بیست سال گذشت. بیست سال پیش در یک روز گرم تابستان؛ دکتر شاپور بختیار آخرین نخست وزیر دوران پادشاهی ایران با همراه جوانش سروش کتیبه ؛ توسط تیم سه نفرهی فریدون بویراحمدی، محمد آزادی و علی وکیلیراد که وزارت اطلاعات دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی فرستاده بود، در خانهاش در اطراف پاریس ترور شد. پیشتر انیس نقاش قصد ترور او را داشت که ناکام مانده بود.
روز شنبه ۶ اوت یا آگوست برابر با ۱۵ مرداد ۱۳۹۰، بیش از یکصد نفر از نزدیکان، یاران و دوستداران شاپور بختیار و گروهی از ایرانیان جوانی که اخیراً از ایران خارج شدهاند، در گورستان مونپارناس در مرکز پاریس در سالگرد بیستمین سال ترور وی گرد آمدند و یاد او را گرامی داشتند.
در این مراسم ابتدا دختر شاپور بختیار، فرانس بختیار، از پدرش گفت. فرانس بختیار در گفتوگوی ویژه با زمانه از بیست سال دوران سختی که بر او و افراد خانوادهی بختیار گذشته سخن گفت: همان طور که میتوانید حدس بزنید، بیست سال بسیار مشکلی بود. زمانی که من این خبر وحشتناک را شنیدم، در واشنگتن بودم. اصولاً آنجا زندگی میکنم. وقتی شنیدم، برادرم هم پیش من بود… دو روز بعدش رسیدیم پاریس. الان بیست سال میگذرد و انگار همین دیروز بود.
فکر میکنید چه چیزی از میراث دکتر بختیار باقی مانده در میان افکار مردم، بههرحال کسانی که شما با آنها برخورد میکنید؟
امیدوارم همه ادامه دهند خط پدر را. چون ایشان از اول حرفشان یکی بود تا آخر. دوستان خیلی خوبی دارند.
به یکی از قاتلین دکتر بختیار دولت فرانسه اجازه داد که به ایران برگردد. به نظر شما آیا این برخلاف قوانین فرانسه نبود؟
ایشان قرار بود ۲۰ تا ۲۵ سال زندان باشد که بود. بعد گفتند چون رفتار خوبی کرده آزاد میشود. من اصولاً از تمام این موضوع خیلی ناراحت شدم. مخصوصاً زمانی که یک گروگان داشتند و همان موقع داشتند عوض میکردند. این کار درستی نبود، درست همان موقع. حداقل میگذاشتند زمانی که این قدر واضح نباشد.
چند نفر از خانوادهی دکتر بختیار باقی ماندهاند؟
من خودم، برادرم پاتریک که در لسآنجلس است. یک برادر ناتنی هم دارم به نام گودرز. متأسفانه خواهرم و گیو برادرم را از دست دادم. خواهرم کمی مریض بود، ولی شوکی که به هر دو وارد شد، باعث شد که هر دو از این دنیا بروند.
دکتر رزمآرا جراح قلب در پاریس و یکی از یازده وزیر کابینهی سی و هفت روزه ی شاپور بختیار بود. او از دوران دوستی و همکاری طولانیاش با دکتر بختیار میگوید:
از اولین روز، حدود سال ۱۳۴۵ـ ۱۳۴۴، من با دکتر بختیار محشور بودم. ولی البته آن زمان، آن یکسال، بههرحال وارد هستید که تا چه حدودی من همراه این مرد بزرگ بودم، تا آخرین دقیقه، و بعدهم در پاریس.
شما زمانی که آقای شاپور بختیار قبول کرد که نخست وزیر شود در فرانسه بودید و…
من آمدم پاریس. چون میدانید، همسر من فرانسوی است و بچههایم اینجا بودند. رفتم ازش خداحافظی کنم. گفت در این موقع که وضع این طور است و قرار است بههرحال تغییراتی شود، احتیاج هست که تو باشی. گفتم من میروم و هر وقت که بفرمایید و تلفن کنید، من فوری میآیم. این بود که من آمدم اینجا و عید نوئل را با فامیلم گذراندم. روز ۲۹ دسامبر به من تلفن کرد که فوری باید بیآیی ایران. این بود که من فوری رفتم ایران. با این که دیگر هواپیمای ارفرانس هم جایی نداشت. رفتم پیش مدیرکل ارفرانس و استثناً یک جا به من دادند. من شب ۳۰ دسامبر رفتم به فرودگاه شارل دوگل و ۳۱ دسامبر رسیدم تهران و از مهرآباد تلفن کردم به دکتر. گفت کجایی؟ گفتم من آمدم. گفت فوری بیا اینجا که رفتم.
فکر میکنید دکتر شاپور بختیار یک صدای تنها بود در آن زمان، برای قبول چنین مسئولیتی؟ چون سیلی بهراه افتاده بود، این طور نیست؟
اولاً تنها بود. ولی باید بگویم که شجاعت و ارزش تاریخی این مرد در همین مطلب است که تنهای تنها با آن خیانتی که دوستان جبههی ملی کردند و از پشت به او خنجر زدند، او در آن شرایط قبول مسئولیت کرد. با این که میدانست عملاً امکان زیادی ندارد. همهمان میدانستیم. ولی این کار لازم بود انجام شود. اگر امروز ما میتوانیم این ادعا را داشته باشیم که این فاجعه خمینی هیچ گونه اصالتی نداشت، به علت همین قیام بختیار بود در مقابل این سیل خروشان.
فکر میکنید الان این بهار عربی که در آن کشورهای خاورمیانه اتفاق افتاده، میتوانست در ایران هم در آن زمان اتفاق افتد و همه چیز زیر و رو نشود؟
امکان داشت. ولی متأسفانه دو فرق داشت. یکی این که اولاً متأسفانه اکثریت آن مردم فریبخورده و عصیانزده گوششان به هیچ راهنمایی و راهحلی که آیندهی مملکت را تأمین کند ؛ نبود . بعدهم سیاست خارجی. خودتان میدانید که در رأس آن آمریکا تصمیم گرفته بود که نظام ایران را درهم کوبد. من قبل از این که بروم تهران، بختیار به من گفت برو این پیرمرد را ببین. وقتی رفتم آنجا، دیدم که نه. وضع یک چیز دیگری است. وقتی با این پیرمرد صحبت کردم، بعد آمدم به دکتر بختیار گفتم این آدم آدمی عادی نیست. مطالبی که میگوید، مطالب دیگری است و بعدهم تمام عوامل آمریکایی ازجمله رمزی کلارک مرتب آنجا نشسته بودند.
آیا مأموریت داشتید یا خودتان رفتید آیتالله خمینی را ببینید؟
بختیار به من گفت. وقتی تلفن کرد که بیا، گفت اگر میتوانی برو او را ببین که من همان روز ۳۰ دسامبر رفتم نوفلو شاتو. آنجا البته بساطی بود. بههرحال آن آیتالله اشراقی فامیل من را میشناخت، او فوری من را برد. این دستوری بود که بختیار به من داد.
نکتهی مهمی که در آن ملاقات بین شما رد و بدل شد یا آیتالله خمینی گفت چه بود . شما گفتید که بههرحال اوضاع دیگریست…
دو سه مطلب مطرح کرد. وقتی من رفتم، گفتم آیتالله میدانید که الان وضع مملکت خیلی مغشوش است، مردم در یک حال انتظاری هستند، مملکت کارش خوابیده، اعتصابات دارد مملکت را فلج میکند و تا زمانی که آیتالله قرار است به ایران تشریف بیآورید، بههرحال باید این مملکت کارش بگردد که برگشت با یک نگاه عجیبی گفت، هیچ نگران نباشید. من دستورات لازم را دادم و ایران جمهوری اسلامی خواهد بود، نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر.
یعنی همان موقع که در پاریس بودید؟
بله، همان زمان که من باز مطرح کردم که بههرحال آیتالله همه اینها بهجای خودش، ولی کار مملکت… گفت من که به شما گفتم. همه چیز را من دستور دادم. من باز گفتم، خب آیتالله تکلیف ارتش چه میشود؟ گفت من به ارتش دستور دادم. نگران آن هم نباش و پا شد. دیگر صحبتمان تمام شد.
آیا خاطرهای دارید از آخرین روزی که در هیئت دولت بودید؟
ما در طول این ۳۷ روز پنج هیئت دولت داشتیم. من عملاً هر روز و هر شب دکتر بختیار را میدیدم. آخرین باری که من با دکتر بختیار صحبت کردم، دو مرتبه یکشنبه ۲۲ بهمن بود که منتظر بود ساعت ۱۰ شورای امنیت مملکت تشکیل شود که منجر شد به آن بیانیهی خیانت فردوست و قرهباقی . ساعت ۱۲ که من مجدد تلفن کردم، گفت بله دیگر دولت وجود ندارد. من دیگر دکتر بختیار را ندیدم تا زمانی که من را بازداشت کردند، زندان رفتم و بعد از یکسال و خردهای در روز ۱۱ دسامبر ۱۹۸۰ من به طور محرمانه همراه با خانمم از مملکت از راه پاکستان آمدیم پاریس. اینجا به دکتر تلفن کردم. گفت کجایی؟ گفتم شارل دوگل هستم. گفتم بیا اینجا و من رفتم. دیگر با او بودم تا آخرین روزی که با او صحبت کردم. ساعت ۳/۵ سه شنبه ۶ اوت بود. درست یکساعت قبل از کشته شدنش.
خانم بهیه جیلانی از فعالان مدنی و سیاسی در پاریس هم از پیامی که در این مراسم خوانده شد میگوید:
بهیه جیلانی پیام من این بود که امروز ما در یک مقطع تاریخی قرار گرفتهایم که متأسفانه نه راه پیش داریم و نه راه پس و تنها راه ما، شاید تنها آلترناتیو ما همبستگی ملی باشد که ما امروز بتوانیم از تمام انرژیهای مثبتی که مخالف جمهوری اسلامی هستند، نیرویی بسازیم در مقابل جمهوری اسلامی. در این همبستگی ما خواهان این هستیم که عاری از هر نوع شعار سیاسی و شعار حزبی باشد و با کوچکترین شعار که همبستگی و جدایی اصول دین از حکومت میباشد، در رابطه با یک منشور ملی بتوانیم یک همبستگی بهوجود آوریم تا بلکه این همبستگی راه امید و نجاتی برای ایران باشد.
سیروس آموزگار از یاران نزدیک شاپور بختیار بوده، وزیر اطلاعات در کابینهی ۳۷ روزهی او. از او میپرسم:
بیست سال گذشت. حالا چه چیزی از افکار و میراث فکری شاپور بختیار باقی مانده؟
همه چیزش، همهی افکارش. دکتر بختیار یکی از نوادر آدمهاست در تاریخ که بعد از مرگش زندهتر شده. شما فکرش را بکنید تمام آن آدمها، حتی در همین جمعی که الان هست، آدمهایی هستند که در سال ۱۹۸۰ که من اینجا بودم، جزو مخالفین دکتر بختیار بودند. همینها. آدمهایی هستند که در کافهها ما باهم بحث میکردیم. ولی الان همهشان اینجا هستند. چرا؟ برای این که افکار این آدم زنده است و بتدریج نفوذ میکند. هیچ آدم درست بزرگی در دنیا نیست که افکار درست و بزرگش باقی نماند و نفوذ نکند. دکتر بختیار هم مثل همهی آنها. دکتر بختیار حالا ممکن است که از نظر جسمی معدوم شده باشد، ولی افکارش باقیست. الان کافیست شما از آدمهایی که از ایران میآیند بپرسید. ببینید که در ایران چه فکر میکنند دربارهاش، چه قدر دوستش دارند. چه قدر همه جا یادش میکنند. من اخیراً از یکی از دوستان که از ایران آمده بودم شنیدم که یک دخترخانم دانشجویی به پدر و مادرش در حضور یکی از آشناهای من پریده بود به شدت که شما چه طور توانستید آدمی مثل بختیار را کنار بگذارید و آدمی مثل خمینی را بچسبید. اینها چیزهاییست که همه باقی مانده، از تفکرات این آدم، از آزادمنشی این آدم، از فداکاری این آدم. همه چیز، همه چیز… به نظر من دکتر بختیار در تاریخ ماندنیست. هیچ تردیدی نداشته باشید. افکارش نیز بالاخره پیروز خواهد شد.
با سلام من با مشکلات فراوان سایت شما را در یافت کردم. این مطلبی را که می ن،یسم برای سایتهای چپ و راست هم فرستادم ولی کسی منتشر نکرد شاید هم بکنند. و آن اینکه در محله ی ما دیشب اعلامیه ای منتشر شده که در آن می خوانیم امروز کمونیستها فهمیده اند که شاه از این انقلابیون و اسلامیون کمونیستر بوده، سوسیالیستها فهمیده اند که شاه و حکومتش از این حکومت و این این اسلام مسلمانتر بوده، دموکراتها فهمیده اند که شاه از این حکومت و این انقلاب دمکراتتر و آزادیخواه تر بوده، و در پاین به روان دکتر بختیار که همه ی اینها را با هم داشته و برای آزادی همه ی اینها نگران بوده درو فرستاده اند. امضاء کنندگانش دانشجویان و چپی ها و سه روحانی و دو بازاری بوده اند. اگر وسیله پیدا کنم عکس سند را برایتان می فرستم. درود بر روان هوشیار بختیار.
شمایل روزگار / 13 August 2011