شهرنوش پارسی‌پور – گفتم که در دیدن و شنیدن درباره مجاهدین و چریک‌ها همیشه به یاد ماشین‌های ژیان و پیکان می‌افتادم. در مقطعی که پیکان به بازار آمد یک حس غریبی در جامعه پیدا شد. همه به هیجان آمده بودند و همه دل‌شان می‌خواست یک پیکان یا ژیان داشته باشند، اما همه با خشم و حالت انتقادی می‌گفتند این خودرو مونتاژی‌ست و صنعت تلقی نمی‌شود. رویای این که پیکان کاملاً دست ساخت ایرانیان باشد آنقدر شدید شد که عاقبت در دوره جمهوری اسلامی مقطعی رسید که پیکان کاملاً ایرانی ساخته شد. با این ماشین است که کارگر به معنای واقعی کلمه در ایران مفهوم پیدا کرد، اما مسئله به اینجاها ختم نمی‌شد. پیکان و در دنباله آن ژیان در جامعه این حس را ایجاد کرده بود که می‌توانم در ماشین خودم بنشینم و از شرق به غرب و از شمال به جنوب بروم. روشن است که در این میدان فراخی که من برای خود پیدا کرده‌ام حمل چند قبضه اسلحه نیز امکان‌پذیر است. این برداشت انسان را بسیار زیاد به یاد داستان بانی و کلاید می‌اندازد. می‌توان با ماشین به راه‌های دور رفت. می‌توان مسلح بود. می‌توان در عصر زیردریایی‌های اتمی و ناوهای هواپیمابر و ماهواره‌ها دچار این توهم شد که چند قبضه اسلحه یاکلاشنیکف نیز اسلحه به شمار می‌آید. این بانی و کلایدبازی در ایران بدبختانه ابعاد گسترده‌ای پیدا کرد. تا اینجا دو بعد از این داستان پیکان و ژیان روشن شده است. بعد خود را صنعتی دیدن و تحول کیفی و روحی کردن و کارگر شدن و از رویای پرستش کارگران حمایت کردن، و بعد دوم در پیکان خود احساس آزادی کردن و به این‌سوی و آن‌سوی رفتن و اسلحه‌بازی کردن. اما بعد سومی نیز هست که قابل تامل و بررسی ست: آیا نیروهای خارجی از مونتاز اتومبیل در ایران شاد بودند؟ من از اصطلاح نیروهای خارجی به‌طور مبهم استفاده می‌کنم و ترجیح می‌دهم از نیروی ویژه‌ای نام نبرم، اما آیا این مسئله در کشورهای همسایه ایجاد حسادت نکرده بوده است؟ و آیا در برخی کشورهای دیگر باعث این هشدار نبوده است که ایران دارد بیدار و آگاه می‌شود و از حالت قرون وسطایی خارج می‌شود و این به صلاح ما نیست؟


حالا یک کم مسئله را خودمانی‌تر بررسی کنیم. آیا ما با داشتن پیکان و ژیان یک کم هول نکرده بودیم و دچار این توهم نشده بودیم که حالا «هرکاری مجاز است»؟ آیا ما در طول تاریخ از محرومیت جنسی رنج نبرده بودیم و آیا راه حل مشی مسلحانه را از این روی برنگزیده بودیم که برای نوع جدید رابطه‌های‌مان راه حلی بیابیم؟ این حقیقتی است که زن و مرد در ایران در نظام ارباب رعیتی حق ارتباط آزاد نداشته‌اند. روشن است که برای رسیدن به یک حد مجاز ارتباطی کسی به اندیشه حمل سلاح بیفتد. بالاخره باید روشن بشود که ما ابزار جنسی نیستیم. بلکه فقط می‌خواهیم از حق طبیعی و انسانی خود برای داشتن ارتباط سالم با جنس مخالف بهره‌برداری کنیم. کسانی که باد به باد نیروهای مذهبی دادند از این راز اطلاع داشتند. آنها نخستین کاری که کردند تحریم رفتار جنسی میان زن و مرد بود. اخیراً کار این تحریم ها به جای باریکی کشیده است. نمی‌توانید سگ نگه دارید. سگ نجس است. این افراد «موذیانه» توجه ندارند که ایران یک جامعه کشاورزی است و کشاورزان با سگ زندگانی می‌کنند. تمامی موانع را جلوی پای ایرانی‌ها گذاشتند تا به قدرت برسند. اما باز با گفتن این حرف‌ها قصد دفاع یا نکوهش از مجاهدین را ندارم، فقط می‌دانم که اصل خون این جریان را به هم پیوند داده است. منتهی شک نیست که جریان‌های چریکی در ایران صدمه جبران‌ناپذیری به مسیر رشد ایران زده است. در عصری که غرب به سرعت الکترونیکی می‌شد ما در چهارچوب مکانیسم حرکتی پیکان و ژیان باقی ماندیم. ما دچار یک توهم بزرگ شدیم که جوانی ما و نسبت سواد ما به جامعه مادر به ما حق می دهد که سلاح به دست بگیریم و به جای همه تصمیم بگیریم.

امروز اما بخشی از مجاهدین در عراق دچار گرفتاری دردناکی شده‌اند. من به عنوان یک ایرانی از این داستان در رنج هستم. به اشتباهاتی که مجاهدین مرتکب شده‌اند واقفم، اما از نسبت درنده‌خویی و بی‌رحمی و سفاکیت جمهوری اسلامی نیز آگاهی دارم. معتقد هستم که دستی نامرئی مجاهدین را به عراق رانده است، و البته این پاداش کسانی است که روی یک پا می‌ایستند. انتخاب رئیس‌جمهور از جانب این گروه اشتباه محض بوده است، اما کشتن ده‌ها تن به این جرم کار بسیار غیر قابل بخشایشی است. جداً باور دارم که جهان باید به مجاهدین در محاصره عراق پناهندگی بدهد. آنها بیش از حد رنج کشیده‌اند و منطقی است که باقیمانده عمر خود را در آرامش به‌سر ببرند. روشن است که عصر جنگ‌های چریکی و مشی مسلحانه به سر آمده است. حالا همه ما از دید ماهواره قابل رویت هستیم. هرگاه به جایی تلفن می‌کنیم نام و نشانی‌مان روی صفحه تلفن ظاهر می‌شود. تازه این نخستین گام‌هاست. به‌زودی بناست که در مغز همه ما یک سلول الکترونیکی کار بگذارند تا افکارمان به صورت شفاف بر صفحه مونیتور ظاهر شود. دیگر نمی‌دانم در چنین دنیایی چهارهزار مجاهد چه خطری برای چه کسی ایجاد می‌کنند؟ البته افرادی را دیده‌ام که کینه شتری نسبت به مجاهدین دارند و حاضرند آنها را با چنگ و دندان پاره کنند، اما من شک ندارم که جامعه ایران نسبت به این گروه نیز تسامح و تساهل دارد. به سهم خود از جهان می‌خواهم که جایی به مجاهدین اردوگاه اشرف بدهد. من به سهم خود می‌توانم تعهد کنم که آنها خطری برای هیچکس ایجاد نمی‌کنند. بر روشنفکران ایران فرض است که مسئله مجاهدین را بدون تعصب مورد بررسی قرار دهند. این جریان نیمه‌روستائی- نیمه‌شهری باید در معرض نور قرار گیرد. این حالت قرنطینه که آنها پیدا کرده‌اند به صلاح جامعه نیست. مجاهدین فرزندان مردم ایران هستند. نبوی نوشته بود که هرکس به مدت پنج دقیقه در زندگی‌اش مجاهد بوده است. اگر این حرف بهایی داشته باشد باید به این فکر بکنیم که به خاطر آن پنج دقیقه‌ای که مجاهد بوده‌ایم مسئول جان این افراد هستیم.

باز تکرار می‌کنم که من هرگز در زندگی‌ام مجاهد نبوده‌ام، اما اعتراف می‌کنم از زمان حمله به اردوگاه اشرف آرامش من نیز به هم ریخته است. به یاد روزه‌های بلند مجاهدین می‌افتم که در زندان تقریباً همیشه روزه بودند. یکی از زندانیان چپ‌گرا به من گفت که آنها تمرین گرسنگی می‌کنند. یادم هست که آن موقع از دست مجاهدین خشمگین می‌شدم. امروز اما متوجه می‌شوم که آنها تبلور رویاهای بخشی از جامعه ایران بوده‌اند. بیایید همه با هم برای آن که مجاهدین خلق از این گرفتاری به درآیند همکاری کنیم، و بیایید همه با هم به بررسی مسئله مجاهدین بپردازیم. به راستی ما چقدر در راندن آنها به سوی مشی مسلحانه مقصر بوده‌ایم؟ چقدر رویا دیده‌ایم که نیرویی را برابر نظام شاه یا آیت‌الله مستقر کنیم؟ حتی اگر یک روز یا حتی یک ساعت چنین رویایی در ذهن ما وجود داشته است در برابر مجاهدین مسئول هستیم. آنها بخواهید یا نخواهید فرزندان ما هستند. فرزندکشی دیگر بس است. باید راهی برای نجات آنها پیدا کنیم حتی اگر آنها انگشتان خود را به علامت پیروزی بالا بیاورند بازهم ما موظف هستیم به آنها یاری برسانیم، نه برای آن که بر عقاید خود پافشاری کنند، بلکه برای آن که آنها در این لحظه از تاریخ نیازمند کمک هستند. اگر ما بخواهیم آنها نجات پیدا خواهند کرد، اما اگر نخواهیم همه آنها از میان خواهند رفت. چون اصل خون بر آنها غلبه دارد و از مرگ دیگر نمی‌هراسند. باور کنید گناه مرگ آنها به پای ما نوشته خواهد شد. ما درعین حال باید میدان گفتمانی را با آنها بگشاییم. سال‌هاست که باهم حرف نزده‌ایم و این باعث کدورت می‌شود. پس با هم حرف بزنیم. راهی باز کنیم برای ارتباط مجدد. برای این که این کار را بکنیم ابداً مجبور نیستیم سیاسی باشیم. تنها کافی‌ست به انسانیت بیاندیشیم.

بخش نخست