پایتخت ایران در روزهای اخیر شاهد پدیده‌ای عجیب بود. جمعی از جوانان در گروهی به نام «ری استارت»، ندای چالش یک مجری سابق صداوسیما را از رادیویی اینترنتی پاسخ گفتند، در حمله دسته‌جمعی شیشه چندین بانک را شکستند و در ورودی یک مسجد نیز وسیله‌ای آتش‌زا شبیه کوکتل‌مولوتف انداختند. آنها از کارهایشان فیلم گرفتند و ویدئوها را آپلود کردند.

در میان این همه آشوب و بحران که پیرامون ایران را فراگرفته، خرده‌خرابکاری‌های ری‌استارت شگفتی همراه با سردرگمی به بار آورده است. چنین حرکت‌هایی را نمی‌توان با نظریه‌های متعارف جنبش‌های اجتماعی فهمید. تحلیل‌ روانشناسان اجتماعی و کارشناسان رسمی هم به گفتن این نکته اکتفا می‌کند که این «جوانان» در شبکه‌های اجتماعی «فریب» خورده‌اند و گرفتار هیجانات شده اند. یا نهایتاً ادعا می‌شود که سیستم‌های اطلاعاتی غربی از طریق عوامل‌شان سعی در فریب‌دادن جوانان ما دارند. اما چنین تحلیل‌هایی برای وجود شبکه‌ ری‌استارت در تهران توضیح کافی ارائه نمی‌دهند؛ به خصوص وقتی چالش‌های آنها با هدایت یک شومن مکان‌هایی همچون بانک و مسجد را هدف قرار می‌دهد.

با این حال، اگر به سابقه دیگر عمل‌های «سیاسی» آنها نگاهی بیندازیم، شاید پاسخ برخی از پرسش‌ها آنجا نهفته باشد. این گروه تا به حال فعالیت‌هایی همچون چالش‌ ترقه‌بازی در چهارشنبه سوری، چالش نوشتن نام ری‌استارت بر دیوار شهرها و اسکناس‌ها، چالش منفجرکردن بمب صوتی و نیز پرتاب سنگ به مأمورها را انجام داده و به سیاق همه چالش‌های اینترنتی ویدئوهای آنها را آپلود کرده است. البته حالا چالش شکستن شیشه بانک و آتش‌زدن مسجد را هم باید به این فهرست افزود.

ازاین‌رو، چالش واژه‌ای است که با تمرکز بر آن در این یادداشت، از طریق ارجاع به بخش‌هایی از نظریه‌های اجرا و رسانه‌ (پرفورمنس و مدیا)، سعی خواهیم کرد درباره ری‌استارت و پدیده‌های مشابهش، و به طور کلی درباره شکلی از سیاست در جهان امروز حرف بزنیم.

محمد حسینی − در پشت سر او علامت "ری‌استارت" دیده می‌شود
محمد حسینی، منجی جدید − در پشت سر او علامت “ری‌استارت” دیده می‌شود

از ری‌استارت دیگر چه می‌دانیم؟

ری‌استارت نام برنامه‌ای رادیویی با اجرای محمد حسینی، مجری و شومن ایرانی است که ۱۳۸۴ به آمریکا پناه برد.

حسینی مدعی است که در ری‌استارت از «عرفان و فلسفه» سخن می‌گوید. او علاج تمام مشکلات دنیا را در عرفان به روایت خودش می‌داند و برنامه‌اش را خطابی جهانی برای هر انسانی می‌خواند.

مگالومانیای حسینی تا آنجا پیش رفته که بنا به ویکیپدیا، ادعای رهبری اپوزیسیونی ۳۰ میلیون نفره را می‌کند. او در هذیان‌هایش از انسان کامل نیز سخن می‌گوید و ایده‌آل جامعه انسانی‌اش را تصویر می‌کند. در این میان، انبوهی از اطلاعات نادرست علمی و تئوری‌های توطئه عوام‌فریبانه نیز به گوش مخاطب می‌رسد.

لفظ شومن دیگر امروز همه را یاد یک شخص می‌اندازد: دونالد ترامپ، ستاره تلویزیونی کاخ سفید. ترامپ نیز با سخنان جنجالی و طرح تئوری توطئه و بازی با عاطفه به ریاست‌جمهوری رسید. او هم مگالومانیا داشت و باورش نمی‌شد بیشتر رأی‌های واقعی به هیلاری کلینتون رسید یا جمعیت روز ادای سوگندش کمتر از جمعیت چنان روزی برای باراک اوباما بود.

ترامپ و حسینی علاوه بر پوپولیسم، مگالومانیا و توسل به تئوری توطئه و شایعات کذب، نقطه اشتراک دیگری نیز دارند: راست‌گرایی افراطی و ناسیونالیسم. ترامپ «اول آمریکا» را شعارش قرار می‌دهد، به گذشته درخشان ازدست‌رفته اشاره می‌کند، و چون ایالات متحده تاریخی اساطیری برای استخراج هویت ملی از آن ندارد، رویای آمریکایی و حق حمل اسلحه و رنگِ سفیدِ پوست محور ترامپیسم می‌شود. حسینی نیز شیر و خورشید را لوگوی رادیویش می‌کند، از دانش ژرف عرفا و شاعران ایران‌زمین می‌گوید که هم‌تراز ابداع‌های معاصر است و نهایتاً اعلام می‌کند که ایرانی‌ها می‌توانند تجلی «انسان کامل» بحث‌های عرفانی‌ـ‌فلسفی او باشند.

او سعی می‌کند تا با سلسله‌ای از جملات مبهم و اطلاعات تاریخی مغشوش، همه دستاوردهای جهان را نشأت‌گرفته از خاستگاه‌های ایرانی و آریایی نشان دهد. او همچنین به سیاق احمد فردید، یکی دیگر از سردمداران اندیشه فاشیستی شبه‌عرفانی و ناسیونالیستی، تمام پیامبران را انسان کامل می‌شمرد و اصرار دارد دین‌های مختلف وجود ندارند، بلکه تصوف اصل است.

حسینی نیز خودش را خارجِ سیستم، و هدف دشمنی و سانسور حکومت‌ها و رسانه‌های جمعی معرفی می‌کند. می‌گوید برنامه بی‌بی‌سی فارسی درباره مولوی برای ضدیت با ری استارت او ساخته شده. مدعی است حکومت‌ها و دین‌ها در برابر ری استارت پاسخی ندارند و آن را سرکوب می‌کنند و نمی‌خواهند صدایش به گوش برسد.

سرتاسر برنامه رادیویی ری‌استارت مبتنی بر بیرون‌کشیدن یک پیش‌گویی من درآوردی از شاه نعمت الله ولی است: اینکه در سال ۱۳۹۶ انسان کامل دیگری فاش خواهد شد و این انسان کامل ایرانی خواهد بود و حکومت ایران را چنین انسانی یا نایبش به دست می‌گیرد و به پادشاهی تغییر می‌دهد.

ری استارتی‌ها آن اقلیت ممتازی هستند که او را خواهند شناخت، زیرا آنها به لطف آموزه‌های حسینی از عرفان، توان شناختن انسان کامل، صوفی دوران یا همان مهدی، امامِ زمان‌شان را دارند. و این امام زمان یا خودش همان پادشاه است یا آن پادشاه را معرفی می‌کند. درست همان‌طور که به روایت حسینی، یک صوفی طالوت را معرفی کرد تا ظالم دوران، جالوت را شکست دهد.

بر اساس حرف‌های حسینی، صوفی همان انسان کامل است. زیرمجموعه صوفی، یعنی نایبان مورد تأییدش هم می‌شوند زیرمجموعه انسان کامل. چه کسانی تا به حال زیرمجموعه انسان کامل بوده‌اند و به سلطنت رسیده‌اند؟ شاه اسماعیل صفوی و رضاشاه. کدام انسان کامل پادشاه شده است؟ کوروش و سلیمان. به باور او آریستوکراسی صوفی‌منشانه است و سقراط و افلاطون آریستوکراسی را به عنوان فرم شایسته حکومت توضیح داده اند.[1]

بی‌معنایی این مبهم‌گویی‌های شبه‌عرفانی در دفاع از سلطنت‌طلبی چنان آزارنده و بدیهی است که دشوار می‌توان باور کرد جوانانی در تهران و تبریز و دیگر نقاط ایران در پاسخ به ندای گوینده آنها حتی جان‌شان را به خطر می‌اندازند. اما مگر ترامپ در آمریکا یا دوئورته در فیلیپین یا احمدی‌نژاد در ایران حرف‌هایی همین اندازه بی‌معنا نگفته‌اند؟ نکته دقیقاً همینجا است: مسئله دیگر بر سر معنا، یعنی بر سر صدق و کذب گزاره‌ها نیست؛ ما اکنون باید در سطح عاطفه و تأثر به تحلیل این پدیده بپردازیم.

سیاست: فکت و عاطفه

موضوع بر سرً قیاس حسینی، مجری کم‌اهمیتی که با تلگرام و یوتیوب رادیویش را در ایران منتشر می‌کند، با دونالد ترامپ، صاحب تریبون قدرتمند کاخ سفید نیست. مسئله شباهت‌ در گسترش ایده‌هایی است که نه تنها ربط اندکی به واقعیت دارند، بلکه همزمان خطرناک هستند. این دو مورد به ما می‌آموزانند که آنچه در گسترش ایده‌هایشان به هر تعداد آدم (ناچیز در مورد حسینی و انبوه در مورد ترامپ) موثر می‌افتد، عاطفه (affection) و احساس است. در واقع حمایت از چنین چهره‌هایی، همچون طرفداری از شخصیت‌های کارتونی یا تیم‌های فوتبال یا شوهای تلویزیونی، مبتنی بر منطق و آگاهی و شناخت نیست، بلکه وجهی عاطفی (affective) دارد.

ساده‌ترین گواه این واقعیت را نیوت گینگریچ، رهبر سابق جمهوری‌خواهان در مجلس نمایندگان پس از انتخاب دونالد ترامپ به نامزدی در گردهم‌آیی ملی حزب جمهوری‌‍خواه بیان کرد. ترامپ در آن گردهم‌آیی یکی از سخنرانی‌های معروفش را انجام داد: 75 دقیقه صحبت از بحران، از به گفته او افزایش بی‌سابقه جرم و جنایت و تروریسم در آمریکای باراک اوباما که با هیچ‌کدام از آمارهای واقعی نمی‌خواند. مجری سی‌ان‌ان با طرح‌کردن آمارهای واقعی، از گینگریچ برای «دروغ‌های» دونالد ترامپ، یا دست‌کم مبتنی‌نبودن سخنان او بر «فکت» توضیح خواست. گفت‌و‌گوی متعاقب آنها با یکدیگر به حد کافی روشن است:

گینگریچ: «یک آمریکایی متوسط تصور نمی‌کند جرم کاهش یافته، تصور نمی‌کند امنیتش بیشتر شده.»

مجری: «اما جرم کاهش یافته و امنیت بیشتر شده.»

گینگریچ: «نه، این دیدگاه شماست.»

 مجری: «نه، این آمار است، فکت است.»

گینگریچ: «آنچه من می‌گویم هم فکت است. لیبرال‌ها مجموعه‌ آمارهایی [درباره مسائل اجتماعی] در اختیار دارند که شاید به لحاظ نظری درست باشد، اما انسان‌ها را نمی‌توان این طور فهمید. مردم تهدید بیشتری احساس می‌کنند.»

مجری: «بله، “احساس” می‌کنند. اما فکت‌ها از چنین احساسی پشتیبانی نمی‌کنند.»

گینگریچ: «به عنوان یک کاندیدای سیاسی من سراغ احساس مردم می‌روم. و شما هم بروید سراغ نظریه‌پردازهایتان.» (لینک)

رفتن سراغِ احساس مردم؛ این چیزی است که ما را به سوی نظریه‌هایی می‌کشاند که سنتاً به هنر می‌پرداختند. در واقع هنر مدرن و معاصر و تفکر انتقادی همواره تلاش اقتصاد لیبرال برای مدل‌کردن رفتارهای انسانی مبتنی بر عدد و کمیت را به چالش کشیده اند.

به‌علاوه، آمارها در دوران اوباما از یک سو بهبود وضع اقتصادی نسبت به آغاز کار او در اوج بحران مالی جهانی را نشان می‌دادند و از سوی دیگر، افزایش تعداد تریلیاردرها، افزایش ثروت یک درصد قرارگرفته در بالای هرم اقتصادی و نهایتاً افزایش شکاف طبقاتی.

آنچه این آمارها توان ثبت‌شان را ندارند، تاثیر و تأثرهاست؛ تثیرهای عاطفی و روانشناختی که در پس تغییر و اختلاف عددها قرار دارند.

چالش چیست؟

چالش شکلی از بازی است؛ یک بازی موقعیت‌مند که باید در آن کاری را انجام بدهی. و البته این کار درصدی از «شهامت» می‌طلبد. چالش سطل یخ مثلاً یعنی یک سطل پر از یخ را بالای سرت خالی کنی. حتی دونالد ترامپ هم این کار را پیش از رسیدن به کاخ سفید کرده است.

چالش‌ها عموماً وجهی شناختی ندارند، بلکه وجهی عاطفی دارند. وقتی هم وجه معرفتی می‌یابند، محبوبیت چندانی پیدا نمی‌کنند. مثل چالش ده کتاب که از شما می‌خواست ده کتاب موثر عمرتان را نام ببرید. کتاب‌خوان‌ها آن را سطحی می‌دانستند و بقیه هم بیش از حد خودپسندانه.

چالش‌ها را می‌توان بر حسب رابطه آنها با واقعیت بیرون سنخ‌بندی کرد. سنخ اول، چالش‌هایی هستند که در خود تمام می‌شوند. آنها چالش برای چالش هستند و فردی. در واقع حاضرآماده‌ترین بسته قابل مصرف فرهنگ سایبری.

بعضی چالش‌ها به هدفی بیرون از خود آنها نظر دارند. آنها می‌توانند برای رقابت با دیگران بر سر هر چیزی باشند یا برای پیش‌برد هدفی طراحی شده باشند که فرد پیشنهاددهنده چالش در ذهن دارد.

ری‌استارت نیز بر مبنای چالش کار می‌کند و حامیان آن بیش از آنکه دست به «عمل سیاسی» بزنند، بازی چالش می‌کنند. اما موقعیت‌ها و مکان‌های خاصی که این چالش‌ها در آن اجرا می‌شوند، خواه‌ناخواه جنبه‌ای سیاسی و ضددولتی به آنها می‌بخشد. به همین دلیل باید آن را در کنار کارزارهای تبلیغاتی عوام‌فریبانه و مبتنی بر عاطفه فهمید.

سرایت: چالش چه طور پخش می‌شود؟

نظریه‌های متعددی برای فهم گسترش‌یافتن یک کنش، رفتار یا تمایل خاص وجود دارد. کلاسیک‌گراها آن را با نظریه تقلید و محاکات شرح می‌دهند. یعنی یک نفر فلان کار را می‌کند، نفر بعد به عنوان یک سوژه مختار کنش نفر پیشین را می‌بیند و آن را تقلید می‌کند. به باور بسیاری چنین شرحی ناکافی است. زیرا از یک سو مبتنی بر متافیزیک جدایی سوژه/ابژه و در تحلیل‌های سیاسی همچون تحلیل مدرنیزاسیون اروپامحور است. و از سوی دیگر، از پس توضیح یک عنصر بسیار مهم برنمی‌آید: عاطفه و احساس. اگر از کسانی که چالش‌ها را اجرا می‌کنند، نظرشان را بپرسید، بیشتر از آنکه از تقلیدِ آگاهانه چیزی حرف بزنند، از احساس و حال‌و‌هوایشان می‌گویند. «حال کردم این کارو بکنم» یا «دلم خواست تجربه کنم».

به همین خاطر، دسته دیگری از نظریات وجود دارند که شکل گسترش‌یافتن چالش‌ها را با واگیری بیماری‌ها و سرایت ویروس‌ها مقایسه می‌کنند. کلیدواژه این نظریات به جای تقلید «سرایت» (contagion) است. عاطفه‌مندی اینجا اهمیتی اساسی دارد: انسان‌ها تا آنجا قدرت دارند که بدن‌شان توانایی تحت تاثیر قراردادن و تحت تأثیر قرارگرفتن را داشته باشد. بدن انسان عنصری در شبکه‌ای از حیات، یعنی در شبکه‌ای از نیروها است و همواره رو به سیلان‌های خارج از خود گشوده است. مثال روزمره این شکل از تأثیرپذیری خمیازه است: سر کلاس‌های عمومی دانشگاه بغل‌دستی‌ات خمیازه می‌کشد و آن وقت تو خمیازه می‌کشی و کمی بعد یکی در ردیف جلو دستش را برابر دهان بازشده‌اش قرار داده.

چالش‌ها در واقع سنخی از میم‌های اینترنتی (meme) هستند. میم‌ها در اصل پدیده‌های فرهنگی قابل انتقال‌اند، اما در فضای سایبری، معنای عکس‌ها، نوشته‌ها و گیف‌هایی را به خود گرفته‌اند که عموماً خنده‌دارند یا نماد چیزی هستند.

نظریه‌های مبتنی بر ایده سرایت استدلال می‌کنند که شبکه‌های اجتماعی و فضای سایبری امکان‌های ارتباط را تشدید و تکثیر کرده‌اند و بدین‌ترتیب، امکان سرایت عاطفی را افزایش داده اند. حتی در اینترنت وقتی عکس، ویدئو یا متنی پی در پی به اشتراک گذاشته می‌شود، آن را «وایرال»، یعنی «ویروسی» می‌نامند. مثل وقتی که عکس‌های خشک‌شدن دریاچه ارومیه پس از بازنشر آنها از سوی لئوناردو دی‌کاپیرو «وایرال» شدند.

اما هر بدنی نسبت به یک ویروس مشخص واکنشی خاص نشان می‌دهد. واکنش بدن هیج دو انسانی حتی به ویروس سرماخوردگی هم یکسان نیست. یکی آب‌ریزش بینی شدید دارد و یکی سرفه‌هایش قطع نمی‌شود. به این خاطر که بدن هر انسان یک زیست‌جهان تکین را شکل می‌دهند و با قرارگرفتن ویروس در آن روابط و اندرکنش‌های مشخصی رخ می‌دهد. همین مسئله درباره واکنش‌های عاطفی هر یک از ما به چالش‌هایی که از آنها خوشمان می‌آید، و نیز درباره دیگر چیزهای «وایرال» صدق می‌کند.[2]

قدرت و عاطفه: سرایت راست‌گرایی افراطی

اما اگر در سرماخوردگی «راینوویروس» منتقل می‌شود، در سرایت‌های شبکه اجتماعی دقیقاً چه چیزی منتقل می‌شود؟ همان‌طور که گفتیم، نوعی عاطفه‌مندی. در واقع منطقه‌ای از شدت‌ها و نیروها که در بدن هر گیرنده گشوده نسبت به آن تأثیر می‌گذارد و شاید ــ اما نه ضرورتاً ــ به کنشی مشابه ختم ‌شود. به عبارت دیگر، وقتی آ در کالیفرنیا و ب در شیراز سطل آب یخ روی خودشان می‌ریزند، از منطقه‌ای مشابه از شدت‌ها و نیروها متآثر شده‌اند.

این وجه عاطفی اما بر سرمایه‌ای عاطفی بناست. مثلاً سلبریتی‌ها وقتی یک چالش را انجام دهند، آن را محبوب‌تر می‌کنند، چون سرمایه عاطفی‌اش را افزایش می‌دهند و گردش آن را تسریع می‌کنند. آنها در شبکه سرایت بیشترین ارتباط‌ها را با دیگر نقاط دارند.

اما برخی دیگر از چالش‌ها سرمایه عاطفی خود را از یک رابطه قدرت سلطه‌جویانه به دست می‌آورند. به عبارت دیگر، این چالش‌ها از سوی افراد انجام می‌شوند، چون فردی با اعمال اقتدار عاطفی خواستار آن می‌شود[3]. کاریزما و رابطه قدرت سلطه‌جویانه حاصل از آن می‌تواند از خلال ارتباطی عاطفی فکر کاری را در سرتان بیندازد و شما آن را به عنوان یک کنشِ در خود، یعنی بدون داشتن ‌منفعتی برای خودتان انجام دهید. چیزی که پیشنهادپذیری (suggestibility) خوانده می‌شود.

اما افراد کاریزماتیک تنها با سوارشدن بر یک بستر عاطفی‌ـ‌اجتماعی ازپیش‌حاضر می‌توانند به این کاریزما دست یابند. این بستر عاطفی‌ـ‌اجتماعی در ایران مخلوطی از نارضایتی اجتماعی و ناسیونالیسم است.

گروه‌های راست‌افراطی، نئونازی و آلت‌رایت از میم‌ها و چالش‌های اینترنتی استفاده می‌کنند، چراکه این فرم به آسانی پخش می‌شود و خشکی ایده‌های نازی‌های قدیمی را ندارد. مثلاً میم «پپه غورباغه» که نماد نئونازی‌ها است و به خاطر «بامزگی‌»اش بی‌خطر جلوه می‌کند. ترامپ در ۱۳اکتبر ۲۰۱۵ در توئیتی تصویری از خودش شبیه به پپه غورباغه را منتشر کرد:

بازی بدنام «نهنگ آبی» نمونه اعلای پیشنهادپذیری است. یک جوان روس با گرایش‌های راست افراطی یک بازی متشکل از سلسله‌ای از چالش‌ها را طراحی کرد که افراد برای برآمدن از پس آنها باید به خود آسیب می‌زدند. این چالش‌ها به تدریج دشوار‌تر می‌شدند تا اینکه به چالش خودکشی می‌انجامیدند. طراح بازی یک‌به‌یک با داوطلبان ارتباط می‌گرفت و چالش‌ها را برای آنها می‌فرستاد. آنها تحت نفوذ او بودند. گفته بود که برای پاکسازی جامعه از «زواید زیست‌شناختی» نهنگ آبی را طراحی کرده است. (لینک) گفته می‌شود این بازی هنوز وجود دارد.

به علاوه، سنت پایدار گروه‌های شبه‌عرفانی در ایران پس از دوره اصلاحات بخش دیگری از بستر عاطفی سرایت‌پذیری چالش‌های ری‌استارت را می‌سازد. با اوج‌گرفتن گفتار فردگرایانه لیبرالی، میل سرکوب‌شده آزادی‌ اجتماعی به نوعی خواست والایش‌یافته آزادی درونی تغییر کرد. گروه‌های شبه‌عرفانی «شهروندان» سیاست‌زدوده را جذب گفتار رهایی درونی خود می‌کردند و در عین حال، به آنها حس تعلق به یک اجتماع را می‌دادند.

همزمان تأثیرگذاری پدیده‌هایی همچون ری‌استارت اکنون معنای دیگری دارد؛ زمانی که دونالد ترامپ با تعریف از گذشته و تاریخ پرشکوه تمدن ایران، به تهدید نظامی و غیرنظامی اکنونش دست می‌زند.

جیسون رضا جرجانی، ایرانی نژادپرست و ناسیونالیستی که زمانی مدیر کمپانی شرکت «آلت‌رایت» بود، در نامه استعفاء از این پست گفت که علاوه بر اختلاف‌داشتن با برخی چهره‌های آلت‌رایت، می‌خواهد مسئولیت‌های بزرگتری را در میان اپوزیسیون ایرانی در راستای «آزادسازی ایران از جمهوری اسلامی» انجام دهد. او ادعا کرد که «مفتخر بوده نام جبهه ایران‌گرایان را برای یک سازمان سیاسی جدید … متشکل از حزب مشروطه‌خواه ایران، حزب پان‌ایرانیست و جبهه ملی ایران» انتخاب، و نقشی مهم در این ائتلاف سلطنت‌طلبانه و ناسیونالیستی بازی کند. (لینک)

جرجانی یکی از محبوب‌ترین نظریه‌پردازان نژادپرستان سفیدپوست است و در ویدئویی که مخفیانه از او ضبط شده، گفته بود روزی می‌رسد که عکس هیتلر بر اسکناس‌ها چاپ شود و برای تشکیل این دولت نژادی ایده‌آل، ابایی از تن‌دادن به خطر نسل‌کشی میلیون‌ها انسان ندارد. (لینک)

حسینی و جرجانی هر دو فاشیست‌های ایرانشهری هستند و هر دو، به‌خصوص جرجانی از محبوبیت اندکی در ایران برخوردارند. ویدئوهای گروه جرجانی، رنسانس ایرانی، بیش از 20، 30 بار در یوتیوب دیده نشده‌اند. بیشترین تعداد دیده‌شدن ویدئوهای ائتلاف «جبهه ایران‌گرایان» نیز کمی بیش از ۱۰۰ است.

اما جرجانی استدلالی هشداردهنده برای امیدبستن نازی‌ها به ایران دارد: ایران تنها کشوری است که ارجاع ستایش‌آمیز به ایده نژاد آریایی در آن قبیح نیست و قانوناً و به شکل اجتماعی محکوم نمی‌شود. (لینک)

مبارزه عاطفی با دولت و راست افراطی

فانتاسم‌های اجتماعی راست‌گرایانه، احساس هراس و ناامنی و غرور ناسیونالیستی را به راحتی می‌توان مسخره کرد. آنها ابزرد هستند، عاقلانه نیستند و احمقانه به نظر می‌رسند. اما روانکاوی به ما آموخته که روش‌های متفاوت برخورد با فانتاسم‌ها عواقبی متفاوت به بار می‌آورد. حمله مستقیم به فانتاسم واکنشی پرخاش‌گرانه را موجب می‌شود یا فروپاشی عصبی به همراه می‌آورد. بازی با فانتاسم برای رسیدن به چیز دیگری به سرخوردگی می‌انجامد. تشدید فانتاسم تا نقطه ازهم‌پاشیدن آن خطرناک است، چون مهندسی عاطفه توهم است و نمی‌توان مسیر آن را پیش‌بینی کرد. بی‌اعتنایی به فانتاسم می‌تواند واکنش‌های متقابل پیش‌بینی‌ناپذیری همچون انتخاب ترامپ به بار بیاورد.

به همین خاطر، یا باید با ترکیبی از این روش‌ها دست به آزمون و خطا زد و سعی در زدودن آن فانتاسم کرد ــ که احتمالاً توفیقی نخواهد یافت ــ و یا اساساً افق تخیل سیاسی را تغییر داد. «جهانی بهتر ممکن است»: ساختنِ جمعی قطب‌های بدیل برای بازسازی تخیل سیاسی ایده‌ای است که هنر و سیاست و عاطفه را تحت این شعار سوسیالیستی قدیمی درگیر می‌کند.

این ساخت جمعی از خلال استراتژی‌ای ممکن است که نظریه‌پردازان فمینیست و کوئیر «بینابخشی» می‌خوانند: یعنی تشکیل ائتلافی از گروه‌های در حال مقاومت و مبارزه. مبارزه چنین ائتلافی همزمان طبقاتی و جنسیتی و اقلیتی است و سازماندهی و سرایت عاطفی آن می‌تواند کارگرانِ (یا دیگرانِ) حامی پوپولیسم راست افراطی را جذب جبهه حقیقی‌شان، یعنی هم‌سنگر دیگر گروه‌های تحت ستم بکند. سیاستی که هنوز استراتژی خود را صرفاً «افزایش آگاهی» قرار می‌دهد و عاطفه را نادیده می‌گیرد، محکوم به شکست است.


پانویس‌ها

[1] توضیحات این چند پاراگراف خلاصه‌ای است از برنامه ری‌استارت، قسمت‌های ۳۹ (پیشگویی شاه نعمت‌الله ولی)، ۴۰(انسان کامل ایرانی است)، 41 (راز سوم) و ۱۰۹ (آینده حکومت ایران).

[2] برای اطلاع بیشتر از نظریه سرایت در فضای سایبر رجوع کنید به:

Tony D. Sampson; Virality: Contagion Theory in the Age of Networks; London, Minneapolis: University of Minnesota Press, 2012.

[3] رابطه روانشناختی یک رهبر کاریزماتیک، به‌طور خاص یک پیشوای فاشیست با حامیانش را ژرژ باتای در مقاله «ساختار روان‌شناختی فاشیسم» به خوبی تحلیل کرده است. گابریل تارد نیز پیش از او در نظریه جامعه‌شناسی، شیوه‌های ارتباطاتی عاطفی و فهمی جدید از تقلید بر اساس تاثیر و تأثر را بسط می‌دهد.


از همین نویسنده