دفتر خاک – دوشنبه، چهاردهم آذر ماه در دفتر خاک نظرات انتقادی پرهام شهرجردی نسبت به برنامه “پرگار” در تلویزیون “بی بی سی” فارسی پیرامون شعر معاصر ایران را منتشر کردیم. پرهام شهرجردی نوشته بود: “متأسفم که برای سرکوب شعر زنده و پرنفس فارسی، حرفی جز [حرف‌های] دم‌دستی، به گوش نمی‌رسد.”

و نظرات مهمانان برنامه بی بی سی را “واپسگرانه” خوانده بود و گفته بود که “با پنهان داشتن شعر به شعر حمله می‌شود.”

او در ادامه نوشته بود: “(…)شعر چهارشانه‌ای را هم که طی این سال‌ها محکم ایستاده ا‌ست نشان نمی‌دهند! این‌همه نشان می‌دهد که این‌ها شعر را بی‌نشان می‌خواهند پس مدام آدرس اشتباه می‌دهند. شاعر واقعی را هم خوب می‌بینند اما خود را به کوری زده‌اند، چرا؟”
 

منصور کوشان در پاسخ به مقاله پرهام شهرجردی در قالب نامه نقدی نوشته و از بخش فرهنگ زمانه خواسته که آن را انتشار دهیم. لازم به یادآوری است که انتشار نظرات دوستان و همکاران ما در دفتر خاک به معنای تأیید نظر آنان نیست و صرفاً در جهت رویارویی آراء و نظرات و تضارب عقاید است. اکنون نامه منصور کوشان در پاسخ به انتقاد پرهام شهرجردی:

——————–

منصور کوشان – وقتی نوشتی مطلبی می‌نویسی، فکر کردم نقدی خواهی نوشت و نوشتم مشتاق خواندن آن. اما نوشته‌ات، آن هم در مقام ولایت فقیهی که حکم صادر می‌کند، خواسته یا ناخواسته، یادداشتی “کینه‌توزانه” از آب در آمده است با نگاهی مثل بسیاران از نسل‌های پیش از من و کسانی در سن و سال تو، که ناخواسته دست‌پرورده‌ی وضعیت حکومت اسلامی‌ شده‌اند، و در هراس از “پسرکشی”، به “پدرکشی” افتاده‌اند و مدام در حال “امر به معروف و نهی از منکر”ند. انگار نه انگار که تو در مهد فرهنگ و تمدن زندگی کرده‌ای و می‌کنی و نمی‌دانی به غیر از انکار، حذف و کشتن، اصل تأمل و مدارا هم هست. اصل بحث و نظر هم وجود دارد و با حکم صادر کردن، همه‌ی راه‌ها بن بست می‌شوند. 

پرگار به طرح پرسش هایی اختصاص دارد که از خبرها و حوادث روزمره فراتر می رود.

از تو بیش از این انتظار داشتم. تو متوجه نشده‌ای که نه من، که هیچ کس نمی‌تواند زمان حال یا آینده را نقد بکند، پس آن چه می‌گذرد (در بحث ما در برنامه‌ی پرگار) نقد عام و کلی بر شعر گذشته است و توانایی و موقعیت آن در برابر رمان. در هیچ بحث عام و کلی هم استثنا محور یا مورد نظر نخواهد بود.
از آن گذشته، تو هنوز نمی‌دانی چه کسی ژورنالیست یا روزنامه‌نگار است و چه کسی نویسنده یا شاعر یا پژوهشگر یا منتقد. خوب است بدانی که من و مانندان من، حتا اگر تمام عمر ده‌ها نشریه‌ی ادبی را سردبیری کنیم، روزنامه‌نگار محسوب نمی‌شویم. روزنامه‌نگاری به عنوان یک حرفه‌ی جدی و بسیار اجتماعی، به عنوان یکی از رکن‌های مهم جامعه‌ی شهروندی، آموزش، تربیت و پرورش ویژه‌ای لازم دارد و مهم‌تر از آن خصلتی که در من نیست. 

به طور عام روزنامه‌نگاران به دنبال واقعیت‌اند و آفرینشگران به دنبال تغییر واقعیت. صدها نشریه‌ای که من و مانندان من سردبیری کرده‌ایم و ده‌ها کتابی که هر کدام از ما منتشر کرده‌ایم، سندی است بر این ادعا.
نکبت حکومت اسلامی در تمام عرصه‌ها رخنه کرده است و تعریف و مفهوم همه چیز را ویران و کاذب گردانیده و متأسفانه تو و مانندان تو متوجه‌ی این سم ویرانگر و مهلک حکومت اسلامی حتا از نوع اصلاح‌طلبانه‌اش هم نشده‌اید. هنوز سر از پیله بیرون نیاورده، به سنت ولی فقیه حکم صادر می‌کنی که: “شعر را به حال خودش رها کنید.” و عرصه‌ی نقد و نظر را برنمی‌تابی، ذره‌ای تأمل و مدارا نداری. از خودم در عجبم که تا پیش از این درنیافته بودم که به تو عمامه و عبای ولایت فقیهی شعر را بخشیده‌اند تا حکم صادر کنی که کی چه بکند و کی چه نکند.

متأسفم که حتا امکان‌های موجود (اینترنت، سایت، وبلاگ و …) به جای پرورش استعدادهایی مانند تو، بلای استعداد و فرهیخته‌گی و تأمل و مدارای‌تان گشته است و آفت فرهنگ و به ویژه ادبیات و هنر، و خیال می‌کنید هر خزعبلی که از شما منتشر می‌شود، “من منتشر” است. متأسفم که به ۹۰درصد از تولیدکنندگان “متن‌های” منتشر شده در رسانه‌های “من‌ساخته” و “خودمحور” حتا نمی‌توان گفت نویسا، چه برسد به نویسنده. و گویا تو به جای این که از فرهیخته‌گان محل سکونتت بیش‌تر بیاموزی، از “مویز”‌های “غوره” نشده‌ی همین سایت‌ها و وبلاگ‌ها، ولی فقیه شعر شدن را آموخته‌ای. به جای این که متن بخوانید، درباره‌ی متن می‌خوانید، به جای این که خاستگاهتان را بر اصل‌های برآمده از متن‌ها بگذارید، بر نظریه‌های “من در آوردی” گذاشته‌اید. ده‌ها گونه‌ی شیوه‌ی بیانی شعر را نیاموخته، چسبیده‌اید به نظریه‌ی “شکم سیر” “شعر من را می‌نویسد” و خیال می‌کنید همه‌ی جهان و کل هستی شعر به همین نظریه وابسته و پیوسته است. هنوز به “مدلول” نرسیده‌، “دال”‌ها را فریاد می‌زنید. 

متأسفم که تو هم مثل همه‌ی غوره نشده‌ها و فقیهان، ادای دانستن را درمی‌آوری؛ اما فقط تا سر بینی‌ات را دیده‌ای. تو هنوز نمی‌دانی برای این که بخواهی اندیشه یا نظرگاه یا برداشت من یا دیگری را دریابی و نقد کنی، ناگزیری آگاهی‌ات را از محدوده‌ی یکی دو سایت و فیس‌بوک گسترده‌تر کنی، از درس و مشق‌های مدرسه‌ بگذری (که به ظاهر خوب هم انجام نداده‌ای)، تنبلی را کنار بگذاری، دست کم چند اثر از من یا هر نویسنده‌ی مورد نظرت را مرور کنی. 
 

منصور کوشان: درون کاخ عظیم شعر فارسی، جز انفعال‌پذیری، مداحی استبداد سنت و قدرت و ترویج تک‌خردی یا “دین‌خویی” هیچ عنصر پویایی برای زندگی امروز نیست، اگر شعر هنوز اقبالی دارد، از گونه‌ی ادبی – محفلی آن است، برای همدلی است نه همفکری، برای خلوت‌های زودگذر و حافظه‌های کم ظرفیت است و به‌ترین کاربردش، زمزمه‌های عاشقانه است.(عکس: منصور کوشان در برنامه “پرگار”، بی بی سی)

نوشته‌ای مجله‌ی “تکاپو” را دیده‌ای (و گویی جستارهای غنی آن را نخوانده‌ای) و البته یک کتاب شعر از من را هم “Save” کرده‌ای، آن هم به ناگزیر، چون در سایت شعر منتشر کرده‌ای، و شروع به نوشتن کرده‌ای به این خیال که در جنگی نابرابر پیروز می‌شوی. مبارک باشد، پیروز شدی. عبای ولایت شعر پیشکشت.
اما لازم است بدانی کسی که می‌خواهد دیدگاه‌ها و حرف‌های یک نویسنده‌ی حرفه‌ای را نقد کند، ناگزیر است که “قاموس” یا “کتاب لغت” حرف‌های او را بشناسد، بفهمد، درک کند. منتقد، ناگزیر است از تنبلی، راحت‌جویی و سهل‌انگاری و باری به هر جهت بودن، دوری بگزیند. پس اگر می‌خواستی من یا محمود فلکی را یا دیدگاه شعری ما را نقد کنی، باید زحمت می‌کشیدی و کتاب می‌خواندی.

یعنی هفت دفتر شعر من را می‌خواندی، ده‌ها جستار من در باره‌ی شعر، رمان و به طور کلی ادبیات را می‌خواندی. دست کم کتاب “هستی‌شناسی شعر فارسی” اثر من را که دو سال پیش منتشر شده، می‌خواندی. کتاب‌های پژوهشی، رمان‌ها، داستان‌ها، نمایش‌نامه‌ها و نقدهایی که از من منتشر شده، پیشکشت. نخوانده، تنها ملاها، علامه‌اند که فکر می‌کنم تو، حتا در نام هم دوست نداری در کنار آن‌ها قرار بگیری.

تصور نمی‌کردم تو آدمی ساده‌انگار و راحت‌طلبی باشی، اما متأسفم که یادداشتت سندی است بر ذهن راحت‌طلب و ساده‌انگارانه‌ات در کنار چند نظریه سر و دست شکسته‌ی برآمده از حافظه و نه درک، که پاسخ آن‌ها به من مربوط نمی‌شود. 

تو خیال می‌کنی که در یک برنامه تلویزیونی، آن هم برنامه‌‌ای ۵۰ دقیقه‌ای، که به غیر از مجری، چهار نفر می‌باید حرف‌هایشان را به ساده‌ترین وجه ممکن بزنند، آن هم در باره‌ی مقوله‌های پیچیده‌ای مثل شعر و رمان و تفاوت آن‌ها، می‌شود تحلیل روشنفکرانه یا ساختارشناسانه ارایه داد؟ یا فکر می‌کنی مخاطبان تلویزیون‌ها روشنفکران و فرهیخته‌گانند؟ نه، هنوز خیلی چیزهاست که باید بیاموزی. قلمرو فرهنگ، ادبیات و هنر، قلمرو بسیار گسترده و پر ژرفایی است، یک شبه نمی‌توان ره صد ساله رفت. با خواندن چند نظریه هم نمی‌توان آن را دریافت. با راه‌اندازی یک سایت و انتشار اثرهایی در آن هم نمی‌توان روشنفکر و فرهیخته شد. باید کتاب خواند. آن هم نه یکی دوتا یا به صورت تفریحی. مطالعه‌ی جدی لازم است. هم چنین ضروری است بدانی اکثر کسانی که پای تلویزیون‌ها می‌نشینند، گستردگی و ژرفای جهانشان در هر مقوله در حدود همان برنامه‌ی تلویزیونی است، یعنی انتظار بحثی پیچیده و ژرف را ندارند و هر گاه به چنین درک یا نیازی برسند، زحمت می‌کشند، کتاب می‌خرند، کتاب می‌خوانند و با چهار نفر بحث می‌کنند. مثل تو فقط تا نوک بینی‌اشان را نمی‌بینند و خیال نمی‌کنند علامه‌اند، ولی فقیه شعر شده‌اند. 
 

آن که به جامعه‌ی مردم‌آگاه، حکومت‌های دموکراتیک و تحقق بیانیه‌ی حقوق بشر دسامبر ۱۹۴۸فکر می‌کند، در جهان امروز بهتر است که تنبلی و ساده‌انگاری را رها کند، شعر را چون بنیادش به خدمت روایت درآورد، نمایش‌نامه‌ بنویسد، رمان بنویسد، نمایش‌نامه بخواند، رمان بخواند و نمایش‌نامه و رمان را نقد کند و البته، اگر سودای دگرگونی و تعالی موقعیت اجتماعی را ندارد، مختار است؛ ادعایش را هم نداشته باشد. (عکس: محمود فلکی در برنامه “پرگار”، بی بی سی فارسی)

نه، هیچ روشنفکر و فرهیخته‌ای، مگر برای کسب خبر، در پای تلویزیون نمی‌نشیند. حتا برنامه‌ای مثل “پرگار” هم کاری از این بیش‌تر نمی‌تواند انجام بدهد؛ در چارچوب رسانه‌ای خبری – تلویزیونی بیش‌تر از این هم اجازه ندارد انجام بدهد. من – و حتم دوست و همکارم محمود فلکی هم – با همین آگاهی و شناخت شرکت در برنامه‌‌ای تلویزیونی را پذیرفتم. پذیرفتم تا به تو یا کسانی که هنوز تصورهای خام و کهنه‌ای دارند، اعلام کنم (و نه این که حکم صادر کنم) که خانم، آقا، این طور نیست که شما فکر می‌کنید. در عصر رمان، کارکرد شعر به عنوان یک گونه‌‌ی (ژانر) ادبی – اجتماعی گذشته است. از چند استثنا که بگذریم، درون کاخ عظیم شعر فارسی، جز انفعال‌پذیری، مداحی استبداد سنت و قدرت و ترویج تک‌خردی یا “دین‌خویی” هیچ عنصر پویایی برای زندگی امروز نیست، اگر شعر هنوز اقبالی دارد، از گونه‌ی ادبی – محفلی آن است، برای همدلی است نه همفکری، برای خلوت‌های زودگذر و حافظه‌های کم ظرفیت است و به‌ترین کاربردش، زمزمه‌های عاشقانه است. شعر، چه بخواهیم و چه نخواهیم نمی‌تواند در چالش‌های اجتماعی و زندگی پر شتاب الکترونیکی – دیجیتالی امروز شرکتی فعال داشته باشد. نهایت در قلمرو اجتماعی، همان کارکرد شعار را دارد. 

پس آن که در جست و جوی ساختارهای اجتماعی زنده، پویا و پر چالش است، آن که دلش و ذهنش در گرو وضعیت‌های سالم اجتماعی است، آن که خواستار تعالی موقعیت انسان‌ها، به ویژه کودکان و زنان است، آن که به جامعه‌ی مردم‌آگاه، حکومت‌های دموکراتیک و تحقق بیانیه‌ی حقوق بشر دسامبر ۱۹۴۸فکر می‌کند، در جهان امروز، آغاز سده‌ی بیست و یکم، بهتر است که تنبلی و ساده‌انگاری را رها کند، شعر را چون بنیادش به خدمت روایت درآورد، نمایش‌نامه‌ بنویسد، رمان بنویسد، نمایش‌نامه بخواند، رمان بخواند و نمایش‌نامه و رمان را نقد کند و البته، اگر سودای دگرگونی و تعالی موقعیت اجتماعی را ندارد، مختار است؛ ادعایش را هم نداشته باشد. 

آیا تاکنون ۱۰ دیوان شعر خوانده‌ای؟
آیا تاکنون ۱۰ رمان خوانده‌ای؟
آیا تاکنون ۱۰ نمایش‌نامه خوانده‌ای؟

تنها با خواندن اصل هر اثری است که می‌توان توانایی‌ها و ظرفیت‌های هر گونه اثری را دریافت.
نوشته‌ات، نشان می‌دهد که نخوانده‌ای. پس پیشنهاد می‌کنم دست کم این غزل حافظ را بخوان:

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت‌سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچه‌ای شیوه‌ی پری داند
هزار نکته باریک‌تر ز مو این جا ست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
امید که توانسته باشی، اندکی هم شده، از این آموخته باشی. 

 استاوانگر، ۵ دسامبر ۲۰۱۱

 

اشاره: شیوه کتابت (رسم‌الخط) نویسنده با شیوه‌نامه زمانه در خط فارسی مطابقت ندارد.

در همین زمینه:

::شعر را به حال خودش رها کنید! پرهام شهرجردی::