تضاد فرقه‌ای شیعه و سنی که ریشه‌های چندصدساله دارد، طی سی سال گذشته در منطقه تشدید شده است و حالا جای «منازعه‌ اعراب و اسرائیل» را گرفته است، به‌خصوص در عراق، سوریه و لبنان که کانون رقابت سیاسی بین ایران و عربستان سعودی محسوب می‌شوند.

انقلاب ایران، نقطه عطفی در منازعه شیعه و سنی در منطقه

پنجاه سال پیش، هیچ‌کس، یا تقریباً هیچ‌کس، در این مورد صحبتی نمی‌کرد. ایران یکی از متحدان اصلیِ واشنگتن در منطقه بود. عربستان سعودی، مصرِ جمال عبدالناصر را دشمن شماره‌ یک خود می‌دانست، و جنگی نیابتی را در یمن علیه آن کشور به راه انداخته بود. کشورهای عرب همگی اسرائیل را دشمن بی‌چون‌وچرای خویش می‌دانستند و در عین‌حال برای استفاده‌ بهینه از این اهرم، جنگی را برای گسترش نفوذ خود در منطقه به راه انداختند. چیزی که در آن زمان «منازعه‌ اعراب و اسرائیل» نامیده می‌شد، در ذهن همگان کانون ژئوپلیتکیِ خاورمیانه و خاورنزدیک قلمداد می‌شد. بنابراین از نظر قدرت‌های عرب، صلح و سعادت کشورهای منطقه در گرو حل‌وفصل این منازعه بود.

نیم قرن بعد،  «منازعه‌ اعراب و اسرائیل» به دلیل وقوع بهار عربی و جنگ‌های متعاقب آن، و به‌خصوص به‌خاطر بالا گرفتنِ رقابت سیاسی بین دو مدعی اصلیِ هژمونیِ منطقه‌ای، یعنی ایران و عربستان، به حاشیه رفته است. تقارن این رویدادها در تشدید دوقطبی‌ تعلقات فرقه‌ای نقش عمده‌ای داشته است، تا حدی که امروز منازعه‌ شیعه و سنی به کانون ژئوپلیتیکیِ جدید خاورمیانه و خاورنزدیک بدل شده است. تفاهم بین سنی‌ها و شیعیان امروزه شرط اصلیِ صلح در لبنان، سوریه و عراق است، یعنی سه کشوری که عرصه جغرافیاییِ جنگ سردی را تشکیل می‌دهند که ریاض و تهران درگیر آن هستند. اگرچه این تقابل بیشتر به ملاحظات سیاسی مربوط می‌شود تا مباحث متافیزیکی، اما باید توجه داشت که روایتِ بازیگران و عاملان این رویارویی مملو از ارجاعات مذهبی‌ای است که بناست مبارزه علیه دیگری را مشروعیت ببخشند.

مترونوم

این دینامیک فرقه‌ای که ریشه‌های چندصدساله دارد، طی سی سال گذشته در خاورمیانه تقویت شده است. سال ۱۹۷۹ یکی از نقاط عطف اصلی این تحول تاریخی محسوب می‌شود. در این سال، عربستان سعودی مجاهدین افغان را در جنگ‌ با شوروی حمایت مالی می‌کند. و در ایران انقلاب اسلامی رخ می‌دهد.

با انقلاب ایران، شیعه‌ دوازده امامی چهره‌ای نو، گفتاری تازه، و پروژه‌ای‌ جدید پیدا می‌کند، و خیلی زود درصدد برمی‌آید که خود را به تمام نقاط منطقه صادر کند. یک سال پیش از این واقعه، مصر معاهده‌ صلح جداگانه‌ای با اسرائیل امضا می‌کند که باعث می‌شود بخشی از نفوذش در منطقه را از دست بدهد. و یک سال بعد از آن، عراقِ صدام حسین با ایران خمینی وارد جنگ می‌شود و از بدو آغاز ان، ارجاعات فرقه‌ای نیز به گفتار ملی‌گرایانه اضافه می‌شوند.

همه چیز، بدین ترتیب، به گونه‌ای رقم می‌خورد که رقابت بین ایرانِ شیعی، که می‌خواهد الگوی انقلابی‌اش را صادر کند، و عربستان سنی، که به دنبال ترویج دکترین وهابیت‌ خویش است، به عنوان مترونومِ تحول منطقه‌ای تثبیت شود.

تهران انقلابی البته از همان ابتدا تلاش کرد که خود را صرفاٌ به رتوریک و گفتار فرقه‌ای محدود نکند و برای جلب حمایت اعراب، در گقتار خویش جایگاه ممتازی را به مبارزه علیه امپریالیسم آمریکا و اسرائیل اختصاص داد. در همین راستا، ایران روابط تنگانگی با چندین جنبش فلسطینیِسنی نظیر حماس یا جهاد اسلامی، برقرار کرد.

در دهه‌ هشتاد و نود، منازعه‌ اسرائیل و فلسطین هنوز جایگاهی کلیدی‌ در منظومه سیاسی تحولات منطقه دارد و نگاه‌ها همه معطوف به معدود شانس‌هایی هست که برای ختم به خیر شدن مذاکرات صلح وجود دارد.

در این سالها، تنش‌های شیعه و سنی کم‌وبیش خاموش و در حاشیه‌اند. رژیم‌های بعثیِ سوریه و عراق، که هر دو خود را لائیک می‌خواندند، تلاش می‌کردند تنش‌های مذهبی را خفه کنند و در عین حال هر وقت به نفع‌شان باشد، از آنها استفاده‌ ابزاری کنند.

رژیم اسد، که در بطن آن طایفه‌ای از فرقه‌ علویان قدرت را در چارچوب یک «دولت پنهان» یا «دولت عمیق»، به انحصار خود درآورده‌، مدام برای ترساندن اقلیت‌های دیگر و توجیه قدرت خود، از سنی‌ها به عنوان لولوی سرخرمن استفاده می‌کرد. عراق صدام نیز به نوبه‌ خویش هر بار که قدرتش در معرض تهدید قرار می‌گرفت، به حمایت از سنی‌ها، که البته در اقلیت قرار دارند، روی می‌آورد.

چرخه‌ شوم

در این دو کشور به‌اصطلاح لائیک است که امروز تنش‌های فرقه‌ای از هر جای دیگری شدیدتر است. این تنش‌ها که سال‌ها سرکوب شده یا مورد استفاده‌ی ابزاری قرار گرفته‌اند، به‌محض آنکه رژیم‌های حاکم انحصار قدرت را از دست می‌دهند، منفجر می‌شوند.

حمله‌ آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و سپس انحلال حزب بعث جعبه‌ پاندورا را باز کرده و عراق را در آغوش ایران می‌اندازند. تهران که از آغاز دهه‌ هشتاد با دمشق روابط حسنه‌ای داشته است و در سال ۱۹۸۲ به ایجاد حزب‌الله کمک کرده است، خود را قادر به ایفای نقش مؤثری در عراق، سوریه و لبنان می‌بیند. قدرت‌های سنیِ منطقه نگران ظهور یک «هلال شیعی» در خاورمیانه هستند، چیزی که در آن زمان بیشتر خیال بود تا واقعیت. عراق به ورطه‌ مجموعه جنگ‌هایی فرقه‌گرایانه‌ پرتاب می‌شود که تا امروز، یعنی پس از ۱۵ سال، هنوز به پایان نرسیده‌اند. به حاشیه راندنِ سنی‌ها از سوی دولت نخست‌وزیر سابق، نوری المالکی، و برآمدنِ جنبش جهادگرایی داعش که قدرت‌اش را از رنج و حس انتقامجوییِ سنی‌ها می‌گیرد، اپیزودهایی درون همین جنگ مذهبی به ظاهر بی‌پایان‌اند.

در سوریه، گفتار فرقه‌ای از سال ۲۰۱۱ به این سو، بُعد دیگری نیز پیدا می‌کند. مردم در اعتراض با اسد به خیابان می‌ریزند و خواستار آزادی سیاسی و اصلاحات اقتصادی می‌شوند. در حالیکه مخالفان اسد به لحاظ مذهبی و فرقه‌ای متکثر‌اند، رژیم از همان ابتدا سعی می‌کند آنها را در قالبی «فرقه‌ای» بازنمایی کند.

رژیم به‌طرزی خشونت‌بار تظاهرات‌ها را در محله‌های سنی‌نشین سرکوب می‌کند، در محلات دیگر، اما به معترضان اجازه‌ برگزاری تظاهرات و مخالفت را می‌دهد. رژیم اسد تلاش می‌کند مطالبات مردمی در چارچوب یک گفتار فرقه‌ای بازشناسی و طبقه‌بندی کند؛ گفتاری که اکثریت سنی از آن دفاع می‌کنند و در مقابل، البته فرقه‌ها و مذاهب دیگر را در معرض تهدید قرار می‌دهد. پس از مسلحانه و نظامی شدن اعتراضات، حمایت چند کشور سنی، از جمله عربستان سعوی، قطر و ترکیه از گروه‌های شورشی، باعث می‌شود تا مطالب ملی به حاشیه رود، و فرقه‌گراترین گروه‌ها تقویت شوند. مداخله‌ حزب‌الله و سپاه پاسداران ایران همین تأثیر را در جبهه‌ مقابل می‌گذارد و جنگ علیه رژیمی سرکوبگر به جنگ فرقه‌ای بدل می‌شود.

نیروهای حزب‌الله لبنان در سوریه

این چرخه‌ شوم، هم در عراق و هم در سوریه، دو جبهه‌ متخاصم را وادار می‌کند تا مدام مرزهای رقابت‌ فرقه‌ای خود را گسترده‌تر کنند. در سوریه، هزاران لبنانی، عراقی، افغان و پاکستانی به خاطر تعلقات شیعی‌شان برای دفاع از رژیم از سوی تهران بسیج می‌شوند. گروه‌های جهادی‌ای که با آنها مقابله می‌کنند، مانند جبهه النصرت و دولت اسلامی، نیز به نوبه‌ی خود، جوانانی را از سرتاسر جهان به خدمت می‌گیرند؛ جوانانی سنی که آرزو دارند با «شیعیان مرتد» مقابله کنند. منازعه‌ فرقه‌ای خیلی زود تبدیل به امری فراملی  می‌شود. جبهه جهاد شیعی مقابل جبهه جهاد سنی قرار می‌گیرد، و هردو اردوگاه در فهرست و تعداد شهدا، نمادپردازی و عرضه و تثبیت خود به عنوان گفتار مرجع با یکدیگر رقابت می‌کنند.

بلوک‌های سنی متلاشی‌شده

در عراق، قدرت‌گیری دولت اسلامی موجب ایجاد حس انتقام‌جویی در بین شیعیان شد. بدین‌ترتیب، گروه‌های شبه‌نظامی‌ای برای بازپسگیری مناطق تحت‌سلطه‌ داعش تشکیل شدند که بخش بزرگی از آنان گوش به فرمان تهران هستند.

امروز در حالی‌که این مأموریت در حال اتمام است، کشور در موقعیتی تناقض‌آمیز قرار گرفته است: شیعیان حتی نسبت به زمان پیش از تصرف موصل به دست دولت اسلامی در سال ۲۰۱۴، قدرت بیشتری دارند و سنی‌ها حتی از دوران پیش از خلافت منزوی‌تر شده و بیشتر به حاشیه رانده شده‌اند.

در حالی‌که ظهور دولت اسلامی در عراق و سوریه امکان گشایش یک «بزرگراه شیعی» را به ایران داده‌ که تهران را به مدیترانه وصل می‌کند، جبهه سنی در وضعیت خوبی به سر نمی‌برد. درست به خاطر همین عدم موازنه قدرت است که امروز نمی‌توان صلح پایداری را در منطقه در درازمدت متصور شد.

شدت منازعه‌ شیعه و سنی در مناطق جغرافیایی مختلف اما یکسان نیست. این اصطلاح در تعدادی از کشورهای منطقه محلی از اعراب ندارد و به فهم بسیاری از مسائل مهمی که جهان عرب با آنها درگیر است، کمکی نمی‌کند. بلوک سنی خود به بازیگران دولتی و غیردولتیِ متعددی تقسیم می‌شود که با یکدیگر در رقابت یا/و جنگ هستند؛ واقعیت‌هایی همچون نفرت از جنبش‌های اسلام‌گرایانه در کشورهای حوزه‌ خلیج فارس یا تحریم‌های اعمال‌شده بر قطر از سوی چهار کشور عربیِ موافق سیاست‌های ریاض، گواهی بر همین واقعیت هستند.

وانگهی، این اصطلاح، یعنی منازعه‌ شیعه و سنی، به حدکافی تمام وجوه تعارض را روشن نمی‌کند، به خصوص وجوه غیرمذهبی آن را، و برخی اصطلاح «جنگ سرد بین عربستان و ایران» را به آن ترجیح می‌دهند. اما این دو اصطلاح، در نهایت منافاتی با یکدیگر ندارند. استفاده‌ ابزاری از عده‌ا‌ی، فرقه‌گرایی عده‌ای دیگر را تقویت کرده است. و به‌نحوی، کنترل مخلوق از دست خالقان آن خارج شده است.

اگرچه ضروت دارد، از روایت‌های بازیگران اصلی فراتر برویم، اما نباید هم این روایت‌ها را نادیده بگیریم. مسلماً، اصطلاح «منازعه‌ شیعه و سنّی» تصویر ناقصی از واقعیت به ما ارائه می‌دهد؛ مسلماً، استفاده از این اصطلاح می‌تواند بحث را منحرف کند و باعث شود تصور کنیم که اصل مسئله صرفاً و مطلقاً چیزی سیاسی نیست؛ مسلماً، به هیچ‌وجه نمی‌توان از این اصطلاح به عنوان تنها کلید فهم مسئله استفاده کرد. اما با این وجود، این مفهوم روی موتور محرک تعارضات جاری انگشت می‌گذارد، موتوری که سوخت آن با تداوم ترس و یا نفرتی تأمین می‌شود که پیروان دو شاخه‌ بزرگ اسلام نسبت به یکدیگر حس می‌کنند.

منبع: ORIENT-LE-JOUR


در همین زمینه: