نوروز ـ آیین کژنادیسیده
آیین به مثابه یک کنش اجتماعی همان برگزاردن جشن است؛ جشنی که موسیقی و رقص از ملزومات اصلی آناند: جشن سپاس، جشن شُکر و جشن بزرگداشت و جشنهای دیگری که به گونهای نمادین از طریق رقص و موسیقی حیات اجتماعی و حتی نهانی پیدا میکنند و بیش از هر چیز در راستای ستایش نیروها و رانههای زادآوری و زادناند.
آیین قرار است که نیروهای انسانی را به نیروهای کیهانی و طبیعی پیوند زند و نیروهای کیهانی و طبیعی تنها زبانی را که درک میکنند زبان موسیقی و رقص، و به تعبیرِ دیگر، زبان جشن و شادمانی است. همین که رقص و موسیقی به کنار رود، پلِ آیینی ـ ارتباطی انسان با نیرویهای طبیعیاش و نیز با نیروهای طبیعت ـ که به خطا به نیروهای فراطبیعی تعبیر میشوند ـ شکسته میشود و آیینْ کارکردِ آیینی خود را از دست میدهد و از این بدتر، به ضد آیین بدل میشود: به ضد موسیقی و رقص، به ضد جشن: به آیین سوگواری!
در واقع جشنْ بدون رقص (و در نتیجه بدون موسیقی) امکان ندارد که به جشن بدل شود. از این رو، هر آیینی که نافی و چهبسا مخالف جشن به مثابه رقص و موسیقی باشد، ضد آیین است اگرچه حتی آن را کل یک جامعه آیین بپندارد و بنامد!
راست این است که آیین از همان سرآغاز نیز نمیتوانسته جز رقص بوده باشد و هر کجا هم که آیین همان رقص یا آمیزهای از رقص و موسیقی نباشد، باید پذیرفت که دیگر کارکرد آیینیاش را از دست داده و بیش از آن که در راستای زندگی و زایایی و شادخویی و شادخواری باشد، مداح و مدیحهسرای نیروی هراسآور و نابودگر مرگ و نیستی شده است.
جشن که آمیخته رقص و موسیقی است، رهاییبخش است اما آیینِ دگردیسیده به سوگواری، همه چیز را در خود تُرنجیده و در هم فشرده و فسرده میکند و قابلیت رهاییبخشی آیین را از دست میدهد. جشن با طبیعت سر آشتی و سازگاری دارد و سوگواری اما قهر و کینه و غضب و ناخوشی و در نهایت در خود خزیدگی و خمودگی و پریشانی را در جامعه میگستراند و افراد را آماده تهاجم و تخریب و تخطئه میکند.
صریحتر بگویم؟ ـ سوگواری آیینیست کجدیسه شده. جشنیست تباه شده و زوال یافته حتی زمانی که آن را آیین یا آیینهای سوگواری مینامند و نوروز هم از این رو، همچنان با شکوه و خواستنی است که ریختار و ساختار آیینی خود را از دست نداده است چرا که بیش از هر چیز دیگر هنوز یک جشن است: جشنی که اگر چه همه امکانهای آیینی خود را نمیتواند آشکار کند اما همچنان از پس زمانهای دراز در راه آیینی خود گام برمیدارد و در همین راه نیز بیش از هر آیین دیگرِ ایرانی به رقص و موسیقی میدان میدهد و به شادمانی فرصت جولان.
نوروز ـ ورای منافع طبقاتی
در فرهنگ و جامعه ایرانی ترویج و تأکید بر آیینها و سنتها اغلب ابزار بهرهگیری طبقات حاکم است و اصولاً منافع آنان را تأمین میکند. یعنی وقتی که کسی میگوید: این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگاه داشته است ـ از دید جامعهشناسی باید بدین گونه درک شود: مناسکِ سوگواری که در ماههای محرم و صفر برگزار میشوند، بزرگترین و اصلیترین عامل بقای طبقاتی گروهی خاص در جامعه ایراناند: آنها از این طریق نه تنها مشروعیت اجتماعی و فردی که توان اقتصادی خود را نیز تأمین میکنند: توانی که ضامن نفوذ و سیطره آن گروه یا طبقه خاص بر هستی اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی است.
اما نوروز تنها آیینی است که در پس آن نه منافع طبقهای خاص که منافع همگانی تأمین میشود و این یک استثنا در میان آیینهای ایرانی است. آیین نوروز، ایرانی از دست رفته را بازنمایی میکند: ایرانی را که هنوز ایران نامیده نمیشد و نیز ایرانی را که در آن هر قوم و اقلیتی میتواند به زبان تکین فرهنگی خود سخن بگوید و در همان حال خود را بیگانه و رانده و مطرود احساس نکند.
آیینها یا همان جشنها بیتردید از آن رو پدید آمدند تا انسانها را از نسیان و فراموشی برهانند و هر باره «زندگی» و زادن و زادآوری را به یاد آنان بیاورند اما آنها همچون بسیاری دیگر از آفرینههای بشری به مرور زمان کژکارکرد شدند، یعنی به قطب مخالف خود فرو کاستند. در ایران هم همین سرنوشت در انتظار بسیاری از آیینها و مناسک بود: آنها تحریف شدند اما ساز و کار جشن نوروز به مثابه آیین چنان بود که تن به چنین تحریفی نداد و آن رابطه بنیادیناش را با زندگی و شور زندگی حفظ کرد.
با این همه، در حاشیه برگزاری آیین نوروز رفتارهای اجتماعیای در زندگی روزمره ایرانیان فراگیر میشود که از آموزههای آیین نوروز بسیار به دور است اما این دور رفتنها نیز هرگز نتوانسته نوروز را از ریخت نخستیناش بیندازد و آن را به آیین و نمایش سوگ بدل کند. میان خودمان باشد: نوروز آن بخش از «ما»یِ ایرانی است که نه هرگز تن به مسلمانی داد و نه هرگز در دام شیعهگری افتاد!
نوروز ـ سنتی علیه سنت
نوروز سنت است اما سنتی که به برگزارکنندهگانش میآموزد: نو و نوین باید بود و نباید از مناسکی پیروی کرد که با زندگی و ذهن نوین ناسازگارند: نوروز یعنی آمادگی دائم برای پذیرفتن چیزها و اندیشههای تازه! یعنی نو شدن دمادم! ـ یعنی ترجیح «شدن» به «بودن و ماندن» در یک وضعیت تغییرناپذیر! ـ آری، نوروز سنت است اما سنتی که ضرورت نو شدن و نونوار شدن را به یاد انسان میآورد نه خلاف آن را! «نوروز» آیین و سنتی استثنایی در فرهنگ و جامعه ایرانی است: بادی است که اگرچه از خلال آیین و سنت بر ما میوزد ـ اما راه را نمیبندد و بیش از آن که در امتداد منافع فرد یا گروه یا قومی باشد در امتداد زندگی است: آری گویی به زندگی است: نوروز آن فرشته تاریخ ایران است که از قعر زمانهای از دست شده هر باره فراز میآید و آینده مردمان ایرانی را چونان امیدی از دست رفته دوباره کف دستشان میگذارد.
نوروز به مثابه جشن تنها جشن و آیین شادیآور ایرانی است که اینک قرنهاست یکتنه در برابر تاریخ تعزیتی و به ویژه در برابر آیینهای سوگواریِ این جامعه که بر همه امور آن چیره آمده، مقاومت میکند و چونان سوسوی چراغی است که خود را برمیافروزد تا بلکه ما را چونان مای فراموش شده به یادمان بیاورد. ـ نوروز اگر میتواند چراغ راه باشد هم از آن روست که آن تنها لمحهای از زندگی ایرانی است که از ژرفنای آن صدای زنان و مردان ستمدیده ـ به رغمِ میلِ حاکمان ـ در گوشها طنینی میافکند و هر ساله در گوش ما آواز میخواند: به یاد آر! از شمعِ مُرده یاد آر!
هر آنچه که به مذاق نظام حاکم خوش نمیآید: آتشافروختن، شادمانه زیستن، در زمره اقلیت بودن، زن بودن، دگرسان بودن، مطرب بودن، زندیق بودن، شراب نوشیدن، بهایی بودن، یهودی و گبر و ترسا بودن … اینها همه بخشی از آیین یا همان جشن نوروزند!
نوروز تنها آیین کهنی است که در جامعه ایرانی از فراز تبعیضهای دینی و اعتقادی و نژادی برمیجهد و همه مردمان ساکن در این سرزمین را گرد هم میآورد و جشنی است که حتی دورترین اقوام همسایه ایران را نیز بر سر سفره خود مینشاند و ناناش میدهد و دین و نژادش نمیپرسد! ـ و همین آشکار میکند که جشن نوروز به راستی سنتی راستین و انسانی است: سنتی که بر خلاف داعیه حاکمان و قلم بهمزدانشان، نه رسم و قاعده یک زندگی یکنواخت و کسالتبار که باید تا ابد تکرار شود که روش به یاد آوردن و طریق شنفتن صدای بیصدا شدهگان است و پژواک صدای مردان و زنانی است که زبانشان را از حلقومشان بیرون کشیدهاند و نیز رستاخیز محذوفان و مطرودانی است که در هر نوروز برمیخیزند و ناکرده زندگی خود را از سر میگیرند!
خلاصه، نوروز به مثابه سنت، ندای گذشتهای است که از ما میخواهد او را از غم، از تنهایی، از سرکوب، از شکنجه و از مرگ آزاد کنیم؛ همان گذشتهای که از دنیای کنونی ما جا نمانده بلکه از آن رانده شده است: نوروز مطرودان، کشتهشدهگان و خوارداشته شدهگان و منع شدهگان را در خود نهان میکند تا سیلاب فراموشی از خاطرها و خاطرهها نروبدشان؛ تا در نوروزان و شادروزان، مردمان آینده آزادشان کنند و به زندگی بازشان گردانند.
من دو-سه کامنت تکمیلی برای مطلب طولانی ام دارم/ چون تهمت ها اداهاهی شده وباید مقصل پساخ داده شود/در جواب ادعاهای یی در تریبون زمانه شده/ من محل مناسبی انتخاب کردم در بهخش/تاسفنه سایت شما اجازره درج کامنته ای انتهایی نمی دهد/ لقط کنید. با ازادی بیان اختارم بگذاردی و پساخ من را که طرفدار ایبرال دکراسی و خواننده دیرنه شما هستم درج کنید/ این حداقل توعی است که از شمادارم درباره ازادی بیان و حمیات لیبرال دکراس یخواهان، که سایت شما شهر شده به حمایت از ماها
https://www.radiozamaneh.com/330682
ایرانی پور / 20 March 2017
کژدیسیده یا کژنادیسیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کرمانی / 22 March 2017
بی نظیر بود . بهترین مطلبی که راجع به نوروز خواندم
هنرمند / 02 April 2017
یکی از زیباترین معنای نوروزی که تا به امروز در مورد فلسفه ایین نوروز خوانده ام / صد آفرین دکتر صباحی و مرسی از عمق پژوهش شما .
سیامک / 29 March 2021