هرچند ایرانی‌ها به‌نوعی با فرهنگ انتظار عجین شده‌اند، اما هدف از طرح این بحث، تقلیل مبارزات سیاسی و اجتماعی به فرهنگ انتظار یا منتظر ماندن برای مرگ شخصیت‌های سیاسی و مردمی نیست، بلکه واقعیتی است که از تغییر نسل و دوره زیست یک فرد ناشی می‌شود. بدین معنا که چه بخواهیم و نخواهیم طول عمر هر فرد انسانی با هر ویژگی شخصیتی که داشته باشد روزی به پایان می‌رسد.

در ایران نیز بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی کماکان مردمی، بیش از شش دهه از عمرشان را سپری کرده‌اند و به دوران پایان زندگی‌شان نزدیک می‌شوند؛ به طوری که در طول سه سال گذشته نیز شاهد به‌سر رسیدن این دوران بوده‌ایم.

قدرت تنها به وجه اجرایی آن یعنی دستگاه‌های حکومتی محدود نمی‌شود. چه بسا قدرت واقعی و ماندگار برای دستگاه حکومتی بیشتر در میان مردم و قاعده هرم اجتماعی جریان دارد. حوزه عمومی یا قاعده هرم اجتماعی در برگیرنده حوزه‌های مختلفی است. یکی از این حوزه‌ها که نقش بسیار مهم و حیاتی دارد فرهنگ عمومی و زندگی روزمره است. حتی دیکتاتورترین حاکمیت‌های سیاسی نیز تلاش دارند بر بخشی از این حوزه مسلط شوند یا با استفاده از ابزارهای گوناگون، نمادهای این عرصه را دست‌کاری یا از ارائه برخی از نمادهای آن جلوگیری کنند. ارائه و بروز برخی از نمادها و عناصر فرهنگ عمومی و زندگی روزمره به دلیل خصلت توده‌ای بودن آن تهدید بزرگی برای حاکمیت‌های استبدادی قلمداد می‌شود. در مقابل همیشه جریان‌های سیاسی مخالف سعی دارند با همیاری و تقویت حوزه عمومی و تلاش در ارائه عناصر و نمادهای فرهنگ عمومی و زندگی روزمره حوزه عمومی را نمایندگی کنند. عناصر تشکیل‌دهنده فرهنگ عمومی و زندگی روزمره در قالب جنبشی غیر فعال و خفته، دارای پتانسیل سازمان‌یابی و «بسیج منابع» در لحظه‌های مهم زندگی روزمره است. در ایران نیز همیشه مخالفان یا اپوزیسیون (ساختاری و ساختارشکن) سعی داشته‌اند از این مجرا برای تجمیع آرای عمومی استفاده کنند؛ امری که در جریان پس از انتخابات 88 بروز یافت.

پس از تغییر ماهیت اعتراض‌های مردمی در روز عاشورای 88 و 25 بهمن 89 و متعاقب آن کاهش گستردگی جغرافیای اعتراض‌ها، همچنین سرکوب شدید مردم به عنوان مهم‌ترین کارگزاران حوزه عمومی، حکم‌های سنگین قضایی و عدم وجود برنامه‌ای مشخص از جانب اپوزیسیون و به دنبال آن انفعال ناخواسته حوزه عمومی، سبب شد این حوزه و کلیه عناصر آن از جانب مخالفان به فراموشی سپرده شود و به عبارتی کمتر به آن توجه داشته باشند و مخالفان در داخل بدون در نظر گرفتن آن‌چه از حوزه عمومی برمی‌آید، به چانه‌زنی از بالا روی آورند؛ امری که پس از تلاش اصول‌گرایان برای آماده‌سازی فضای انتخاباتی مجلس نهم در قالب بزرگ‌نمایی عده‌ای موسوم به «جریان انحرافی» و طرح بحث کمیته صیانت از آرا آغاز شد.

تا یک‌سال پیش چنین بحثی خط قرمزی بود که عبور از آن به منزله گناهی نابخشودنی تلقی می شد. در مقابل برخی از اصلاح‌طلبان به تاکتیک چانه‌زنی از بالا روی آوردند؛ به طوری که پیام چندروز پیش محمد خاتمی، رئیس جمهوری پیشین ایران فارغ از هرگونه تفسیر بدبینانه‌ای حاوی تلاش برای چانه‌زنی از بالا بود. چنین تاکید مشخصی بر «چانه‌زنی از بالا» از جانب اصلاح‌طلبان و زدوبندهای آغاز شده از سوی اصول‌گرایان به معنای به فراموشی سپردن حوزه عمومی و قاعده هرم اجتماعی است. هرچند اصول‌گرایان بر اساس آن‌چه خود بارها اعتراف کرده‌اند به حوزه عمومی، مشارکت حداکثری و اکثریت باوری ندارند، اما اصلاح‌طلبان، چه حکومتی و غیر حکومتی که همیشه ادعای کسب مشروعیت از بدنه اجتماعی و حوزه عمومی داشته‌اند، مدتی است که سیاست مبتنی بر حوزه عمومی را به امید فتح خاکریزی از ساختار حاکمیت کنار گذاشته‌اند تا بدان وسیله سیاست را میان مردم بازگردانند. چنین تلاشی به‌ویژه از جانب مخالفان، عجولانه و نافرجام به‌نظر می‌رسد، زیرا هنوز حوزه عمومی پتانسیل بالایی برای ارائه و نمایش قدرت دارد.

یکی از پدیده‌هایی که پتانسیل بالقوه‌ای در این مورد دارد مرگ و تشریفات پس از آن است که در فرهنگ عمومی و زندگی روزمره قابل طرح است. این‌که مرگ و پایان زندگی یک شخصیت سیاسی و فرهنگی چه تأثیرات روانی‌ای بر مردم و تحولات اجتماعی در یک جامعه دارد را بیشتر باید در حوزه روان‌شناسی سیاسی و انسان‌شناسی سیاسی جست‌وجو کرد، اما این پدیده سویه دیگری نیز دارد که فرهنگ عمومی و زندگی روزمره تعیین‌کننده ماهیت آن است؛ ماهیتی که در ساحت حوزه عمومی قرار می‌گیرد.
گاهی مرگ فردی که ویژگی و هویتی متفاوت دارد به پایان سلطه جریان سیاسی خاصی منجر می‌شود. گاهی نیز مرگ این افراد سبب انشقاق در فرآیندی سیاسی یا اجتماعی می‌شود. گاهی نیز دیده شده است که مرگ افراد مردمی و با هویتی ویژه، سبب آغاز جریانی اجتماعی و سیاسی نوین می‌شود. نمونه این افراد در تاریخ بشریت به وفور یافت می‌شود. در تاریخ ایران چنین پدیده‌ای وجود داشته است و این روزها نیز شاهد چنین رویدادهایی هستیم. مرگ شخصیت‌های مردمی در ایران امروز، پدیده‌ای است که تشریفات پس از آن ماهیتی دوگانه دارد. برای یکی «فرصت» و برای دیگری «تهدید»، «فوبیا» یا «هراس» تلقی می‌شود. به همین دلیل مسئله‌ای که در این نوشتار مورد ملاحظه قرار گرفته، چگونگی درک به تهدید/ فرصت بودن تشریفات پس از مرگ است؛ امری که در چهارچوب فرهنگ عمومی و زندگی روزمره مردم ایران قرار می‌گیرد.
مرگ شخصیت‌های سیاسی- اجتماعی و تشریفات پس از آن که بستر مناسبی برای اعتراض‌های مدنی است، نیازی به سازماندهی و تبلیغات گسترده ندارد. چون درعمق زندگی روزمره مردم جاری است به آسانی قابل دسترسی و جهت دهی است، اما متاسفانه استراتژیسین‌های مخالفان دولت آن را به فراموشی سپرده‌اند و به مثابه امری طبیعی که با تشریفات و مناسبات مرسوم به اتمام می‌رسد بدان نگریسته‌اند یا این‌که خود را در پی‌ریزی تاکتیکی مناسب برای استفاده از چنین پدیده‌ای ناتوان دیده‌اند. این در حالی است که حاکمیت این امر را به خوبی درک کرده است و آن را عاملی می‌داند که پتانسیل تبدیل به حرکت‌های اجتماعی از پایین را خواهد داشت.
ممانعت‌هایی که حکومت در جریان تشریفات و مراسم پس از مرگ، خصوصاً در سه سال گذشته انجام داده، نمایانگر آن است که مرگ شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی مردمی، هراس و نوعی فوبیا در ذهن حاکمان ایران می‌آفریند؛ به‌طوری که برخورد خصمانه در روز تشییع جنازه عزت‌الله سحابی با سوگواران حاضر در مراسم که به کشته شدن هاله سحابی منجر شد، ناشی از فوبیای مرگ نزد حاکمیت است. واقعیتی که جریان‌های سیاسی مخالف اهمیت آن را جدی نگرفته‌اند. تشریفات پس از مرگ در فرهنگ عمومی ایرانی‌ها اهمیت زیادی دارد؛ خصوصاً اگر مرگ شخصیتی، سیاسی، اجتماعی و مردمی در میان باشد.
مرگ و خصوصاً تشریفات پس از آن همچون پدیده‌ای اجتماعی و یکی از بخش‌های لاینفک زندگی روزمره گاهی سبب آفریدن جریانی اجتماعی می‌شود که در بعضی جوامع استبدادزده محملی است بر شکل‌گیری جریان‌های سیاسی. چنین امری در تاریخ معاصر ایران بسیار یافت می‌شود. حال چنین مرگی منتهی به کیفیتی مطلوب شود یا نه بحث ما نیست. آن‌چه مهم است وجه اعتباری و کارکردی عناصر فرهنگ عمومی است که بستری برای شکل‌گیری فرایندی سیاسی و اجتماعی است.

حاکمیت سیاسی در ایران عناصر تشکیل‌دهنده فرهنگ عمومی و ویژگی اعتراضی آن را به خوبی درک کرده و در تلاشی گاه موفق و گاه بازتولیدکننده شکست، سعی در دست بردن و دست‌کاری نمادهای فرهنگ عمومی آمیخته با اجبار اجتماعی داشته است تا بدین‌طریق کلیه منفذهای مخالفان را در پی‌ریزی اعتراض‌های گسترده ببندد؛ امری که در مراسم خاکسپاری آیت‌الله منتظری، ناصر حجازی و این اواخر نیز سحابی‌ها دیده شد و نشان داد که هیئت حاکمه و سیستم اطلاعاتی آن به چنین امری پی برده و درصدد جلوگیری و تغییر چنین نمادهای فرهنگی‌ای هستند. به طوری که هرازگاهی مرگ یک چهره سیاسی و فرهنگی به هراس و فوبیایی هولناک برای حاکمیت تبدیل می‌شود.

از سوی دیگر به‌نظر می‌رسد هیئت ائتلافی مخالفان حاکمیت کنونی در ایران این جنبه از فرهنگ عمومی و زندگی روزمره را به فراموشی سپرده‌اند و اهمیت آن را به خوبی درک نکرده‌اند یا این‌که تحت تأثیر عواملی همچون فضای مجازی به این امر مهم کمتر پرداخته‌اند. این در حالی است که چنین تشریفاتی با خلق ابتکاراتی هرچند ساده می‌تواند بستری مناسب باشد برای شکل‌گیری و تقویت آن‌چه شبکه اجتماعی عینیت محور می‌نامند. همچنین توجه به فرهنگ عمومی می‌تواند پایگاه جریان‌های سیاسی مردمی را در حوزه عمومی هرچه بیشتر تقویت کند و چه بسا در جریان چانه‌زنی از بالا نیز سبب شود تخم‌مرغ‌های بیشتری در سبد داشته باشی. از سوی دیگر دست یازیدن به فرهنگ عمومی و توانایی تأثیرگذاری بر آن می‌تواند سیاست را به مثابه امری پویا و شفاف دوباره به میان مردم بازگرداند. همچنان که حاکمیت سیاسی تلاش دارد هیچگونه منفذی را برای اعتراض باقی نگذارد، مخالفان نیز نباید از هرگونه فرصتی برای اعتراض و نمایش خود غفلت کنند.

از حوادث پیش آمده چنین برمی‌آید که هربار زمان مرگ شخصیتی مخالف و مردمی در ایران فرا می‌رسد، حاکمیت استبدادزده دچار هراسی کابوس‌وار می‌شود و از هر ابزاری برای جلوگیری از عینیت بخشیدن به تشریفات پس از مرگ به عنوان بخشی از فرهنگ عمومی، فروگذاری نمی‌کند. چنین مدعایی نیز در کشته شدن هاله سحابی در مراسم سوگواری پدرش قابل اثبات است. هر چند این پدیده به واکاوی بیشتری نیاز دارد و از حوصله این نوشتار خارج است، اما آن‌چه مهم و قابل تأمل می‌نماید فوبیای مرگ برای حاکمیت و به فراموشی سپردن پتانسیل اعتراضی تشریفات پس ازمرگ از جانب مخالفان است. شاید کشته شدن هاله سحابی در مراسم سوگواری پدرش عامل محرکی باشد تا مخالفان سیاسی دوباره به حوزه عمومی مراجعه کنند. این نیز می تواند در 22 خرداد خود را نمایان سازد.