م. نیکزاد – مفهوم امروزی روشنفکر و هم‌چنین واژه آن (انتلکتوئل) از دل «ماجرای دریفوس» برآمده است.«ماجرای دریفوس» در سال‌های پایانی سده نوزده روی داده که طی آن یک فرانسوی یهودی‌تبار به نام دریفوس به وطن‌فروشی متهم و بی‌مدرک کافی با تحقیر تبعید می‌شود و پس از ۲۰ سال بی‌گناهی‌اش اثبات می‌شود.

«ماجرای دریفوس» فرانسویان را به دو دسته دریفوسی و ضد دریفوسی بخش کرد و خود به یکی از جنجالی‌ترین بحران‌های جمهوری سوم فرانسه تبدیل شد.ضد دریفوسیان بیشتر ارتشیان بودند و به دنبال‌شان جناح راست ملی‌گرا و هم‌چنین نژادپرستان فرانسوی و از سویی کلیسا و مذهبی‌ها. ایشان خیانتکاری دریفوس را به خاطر تبار و دین یهودی‌اش بدیهی می‌دانستند و می‌کوشیدند با برانگیختن احساسات مذهبی و ملی مردم، جامعه را همراه خود کنند.

دریفوسیان اما محاکمه دریفوس را توطئه بخشی از ارتش می‌دانستند و خواهان بازنگری در حکم بودند. آنان بر این باور بودند که ضد دریفوسیان به خاطر پیشداوری‌های مذهبی و نژادی چشم‌شان را بر حقیقت بسته‌اند. گفتنی است که بیشتر دریفوسیان از نویسندگان و هنرمندان نامی دوران بوده‌اند، هم‌چون مارسل پروست و آناتول فرانس.

در این میان اما نام امیل زولا بیشتر از دیگران با ماجرای دریفوس گره خورده. او در نامه سرگشاده‌ای با نام «متهم می‌کنم!» از دریفوس پشتیبانی کرد و به خاطر همان نامه در دادگاهی جنجال‌برانگیز به یک سال زندان و پرداخت جریمه سه هزار فرانکی محکوم شد.

پس از آن بود که جمعی از هنرمندان و نویسندگان و اندیشه‌گران فرانسوی از زولا پیروی کردند و در پشتی از او و دریفوس نامه‌ای سرگشاده نوشتند با عنوان: «نامه روشنفکران».

«نامه روشنفکران» نخستین نمود واژه‌ی روشنفکر در این معنی نوین است. پس از گذشت نزدیک به ۱۲۰ سال و ارائه تعریف‌های گوناگون از روشنفکر هنوز بر این اصل بنیادین تاکید می‌شود که روشنفکران (هم‌چون زولا و همراهانش) کسانی هستند که در برخورد با مسائل پیشداوری‌های مذهبی، سنتی، خرافی و نژادی را کنار می‌زنند و با تکیه به عقلانیت موضع می‌گیرند.

امروزه به کمتر مسئله‌ای برمی‌خوریم که به اندازه هم‌جنسگرایی باعث صف‌آرایی آشکار انگاشت‌های سنتی، دینی، خرافی و حتی نژادی در برابر عقلانیت و بازوهایش (علم، منطق و اخلاقیات انسانی) شده باشد.

علم نوین همجنسگرایی را گرایش طبیعی انسان به انسان شناخته و بر پایه این شناخت اخلاق نوين همجنسگرایی را بیرون از حوزه خوب و بدِ اخلاقی می‌داند و از سوی دیگر تحقیر و سرکوب و آزار و کشتار همجنسگرایان را محکوم می‌کند. پرسش این‌جاست که اگر کسی در این صف‌آرایی آشکار طرف مذهب سنتی و خرافه‌های مردسالار بایستد می‌تواند روشنفکر نامیده شود؟

کسی که با وجود اعدام و سایه همیشگی طناب دار بر سر همجنسگرایان و آزار و تحقیر آنان توسط بخش سنتی و مذهبی جامعه همچنان به «حق‌خواهی هم‌جنسگرایان» با تردید می‌نگرد چطور؟

تردید به چه؟ به این که انسان حق دارد بر اساس طبیعت‌اش رفتار کند یا نه؟ یا به این که اگر گروهی زندگی انسان را به خاطر طبیعت‌اش به خطر انداختند، حق دارد در برابرشان بایستد یا حق ندارد؟

کسی که در برابر تبعیض و کشتار گروهی از مردم سکوت می‌کند چطور؟ می‌توان روشنفکر نامیدش؟ یا کسی که آزار و اذیت این گروه را چندان مهم نمی‌داند و چماق دیگری بر سرشان می‌کوبد که: «حالا زمان‌اش نرسیده شماها حق زیستن خود را طلب کنید، از شما واجب‌تر هم هست. بروید ته صف و فعلا بمیرید و دم نزنید»؟!

در میان گروهی از ساکنان بومی قطب شمال آیینی رواج دارد که در آن جهت راست مقدس دانسته می‌شود و جهت چپ اهریمنی. پیروان این آیین کودکان چپ‌دست را اهریمن‌نژاد می‌دانند و زیر یخ غرق‌شان می‌کنند.

اگر یکی از این بومیان به جهان مدرن پا بگذارد و علم و فلسفه بیاموزد اما چشم‌اش را بر این واقعیت علمی ببندد که چپ‌دستی طبیعی است، و فرزند چپ‌دست‌اش را خفه کند، آیا می‌تواند خودش را بر پایه علم و فلسفه‌ای که آموخته روشنفکر بداند؟ اگر با وجود دانستن این واقعیت علمی در برابر کشتار چپ‌دستان سکوت کند چرا که می‌پندارد بومیان قطب شمال مشکلات مهم‌تری دارند، چطور؟

آیا بر پایه واقعیت‌های علمی، نمی‌توان باورهای خرافی آن بومیان درباره چپ‌دستی را با باورهای خرافی مذاهب سامی درباره‌ی همجنسگرایی همانند دانست؟ و رفتار آن بومی قطب ‌شمال فرضی را با رفتار امثال کدیور و سروش؟

شاید هم کدیور و سروش در این جای کار با سردمداران جمهوری اسلامی هم‌داستان‌اند که «علم تا جایی اعتبار دارد که برخلاف عقاید من حرفی نزند»!

اگر چنین است توصیه می‌کنم یک بار دیگر ماجرای دریفوس و رفتار سرنمون‌های روشنفکری هم‌چون زولا را وارسند و خود را و روشنفکربودگی خود را.