در بخش پایانی گفتوگو با مصطفی تاجزاده، موضوع بخش پیشین یعنی چرخش گفتمانی چپهای مسلمان پی گرفته میشود.
همچنان که پیشتر گفته شد، تاریخ این گفت وگوی منتشرنشده به پنج سال قبل برمی گردد. انگیزه آن انجام یک پروژه دانشگاهی بود.
در بخش یک و دو، تاجزاده شرح داد که هممسلکان او در آستانه انقلاب زیر تأثیر چه جریانهایی بودند. این موضوع در بخش دوم با تمرکز بر روی علی شریعتی پی گرفته شد. در بخش سوم به چرخش فکریای که دیدگاههای همسلکان تاجزاده را دگرگون کرد، پرداخته شد.
در آستانه اصلاحات
امین بزرگیان: بسیاری از شما پس از برگزیده شدن موسوی خویینیها به ریاست مرکز تحقیقات ریاست جمهوری دردوران هاشمی به آن جا رفتید. به نظر میرسد هستههای منسجم اولیه آنجا تشکیل شد. چه کسانی آنجا بودند و در کدام بخش مشغول شدید؟
مصطفی تاجزاده: ما بخش علوم سیاسی بودیم. بهزاد نبوی مسئول پروژه بود و حجاریان معاون سیاسی آنجا. تو بخش ما آقاجری، سازگارا و آرمین هم بودند.
در مرکز تحقیقات به دلیل حضور بچههایی که اکثرشان از دانشکده حقوق و علوم سیاسی میآمدند طبیعتاً علوم سیاسی یعنی علوم دموکراتیک و توسعه سیاسی بسیارمهم بود. مثل علوم اقتصادی که بالاخره یک جوری طرف باید نسبتش را با توسعه اقتصادی و مکاتب اقتصادی روشن کند، ماهم دراین دوره سعی کردیم تا حدود زیادی تکلیف خودمان را با این پرسش مشخص کنیم که حکومت مطلوب چه نوع حکومتی است وبا چه سازوکارهایی؟
چه کسی شما را دعوت کرد؟
حجاریان. بالاخره من میدانستم همه بچههای چپ آنجا هستند و البته کسان دیگری مثل مهاجرانی هم بودند. یک حلقه دیگر هم داشتیم به نام کیان که آن هم باز همین بچهها بودند، به علاوه بچههای علاقمند به دکتر سروش. آن حلقه فقط حلقه ویژه سروش بود که خیلیها مثل من با رویکرد انتقادی در آن شرکت میکردند.
پس جلسات مجله کیان هم میرفتید؟
آره. من دبیرجلسات ویژه بودم. بحثهای دین ودنیای جدید که خصوصی بود. کدیور میآمد که نسبت به حرفهای سروش موضع انتقادی داشت. رضا تهرانی بود، سازگارا، آرمین، جلایی پوروبقیه.
جریان فکری منتقد شما درآن دوره چه جریانی بود؟
داوری و اطرافیانش بودند که معتقد بودند که ما در کیان داریم دین را تضعیف میکنیم. از یک سمت دیگر جواد طباطبایی با ما مخالف بود. الان است که طباطبایی میگوید آخوند خراسانی راه نجات کشور است، آن زمان به ما فحش میداد و میگفت اسلام به محض اینکه وارد عرصه سیاست شود استبداد را به همراه میآورد. الان میگوید هیچ کس فرهنگ غرب را به اندازه آخوند خراسانی نشناخت. روشنفکران ما نشناختند، مشروطه را فقط او شناخت. در واقع الان حرف او این است که اگر پروژه آخوند خراسانی ادامه پیدا میکرد، نجات ایران بود نه پروژه ملکم خان یا پروژهای که آقای آجودانی میگوید. حرفی که الان میزند، سال ۷۶ نمیزد. من شاگرد طباطبایی بودم، با او رفیق بودم، الان هم هستیم، ولی با او دعوا داشتم که تو نباید اسلام را اینگونه تقلیل بدهی. از این جهت آن وقت عین لنین بود. میگفت در دعوای بین این آخوندهای مرتجع و روشنفکران، روشنفکران خطرناک هستند. برای اینکه مرتجعین آنقدر در مناظره خرافات میگویند که میتوانی او را به یک سوت، بیرون پرت کنی اما این روشنفکری که حرفهای نو میزند، هزار بار مقابله با او خطرناکتر است. معتقد بود همه تان التقاطی هستید: مطهری، شریعتی، سروش. اسلام واقعی اسلام انجمن حجتیه است. الان میگوید آخوند خراسانی… خوب این یعنی تحولی ایجاد شده است.
بنابراین کسی بگوید تحولات فکری ما منشأش طباطبایی است، اولین سؤال این است که کدام طباطبایی؟ سال ۷۶ اصلاً موضع طباطبایی این نبود که الان هست. الان به شریعتی انتقاد میکند که تو چرا آخوند خراسانی را نمیشناختی و یک کلمه از او نگفتی، یعنی بیشتر از اینکه بگوید ایدئولوژی جامعه شناسی و. … بنابراین اگر فرض کن سال ۷۶ مثل سال ۵۷ یک حزب اصلاح طلب بزرگ راه میانداختیم و آقای خاتمی رییسش میشد، واقعاً نمیدانم از مثلاً یک میلیونی که میآمدند برای عضویت ثبت نام میکردند، چند درصدشان مینوشتند با کتابهای سروش وطباطبایی به اینجا رسیدیم؟ من تصورم این نیست. اگر چه مؤثرین اینها نوعشان با افکار سروش آشنا بودند وسروش کمکشان میکرد. ولی اگر هم کمک نمیکرد، یک مقاله ترجمه شدهای پیدا میکردند که با استفاده از آن ازدموکراسی دفاع کنند.
و دوم خرداد. جامعه وشما رسیدید به دوم خرداد.
دقیقا. جامعه هم مثل ما در طی فرایندی رسید.خاتمی اگر سال ۷۲ کاندید میشد، شک نکنید ۲۲میلیون رأی نمیآورد. اصلاً معلوم نبود رأی بیاورد.
یکی از نکات مهم در داستان ۲ خرداد شخصیت خود خاتمی است. خاتمی در دهه ۶۰ در اوج آن درگیریها به عنوان یک روشنفکر مطرح است، یعنی یک آدم آزادی خواه که کیهان را آن طوری اداره میکرد و مقابل مخالفینش میایستاد. آرمین ازارشاد استعفا داد، به خاطر باجی که آقای خاتمی به رسالت داد. آقای خاتمی فکر میکرد چون رسالت مخالف است باید چاپخانه بهش بدهد. آرمین اصولگرا بود و میگفت به همان میزان که به کیهان که طرفدار خودمان است میدهیم، به رسالت باید بدهیم. اما خاتمی میگفت نه این چون مخالف است، بیشتر بهش بدهیم. این مال سال ۶۱ است. خوب این فکر خاتمی است. نوع برخورد او با مسائل است.
خاتمی در طول ۲۰ سال، ۷۶-۵۷ واقعاً مسئله اش آزادی بود. وقتی چنین چهرهای میآید، هنرمندان میآیند. فرض کن اگر کس دیگری از بزرگان ما انتخاب میشد، نمیدانم چه اتفاقی میافتاد. چون سابقه همه ماها سابقه آزادیخواهی نیست و اکثرا انقلابی بودیم. اگر آقای خاتمی نبود، به نظرم آن موج راه نمیافتاد. هر کس میرفت زندگی خاتمی را زیر و رو میکرد میدید آدم دوست داشتنی است، نه اینکه با همه چیز او موافق باشد، اما این آدمی است که میشود به او اعتماد کرد. ببینید بهنود را میگرفتند، دادستانی اطلاعیه میداد که در خانه وی مشروب و پاسور و. .. بود. من نمیدانم آن شب بقیه چه کار کردند، ولی میدانم آن شب خاتمی خوابش نبرد. این را سقوط انسانیت میدانست. نکته اینجاست که پیغام ما در دوم خرداد یک چیز بود : ما اسلحه نداریم ومخالف حذف کردنیم.
خوب، اما جامعه برگشت. نه؟
قبول ندارم که ازارزشهای اصلاح طلبی ودموکراتیک برگشته باشد اما بر فرض که برگشته باشد، مهم این است که با اسلحه برنگشته.
پایان
بخشهای پیشین گفتوگو با مصطفی تاجزاده
چند تا حزب (بقالی) در ایران است؟
چند تا گروه عقیدتی (کله پاجه فروشی) در ایران وجود دارد؟
چند تا اقلیت مذهبی در ایران وجود دارد؟
چند تا زبان در ایران وجود دارد و چند درصد ایرانیها بر زبان فارسی مسلط می باشند؟
چند نفر ایرانی قانون اساسی را حتی یک بار که شده خوانده است؟
چند تا ایرانی در لحظه تصمیم گیری ،مصلحت عمومی را هم در نظر دارد ؟
چند تا ایرانی مالیاتش را بدون تاخیر پرداخت می کند و خدمات اجتماعی افرادیکه زیر
نظر و سر پرستیش کار می کنند را در الویت قرار میدهد؟
چند تا ایرانی وقتی به افرادی که مخالف او فکر می کند احترام می گذارد و وقتی به
اشتباه خود پی می برد از طرف مخالف عذر خواهی می کند ؟
من خودم یک بار قانون اساسی را کامل نخوانده ام ، مطلحت شخصی را در الویت قرار
می دهم، مالیات هایم را اگر بتوانم پرداخت نمی کنم ، به افکار دیگران احترام نمی گذارم ،
و به ضبان فارسی هم مسلت نیستم ، اول لرم و بعد ایرانی ، یک حزب شخصی دارم بنام
هیچ طلبان ، مسلمانم ولی نماز نمی خوانم و مجوز پزشک گرفتم که هر وقت روزه می گیرم
گرسنه ام میشه و دلم درد می گیرد، لذا روزه هم نمی گیرم.
ولیکن حالم به هم میخورد وقتی می بینم که آنهائيکه سر کار بودنند هیچ کاری نکردنند و الان
دارنند اراجیف میگویند.نه عزت و ناموس مردم براشون مهم است نه شکم مردم، نه آبروی آنها
و در خانه های چند صد متری زندگی می کنند و میخواهند شتر سواری کنند ولی دولا دولا.
لطفا عضو حزب هیچ صلبان بشوید .
رئيس حرب هیچ طلبان / 27 August 2011