چندی پیش مدیر کل طب سنتی وزارت بهداشت اعلام کرد که چیزی به نام «طب اسلامی» وجود ندارد[1]. داغ‌شدن بازار طب اسلامی و عرضه داروهای غریب گوناگون در آن چنین اظهارنظری را از سوی یک مقام دولتی ضروری کرده بود. زیرا بخشی از این خرافه‌ها که خود را با پسوند «اسلامی» عرضه می‌کنند، برای سلامتی مردم خطرات جدی دارند.

عباس تبریزیان، آیت‌الله مروج طب اسلامی مثلاً توصیه می‌کند واکسیناسیون نوزادان را با داروی امام کاظم و خواندن دعا و قرآن جایگزین کنند. یا مدعی می‌شود که اوتیسم «معلول جن» است و این جن در نطفه یا هنگام زایمان «نفوذ می‌کند» و درمانش نه مراقبت‌های روانشناختی، بلکه بخور حضرت مریم و امثالهم است[2].

غلامعلی داد عادل، یکی از مبلغان علوم انسانی اسلامی، در حال دفاع از آن در موسسه آفاق حکمت

«طب اسلامی» ترکیبی وصفی است. این ترکیب صرفاً به معنای طب در کشورهای اسلامی نیست، بلکه در واقع یعنی طبی که بر اساس آموزه‌های اسلام شکل گرفته باشد. و به قول مدیرکل طب سنتی وزارت بهداشت، چنین چیزی وجود ندارد.

شاید پس از دیدن نمونه تبریزیان، دفاع از این نکته آسان باشد که قواعد دینی نمی‌توانند منشأ علوم تجربی و به‌خصوص علم مرتبط با بدن‌ها باشند. اما همین مسئله درباره ترکیب «علوم انسانی اسلامی» سال‌ها دانشگاه‌های ایران را با سرکوب و محدودیت روبرو کرده است.

برخی از پرهیاهوترین مدافعان علم اسلامی به ما یادآور می‌شوند که کشورهای اسلامی اکنون از قافله علم و تکنولوژی نسبت به غرب عقب افتاده‌اند، در حالیکه زمانی تمدن اسلامی در علم و فلسفه پیشرو بود. آنها می‌گویند باید به ریشه‌های اسلامی علم و فلسفه رفت و آن سنت درخشان را که در تاریخ غربی‌ها نیز «دوران طلایی اسلام» خوانده می‌شود، احیا کرد؛ رها از نفوذِ استعمارِ غرب.

مغلطه‌های فکری این استدلال آشکار است: نمی‌توان از تأثیر پیشرفت‌های علمی در کشورهای غیرمسلمان فرار کرد چرا که دانش به عنوان امر مشترک انسانی تنها به‌واسطه ارتباط و تعامل توسعه می‌یابد؛ از سوی دیگر، باور به خاستگاه ناب علم اسلامی چیزی نیست مگر بازگشت به متافیزیک خاستگاه. به علاوه، هیچ روش تاریخی‌ای مقایسه قلمروهای مسلمانان در آن زمان با دوران معاصر را ممکن نمی‌کند. منتقدان بسیاری نیز با اشاره به معناهای روش‌شناسی علمی و نقد باور به حقیقتِ غیرتاریخی به چنین دیدگاهی تاخته‌اند.

اما این یادداشت از وجوه دیگری به نقد گفتار علم اسلامی می‌پردازد و برای این کار اتفاقاً به دوران طلایی اسلام هم اشاراتی می‌کند: دولتی‌بودن اسلام در گفتار علم اسلامی از یک سو، و اقتصاد سیاسی توسعه علمی از سوی دیگر، که این گفتار با پیش‌کشیدن مسئله دین سعی در منحرف‌کردنش دارد. در نهایت نیز گفته می‌شود که چرا مسئله علوم انسانی اسلامی نه مسئله‌ای معرفت‌شناختی، بلکه مسئله‌ای امنیتی است.

کدام اسلام؟

نمی‌توان تاریخ استعمار و تأثیر نیرومند آن را بر به‌اصطلاح «عقب‌ماندگی» کشورهای اسلامی نادیده گرفت. اما می‌توان نشان داد که گفتار علم اسلامی، درست همچون گفتارهای مسبوق بر آن چون بومی‌سازی، مدرنیته ایرانی و مدینه‌النبی علی‌رغم ادعاهای ضداستعماری‌شان، خود سمپتوم اصلی استعمار و رابطه ارباب‌ـ‌بندگی هستند.

اقتصاد سیاسی استعمار به انباشت ثروت در قدرت‌های استعماری انجامید. این ثروت انباشت‌شده توانست تا مدت‌ها هزینه‌های اضافی‌ای را جبران کند که مبارزات طبقات کارگر بر دولت‌های غربی تحمیل می‌کرد. و در عین حال، مواد خام مورد نیاز برای حفظ شتاب جنون‌آمیز تولید در دوران صنعتی‌شدن و پس از آن را فراهم می‌آورد.

بدین‌ترتیب پایه‌های سلطه گفتار غربی بر مناسبات جهانی بنا شد و فرم سیاسی ابداع‌شده از دل مبارزه‌های اجتماعی غرب به نام دولت‌ـ‌ملت به فرم اصلی سازماندهی سیاسی در سرتاسر سیاره بدل شد. همزمان قلمروهای استعماری یا تحت تأثیر استعمار به تدریج این فرم را بر جمعیت‌های خود تحمیل کردند و دولت‌های جدید بر مبنای «هویت‌های ملی» جعل‌شده ظاهر شدند.

در خاورمیانه، ابتدا عثمانیسم (زمانی که امپراتوری عثمانی با آغاز «تنظیمات»، مدرنیزاسیون و تشکیل دولت مرکزی را کلید زد) و سپس پان‌عربیسم، پان‌اسلامیسم و نحله‌های متأخرتری از ناسیونالیسم ترکی و ایرانی هر یک به نحوی اسلام را به یکی از «خاستگاه‌های» هویت ملی بدل کردند. اما این‌بار پروژه ساختن هویت ملی یا در واقع «ملت» پروژه‌ای دولتی بود. این دولت‌ها یا مستقیماً تحت تأثیر استعمار و حمایت‌های مالی اربابان استعماری جنگ‌های جهانی بودند و یا هویت دولتی‌ـ‌ملی‌شان را در واکنش کینه‌توزانه به قدرت‌گرفتن غرب اما از راه تقلید از آن جعل کردند. دولت‌ـ‌ملت از خلال گفتارهای اروپامحور و (پسا)استعماری به فرم «طبیعی» سازماندهی سیاسی بدل شده بود.

کافکا در گزین‌گویه‌ای می‌نویسد: « حیوان تازیانه را از ارباب خود می‌گیرد و خود را تازیانه می‌زند تا ارباب شود، اما نمی‌داند که این همه تنها وهم‌ای است برآمده از گرهی جدید در تازیانه‌ ارباب.»[3]

هر شکلی از تلاش برای یافتن خاستگاه‌های هویت، حتی اگر ظاهراً ضداستعماری باشد، اساساً سمپتوم استعمار است. تنها فرآیند معنادار ساختن هویت، یک مبارزه اجتماعی است. در ترکیب علم اسلامی نیز با چنین سمپتومی مواجهیم. اسلام در مقام یکی از پایه‌های هویت ملی یک دولت‌ـ‌ملت.

این اسلام در واقع اسلام دولتی و ابزاری برای مدیریت روابط قدرت است. اسلامی که در ایران مرد مسلمان شیعه اثنی‌عشری را در موضع فرادست قدرت قرار می‌دهد و به همین ترتیب دیگر مواضع سلسله‌مراتبی قدرت را می‌سازد و به این و آن تخصیص می‌دهد.

علم اسلامی بنابراین ترکیبی متناقض است: اسلام در مقام دستورالعمل مدیریت روابط قدرت نمی‌تواند سرمنشاء هیچ علمی باشد، همان‌طور که قانون اساسی هیچ کشوری منبع روش‌شناسی هیچ کدام از علوم تجربی قرار نمی‌گیرد.

«نخبگان» علوم انسانی در حال بحث درباره اسلامی‌کردن این حوزه – احمد واعظی، رییس دفتر تبلیغات در وسط تصویر

علمِ اسلامی به مثابه علم مسلمان‌زاده‌ها یا علم در کشورهای اسلامی بدیهتاً وجود دارد. اما حتی این مسلمان‌ها هم ربطی به آن اسلام و تصویر تحمیلی‌اش از مسلمان ندارند. مثلاً ابن سینا، یکی از مهم‌ترین فیلسوفان مسلمان بر اثر زیاده‌روی در هم‌خوابگی مریض شد و جان سپرد. به روایت ابوعبید جوزجانی، شاگرد او «زیاده‌روی در شهوات سرانجام جسم نیرومند شیخ را فرسوده کرد.» گویا او مقدار زیادی تریاک مصرف ‌کرد و پرخور و شب‌زنده‌دار هم بود.[4]

این در واقع یکی دیگر از همدستی‌های اسلام‌گرایان دولتی و استعمارگران است. هر دو اصرار دارند تا تصویری یکپارچه از یک هویت اسلامی نشان دهند. یکی آن را ابزار سرکوب داخلی و تقویت به‌اصلاح امنیت ملی می‌کند و دیگری دستاویز اسلام‌هراسی، یکی از گفتارهای پشتیبان اقتصاد جنگ نولیبرال، قرارش می‌دهد[5].

حامیان نوظهور سیاست‌های خارجی جمهوری اسلامی ایران هم سنخ دیگری از این اخلاق کینه‌توزانه تقلیدگر را به نمایش می‌گذارند. آنها نیز از حامیان تولید «دانش بومی» و منتقدان غرب‌زدگی هستند. و از سوی دیگر با ارجاع به تهدید «امپریالیسم»، به توجیه مشارکت در جنگ و سرکوب فضای سیاسی می‌پردازند و اولویت خود را «امنیت ملی» قرار می‌دهند[6]. گفتار امنیت ملی اما محصول مستقیم گفتاری بود که قدرت‌های غربی پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آن را تثبیت کردند. آپاراتوس امنیتی برای توجیه جنگ علیه ترور و شیوه برخورد با «تروریست‌ها» نیازمند گفتار امنیت ملی بود.

امپریالیسم اکنون به کثرتی از نیروهای امپریالیستی با تفاوت درجه قدرت بدل شده و لازم نیست بر سر امپریالیست‌بودن یا نبودن این یا آن کشور، به سبک چپ‌گرایان دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بحث کرد. جهانی‌سازی سلطه را پایان نبخشیده، بلکه آن را تکثیر و منتشر کرده است. به همین خاطر حامیان روشنکفر و نوظهور مداخلات جمهوری اسلامی به تقلید از اربابانی که به شکلی هیستریک نقدشان می‌کنند، امنیت ملی را توجیه جنگ نیابتی یک خرده‌امپریالیسم خاورمیانه‌ای کرده اند.

علوم انسانی اسلامی: تلاش برای بازتولید گفتار حکومتی

اما نهایتاً به لحاظ عملی گریزی از استفاده از علوم تکنولوژیک توسعه‌یافته در غرب وجود ندارد. بنا به همین ملاحظه فایده‌گرایانه بحث چندانی بر سر اسلامی‌بودن آنها در ایران نمی‌شود و حتی دانش‌ها و فعالیت‌های جنجالی در جهان غیرمسلمان همچون شبیه‌سازی جانوران و لقاح آزمایشگاهی، آنجا سهولت غیرقابل انتظاری پیدا می‌کند.

اما علوم انسانی از رأفت این سودباوری و فایده‌گرایی اسلامی بهره‌ای نمی‌برند. و استدلال‌ها در اثبات وجود نوعی «علوم انسانی اسلامی» هم به مراتب بیشتر به چشم می‌خورد.

این استدلال‌ها به دلایلی که ذکر شد، و نیز دلایل روش‌شناختی و معرفت‌شناختی دیگر اشتباهند. اسلامی‌کردن دانشگاه‌ها و به‌ویژه علوم انسانی تنها یکی دیگر از شاخه‌های مدیریت اسلام دولتی است. برای حفظ سلطه ایدئولوژیک، تولید و بازتولید گفتارهای حکومتی و مقابله با عناصر مقاومت باید هر شکلی از «اختلاف» را زدود.

به نظر می‌رسد اکنون دانشگاه آزاد به لابراتوار اصلی این ایده تبدیل شده باشد. پس از مرگ علی اکبر هاشمی رفسنجانی، علی اکبر ولایتی از سوی مقام رهبری با مشت آهنین به اسلامی‌سازی دانشگاه آزاد مشغول شده است.

او ۱۵ شهریور به همه ما گفت که دقیقاً بر همان «پسوند» اسلامی تأکید دارد و مهم‌ترین اولویت فرهنگی‌ دانشگاه آزاد «گسترش فرهنگ قرآنی» است. ولایتی تهدید کرد «اجازه نمی‌دهیم اساتیدی که مخالف اسلام هستند به دانشگاه آزاد بیایند.»[7]

اما حتی در «سنت» اسلامی، در دورانی که «عصر طلایی اسلام» خوانده می‌شد و ورد زبانِ اسلام‌گراها است، فلسفه اسلامی یا علوم انسانی اسلامی وجود نداشت.

الکندی که حتی تمایزی بین دانش دینی و دانش فلسفی قایل نمی‌شد، احیاکننده فلسفه یونان و یکی از مترجمان آن بود. فارابی را معلم ثانی می‌خواندند چرا که ارسطو، یک یونانی معلم اول بود.

در واقع نهضت ترجمه مهم‌ترین رانه پیشرفت دانش مسلمان‌ها بود. نهضتی که از بغداد، پایتخت خلافت عباسی آغاز شد که عصر طلایی اسلام در زمان آنها رقم خورده. یکی از بارزترین مشخصه‌های این نهضت چندزبانی‌بودن آن است: پهلوی، سریانی، سانسکریت، یونانی همه به عربی برگردانده شدند.

اسلام‌گرایان خواهان علوم انسانی اسلامی ناب دچار توهم‌ و تناقض‌اند. آنها به سده‌های آغازین اسلام به عنوان خاستگاه ارجاع می‌دهند، اما در سده‌های آغازین اسلام ایده خاستگاه وجود ندارد و دانش از کلنجار با «ترجمه» دیگری حاصل می‌شود. در واقع اسلام‌گرایان هنوز نفهمیده‌اند که تنها از موضع مدرن می‌توان معنای سنت و هویت ملی را فهمید، که خودشان تا چه حد مدرنیزه و استعمارزده شده‌اند ــ و البته بیشتر میراث‌بر سویه‌های تاریک مدرنیته هستند.

اقتصاد سیاسی علم

اگرچه عصر طلایی اسلام نمونه‌ای از علم اسلامی ناب در اختیارمان نمی‌گذارد، اما توضیح می‌دهد که چگونه دانش در دوران خلافت عباسی، به‌ویژه در بغداد توسعه یافت.

فضای روشنفکری در بغداد عباسی «انعطاف‌پذیر و آزاد» توصیف شده است. مراکز اصلی تولید دانش مدرسه اسلامی یا دربار نبود، بلکه محافل پژوهشگران و فلاسفه در خانه‌های بزرگ و سالن‌های شخصی برگزار می‌شد. آنها درباره «همه‌چیز» مباحثه می‌کردند[8]. این فضا البته در خلافت اسلامی تا همیشه ماندگار نبود و به بخشی از نخبگان اجتماعی تعلق داشت.

امروز کنترل سفت و سخت دولت مرکزی مدرن ایران بر جریان تولید و توزیع دانش و تلاش برای حذف هرآنچه در گفتار آن «اسلامی» تلقی نمی‌شود، شرایط تفکر را دشوار و امکان خلاقیت ضروری در علوم انسانی را محدود می‌کند.

در واقع علوم طبیعی و علوم انسانی همواره به موازات یکدیگر توسعه یافته‌اند، گسست‌های معرفتی در آنها رخ داده و آفرینش‌گری‌ها در آن دو ظهور کرده اند. حتی واژه‌هایی همچون ماشین و تکنیک در ریشه‌های یونانی‌شان هم دلالت‌های مادی داشته‌اند و هم دلالت‌های غیرمادی (ماشین به‌معنای تدبیر یا خدعه هم بوده، تکنیک نیز به خلاقیت اشاره داشته است)[9].

وقتی نهضت ترجمه در اوج بود، بغداد فناوری چینی ساخت کاغذ را بسیار بهبود بخشیده بود و به صورت انبوه برای تولید کتاب کاغذ تولید می‌کرد. اما عامل دیگری نیز در پیشرفت دانش در دوران خلافت عباسی موثر بوده؛ دانشی که با رویکرد پراگماتیستی و فنی، به‌خصوص نظامی نیز تولید می‌شد: اختصاص بودجه عظیم به تولید دانش.

در برنامه‌ای در رادیو بی‌بی‌سی سه استاد مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه‌های برتانیا به بررسی زندگی الکندی می‌پردازند [8]. در آنجا گفته می‌شود که حمایت مالی از برخی پروژه‌های ترجمه در دوران «نهضت ترجمه» به پول امروز تا دو برابر بودجه انجمن پژوهش پزشکی بریتانیا بود. و دستمزد برخی مترجمان سرشناس همچون حنین ابن اسحاق العبادی با دستمزد ورزشکاران حرفه‌ای امروز چون وین رونی برابری می‌کند.

اکنون کشورهای با جمعیت عمدتاً مسلمان، کمتر از ۰.۵ درصد تولید ناخالص داخلی (GDP) خودشان را صرف تحقیق و توسعه می‌کنند. این رقم در کشورهای به اصطلاح توسعه‌یافته ۲.۵ درصد است[10].

هزینه‌ تحقیق و پژوهش در کشورهای «سازمان همکاری‌های اسلامی» تنها ۲.۴ درصد از کل هزینه برای آن در جهان، و هزینه‌ برای انتشار متون علمی در این کشورها نیز فقط شش درصد از هزینه کل برای آن در جهان است.

درست است که استعمار بخشی از ثروت مناطق مسلمان‌نشین را مصادره کرد و تاریخاً از علل محروم‌سازی آنها بوده است. اما دولت‌های مستقر در کشورهای مسلمان‌نشین عامل بسیار مهمی در ادامه محرومیت هستند. آنها بالاترین شاخص‌های فساد را دارند، عموماً به شدت غیردموکراتیک هستند و برای حفظ قدرت، آپاراتوس‌های امنیتی مخوف و پرهزینه برپا کرده‌اند.

بودجه‌های آموزشی در این کشورها پایین است اما نرخ بی‌سوادی بزرگسالان در آنها در بالاترین رده‌های جهانی است[11]. در عین حال، آنها بودجه‌های عظیمی را خرج تقویت نظامی خود و خرید اسلحه می‌کنند و بخش‌هایی از بودجه‌هایشان نیز به صورت شفاف واگذار نمی‌شود زیرا به نهادهای عمدتاً امنیتی و سری تعلق می‌گیرد.

برای نمونه بودجه فرهنگی در ایران نیز حتی از این موضوع مستثنی نیست. صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در نامه‌ای به علی مطهری، نایب‌رئیس کنونی مجلس می‌نویسد که « سهم وزارت ارشاد از بیش از ۶۰۰۰ میلیارد تومان بودجه فرهنگی کمتراز۱۳درصد است و ۸۷درصد مابقی در اختیار نهادها، سازمان‌ها، بنیادها و ارگان‌هایی است که نه تنها کاملا مستقل از مجوعه دولت قراردارند بلکه اساسا هیچ پاسخگویی نیز نه در قبال مجلس دارند و نه در قبال قوه مجریه.»[12] این نهادها که ۸۷درصد بودجه فرهنگی را در اختیار دارند، در کار تثبیت همان پسوند «اسلامی» هستند.

در دهه ۱۳۷۰ شمسی وقتی نوجوان بودم، فرمی از سوی موسسه «در راه حق» قم را پر کردم و پس از آن، این موسسه ماهیانه دو جزوه رایگان آموزش تاریخ و قواعد اسلامی برایم می‌فرستاد. من در آن سوی کشور زندگی می‌کردم و هر نوجوانی می‌توانست در هر جایی دست‌کم دوسال ماهی دو جزوه رایگان دریافت کند. بعدها به این فکر می‌کردم که این موسسه تحت هدایت محمد تقی مصباح یزدی، روحانی تندرو برای سال‌ها چه هزینه‌ای را صرف پسوند «اسلامی» کرده و چقدر از آن نتیجه گرفته است؟ و پاسخی برای آن نیافته‌ام.

اگرچه هزینه‌گری‌های چنین پروژه‌هایی روی دیگر سکه سودآفرینی مثلاً فروش داروهای طب اسلامی است: بازار حاشیه‌ای اقتصاد سیاسی پسوند اسلامی.

بنابراین نظامی که هزینه‌های فساد و نظامی‌گری در آن چنان بالاست که هزینه‌کردن بر تحقیق و پژوهش در اولویت‌هایش قرار نمی‌گیرد، مشکل را به جای دیگری فرافکنی می‌کند: مثل همیشه، نفوذ دشمن. اسلامی‌کردن علوم انسانی پیش از آنکه مسئله‌ای معرفتی باشد، مسئله‌ای امنیتی است.

پس سرتاسر استدلال‌های اسلام‌گرایان که بازگشت به خاستگاه‌های اسلامی در دانش را کلید توسعه و پیشرفت می‌دانند، باطل است. آنها در واقع صرفاً به دنبال بهانه‌ای می‌گردند برای اولاً، توجیه استفاده از اسلام به مثابه ابزار مدیریت روابط قدرت؛ و دوماً، جعل دانشی که بازتولید گفتار حکومتی را ممکن می‌کند.


پانویس‌ها:

[1]  لینک

[2] برخی از خرافه‌های طب اسلامی:

لینک اول

لینک دوم

لینک سوم

[3] فرانتس کافکا، پندهای سورائو، گزین‌گویه 26

3 Critchley, Simon. The Book of Dead Philosophers. New York: Vintage Books, 2008, pp. 86-87

[5] در قرآن در خطابی به پیامبر اسلام توصیه شده است که به پیروانش بگوید تا طبیعت را «مشاهده» کنند و در جستجوی حقیقت در آن باشند. شارحانی که بر حمایت اسلام از جستجوی علمی تأکید دارند، غالباً به این آیات اشاره می‌کنند. استدلال برای نشان‌دادن اینکه دینی فی‌نفسه علم‌دوست است، درست به اندازه استدلال‌هایی که آن را فی‌نفسه علم‌ستیز نشان می‌دهند، بیهوده است. برای نقد اجتماعی و سیاسی‌ علم یا دین، هر دو را باید در بستر روابط قدرت و اقتصاد سیاسی پشتیبان آن تحلیل کرد. نه علمِ ناب وجود دارد و نه دینِ ناب. اما این آیات شاید به کار تخریب تصویر یکدست از مسلمان‌ها بیایند. چرا که برای نمونه می‌توان گفت در طبیعت نگریستیم و دیدیم که هم‌جنس‌گرایی نه تنها در سرتاسر گونه‌های حیوانی رخ می‌دهد، بلکه بخش مهمی از روند تکاملی حیوانات بوده. پس بسیاری باید بتوانند با این مسئله کنار بیایند که در واقع مرزی «طبیعی» بین مسلمان و غیرمسلمان وجود ندارد، چرا که مسلمان یک هویت صلب با مرزهای اکید نیست و وجود مسلمان دگرباش، مسلمان عرق‌خور، مسلمان بی‌حجاب و غیره نیز واقعیتی بدیهی است.

[6]  برای نمونه، نگاه کنید به این مقاله درباره سایت «ترجمان»

[7] لینک

[8] Kennedy, Hugh et al. In Our Times: Al-Kindi, Radio Broadcast by BBC Radio 4, Thu 28 Jun 2012.

[9] برای دانستن بیشتر درباره دلالت‌های تکنیک و ماشین رجوع کنید به ترتیب به: نقد هایدگر بر تکنولوژی از خلال مفاهیم تخنه و پوئسیس در پرسش از تکنولوژی، محمدرضا اسدی، اندیشه معاصر، 1374؛ تبارشناسی ماشین از خلال ریشه یونانی آن،  mekhaneدر:

Raunig, Gerald. A Thousand Machines. Los Angeles: Semiotext(e), 2010.

[10]  لینک

[11] لینک

[12] لینک


در همین زمینه