ناصر غیاثی – جشنوارهی ادبیات ِ پن آمریکا با فراخوان برای توجه بیشتر به «سیارهی زمین» و با شعار «وطن و دوردست» در نیویورک برگزار شد. بیش از ۱۶۰ نویسنده از ۴۵ کشور در این جشنواره گرد هم آمدند تا دربارهی مفهوم «در وطن بودن» در جهان امروز بحث و گفتوگو کنند. ترجمهی گزارشی از این جشنواره را که در فرانکفورتر آلگماینه منتشر شده است، میخوانید:
روشنفکر در عرصهی اجتماع
سلمان رشدی از حکومت پاکستان میپرسد، چگونه اسامه بنلادن توانسته بود سالها و ظاهراً بدون جلب توجه کسی، میان مردم عادی پاکستان ساکن شود. او هر گونه ملاحظهی دیپلماتیک را کنار میگذارد و میگوید: «اگر پاسخی در خور ندهند، شاید زمان آن فرارسیده باشد که پاکستان را حکومتی تروریستی اعلام کرده و از جامعهی بینالمللی اخراج کنند.»
رشدی یکی از نخستین روشنفکرانی بود که پس از کشته شدن اسامه بن لادن حرف زد و این امری اتفاقی نبود. او بهعنوان یکی از سرکردگان پن آمریکا یکی از پر طول و تفضیلترین جشنوارههای ادبی جهان را که موضوع بحث آن نقش نویسنده در جامعه بود، باموفقیت برگزار کرد. هفتمین جشنوارهی صداهای جهانی ادبیات بینالمللی از شخصیتی نشان داشت که دستکم در آمریکا به گونههای در حال انقراض تعلق دارد: روشنفکر در عرصهی اجتماع.
آنگونه که رشدی به The Daily Beast، پرتال خبری نه چندان پرمایه توضیح میدهد، میخواهد همکاران ساکتش را وادار کند دوباره صدای خود را به عرصهی زندگی اجتماعی ببرند. به این منظور کنگرهی معروف پن در سال ۱۹۸۶ را به یاد آنها میآورد که میکوشید با قدرت هر چه تمامتر، از نیویورک در دنیا گرد و خاک به پا کند. کم مانده بود، رشدی بگوید: «چه دورانی بود!»
اخلاق ادبیات علیه بیاعتنایی بازار
اما داستانهای این شرکتکننده که خود را میان ستارههای ادبی جمع شده در جشنواره چون «جوانی در یک گوشه» احساس میکرد، کافی بود تا شنوندگان امروزش را در یک مالیخولیای نوستالژیک فروببرد. آن روزها آمریکا و جهان میخواست بداند سال بلو و نورمان میلر و نادین گوردیمر و چشلاو میلوز و آرتور میلر و گریس پالی و جان آپدایک و سوزان سونتاگ و گونتر گراس از چه حرف میزنند، چگونه میان فمینیسم و آپارتاید و دیگر مضامین آتشین عصر به هیجانآورترین بیراههها کشیده شدند و چرا خودبه خود با حرارت بحث میکردند.
در طول جشنواره یک روز کاری کامل اختصاص داده بودند که نویسندگان در این مورد تأمل کنند چگونه میتوان آن تاثیرگذاری گسترده را بار دیگر به وجود آورد. تونی موریسون، برندهی جایزهی نوبل که او هم سال ۱۹۸۶ در آن جشنواره شرکت داشت، ابتدا اظهار تأسف کرد که در زمانهی ما شهوت و جار و جنجالهای بیپایان، سرگرمی و سودجویی غلبه یافته است. او گفت، تنها چاره، ادبیاتی است که ریشههای اخلاقیاش را به یاد بیاورد و در برابر رسانههای شیفتهی جنجال متزلزل نشود. اما اینکه چگونه میتوان این مبارزه را به پیروزی رساند، به غایت مبهم بود. او غیر از باورش به قدرت کلمه چیز دیگری برای عرضه کردن نداشت. همچنین جیام تاماس که «غیرقابل چشم پوشی بودنِ «روشنفکر در عرصهی اجتماع» را با زیباترین رنگها توصیف میکرد، از دستش رفت به ما بگوید، خودش چگونه موفق شده، بار دیگر جامعهای را فتح کند که روز به روز بیتفاوتتر میشود.
اما دیل پک، یکی از پسرهای شرور ادبیات آمریکا و علاوه براین منتقد پرنفوذ ادبیات، کمی دقیقتر بود. او پس از نطقی آتشین و نفسگیر در مخالفت با بازار موجود، با ناشرها که زیر یوغ اقتصاد به سانسورچی تبدیل شدهاند و با آمازون کاسب اینترنتی که خود را دوست نویسنده جا میزند اما در حقیقت او را چپاول میکند، مدعی بود در عمل به نشانههای کوچکی از بهبود اوضاع پی برده است. او افق درخشان را تنها در اینترنت میدید، در کتابفروشیها و ناشرهای دیجیتالی که کار آنها را خود نویسندگان به دست گرفتهاند. نویدی برای فردا؟ خیر! «این جهان اکنون در مرحلهی پیدایش است.» شنوندگان، جان گرفته از اینهمه خوشبینی، شیفتهی این رؤیا نیز شدند که بعید نیست خیالبافی نویسندگان، حکومت و جامعه را تحت تأثیر قرار دهد.
عقاید یک بزدل
آرزوهای دانشجوهای جدی و ایدهآلیست ِ کالج ِتر و تمیز Bard چند شماره کوچکتر بود. آنها ابتدا ناقص بودن وطن گلوبالشان را در ذهن مرور کردند تا بعد از جمع نویسندگان بخواهند: «پس دربارهاش بنویسید!»
پیش از این هم در نیویورک معلوم شده بود که گفتن چنین چیزی در بعضی جاها آسانتر از عمل به آن است. نویسندهی چینی یان لیانکه فقط یک شوخی بسیار تلخ کرد: «اگر حقیقت را بگویم، کشورم مرا میکُشد و اگر حقیقت را نگویم مرا اینجا در ایالات متحده میکُشند.» اما با این وجود گفت، ۹۹ درصد ِ هموطنانش غم نان دارند، نه غم حقوق بشر. این را گفت تا باز هم نگران واکنش داخل کشور به این حرف باشد. آنگونه که او اعتراف میکرد، تکاندهنده بود: «خُب، من بزدلم.»
به همکارش لیاو ییوو که قرار بود کنار او بنشیند، اصلاً ویزا ندادند. به همین خاطر ژا ییانیینگ که بیدردسر با جت بین پکن و نیویورک رفت و آمد میکند، رشتهی بحث را به دست گرفت و گفت «از نظر چینیها علایق جامعه مهمتر از حقوق فردی است.» وی با وجود تمام شکستها و سرکوبهای فاجعهبار و با عنایت به قرنهایی که چین در موقعیتی ناعادلانه بهسر میبُرد، از پیشرفت سخن گفت و خطاب به شنوندگانی که به نظر میرسید، در خوشبینی او شریک نیستند، گفت: «امید را از دست ندهیم!»
فرزانگی بسیاری خاموش نشده است
به همان ترتیب که این برنامه یک برنامهی اعتراضی نبود، همانطور هم گفتوگو در مورد ویکیلیکس به طرز غریبی سطحی پیش میرفت. هم یان بوروما که در مورد همه چیز اظهار نظر میکند و هم گیرت لووینک، تاریخرسانهشناس ِ هلندی چیزی غیر از این برای عرضه نداشتند که «موضوع پیچیده است.» بوروما تأکید کرد شفافیت کامل قابل تصور نیست و هیچ حکومتی بدون امور محرمانه کارایی ندارد. لووینک بهعنوان نمونه، ستایش بسیار از فرزانگی بسیاری را ذکر کرد که در برخی جاها نمونهاش آن سیاستمدار آلمانی است که معلوم شد مقدار زیادی از تز دکترایش رونویسی بوده است. «اتفاقاً در دوران بحران اقتصادی که روزنامهنگاریِ افشاگر در آن بهسر میبرد، تلاشهای جمعی به صورت ویکیس اجتنابناپذیر است». با این وجود اما این توافق همگانی وجود داشت که در آینده شاهد افشاگریهای اینترنتی بیشتری خواهیم بود. اما قدرت حکومتی مطمئناً دست روی دست نگذاشته و تماشا نمیکند و مثلاً با اقدام به پخش اخبار دروغ مقابله به مثل خواهد کرد.
گسترهی بیپایان بحثها از تویتر و اِ – بوکز بگیر تا انقلاب در جهان عرب و فیلم ِ پژوهشی یورگن لت «Erotic Man» ادامه داشت. بله، جشنوارهی ادبیات حتی از درونمایههای واقعی ادبی نیز ابایی نداشت. در برنامه، چنانکه انتظار میرفت، «The Pale King» از داوید فوستر والاس در کنار داستانهای تازهی جاناتان فرانزن و سلمان رشدی قرار داشت. عدهی قلیلی آدمهای دقیق و معقول گرد هم آمده بودند تا جاناتان گالاسی ناشر، شاعر و مترجم برایشان بگوید، چگونه توانسته لئوپاردی را اینگونه دلربا به انگلیسی ترجمه کند. یوآخیم زارتوریوس همراه با جان آشبری سهماش را در انتقال تجربه در ترجمه ادا کرد اما این گالاسی بود که پس از آشبری تصویری جاندار از شکستها و پیروزیها و شادیها و یأسهای مترجم ترسیم کرد.
یک استاد قدیمی یک استاد جهانی را تحسین میکند
البته ستارهها هم حضور داشتند و هارولد بلوم از این نظر آدم را هرگز مأیوس نمیکند. گرچه وقتی او بسیار شکسته خود را به طرف صحنه میکشاند، پچپچهای سالن ِ Public Library را فراگرفت، اما این حاکم بلامنازع ادبیات آمریکا که هالهای از افسانه به دور او پیچیده شده، هنوز هم رأیاش را با آراستگی انکارناپذیری صادر میکند. این بار نوبت والت ویتمن بود که میان تمام نویسندگانِ چهارصد سال گذشته در نیم کرهی غربی بلوم مدال طلا را حق او بداند.
از نظر او قهرمان جهانی تمام رتبهها شکسپیر بود و هست و فالستاف او، بله خود زندگی است. ییتس از حفظ به افتخار رسید و گرچه گاهی جریان سیال ذهن بلوم حسابی پیچ و تاب میخورد، اما این یقین توانست ما را تا خانهمان همراهی کند که هنر مطالعه هرگز از بین نخواهد رفت که این هنر، از آنجا که در تنهایی انجام میگیرد بهآسانی از پس تمام شکلهای ارتباطی حال و آینده برمیآید. این میتوانست حُسن ختام زیبایی باشد اما اینکار رسماً به عهدهی وول سوینیکا گذاشته شده بود. این برندهی جایزهی نوبل نیجریایی، او نیز یک کهنهسرباز جنگ ادبیات نیویورک در سال ۱۹۸۶، پس از گپ و گفتی مطایبهآمیز به نتیجهای کم و بیش شبیه به بلوم و تونی موریسون رسید. اعتقاد او به کلمه اعم از گفتاری و نوشتاری و نمادین همچنان پابرجاست. کلمه دستهجارویی است که او پیروزمندانه در مبارزه با هر مستبدی سوار بر آن است.
عکسها (از بالا به پائین):
سلمان رشدی، تونی موریسون، برندهی نوبل ادبی و وول سویینیکا، برندهی نوبل ادبی نیجریایی
این ترجمه یک ویرایشِ خوب لازم دارد؛
گو این که نکات و مطایباتِ نویسنده ی متنِ اصلی را بشود به تخمین و گمان دریافت.
خلیل / 23 May 2011
خليل! ويرايش يعنی چی؟ چرا داری به بربچه های زمانه فحش ميدی؟ نوشتن درست و ترجمه ی دقيق و ويرايش متن در سايت زمانه تابوست،اصلاً فحش است.
کاربر مهمان / 23 May 2011