شکوفه تقی – قهرمان-زن در حماسههای فارسی چه رزمی، چه عاشقانهی، وقتی به مردی دل میبندد و او را لایق همسری خود مییابد، اگرچه ملکهای قدرتمند، شاهزاده خانمی نامدار، ماهرویی بی همتا، یا زنی با خصال برجستهی اخلاقی باشد، و جایگاهی بالاتر از معشوق داشته باشد، به غیر از معشوق به هیچ کس دل نمیبندد، تطمیع نمیشود، خیانت نمیکند، هرگز به غیر از وفاداری در عشق از او دیده نمیشود.برای پیوند با معشوق از هیچ کوشش و ایثاری فروگزار نیست. برای چنین زنی معشوق یگانه بخت بوده و پیوستن با او برایش یگانه سعادتمند، یگانه ثروت و یگانه آرزو محسوب میشود و دوری از او سیاهبختی محض.
در شاهنامه کتایون دختر پادشاه روم در حالی دلباختهی گشتاسب میشود که نمیداند او یک شاهزادهی ایرانی در لباس مبدل است. علیرغم آنکه او را مردی غریب، فاقد ثروت و شهرت میپندارد، میخواهد به همسریش در آید. گشتاسب به او میگوید به جای انتخاب مردی گمنام باید کسی همشأن خود را برای همسری بیابد. کتایون در جوابش میگوید: «چو من با تو خرسند باشم به بخت/تو افسر چرا جوئی و تاج و تخت»[1] کتایون به دلیل عشقی که به گشتاسب دارد او را بخت خود میداند. و بر این تقدیر خشنود و سعادتمند است. بطوریکه حاضر است برای رسیدن به او از نام و جایگاه خانوادگی خود بگذرد. حتی مجازاتهایی که پیامد این وصلت است را نیز میپذیرد. اما گشتاسب بخت را برخورداری از قدرت و ثروت میداند. آرزویی ندارد مگر اینکه به کشور خود برگردد و به جای پدرش لهراسب بر تخت قدرت تکیه بزند.
زن-قهرمان در حماسه برای رسیدن به مرد محبوبش با شجاعت، خردمندی و هشیاری عمل میکند. بسیار اتفاق میافتد که نه تنها هویتش را دلخواسته به معشوق میبخشد که در راه وفاداری به مرد محبوبش از جانش هم میگذرد. چنین نگاهی به بخت در برداشت قهرمان-مرد منظومهی عاشقانه هم دیده میشود. یعنی همان گونه که زن حماسه معشوقش را بخت خود میپندارد و در راه رسیدن به او هر خطری را به جان میخرد قهرمان-مرد منظومهی عاشقانه نیز چنین میکند. از این رو در این مقاله چنین منظری که حکایت یکبینی دارد زنانه نامیده میشود اگرچه مردی نماینده آن باشد. در حالی که قهرمان-مرد حماسههای رزمی بخصوص شاهنامه، بخت را برخورداری از قوای مردانه میداند که بوسیلهی آن میتواند به فتح جهان بپردازد، به نام خود اعتلا و عظمت ببخشد و برای کسانی که زیر فرمان او هستند مال، خواسته، زن و افتخار کسب کند. این نگاه کثرتجو، در این مقاله به منظر مردانه نسبت داده میشود. اگرچه زنی آن را به نمایش بگذارد.
این مقاله در دو بخش سه منظومهی عاشقانهی خسروشیرین، ویسورامین و لیلی و مجنون را به اعتبار نگاهی که قهرمانان زن و مردش به معنای بخت و عشق دارند تحلیل و با هم مقایسه میکند. بی آنکه قصد باشد نسبت به منظری قضاوتی ارزشی شود.
١.خسروشیرین
در منظومهی خسروشیرین قهرمانان عبارتند از خسرو، شیرین و فرهاد. خسروپرویز پادشاهی بزرگ است که برای بسط قدرتش با امپراطور روم قرارداد دوستی میبندد و با وجودی که عاشق شیرین است، مریم دختر قیصر را، ملکهی خود میکند. مادامی که مریم زنده است خسرو نه میتواند او را طلاق بدهد، نه زن دیگری را در مقام با او شریک کند. «ملک را داده بود در روم سوگند/که با کس در نسازد مهر و پیوند.»
خسرو به روایت قصه وقتی به یاد شیرین میافتد که قدرت، ثروت و گنجهای بادآورده، زنهای فراوان و پادشاهی را در اختیار دارد. اما یگانه چیزی که در اختیارش نیست شیرین است. اگر او تا قبل از آن به سراغ شیرین نمیآید علتش مخالفت شیرین نیست بلکه پیمانی است که با قیصر دارد. شکستن پیمان برای او مساوی با به خطر افتادن حریم پادشاهی اوست. اما شیرین که بعد از عمهاش مهین بانو ملکهی ارمنستان شده:
«چو بر شیرین مقرر شد پادشاهی
فروغ ملک بر مه شد ز ماهی
بانصافش رعیت شاد گشتند
همه زندانیان آزاد گشتند…
اگرچه دولت کیخسروی داشت/ چو مدهوشان سر صحرا روی داشت.» همواره به یاد خسرو است و همیشه آماده تا از هر آنچه دارد به آسانی در راه خسرو بگذرد. تا اینکه به ناچار پادشاهی را به «مولایی» میسپارد و خود روی سوی مدائن میگذارد.
شکوفه تقی: قهرمان-زن در حماسههای فارسی چه رزمی، چه عاشقانهی، وقتی به مردی دل میبندد و او را لایق همسری خود مییابد، به غیر از معشوق به هیچ کس دل نمیبندد، تطمیع نمیشود، خیانت نمیکند، هرگز به غیر از وفاداری در عشق از او دیده نمیشود.برای پیوند با معشوق از هیچ کوشش و ایثاری فروگزار نیست. برای چنین زنی معشوق یگانه بخت بوده و پیوستن با او برایش یگانه سعادتمند، یگانه ثروت و یگانه آرزو محسوب میشود و دوری از او سیاهبختی محض.
در خسروشیرین، خسرو مانند رامین به معشوق چندان وفاداری ندارد. با وجود دلباختگی همسر یا همسران دیگر بر میگزیند. تطمیع میشود، برای گسترش قدرتش سازش میکند، حتی برای مدتی شیرین را از یاد میبرد. شگفت اینجاست که وقتی سرانجام با شیرین عروسی می کند به هنگامی که پادشاه قرار است به آغوش عروس خود برود، شیرین خبر میشود که مست است. حیلهای میاندیشد:
«ظریفی کرد و بیرون از ظریفی
نشاید کرد با مستان حریفی
عجوزی بود مادر خوانده او را
ز نسل مادران وامانده او را
چگویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر
دو پستان چون دو خیک آب رفته
ز زانو زور و از تن تاب رفته.»
خسرو به خیال آنکه شیرین است با همان زن هماغوش میشود: «ولی چون غول مستی رهزنش بود/گمان افتاد کان مادر، زنش بود.»
نگاهی که شیرین به خسرو دارد فرهاد به شیرین دارد. فرهاد نگاهش به عشق از منظر زنانه است و مانند شیرین بیداربختی را در پیوستن، ولو روحانی، با معشوق میداند. به طور مثال وقتی فرهاد با خسرو ملاقات میکند خسرو به او پیشنهاد همخوابه میکند: «بگفتا هیچ همخوابیت باید/بگفت از من نباشم نیز شاید» در جواب میگوید من جان خودم را نمیخواهم چه رسد به همخوابه. دیگر اینکه شیرین به تمتع از معشوق فکر میکند و برای برخورداری از او همه گونه تلاشی میکند تا موفق میشود. اما فرهاد هرگز به وصال نمیاندیشد. به همین دلیل وقتی خسرو میگوید«بگفت او آن من شد زو مکن یاد» جواب میدهد:ـبگفت این کی کند بیچاره فرهاد.»
در این قصه، فرهاد نمیکوشد معشوق را تصاحب کند تا خود را وسعت ببخشد. بلکه میکوشد خود در معشوق حل شود. این نگاهی است که در طبیعتِ زن به بخت و معشوق وجود دارد و در مشخصات مادری که عشق کمال یافته را تجربه کرده، خود را نشان میدهد. فرهاد همین معنا را در مناظره با خسرو در رابطه با عشق شیرین به نمایش میگذارد: «به گفتا عشق شیرین بر تو چون است/ به گفت از جان شیرینم فزونست.
به گفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشق بازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدین سان
بگفت از دل تو میگویی من از جان»
از آنجایی که منظومه خسروشیرین عاشقانه است در بسیاری موارد نگاه خسرو به بخت نیز از منظری زنانه به نمایش گذاشته میشود. مثلا او بعد از غلبه بر بهرام چوبین و داشتن جهانی در زیر نگین، در هجران شیرین میگوید:
«چو بختم خفت و من بیدار گشتم
بدینسان بی دل و بی یار گشتم»
و در جایی دیگر خسرو به شیرین میگوید: «سرم را بخت و بختم را جوانی/دلم را جان و جان را زندگانی»[2]
از آن طرف شیرین در فراق خسرو روزگاری محنت بار دارد نظامی درباره او میگوید:
«گهی با بخت گفتی ای ستمکار
نکردی تا تویی زین زشتتر کار
مرادی را که دل بر وی نهادی
بدست آوردی و از دست بدادی.
چراغی کز جهانش برگزیدی
ترا دادند و بادش در دمیدی»[3]
شکوفه تقی: تفاوت خسروشیرین با ویسورامین در این است که در ویسورامین بخت هم از نگاه عشق با کامیابی جنسی تعریف میشود که نمادش خسرو و شیرین است و هم از نگاه عشق بدون قصد بهرهبرداری،که در عرفان به عشق حقیقی تعبیر میشود و نماد آن فرهاد است
میتوان دید که در منظومه خسروشیرین خسرو، جان و زندگانی شیرین است. مریم همسر خسرو سد راه وصال. وقتی خسرو میخواهد شفاعت شیرین را نزد مریم بکند مریم میگوید:
«بتاج قیصر و تخت شهنشاه
که گر شیرین بدین کشور کند راه
بگردن بر نهم مشگین رسن را
بر آویزم ز جورت خویشتن را»
تا مریم زنده است وصال خسرو شیرین ممکن نمیشود. در مرگش عدهای به شیرین تهمت میزنند:
«چنین گویند شیرین تلخ زهری
بخوردش داد ازآن خورد بهری
و گر می راست خواهی بگذر از زهر
بزهر آلود همت بردش از دهر»
در ویسورامین هم وصال دو یار با مرگ شاهموبد میسر میشود. در هر دو منظومه عاشق و معشوق سالیان دراز زندگی میکنند. تفاوت خسروشیرین با ویسورامین در این است که در ویسورامین بخت هم از نگاه عشق با کامیابی جنسی تعریف میشود که نمادش خسرو و شیرین است و هم از نگاه عشق بدون قصد بهرهبرداری،که در عرفان به عشق حقیقی تعبیر میشود و نماد آن فرهاد است. دیگر اینکه در ویسورامین شاه و ملکه با هم زندگی میکنند تا پیری راه آنها را میبرد. اما در قصهی خسروشیرین پایان جنبهای ترازیک مییابد. یعنی هم فرهاد و هم خسرو شیرین کشته میشوند. به این ترتیب شیرین هرگز در عشق با مردی دیگر غیر از معشوق خود خسرو، جفت نمیشود. ویس هم بغیر از رامین هرگز با مردی جفت نشده و نمیشود.
در حماسهی خسروشیرین میتوان دید علیرغم عشقی که خسرو به شیرین دارد جنس عشق فرهاد و شیرین به هم نزدیکتر است. بطوریکه هر دو حاضرند برای معشوق از جان خود بگذرند. در این حماسه، شیرین چنان در عشق خسرو وحدت جوست که وقتی خسروپرویز به دست پسرش شیرویه کشته میشود و قصد تصاحب شیرین را دارد،خداوندی دهم بر هر گروهش/ ز خسرو بیشتر دارم شکوهش.»
«چو شیرین این سخنها را نیوشید
چو سرکه تند شد چون می بجوشید
فریبش داد تا باشد شکیبش
نهاد آن کشتنی دل بر فریبش.»
شیرین از شیرویه میخواهد مراسمی بزرگ و با شکوه برای پدری که کشته برپا کند. شیرین در پیشاپیش عزادارن چنان زیبا خود را میآراید که میپندارند غم خسرو را به دل ندارد:
«کشیده سرمه در نرگس مست
عروسانه نگار افکنده بر دست
پرندی زرد چون خورشید بر سر
حریری سرخ چون ناهید در بر
پس مهد ملک سرمست میشد
کسی کان فتنه دید از دست میشد.
شیرین رقصان در مقابل گردونهی شاهی میرود: «همه ره پای کوبان میشد آن ماه/بدینسان تا بگنبد خانهی شاه»
در آنجا در گنبد را به روی خلق میبندد. بر زخم خنجری که شیرویه در سینهی پدر ساخته بوسه میزند:
«بدان آیین که دید آن زخم را ریش
همانجا دشنهای زد بر تن خویش.»
٢.لیلیومجنون
حماسهی لیلیومجنون به لحاظ نگاهی که قهرمانان زن و مرد حماسه به عشق و معنای بخت دارند، از جهاتی با خسروشیرین مشابهت دارد. نظامی که خود عشق را در پیوستن با همسرش آفاق تجربه کرده و درد جدایی را به هنگام مرگ او فهمیده، در لیلیومجنون صورتی دیگر از عشق فرهاد به شیرین را میآفریند. در این قصه لیلی و مجنون زندگی را بدون دیدار دیگری مرگ میدانند، بی آنکه مانند ویس و رامین، یا خسرو شیرین از وصال برداشتی جنسی داشته باشند. در قصه هیچ کامیابی جنسی و هیچ وصال جسمانی بین عاشق و معشوق اتفاق نمیافتد. همانطور که وصالی برای شیرین و فرهاد وجود ندارد.
در منظومهی تراژیک لیلیومجنون دو قهرمان نوجوان منظومه از آن رو که هرگز به وصال یکدیگر نمیرسند چندان مجالی به نظامی برای گفتگو دربارهی خوشبختی نمیدهند. اما تفاوتش با داستان فرهاد و شیرین در دو طرفه بودن عشق دو نوجوان است. در حالی که در داستان فرهاد، شیرین به او محبت فراوان دارد. اما عاشق خسرو است.
داستان لیلیومجنون یکی از نمونههای تجربهی عشق بین زن و مرد از منظری کاملاً زنانه است. قصه اینگونه آغاز میشود که پادشاهی پیر هرچه میکوشد صاحب فرزندی، بخصوص پسر، نمیشود:
«محتاجتر از صدف به فرزند
چون خوشه به دانه آرزومند
در حسرت آنکه دست بختش
شاخی بدر آرد از درختش»[4]
نظامی میگوید شاه تمنایی داشت که در روزیش نوشته نشده بود. به همین دلیل هم به سختی فراوان افتاد. نتیجه میگیرد که اگر آنچه را که میخواهیم آسان میسر نمیشود باید به آن رضا دهیم و از پافشاری دست بشوئیم. قصهی لیلیومجنون به گونهای نقل میشود که تأییدی باشد بر جهانبینی نظامی. یعنی عاقبت پسری زیبا و خوب بدنیا میآید که بختی خفته دارد. از خفتگی بخت او هم پدر و مادر رنج بسیار میبینند، هم خود قیس یا مجنون که پسر ایشان است و هم لیلی که معشوق اوست. علاوه بر آن هیچ کدام در رسیدن به کام دل توفیقی بدست نمیآورند. دختر و پسر جوان میمیرند و هرکس هم که به هر شکلی سرنوشتش به آنها گره میخورد طعمهی مرگ میشود. از این جملهاند شوهر لیلی و پدر و مادر مجنون.
در تعریف بخت مجنون میآید:
«مجنون رمیده نیز در دشت
سرگشته چو بخت خویش میگشت[5]
در این منظومه هیچ کس در رسیدن به دوست توفیقی نمییابد. اگر گهگاهی در کتاب حرف از بخت به میان بیاید در خبر گرفتن مجنون از لیلی است. به طور مثال روزی که نامهی لیلی به مجنون میرسد چنین توصیف میشود:
«روزی و چه روز عالم افروز
روشن همه چشمی از چنان روز
صبحش ز بهشت بر دمیده
بادش نفس مسیح دیده
آن بخت که کار از و شود راست
آنروز بدست راست برخاست
دولت زعتاب سیر گشته
بخت آمده گرچه دیر گشته»
که فحوای مطلب اشاره به بسته بودن بخت مجنون و خفتگی ستارهاش دارد و اینکه دولت همواره در کار عتاب و سرزنش اوست و بخت اگر هم بیاید دیر میآید.
لیلی هم در نامهای که خطاب به او نوشته میگوید:
«لیلی بودم ولیکن اکنون
مجنونترم از هزار مجنون
زان شیفتهی سیهستاره
من شیفتهتر هزار پاره»[6]
در اینجا عاشق و معشوق هر دو آرزویشان تنها دیدار یا بودن باهم است و کوری بخت شامل حال هر دو میشود. و براساس درونمایهی متن میتوان دریافت که در این منظومه آنچه به بخت یا بخت بیدار تعبیر میشود، امکان یکی شدن عاشق و معشوق است. در این قصه لیلی که فاقد توانایی شیرین و ویس است، نمیتواند با تقدیری که جامعه، سنت و پدر و مادر برایش مقرر کردهاند بستیزد. به ناچار با مردی که او را از پدرش خواستگاری کرده، عروسی میکند. تن به وصال او میدهد اما عاشق مجنون میماند. ولی مجنون که قهرمان اصلی حماسه است غیر از لیلی هیچ کس را نمیبیند.
در واقع مجنون، فرهاد، شیرین نماد مطلق صداقت و وفاداری، یکبینی و ایثار در عشق هستند، که به مکنت و دولت پشت پا میزنند، برای پایداری در راه عشق از چیزی یا کسی نمیترسند.
پانویس:
با سلام. صد رحمت به شیر پاکی که خورده ای ! شادمان شدم ! ولی فراموش نکنید که شیرین شکر پاره ما در عین حال گوشه چشمی هم به فرهاد کوه کن دارد !!فعلا این مرد همیشه عاشق به عشق شیرین تیشه به کوه میزند و عاقبت هم تیشه را بر فرق خود خواهد کوبید !! شکوفه جان حالا که سخن از مراسم سوگواری شیرین در سوگ خسرو پرویز گفتی و وبا ان قلم زیبا شرح سلامت روح و بزرگواری زن ایرانی را هم به نظم وهم به نثر بیان کردی چرا در وصف فرهاد کوه کن ما قلم درنیام وزبان در کام کشیدی ؟؟!!.
کاربر نادر / 04 September 2011
آفرین بر نویسنده، و مریزاد دستی که گفتاری این چنین پژوهشگرانه و ژرف بینانه به اهل دانش و پویش ارمغان داشته است.
رسول پدرام / 04 September 2011
بسیار جالب، مفید و آگاهی بخش، خوشحالم که رادیو زمانه ایرانیان نخبه، اهل دانش و فرهنگ را گرد هم آورده و زمینه بهره مندی سایرین رو بشکلی بسیار خوب فراهم کرده. علاوه بر نقاط مشترک و متفاوت شرح داده شده در این جستار، یکی از دوستان اهل ادب بنده نکته یی رو بعنوان تفاوت بین خسرو و شیرین- ویس و رامین با لیلی و مجنون یادآور میشد به این شرح که در محمل زمانی پیش از اسلامِ داستان، عشق و زن به عنوان مظهر زمینی اون، اسارت آمیز نیست بلکه آزادانه است و شما حتی پایبندی و وفاداری رو انتخابی آزادانه میبینید در حالیکه در لیلی و مجنون (اسامی عربی که مؤید برپاییِ داستان در دوره اسلامیست) عشقِ انسانی در بند کشیده میشه، زن مورد ظلم واقع میشود، عنصر جنسی حذف میگردد و با به بند کشیده شدن آزادی انسانها و حذف رابطه جنسی (نمادی از ریاضت و مقابله با نفس) به عشقِ زمینی جنبه روحانی بخشیده میشه. هرچند که عنصر ثابت موجود در هر عشقِ آتشین، عدم وصال است که در هر دو محمل زمانیِ داستان دیده میشه. حال باید ببینیم که ما کدام نسخه از این روایتها رو دلنشین تر میپنداریم! باز هم سپاس از نگارنده محترم.
امیر ایرانی / 05 September 2011
دستتان درد نکند نازنین. شهروند از تهران
شهروند ـ تهران / 06 September 2011