احمد ابوالفتحی – «صبح روز چهارشنبه هجده شهریور ۴۸ انگشتش را بالای استخوان ترقوهاش در قسمت سمت راست، آنجا که شاهرگ تپش دارد گذاشت و گفت درد میکند؛ بدجور هم.» (سیمین دانشور؛ غروب جلال) و در انتهای آن روز جلال آل احمد مرده بود.
به همان علتی که چند ماه پیشتر –در مراسم بزرگداشت نیما- به کسانی که میخورند و میخوابند نوید داده بود به آن مبتلا خواهند شد: آمبولی: لختگی خون در رگ. سکته قلبی. ولی جلال آل احمد اهل خور و خواب نبود. به گفته همسرش همیشه شتاب داشت و این شتاب هرگز او را رها نکرد. سیمین دانشور در توصیف مرگش میگوید: زیبا مرد و شتابزده.
آل احمد شتابزده بود. استقلال فکری نداشت و در عین حال اهل خودسانسوری نبود و خودآگاهانه قدرت رهبری داشت. مایکل هیلمن، ایرانپژوه آمریکایی مقالهای که دربارهی جلال آل احمد نوشته است را «تناقضهای فرهنگی یک شخصیت ادبی ایرانی» نامیده است. آلاحمد یک شخصیت ادبی و بیشک مهمتر از آن، روشنفکری مؤسس بود که در شرایط فقدان حوزه عمومی خفقان گرفت، دق کرد و مرد.
همانگونه که رضا براهنی هم میگوید، در آخرین مرحله از تحول فکریاش در پی تفکری بومی بود که به حرکتی بومی بیانجامد. تفکر بومیاش که قصد داشت حساب خود را از حساب تفکر جهانی جدا کند، بعدها به حرکتی بومی انجامید که معلوم نیست در صورت زنده ماندن در برابر آن چه موضعی میگرفت. منتقدان آن حرکت او و فرد دیگری که از جهاتی به او شباهت داشت، علی شریعتی، را با یک چوب راندند. اولی را به «شارلاتانیسم سیاسی» متهم کردند و دومی را «خیالباف» نامیدند و در یک جمله نسخه هر دو را پیچیدند. آل احمد خصوصیات متناقض فراوانی داشت اما بیشک شارلاتان نبود. در این مطلب به برخی از آن خصوصیات میپردازم.
فاشگویی آل احمد
غلامحسین ساعدی و ابراهیم گلستان پردهبرداری آل احمد از زندگی خصوصیاش، در کتاب سنگی بر گوری، را احمقانه، رقتانگیز و خجالتآور تلقی میکنند. (به نقل از مقاله هیلمن) «سنگی بر گوری» فاشگوییهای آل احمد است. شرح تقلای او برای فرار از کوریِ اجاق؛ و او در این فاشگویی تا جایی پیش می رود که حتی رابطه خود با زنی اروپایی که در سفرش به اروپا به سال ۱۹۶۲ با وی آشنا شده بود را بر ملا میکند. پس از رابطه کوتاهمدتش با آن زن اروپایی به وی گفته بود اگر حامله شد، با وی ازدواج خواهد کرد. براهنی این اعترافات را نشانهای از دوری آل احمد از خودسانسوری میداند. آل احمد شهامت مواجهه با تناقضات درونی خود را دارد و حاضر است آشکارا و در میان جمع خود را به چالش بکشد.
سیمین دانشور: «جلال شبیه نوشتههایش است. سبک جلال خود اوست با این تفاوت که من با چرکنویسش سر و کار دارم و دیگران با پاکنویسش.»
شاید دلیل اصلی بروز چهار تغییر موضع عمده سیاسی و فکری در زندگی او ناشی از همین ذهن نقاد است که پیش از همه دنیا شمشیر انتقاد را به سمت خود گرفته است. سیمین دانشور در همان ابتدای کتاب غروب جلال گفته است: «جلال شبیه نوشتههایش است. سبک جلال خود اوست با این تفاوت که من با چرکنویسش سر و کار دارم و دیگران با پاکنویسش.» و از نظر دانشور سبک جلال چنین خصوصیاتی دارد: «تلگرافی، حساس،دقیق، تیزبین، خشن… صریح، صمیمی، منزه طلب و حادثه آفرین…»
از روشنفکران مطرح همنسل جلال آلاحمد کم بودند کسانی که زبان یا قلم تند و تیز او به سمت آنها نشانه نرفته باشد. ابراهیم گلستان شاید یکی از مطرحترینهاست. کسی که در عین حال آنقدر مورد اعتماد بود که جلال او را به عنوان وصی خود تعیین کرد. آل احمد حکایت آشنایی خود با گلستان و چالههایی که گلستان بر سر راه او قرار داد را در سال ۱۳۴۳ نوشته است. یکی از سالهایی که هر دوی آنها در اوج ارج و اعتبار به سر میبردند. آل احمد در متن «یک چاه و دو چاله» در مورد گلستان چنین ابراز نظر میکند: «گلستان مثل همه ما فعال بود. اما نوعی خودخواهی نمایشدهنده داشت که کمتر در دیگران میدیدی. همیشه متکلم وحده بود. مجال گوش دادن به دیگران را نداشت.»
مایکل هیلمن میگوید: «داستانها و مقالات آلاحمد که نوعی زندگینامه هم هست، جزئیات فراوانی را درباره موضوعات فرهنگی آشکار میکند. آل احمد در ارائه آثار زندگی نامهوار در شکل داستان یا مقاله، در میان نویسندگان ایرانی کمی غیر عادی و غیر معمول عمل کرده است. اکثر نویسندگان ایرانی معمولاً خودسانسوری میکنند که نتیجهاش کمبود آثار زندگی نامهوار در ادبیات فارسی است.»
شتابزدگی آل احمد
آل احمد در انتخاب اسم کتاب خوشسلیقه بود و شاید یکی از بهترینِ این اسامی «ارزیابی شتابزده» باشد. دانشور میگوید: «نه تنها در نوشتههایش که در زندگی عادیاش هم نشان حادثهجویی را میتوان یافت. اگر به گردشی میرویم راهمان از جادههای سنگلاخ و احتمالاً تاریک است و در عین حال در چنین جادههایی چنان با قدمهای بلند و شتابزده میرود که باید به دنبالش بدوم. اگر با ماشین جایی میرویم بیآنکه دیر کرده باشیم یا کسی منتظرمان باشد چنان پا روی گاز میگذارد و به سرعت از لابه لای ماشینها با فاصله کمتر از یک وجب ماشین را در میبرد که نمیدانم از چه چیز به چه چیز میخواهد برسد. در چنین مواقعی چشمهایم را میبندم و پایم همیشه روی یک ترمز خیالی است.»
احمد فردید و شاگردانش اعتقاد داشتند که آل احمد فهم درستی از نظرات آنان نداشته است.
این شتابزدگی تنها به زندگی خصوصی او محدود نمیشد. دانشور از منظری شاعرانه/ عاشقانه این ایده را مطرح کرده که وقتی جلال در چهل و سه سالگی مرد، تازه علت شتاب او را فهمیدم. اینکه یک لحظه آرام و قرار نداشت و عجله داشت تا کارش را به سرانجام برساند. دانشور معتقد است: «خصوصیت جلال با تمام وجود به سراغ ماجرایی رفتن، آنگاه از آن ماجرا سرخوردن و سپس رفتن به سراغ ماجرایی تازه است.»
آل احمد پس از بازگشت از مسافرت کربلا –در ابتدای دهه بیست خورشیدی- از اعتقادات دینیاش میبرد و به گفته خود به انجمنی به نام اصلاح ملحق میشود که هدف خود را رصد گروههای فعال سیاسی، برای یافتن بهترین گروه و پیوستن به آن قرار داده. آل احمد مسئول رصد حزب توده است و خیلی سریع به این حزب جذب میشود. خیلی سریع در سلسله مراتب حزبی ارتقا مییابد و از اولین کسانی است که از حزب انشعاب میکند. پس از کودتا علیه مصدق بیهیچ تردیدی فعالیت سیاسی را کنار میگذارد و پس از مشاهده ناتوانی روشنفکران چپ و –شاید- پس از حضور در دادگاه خلیل ملکی و مشاهده تنها ماندن او از سوی یاران نزدیکش جایگزینی برای روشنفکری ناتوان از ایجاد تحول اجتماعی مییابد و هوادار روحانیت میشود. شاید چالاکی او در تغییر موضع نشانگر این باشد که در صورت تداوم بقا احتمال اتخاذ مواضعی جدید از سوی او بسیار محتمل بوده است.
سرعت عمل در تصمیمگیری، که البته با بصیرت در مورد وضعیتهای محتمل سیاسی آینده همراه است – او میل به قهقرای حزب توده در دهه بیست و اوج گرفتن روحانیت در دهههای چهل و پنجاه را خیلی زود تشخیص داد-، زمان اندیشیدن عمیق درباره تصمیم را از او میگرفت و سرعت نوشتن به آنجا منتهی میشد که به عنوان نمونه، ایرادهای فاحش تاریخی کتاب غربزدگی به چشم او کماهمیت بیایند. مهم پیامی است که باید به سرعت منتقل شود.
این شتابزدگی بدون شک بر کیفیت تفکر آل احمد تأثیر داشته. از جمله اینکه لازمه استقلال فکری را از او سلب کرده است. لازمهی چنین استقلالی صبوری و عمیقاندیشی است و صبوری بیشک با تیزپایی او در تضاد بود. این تضاد به پختهخواری و دنبالهروی او در عرصه اندیشه انجامید.
پختهخواری آل احمد
خانواده، حزب توده، خلیل ملکی و در نهایت احمد فردید رهبران فکری جلال آل احمد در ادوار مختلف زندگی او هستند. سیر آثار آل احمد نشانگر تحولی فکری است که تحت تأثیر مرشدان او بروز یافته. مایکل هیلمن میگوید: «اگر داستانهای «دید و بازدید» آل احمد را در لباس نویسندهای کاملاً متعلق به دوره پس از جنگ جهانی دوم نشان میدهد که در آثارش به اهمیت تعهد اجتماعی هنرمندان تأکید میورزد، داستانهای مجموعه «از رنجی که میبریم» ذهنیت نویسندهای را نشانمان میدهد که پیامهای حزبی را مهمتر از ارزشهای هنری میداند.»
سالها بعد نظر جلال درباره «از رنجی که میبریم» چنین است: «حاوی قصههای شکست در آن مبارزات و به سبک رئالیسم سوسیالیستی!»
رضا براهنی: «غربزدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکران» هر دو اشکال دارند، اما یک تفکر هم دارند و هر دو روایت آن تفکرند.
در دوره پس از جدایی از حزب توده و پیوستن به «نیروی سوم» آل احمد «سهتار» را منتشر کرده و آن را به خلیل ملکی تقدیم کرده است. در همین دوره او به ترجمه آثار نویسندگان اگزیستانسیالیست فرانسوی، نظیر سارتر و کامو، مشغول میشود. آنها نیز همچون ملکی و او منتقد شوروری هستند. و در دوران ملی شدن صنعت نفت، جلال «سرگذشت کندوها» را می نویسد که مضمون اصلی آن استثمار اقتصادی است.
در اوایل دهه چهل نون و القلم را منتشر میکند که درونمایه آن ارتباط مذهب با حکومت است و همچنین شکست نیروهای چپ و ملی را منعکس میسازد. در همین دوران است که او آشکارا تحت تأثیر احمد فردید مفهوم غربزدگی –که از اصطلاحات فردید بود- را محملی برای انتقادات اجتماعی خود قرار میدهد. هر چند فردید و شاگردان او اعتقاد داشتهاند جلال فهم درستی از نظرات آنها نداشته است.
رویکرد دوباره به مذهب که در همین دوره از زندگی او و پس از سفر حجی که ثمره آن «خسی در میقات» است رقم میخورد به طرز جالب توجهی با بهبود رابطه او با پدرش –که به گفته سیمین دانشور ده سال به طور کامل با جلال قطع رابطه کرده بوده است- همزمان میشود. دانشور درباره رویکرد به مذهب او چنین میگوید: «اگر به دین رو آورد از روی بینش بود چرا که قبلتر مارکسیسم و سوسیالیسم و تا حدی اگزیستانسیالیسم را آزموده بود. بازگشت او به دین و امام زمان راهی بود برای رهایی از شر امپریالیزم و احراز هویت ملی.»
رضا براهنی پختهخواری آل احمد را تأثیرپذیری به قصد تأثیرگذاری مینامد: «یک نفر میتواند تحتتأثیر دو هزار کتاب، یک کتاب خوب و درجه یک بنویسد. به نظر من مغتنم است. یک نفر میتواند پشت سر هم فلسفه ببافد. قابلدرک است و بلامانع. ولی قرائت بومی، قرائتی است از نوعی دیگر و در مرکز آن تأثیرپذیری نوعی به قصد و در جهت روایت تأثیرگذاری است. «غربزدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکران» هر دو اشکال دارند، اما یک تفکر هم دارند و هر دو روایت آن تفکرند.»
تأثیرگذاری آل احمد
شاید مهمترین خصوصیت آل احمد همان باشد که رضا براهنی به اشاره بیانش کرد: تأثیرگذاری. درباره مرکزیت او در محفلهای روشنفکری دهه چهل بسیار شنیدهایم و خواندهایم. یکی از راههای تعریف روند روشنفکری دهه چهل ایران، تقسیم آن در دو قطب ابراهیم گلستان و اطرافیانش و جلال آل احمد و اطرافیانش است. بیشک تأثیرگذاری آل احمد در این میان به مراتب بیشتر از گلستان بوده است. همین که عدهای معتقدند کتابهای او از پایههای بنیادین انقلاب در ایران است نمود همین نفوذ کاریزماتیک است. تأثیرگذاری آل احمد تنها به جمعهای روشنفکری و ادبی محدود نمیشده است. روایت سیمین دانشور از روز مرگ جلال و تأثیر این مرگ بر بومیان کشاورز و کارگر نشانگر خصوصیات کاریزماتیک روشنفکری است که در شرایط مساعدتر با همین میزان از صرف انرژی میتوانست به یکی از رهبران حوزه عمومی تبدیل شود. او در غیاب حوزه عمومی ناگزیر شد تمام توان خود را در جهت زمینهسازی برای شکلگیری چنین حوزهای صرف کند.
از روشنفکران مطرح همنسل جلال آلاحمد کم بودند کسانی که زبان یا قلم تند و تیز او به سمت آنها نشانه نرفته باشد. ابراهیم گلستان یکی از مطرحترین آنهاست.
حوزه عمومی عرصه عمل روشنفکران است. جایی که بحثهای کافهای آنها انتشار عام مییابد. روزنامهها و نهادهای مستقل و آزاد ابزاری هستند که روشنفکر از طریق آنها نظرات خود را به جامعه منتقل میکند و از دستاندازی اجحافگرانه دولت در جامعه جلوگیری و یا پیشگیری میکند. ابزارهای حوزه عمومی در دوران آل احمد و در دورانهای پس از او هرگز به طور کامل فراهم نبودهاند و توجه آل احمد به تأسیس روزنامه و نهاد نشانگر وقوف او به نقش اجتماعیاش بوده است. نقشی که بسیار مهمتر از داستانهای شتابزده و حالا کهنهشده اوست.
آل احمد با همه محاسن و معایبش پیش از هر چیز روشنفکر حوزه عمومی بود. حوزهای که وجود نداشت و هنوز هم وجود ندارد. سیمین دانشور در خاطرهای تمثیلی چنین میگوید: «در بین حیوانات محبوبترینشان برای او ماهی قرمز است که زمستانهای یخبندان از بین میرود. دشمن کلاغ و گربه است، این دو رقیب یخبندان زمستان هستند و در کمین ماهیهایش مینشینند.» این تمثیل که با ثمثیل بزرگ دهه چهل، ماهی سیاه کوچولو، ارتباطی بینامتنی دارد بیانگر تنهایی عظیم آل احمد است. آن ماهی قرمز خودش بود و آنقدر آب به او نرسید که مرد. زود مرد.
ایمیل نویسنده:
من متوجه نشدم شما درین مقاله میخواستید از جلال دفاع کنید
یا آبرویش را ببرید..
جلال آل احمد را پایانی نیست….
اینکه حقیقت گویی و رک گوی را در حد اعلا بدون تزویر و ریای رایج امروزی داشته است… باید اینچنین سلاخی اش کنید
شما نویسنده محترم
جرات دارید از رابطه تان با فلان زنک یا با فلان مزدک علنا بنویسید…؟
یا با هزاران زنک و مردک؟
در برجه ای که جلال این حرفها را نوشته بی هیچ سانسوری اگر من و تو بودیم پادویی سیاسی همان حزبها را هم به ما نمیدادند جوان.
خودت را جای دیگران بگذار
ببین میتوانی تحمل کنی..
در جای دیگری گفته ای او حرب باد بوده البته تلویحا…
آدم که آدم باشد در تمام سیر سیاسی که در زندگی اش دارد که یک فرم خاص یا یک شکل خاص را نمیپذیرد
تازه این همربطی به آن آدم ندارد
شما وابسته میشوید به یک تفکر و یک جناح سیاسی. ده سال بعد یکسماه بعد آن حزب میشود دستبوس اعلا حضرت همایونی.
خیلی خامی کردید که در باره جلال اینگونه نوشتید.
احمد استارک / 11 September 2011
باسلام. گاهی ادم که خداوند انها را به عمر طولانی مجازات میکند! وقتی به گذشته نگاهی دارد ارزو میکند(ایکاش پدرم انشب خواب مونده بود!) یا گاهی که ادمها را در گذر زمان مورد قضاوت قرار میدهد پیش خودش زمزمه میکند (ایکاش فلانی سر زا رفته بود!) وجلال از ان دسته ادمها بود! که در عمر کمش اتشی به جان مردم انداخت که هنوز هم که هنوز است نسلها سوخته زار تفکرات او وهم پالکی های اوهستند! گاهی چنان چپ میشد که لنین را هم بشاگردی نمیگرفت ! وگاهی هم بسرزنان به زیارت کربلای معلی میرفت ! او و دکتر شریعتی با لطف خدا که شامل حالشان شد خیلی زود روح بدر کردند!! ونماندند تا حاصل کشت خود را درو کنند وبر مزار این نسل سوخته از چشم خون گریه کنند !! البته که همه گناهان به پای انها نیست ! حماقت و بلاهت ما هم سهمی دارد ! همچنان که امروزه شاهد ان هستیم !.
کاربر نادر / 11 September 2011
با سلام. اقای استارک تو که بدتر از بد کردی !! خودتان مروری بفرمائید ! اتفاقا هر انچه در لیاقت ان خدا بیامرز بود خودتان فرمودید ! خونسرد باش ! وبا من همراهی بکن تا فاتحه ای برای امرزش روح او بخوانیم ! و ارزو کنیم اتش جهنم برای او ودکتر به سوزناکی جهنم امروز ما ونسل ما نباشد ! امین یا رب العالمین !!!.
کاربر نادر / 11 September 2011
آل احمد چنان پته روشنفکر غیرارگانیک و غربزده را ریخته و چنان فضاحت این جماعت را آشکار کرده که تا هزار سال هم درست بشو نیست. این کینه ای هم که لیبرال های غربزده وطنی ما از جلال دارند بعد از چهل و چند سال، مال همین است و این نشان دهنده تاثیر گذاری جلال است. تاثیری که بعد از این همه سال و از زیر خاک هم روشنفکر غربزده را راحت نمی گذارد. تازه ببین چه کسی به آل احمد اتهام پخته خوری و التقاط می زند! جماعتی که خودشان به غیر از ترجمه و گرته برداری و حتی سرقت ادبی از غرب هیچ حرفی برای گفتن ندارند.
کاربر مهمان / 12 September 2011
خود آواضع آن اصطلاح غربزدگی چنان دو دره بازی بود که یک اثر مکتوب از خود باقی نگذاشت فقط حرف زد و حرف زد.بزر گترین ضربه آ ل احمد به مردم این سرزمین تطهیر و روشنفکر پسند کرن مدهب بود (جای بحث شریعتی نیست) شما نمونه تفکر آل احمد از غربردگی را در رمان “نفرین زمین” او بیابید. تراکتور بد است چون مرز و سامان زمین را به هم میریزد.پس زنده باد خیش!!! پمپ آب بد است چون باید خود و لوازم یدکی اش را از”کمپانی” خرید. پس درود بر چرخ چاه و مقنی. طرفه آن که نه تنها نسلی به دنبال مار “حضرتش” دوویدند و عقب افتاده ترین انقلاب جهان را کردند،بل هنوز نیز اذنابش این زهر را در بسته بندی صداقت و صراحت “آل احمد”ی در جان ما میریزند.
امید بهروز / 13 September 2011
خیلی جالبه، دستکم پنج کشور خاورمیانه همین حالا در حال انقلابند و مردم همه این کشور ها هم بشکلی غریز ی پشت اسلام پناه گرفته اند، درست همان چیزی که در انقلاب ایران هم اتفاق افتاد، باز هم کسانی به مردم ایران انتقاد میکنند که در روزهای انقلاب پشت اسلام پناه گرفته اند و بهمین دلیل هم انقلابشان را عقب مانده ترین انقلاب جهان میخوانند! و جالب تر اینکه بازهم یک یا دو نفر بوده اند که همه این بدیختی ها را موجب شده اند!! و باز هم مثل همیشه توده های مردم و اراده ها و شعورشان در این معادله هیچ جایی ندارد. خب نباید هم داشته باشد چون اسلام گفته توده های مردم بیشعورند پس توده های مردم بیشعورند و ما هم که مثلن روشنفکریم باز قدرت جداشدن از پرستش عقیده ای چنین عقب مانده اما ارضا کننده روح را نداریم.
کاربر مهمان / 13 September 2011
هنوز هم امثال آل احمد ها و شریعتی ها میدان دارند و جولان میدهند . . .
از ماست که برماست!
از درد و رنجی که ابراهیم گلستان و صادق هدایت و که و که کشیدند و بردند، دردم میگیرد.
کوژ / 13 September 2011