رسایل «اخوان الصفاء و خلان الوفاء» که هم اینک در چندین مجلد چاپ و منشر شده است، مجموعه مقالات ارجمندی است که در یک بستر نسبتا مبهمی در نخستین دوره‌های جامعه اسلامی (حدودا قرون سوم و چهارم هجری / دهم میلادی)، در یک فرایند جمعی نوشته شده است. «اخوان» ۵۱ رساله نوشته‌اند به همراه یک رساله جامع که تقریبا دربردارنده اصول محتوای رساله‌های دیگر است. شاید اندکی غریب باشد که در آن دوران گروهی چنین توانستند همفکر گردند، در کنار یکدیگر بنشینند و به تحقیق و اندیشه بپردازند و حاصل آن اندیشه جمعی را به قلم آورند؛ این کاری است که حتی اکنون نیز در کشورهایی، مانند ایران، چندان جدی گرفته نمی‌شود!

 نویسندگان این رساله‌ها، که خود را برادران صفا و صمیمیت می‌خواندند، فیلسوفانی شیعی مذهب (و به احتمال قوی شیعی اسماعیلی) از بخش شرق عالم اسلام، و به طور خاص ایران بزرگ پیش از اسلام بودند. به نظر می‌رسد که آنان به دلیل برخی افکار روشنفکرانه و نسبتا مترقی، از ترس برخوردهای خشن و نامناسب عالمان قشری و حاکمان تندخوی آن دوران، کوشیدند نام خویش را مخفی نگاه دارند (احمد امین، ۱۳۶۴، ج۲، ص ۱۵۵).

 شاید مهمترین ویژگی برجسته این گروه رواداری آنان نسبت به ادیان و مرام‌های دیگر و حتی پذیرش نظریه گونه گونی و تکثر ادیان (و به احتمال قوی چیزی بیش از پلورالیسم نجات!) بوده است (رسایل اخوان الصفا، ۱۳۷۷/۱۹۵۷، مجلد۳، ۴۸۶-۴۹۱). نکته مهم دیگری که به گفته خود اینان، باعث حرکت این گروه شد، آشکار شدن خرافات و افسانه‌های بی پایه و اساس در دین نسبتا جدید اسلام بود که هم عالمان سطحی و هم حاکمان آن دوره جامعه اسلامی بر آن دامن می‌زدند. اینان چاره را در این دیدند تا از طریق حکمت و فلسفه، به مثابه ضابطه‌ای عقلانی، آموزه‌های سقیم و خرافی افزوده شده به دین را ازآموزه‌های صحیح و ناب آن پالایش کنند. از این رو، در جمع و سازگاری آموزه‌های دینی با افکار فلسفی کوشش بسیاری کردند. محتوای عرفانی رساله‌ها را نیز نباید از نظر دور داشت. البته مرادم از عرفان نیز نفس توجه و ذکر قلبی است، نه عرفان نظری به سبک مکتب ابن عربی که در آن دوران هنوز به صورت رسمی پایه ریزی نشده بود.

  باری، اگرچه به نظر می‌رسد برخی عالمان مسلمان از همان دوران می‌کوشند این بخش از فیلسوفان و متالّهان عالم اسلام را نادیده بگیرند یا چندان جدی نگیرند، آنان همواره اثر خویش را گذاشته‌اند و جالب اینجاست که فیلسوفان صاحب نام بعدی از اندیشه‌های اینان بهره‌های فراوانی برده‌اند. برای اینکه جای دوری نرویم، به نگاشته‌ای اشاره می‌کنم که پیش از این در همین سایت با نام «صدرالمتالهین و عشق به زیبارویان» منتشر شده است که دربردارنده گزارش و تحلیلی از دیدگاه صدرالدین شیرازی درباره عشق بوده است. صدرا در نگارش آن رساله و در دیدگاهی که آنجا برگزیده است، بسیار شدید تحت تاثیر نظریه نویسندگان رسایل «اخوان الصفا» بوده است. با مقایسه این نوشته با نوشته پیشین، خواهید دید که در چه بخش‌هایی صدرا به عینه مطالب این رساله را در رساله خویش استفاده کرده است.

دیدگاه‌ها درباره عشق

 رساله ششم از بخش امور نفسانی عقلانی از رسایل اخوان الصفا، که رساله سی و هفتم از این مجموعه رسایل است، به چیستی و حقیقت عشق اختصاص دارد[1]. در آغاز رساله نویسندگان بر این نکته تاکید می‌ورزند که در این مقاله از ماهیت عشق و محبت به آدمیان به مثابه مرض الاهی و حقیقت و خاستگاه آن سخن خواهند گفت.

 از نظر اخوان الصفا عشق‌شناسی، دانشی است ظریف‌تر و لطیف‌تر از باقی دانش‌ها. (رسایل اخوان الصفا، ۱۳۷۷/۱۹۵۷، مجلد ۳، ۲۶۹) و مقوله عشق باقی است مادامی که آدمیان حیات خواهند داشت. با این مقدمه کوتاه، آنان دیدگاه‌های گوناگون در خصوص مسئله عشق را به صورت زیر دسته بندی می‌کنند:

۱. برخی حکیمان، عشق را نکوهش کردند و بدی‌های اهل آن را بازشمردند و علل پیدایش آن را قبیح خواندند. از نگاه اینان عشق از سنخ رذایل است.

۲. در مقابل گروهی دیگر از حکیمان، عشق را از سنخ فضایل نفسانی و نیکو شمردند. محاسن عشق ورزان را متذکر شدند و اسباب و علل تحقق بخش عشق را ارجمند شمردند.

۳. گروه سوم، به اسرار و دقایق معنا و حقیقت عشق و نیز علل آن آگاه نبودند و گمان کردند که عشق نوعی مریضی نفسانی است.

۴. دسته چهارم، آن را از سنخ جنون الاهی خواندند.

۵. گروه پنجم، آن را کار انسانی‌هایی شمردند که نفس و دل شان فارغ است.

۶. در نهایت، گروهی آن را عمل آدم‌های بی کار و بی عاری شمردند که هیچ دغدغه‌ای در دنیا ندارند و در زندگی به شغلی سرگرم نیستند.[2]

 اخوان الصفا که خود عشق را امری فضیلت مند می‌دانند، بر این نکته تاکید می‌ورزند که عشق نفس را از توجه به امور دیگر، جز اهتمام به معشوق، یادکرد بسیار از او، اندیشیدن همیشگی به او، هیجان قلبی به سوی او، شوق دیدار او و اسباب و زمینه‌های آن، بازمی دارد. بی تردید، این عمل، عمل بطالین بی کار نیست، آنگونه که بی خبرگان نسبت به امور پنهان و ظریف انگاشته‌اند. این گروه تنها به داده‌های حواس و مشاعر عادی خویش معرفت دارند و از حقایقی که به صفای ذهن، اندیشه بسیار، بحث عمیق و ژرف کاوی نیازمند است، به دور هستند. (همان، ۲۷۰)

 اما آن دسته که بر این باور رفتند که عشق مرض نفسانی یا جنون الاهی است، از دیدگاه اخوان الصفا، اینان به دلیل کشف ناکردن حقیقت و اسرار آن، از آنجا که دیدند عشق باعث برخی تغییرات و ضعف‌های جسمانی در عاشق می‌شود، همان گونه که مریضی‌ها نیز چنین تغییراتی را در بدن ایجاد می‌کند، گمان بردند که عشق از سنخ مریضی نفسانی است. از طرف دیگر، عده‌ای چون دیدند که این بیماری از سنخ بیماری ای است که راهی برای علاجش وجود ندارد و دوایی در کار نیست، جز دعای به درگاه الاهی و دادن صدقه و قربانی کردن، از این رو آن را جنون الاهی خواندند. برخی حکیمان یونانی چنین نگرشی داشتند. از این رو، وقتی پس از دعا و قربانی، عاشق از عشق خلاص می‌شد، به آن طب، مرض و جنون الاهی نام می‌نهادند. (همان، ۲۷۰-۲۷۱)

 اما گروهی که خیال کردند، عشق عبارت است از افراط در محبت و زیادی میل به موجودی از موجودات، شخصی از اشخاص یا چیزی از اشیا که موجب ذکر بسیار از او و شدت توجه به او، بیش از آنچه سزاوار آن است، می‌شود، دیدگاه این گروه نیز درست نیست، زیرا در این فرض دیگر نمی‌توان انسانی را یافت که به چنین حالی مبتلا نباشد. به هر روی، هر انسانی به چیزی یا موجودی بیش از اشیا و موجودات دیگر، محبتی افزون تر از آنچه سزاوار آن است، دارد. این حالت چیزی است که بسیاری از حکیمان و پزشکان آن را مالیخولیا می‌نامند. به هر روی، مقوله مورد بحث ما در این رساله از این سنخ نیست. سخن ما به همان عشق مشهور میان مردم بازمی گردد. و متعلق این عشق هم تنها انسان دیگر، خواه مرد یا زن، می‌تواند باشد. درواقع، مردم تنها در این فرض است که کسی را عاشق یا دیگری را معشوق می‌نامند. (همان، ۲۷۱)

 اخوان الصفا خود به رأی این دسته از حکیمان گرایش دارند که عشق را تمایل شدیدی در نفس می‌شمارند که به سوی طبیعت همسانی در جسم دیگر یا به سوی صورتی شبیه خود در جنس دیگر تمایل دارد. به بیان دیگر، عشق شدت شوق یک انسان به اتحاد با انسان دیگر است. از همین رو است که عاشق در هر وضعیتی که نسبت به معشوق باشد، همچنان تمنای نزدیکی بیشتر با او را دارد. همان گونه که شاعر گفته است:

أعانقها و النفس بعدُ مشوقه إلیها و هل بعد العناق تدانی؟

و ألثم فاها، کی یزول حرارتی فیزداد ما ألقی من الهیجان

کأنّ فؤادی لیس یشفی غلیله سوی أن یری الرّوحان یتّحدان[3] (همان، ۲۷۲)

 باری، از نظر اخوان الصفا ظریف‌ترین دیدگاه در میان نظریه‌های عرضه شده، همین دیدگاه است. از آنجا که این اتحاد به گرایش نفسانی و تاثیر روحانی آن بازمی گردد، نویسندگان ضروری می‌بینند تا از انواع نفوس، معشوق‌های نفس و علل و اسباب[4] آن سخن گویند. (همان، ۲۷۲)

 از دیدگاه فیلسوفان، نفسِ متجسّد بر سه نوع است، از این رو، معشوق‌های این نفس نیز بر سه نوع اند:

۱. نفس نباتی شهوانی؛ معشوق این نفس هم خوردن و آشامیدن و اعمال جنسی است.

۲. نفس حیوانی؛ معشوق این نفس قهر و غلبه و حب ریاست است.

۳. نفس ناطق انسانی؛ معشوق این نفس اکتساب دانش‌ها و فضایل است.

انسانی نیست که هیچ یک از این معشوق‌ها را نداشته باشد. یا نصیبی، هرچند کم یا زیاد، از هر کدام از این سه قسم نبرده باشد. (همان) اما علت این گونه‌های عشق را نویسندگان رساله، مطابق با دیدگاه برخاسته از دیدگاه حکیمان آن دوران و پیش از آنان، به مسئله ارتباط نفس با کواکب و سیارات و چگونگی تاثیر این سیارات و ستارگان بر نفوس بازمی گردانند. (همان، ۲۷۳) . به بیان دیگر، علت عشق یک انسان به این انسان خاص و نه دیگر آدمیان، از دیدگاه اخوان الصفا، به همسانی و مشاکلت فلکی آن دو در تولد بازمی گردد و درواقع، از دید آنها، این امر ناشی از یک سبب خارجی است. از این رو، اخوان الصفا، زوال عشق پس از تثبیت آن و نیز تغییر متعلق عشق را نیز از طریق همین اوضاع و احوال فلکی و تغییرات کواکب توجیه و تحلیل می‌نمایند. (همان، ۲۷۵)

 با تبیین مسئله فوق، اخوان الصفا به نظریه مقبول خود بازمی گردند و اتحاد مطلوب در عشق را از ویژگی‌های امور روحانی و احوال نفسانی می‌شمارند، زیرا در امور جسمانی اتحاد ممکن نیست و تنها مجاورت و ممازجت و تماس امکان دارد. (همان)

خاستگاه عشق

 خاستگاه یا گشودگی عشق، نگاه نخستین شخصی به شخص دیگر است. مثالش شبیه به دانه‌ای است که کشت می‌شود یا شاخه‌ای که غرس می‌شود، یا نطفه‌ای که در رحم گذاشته می‌شود. باقی نگاه‌ها و توجه‌ها به مثابه مواد افزودنی ای است که بدان افزوده می‌شود تا به مرور زمان رشد و نموّ کند و به درختی یا جنینی تبدیل شود. این امر در عشق همان همت و کوشش عاشق و آرزوی او برای نزدیکی هر چه بیشتر به معشوق است. حال اگر این اتفاق بیفتد و نزدیکی دست دهد و آسان شود، آرزوی خلوت گزینی با معشوق و بودن در کنار او را می‌کند، و اگر این نیز میسر شود، تمنای رفتن به زیر یک پوشش و نزدیکی هر چه بیشتر و نیز تماس همه جوارح و اعضای بدنش با بدن معشوق را می‌کند. با این وصف، شوق او برای نزدیکی بیشتر، همچنان بر جای خود باقی است و کاهش نمی‌یابد، بلکه افزون تر می‌شود. (همان، ۲۷۳-۲۷۴)

 اخوان الصفا که گویا تحلیل ناظر به اتحاد جسمانی را هم تا حدی می‌پذیرند یا دست کم قبول می‌کنند که برای اتحاد نفسانی به ارتباط و نزدیکی جسمانی نیز نیاز است، چگونگی برقراری ارتباط جسمانی بین عاشق و معشوق را اینگونه تحلیل می‌کنند: «روح زندگی» بخار مرطوبی است که به خون و رطوبت قابل تجزیه است و در همه بدن جاری است. و زندگی بدن از همین روح است. ماده این روح از استنشاق هوا از طریق نفس کشیدن دایمی تولید می‌شود. از این رو، آنگاه که عاشق با معشوق معانقه می‌کند و او را در آغوش می‌گیرد، و همدیگر را می‌بوسند، و یا هر یک از آنها بزاق دهان دیگری را جذب کرده و می‌بلعد، این رطوبت به معده آنها می‌رسد و با رطوبت‌های دیگر معده در آمیخته شده، به کبد می‌رسد و در آنجا با اجزای خون آمیخته می‌گردد و در رگ‌های همه جای بدن منتشر می‌شود و بدین ترتیب با باقی اجزای بدن آمیخته می‌گردد و به گوشت، خون، چربی، رگ‌ها، عصبها و مانند اینها تبدیل می‌شود. (همان، ۲۷۴)

این تحلیل جالب را نیز از آنان می‌بینیم که هر یک از عاشق و معشوق وقتی روبه روی صورت دیگری تنفس می‌کنند، از این نفس‌ها چیزی از نسیم روحِ هر یک از اینها خارج و با اجزای هوا آمیخته می‌شود. آنگاه که آن دو از این هوا استنشاق می‌کنند، اجزای این نسیم همراه با هوایی که استنشاق می‌کنند، به شش هایشان وارد می‌شود و بخشی از آن به ابتدای مغز می‌رسد و در آن جریان می‌یابد، مانند جریان نور در جسم بلورین؛ و بدین ترتیب، هر یک از آنها از این تنسّم لذت می‌برد. و نیز بخشی از این هوای استنشاق شده به ریه می‌رسد و از ریه به قلب و از قلب، از طریق رگ‌ها، به تمام بدن ساری می‌شود. و بالاخره، در آنجا با گوشت و خون و دیگر اجزای بدن می‌آمیزد. به این ترتیب، بدن هر یک از عاشق و معشوق، دربردارنده روح آن دیگری خواهد بود. از نظر اخوان الصفا، همین امر موجب همسانی و شباهت جسمانی، مزاجی و اخلاقی عاشق و معشوق با یکدیگر نیز می‌شود. (همان، ۲۷۴-۲۷۵) از آنجا که این مزاج‌ها به مثابه ابزاری برای نفس به شمار می‌روند، و جایگاه نفس در بروز افعال و اخلاق خویش، تبعیت کردن از مزاج‌های بدن است، بنابراین، فرایند فوق در همسانی جسمانی و مزاجی آن دو نفر، به مرور زمان سبب تولید محبت و عشق بین آنها می‌شود و آن را رشد و نمو می‌دهد. (همان، ۲۷۵)

علت گونه‌گونی معشوق‌ها

 نویسندگان رساله بر این باورند که متعلق عشق تنها انسان‌های زیبا نیستند. از این رو، دیدگاه کسانی که متعلق عشق را منحصر در زیبارویان می‌کنند، دیدگاه درستی نیست[5]. بسا چیزهایی که نیکو شمرده می‌شوند، حال آنکه نیکو نیستند (یا رب مستحسن ما لیس بالحسن)! به نظر می‌رسد اخوان الصفا این مسئله را مفروض گرفته‌اند که زیبایی واقعیتی فی حد ذاته دارد و فارغ از تمایل و خواسته‌های آدمیان یافت می‌شود. از همین رو است که چنین تحلیل می‌کنند که گاهی آدمی به اشتباه امر نازیبا را می‌تواند زیبا ببیند، دقیقا همانگونه که سراب را می‌تواند آب ببیند.

 اما اگر زیبایی، و شاید حتی بتوان گفت زیبایی درونی و بیرونی، معیار کشش انسانی به انسان دیگر نیست، پس چه علل و عواملی در کار است؟ پاسخ روشن اخوان الصفا به پرسش ما این است که، علل و عوامل پدیداری عشق تنها به حوادثی بازمی گردد که میان عاشق و معشوق در جریان است؛ حوادث یا علل و عواملی که به دلیل فراوانی کسی را، جز خداوند، یارای شماره آنها نیست. در عین حال، از باب نزدیکی به ذهن می‌توان به برخی از آنها اشاره کرد تا نشانه‌ای برای باقی باشند.

 حوادثی که پدیدار می‌شوند به مناسبات میان اجزای مرکبات باز می‌گردند. مثلا میان حواس و محسوسات آن‌ها تناسب‌های خاصی وجود دارد؛ به عنوان مثال قوه بینایی مشتاق رنگ‌ها و شکل‌های گوناگون است و از میان آنها، چیزی را که به نسبت برتر است، نیکو می‌شمارد، نیز قوه شنوایی به صداها و نغمه‌ها گرایش دارد و آنکه برتر و گوش نواز تر است را نیکو تر می‌شمارد. بر همین قیاس، باقی حواس را می‌توان در نظر گرفت. حال با توجه به اینکه ترکیب مزاج‌های حواس و محسوسات به شیوه‌های گوناگونی یافت می‌شوند و همواره نیز نوع ترکیب‌های آن در حال تغییر است، قوای احساسی نیز تناسبات و تنافرات گوناگونی از خویش بروز می‌دهند. از همین رو، این نکته قابل تحلیل است که چیزی برای کسی مطلوب و برای دیگری منفور باشد، یا برای یک فرد در یک زمانی چیزی نیکو است و در زمان دیگری برای همان فرد آن چیز ناپسند است و باعث آزارش می‌شود.

 از آنجا که خداوند، عالَم را براساس نظم خاص علّی و معلولی برقرار کرده است و در ذات معالیل اشتیاق به سوی علت را قرار داده و در ذات علل نیز رأفت و رحمت به معلول را قرار داده است، از این رو، چنین محبت و رحمتی در پدران و مادران نسبت به فرزندانشان، در بزرگ ترها به کوچکترها و در قوی‌ها به ضعیف‌ها وجود دارد. (همان، ۲۷۶-۲۷۷)

غرض از عشق به همجنسان

 اخوان الصفا در فصلی مستقل به این نکته می‌پردازند که غایت و غرض از عشقِ ظریفان و بزرگسالان به همجنس خویش، و به طور خاص به کودکان و پسران نوجوان، تربیت و تعلیم آنان است. بی تردید، کودکان پس از تربیت ابتدایی از سوی پدران و مادران خویش، برای تکمیل تعلیم علوم و صنایع و تربیت همچنان به آموزش استادان و معلمان و به توجه نیکو و برخاسته از احسان و مهربانی آنان نیازمند هستند. از این رو، همین امر موجب پدیداری میل و کشش مردان بالغ (و از جمله معلمان) به کودکان (صبیان) و عشق و محبت آنان به پسران (غِلمان) شده است تا این امر انگیزه و مشوّق این استادان برای تربیت و آموزش پسران و رساندن آنان به کمال نفسانی و اغراض عالی باشد.

 وقتی به تاریخ اقوام و ملل گوناگون می‌نگریم، آشکارا درمی‌یابیم که برخی از ملت‌ها از تمدن و فرهنگ عمیقی برخوردار بود‌ه‌اند و رشد و نموّ اندیشه‌های علمی دقیق، مانند ریاضیات و فلسفه، بارآوری تکنولوژی‌ها، رواج فرهنگ و اخلاق و به طور خلاصه ایجاد تمدن‌های بزرگ بشری، حاصل کوشش‌های چنین ملل و اقوامی بوده است. نویسنده ایرانیان، رومیان و اهل عراق و شام را جزو این اقوام متمدن و فرهنگ‌ساز می‌شمارد. در مقابل، اقوامی نیز در دنیا بود‌ه و هستند که با ژرف‌اندیشی و تمدن‌سازی بیگانه بوده‌اند. از نظرنویسنده، اکراد، اعراب، ترکان و زنگیان[6] از این اقوام به شمار می‌روند. این عشق تنها در میان ملل متمدّن که در علومِ دقیق و ژرف و صنایع و ادبیات و ریاضیات پیشرفته‌اند، مانند ایرانیان، اهل عراق و شام و رومیان، وجود دارد. اما اقوام غیرمتمدن و خشن از این عشق بی‌بهره‌اند. در گروه دوم به ندرت دیده شده است که تمایلی به نکاح و روابط جنسی با مردان و عشق به جوانان تازه بالغ داشته باشند[7].

 اگرچه، اخوان الصفا، می‌کوشد تا در کل این رساله سخنی از روابط جنسی میان عاشق و معشوق نگوید، اما بخش گزارش شده در قطعه فوق، حکایت از این دارد که اخوان الصفا این مسئله را از نظر دور نداشته اند، اما به هر دلیل، که از جمله می‌توان به ممنوعیت دینی، یا دست کم اشتهار به ممنوعیت دینیِ این کار و نیز ترس از فقیهان قشری اشاره نمود، باعث شد که چندان جدی و با تفصیل بیشتر به این نکته نپردازند.

 نویسندگان رساله برای رفع هرگونه ابهامی در این زمینه، آشکارا اظهار می‌کنند که عشق مورد بحث در اینجا، به هیچ رو ناظر به محبت مردان به زنان یا به عکس نیست. البته چنین محبتی چندان غریب نیست، زیرا در طبیعت همه جانورانی که تمایل به نزدیکی جنسی دارند، نیز نهاده شده است. گرایش به دیگرخواهی در نهاد آدمیان و جانوران نهاده شده است تا آنان را به نزدیکی و عمل جنسی تشویق نماید که از این طریق موجودات دیگری تولید گردند. به هر روی، غرض از ایجاد این انگیزه نیز بقای نسل و حفظ موجودات و از جمله انسان‌ها بود. (همان، ۲۷۷-۲۷۸)

 عشق و فضیلتمندی

 از نظر اخوان الصفا، اگر عشق نمی‌بود بسیاری از فضایل و رذایل نیز به کل ناشناخته می‌ماند. از این رو، «عشق» خود فضیلتی است بزرگ در میان آدمیان و حکمتی است عالی و خصلتی است عجیب و ناشناخته. درواقع، وجود این پدیده از فضل خداوند بر بندگانش و عنایت او به مصالح آنان و ترغیب آنان به سوی آن مصالح از این طریق است.

آنچه از نظر نویسندگان رساله مهم است اینکه آدمیان به حسب درجاتی که دارند و رشد نفسانی شان معشوق هایشان نیز متفاوت هستند. بی شک، نفس شهوانی همواره خواهان معشوقی است و گرایش دایمی به جمع شدن با او و اتحاد جسمانی با وی را دارد. نفس حیوانی نیز در پی ریاست و اعمال قدرت دایمی بر دیگران است. در مقابل، نفس ناطق انسانی، اما، در پی ادراک حقایق امور عالم است و همین نفس شایستگس عشق ورزی و محبت به حقیقت مطلق را دارد که خداوند در قران آورده است: «کسانی که ایمان آورده اند، نسبت به خدا از محبت شدید (عشق) برخوردارند» (بقره/۱۶۵). تنها عشق پایدار نیز همین عشق است که به دلیل خصلت نامتناهی بودن معشوق، تمام شدنی نیست. در حالی که باقی عشق‌های مادی روزی به انتها می‌رسند و پایداری ندارد. (همان، ۲۷۸-۲۸۲) غرض نهایی از وجود عشق در میان آدمیان نیز نیل به حقیقت متعالی و نامتناهی است. به عشق مادی و جسمانی تنها باید به مثابه پلی برای عبور نگریست و الا باعث غفلت خواهد شد. حقیقت عشق نیز چیزی جز این نیست، زیرا درواقع، آن هنگام هم که عاشق انسانی می‌شوی، درواقع، عاشق آن نقوش و صوری از او می‌شوی که در نفس تو حک می‌شود، از همین رو، وقتی عاشق از معشوق جدا می‌شود و سالیانی بعد او را می‌بیند و با اینکه چهره او بسیار تغییر کرده و شاید ناپسند هم شده باشد، با این حال عاشق، وی را به همان صورت سابق می‌نگرد. به این دلیل که وی عاشق آن صوری شده است که در نفس خویش از معشوق ساخته است، نه این جسم جرم دار خارجی. از هیمن رو، اگر کسی به این نکته آگاه باشد، فراق بدنی از معشوق او را نگران و افسرده و نارحت نمی‌سازد، زیرا معشوق حقیقی آن حقیقت روحانی ای است که همیشه با او همراه است. (همان، ۲۸۲-۲۸۳)

 در فرجام رساله، نویسندگان مانند اسلاف خویش از سر افراط و تا حدی ادعای بِه فهمی، بر این نکته تاکید می‌کنند که چون هدف از عشق نیل به حقیقت نامتناهی است و خداوند معشوق حقیقی نخستین است، از این رو، باید به هوش بود که عشق مجازی به آدمیان ما را در خویش نگه ندارد، و از خواب غفلت و اصالت دادن به این عشق باید پرهیز نماییم. آنان کسانی را که به این عشق می‌چسبند و متنبه نمی‌شوند یا از غفلت بیدار نشده و با سرد شدن آتش این عشق، دوباره در دام عشق زمینی دیگری می‌افتند، انسان‌های غافلی می‌شمارند که نفسشان در ظلمت خویش غرق و در جهالت خویش مست است! (همان، ۲۸۴-۲۸۶)

 به گمان من رویه تقیّه پیشگی اخوان الصفا که به گرایش شیعی آنان باز می‌گردد، مانع جدی بزرگی در بسط دادن و بیان عمیق تر دیدگاه شان درباب عشق بوده است. اگر کسی رساله را با بی طرفی بخواند، به آسانی در می‌یابد که عشق انسانی از نگاه نویسندگان رساله، مطلوب است، نه صرفا به مثابه پلی برای رسیدن به عشق الاهی، بلکه فی نفسه نیز قابلیت‌های خاص خود را دارد. اما خود سانسورگری، معضلی که حتی امروزه نیز دامن ما ایرانیان را گرفته است، باعث شده است که آنان به عشق انسانی و حتی تمایلات جنسی حاکم بر آن، آنگونه که باید روی خوش نشان ندهند و به نوعی از آن سرسری بگذرند و آنگونه که باید به تحلیل آن ننشینند؛ معضلی که گریبان صدرالمتالهین را نیز به شدت گرفته است. و حتی می‌توان ادعا کرد که عارفان جسورتر نیز به این مشکل زنجیر شده بودند![8]

منابع:

 − اخوان الصفا (۱۳۷۷/۱۹۵۷) رسایل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، مجلد سوم، بیروت: دار بیروت و دار صادر للطباعه و النشر.

− امین، احمد (۱۳۶۴) ظهر الاسلام، بیروت: دارالکتاب العربى.

− ابن سینا (۱۴۰۰) رسایل (رسالة عشق)، قم: انتشارات بیدار.

− صدرالدین محمد شیرازی (۱۳۸۰) الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج۷، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.

پانویس‌ها:


[1]. این رساله در چاپ‌های ۴ جلدی این رسایل در مجلد سوم، صفحات ۲۶۹ تا ۲۸۶، آمده است.
[2]. صدرالدین شیرازی، که نگارنده پیش از این دیدگاه وی درباره عشق به زیبارویان را گزارش و شرح کرده و در همین سایت انتشار داده است، در نقل دیدگاه‌های مطرح درباب عشق تقریبا به عینه همین نظریه‌ها را آورده است که بی شک باید از همین رساله آن را برگرفته باشد.
[3]. او را در آغوش می‌گیرم، اما نفس من همچنان مشتاق او است؛ آیا فراتر از آغوش نزدیکی ای هست ؟
لبنانش را می‌بوسم تا از گرمای {درونم} کاسته شود، هیجانم همچنان افزون می‌شود!
گویا جوشش قلب من فرو نمی‌نشیند جز اینکه ببیند این دو روح با یکدیگر متحد شده‌اند.
[4]. از دیدگاه صاحبان این رساله بین علل و اسباب این تفاوت وجود دارد که علل در طبیعت خود نفس واقع است، اما اسباب خارج از نفس هستند و از خارج بر آن اثر می‌کنند.
[5]. این نقد اشاره به دیدگاه کسانی مانند ابن سینا و برخی حکیمان یونانی دارد که متعلق عشق را تنها زیبارویان قرار داده‌اند. ابن سینا در رساله عشق خود، فصلی را به عنوان « عشق به زیبارویان» اختصاص داده است. و صدرالمتالهین نیز دقیقا همین نام را برای بحث خویش برگزیده بود که پیش از این گزارش نمودیم.
[6]. تنها جهت دقت و امانت در گزارش از این رساله این نکته را آورده ام. و الا بی شک این تنها یک نظریه است و گمان ندارم امروزه کسی بدان باور داشته باشد.
[7]. با اینکه صدرالدین شیرازی این بخش را به طور کامل و تنها با تغییرات بسیار اندکی در رساله خویش درج کرده است، اما اشاره‌ای به ازدواج و نکاح مردان با مردان و پسران نکرده و این بخش را حذف کرده است! نیز در تبیین عشق معلمان و بزرگسالان به کودکان و نوجوانان نیز سخن از حکمت و عنایت الاهی آورده و تاکید کرده است که اگر هدف مذکور در کار نبود، چنین عشقی نیز در نهاد اغلب مربیان نهاده نمی‌شد، زیرا لغو بود و کار لغو نیز از حکیم مطلق صادر نمی‌شود.
[8]. در نوشته دیگری به این مسئله به طور جدی خواهم پرداخت.