگر کار پیدا نخواهد کرد. در شهرهایی تظاهرات صورت گرفته که در اغلب آنها پیش از این چنین مشکلاتی انباشته شده و اعتراضات کارگری اتفاق افتاده. بیکاری و مال‌باختگی و فقر زمینه‌ساز بروز اعتراضات بوده و محتوای شعارها و گرایش‌ها را مشخص می‌کنند.

در روزهای اول نوعی آشفتگی بر جریان تظاهرات حاکم بود. هرشعاری را همه تکرار می‌کردند. شعارها و مطالبات پرت و پلا. اما اکثر شعارها بر مسئله بیکاری و گرانی و امثال آن متمرکز بود. در روزهای بعد به تدریج از طبقه متوسط هم به میدان آمدند. اما آنچه در سطح شهرها مشاهده می‌شد این همراهی محدود به عده‌ای از دانشجویان و جوانانی بود که هنوز شغل و پایگاه طبقاتی معینی ندارند. به بیانی روشن‌تر طبقه متوسط در همراهی با محرومان تردید دارد. یکی از دلایل آن هزینه های بالای اعتراضات  درسال ۸۸ است.  بخش‌هایی از طبقه متوسط که هنوز زخم‌های سال ۸۸ را بر تن  دارد  تهیدستان را همراهی می‌کند و سعی می‌کند جریان تظاهرات را به دست بگیرد و شعارهای مطلوب خود را طرح کند.

در مجموع به تدریج شعارها سیاسی‌تر شده و بجای دولت، در معنای کابینه، معطوف به رهبری نظام می‌شود. حکومت که اول شوکه شده بود، پس از دو-سه روز اعتماد به نفسش را پیدا کرد و کوشید هزینه حضور در خیابان را افزایش دهد تا از ازدحام مردم ممانعت کند.  این راهکار شمشیری دولبه است. با بالارفتن هزینه حضور در خیابان عملا حضور طبقه متوسط  کمرنگ‌تر شده و نیروی در شرایط کنونی دارای توان راهبری نفوذ خود در تظاهرات خیابانی را از دست می‌دهد. این به این معناست که “میل به کمتر کردن هزینه حضور در خیابان و پرهیز از خشونت” از بین می‌رود. واز آنجا که حکومت هیچ برنامه‌ای برای حل مسئله فلاکت فراگیر ندارد، خیزش تهیدستان تکرار خواهد شد، هربار سهمگین تر و مخرب تر.  و ممکن است کار به غارت فروشگاه‌ها و خانه‌ها بکشد و به خشونتی وحشتناک بیانجامد.

در حال حاضر یک امید وجود دارد و آن اینکه بخش‌های متشکل جامعه در میان محرومان به همراهی گروه‌هایی از طبقه متوسط  در این دوران آتش زیر خاکستر با طرح برخی مطالبات عملا رهبری مخالفت‌ها را تصاحب کنند.  تنها در این صورت می‌توان به پرهیز از خشونت خوشبین بود. در طی همین دو سه هفته طرح مسئله مخالفت با حجاب اجباری و شکستن این تابو  موقعیت طبقه متوسط را بهتر کرده است. از این گذشته طبقه متوسط رسانه ها و شبکه های اجتماعی را در اختیار دارد یا در بهره گیری از آنها مهارت بیشتری دارد. همین عوامل ممکن است باعث جابجایی در رهبری اعتراضات شود و به حرکات شکل بدهد.

با وجود این باید احتمال تسخیر مجدد خیابان‌ها توسط محرومان شورشی را در نظر گرفت. اگر خیزش توسط جامعه مدنی رهبری نشود، خشونت اجتناب ناپذیراست  و شکست آن حتمی است. حکومت آماده است تا دست به سرکوبی گسترده بزند. تنها تشکل و آگاهی و خیزش ریشه‌دار در جامعه مدنی است که می‌تواند حکومت را پس زند. حرکتی که این گونه باید در عمق جامعه جریان یابد تا به سرانجام برسد، سنخیتی با سودای خام احیای آن پادشاهی مشروطه‌ای ندارد که گویا قرار است حکومتی تشریفاتی در ایران باشد، در کشوری که هم اینک ولایت فقیه با اتکا بر سنت کهن سلطنت با خشونت و فریب محرومان را در زنجیر نگه می‌دارد.

مردم علیه تبعیض و بی‌عدالتی به پا خواسته‌اند. خواست تاریخی عدالت و آزادی با سنت سلطنت چه با تاج چه با عمامه منافات دارد. سلطنت‌طلبان نو قدرت‌گیری روحانیت را به حساب خطای روشنفکران در بی‌توجهی به شناخت تاریخی از روحانیت می‌دانند. کسانی که این گونه بر تجربیات تاریخی توجه دارند، در مورد “سلطنت” چه می‌گویند؟ گیریم که علما را کم می‌شناختیم، شاهان را هم کم می‌شناسیم؟


در همین زمینه

محمدرضا نیکفر:

معضل انقلاب بهمن

بحث درباره شیوه مبارزه، روند تحول و خطر سوریه‌ای شدن ایران

نمودهای کُنشی یک انقلاب بی‌کُنش

تأمل بازتابی و هرمنوتیک سوءظن − گفت‌وگو با محمدرضا نیکفر

مسئله ایران – در نقد ایدئولوژی ایرانی

سنجش مفهوم “اپوزیسیون”

در ایران چه گذشته است