اکبر گنجی − عدالت مفهومی فرادینی است که همیشه به عنوان یکی از آرمان‌های اصلی انسان‌ها مطرح بوده است. این مفهوم،از ابتدأ در معنای واحدی به کار نرفته و اکنون نیز نظریه‌های متفاوتی درباره‌ی آن وجود دارد که به عنوان مدل‌های رقیب به پیکار ادامه می‌دهند.

یکی از مهمترین ملاک‌های انتخاب یک ایدئولوژی،آئین یا دین، عدالت است. معتقدان به هر آئینی، آئین خود را عادلانه به شمار می‌آورند. مسلمان‌ها نیز همچون پیروان دیگر ادیان، براین باورند که دینشان عادلانه است.اما اینک دین آنان از سوی خداناباوران و گروهی از پیروان دیگر ادیان به ناعادلانه بودن متهم شده و می‌شود. از سوی دیگر، بسیاری از نواندیشان دینی، احکام فقهی کتاب و سنت معتبر را امروزه دیگر عادلانه به شمار نمی‌آورند.

مقاله‌ی حاضر با چنین مسائلی درگیر است. این مقاله در چهار بخش تقدیم خوانندگان می‌شود.

از اهمیت عدالت در قرآن آغاز خواهیم کرد.

سپس به معنای عدالت قرآنی خواهیم پرداخت.

در گام بعد با این پرسش رویاروی می‌شویم که آیا اسلام دینی عادلانه است.

نظریه‌های گوناگون را طرح و نقد خواهیم کرد.

آن گاه درک خود را از مفهوم عدالت در جهان گذشته و قرآن عرضه کرده و به نقد یک نظریه ی مهم در عادلانه قلمداد کردن اسلام خواهیم پرداخت.

در نهایت، مقاله را با راه برونشویی برای اسلام سازگار با عدالت در جهان امروز پایان می‌بریم.

۱- طرح مسأله: درباره ی اسلام به انواع شیوه‌ها می‌توان داوری کرد:

الف- آیا مدعیات صدق و کذب بردار اسلام (اعتقادات) صادق‌اند و دلایل موجهی برای تأیید صدق آنان وجود دارد؟

ب- آیا اسلام دینی اخلاقی است؟

ج- آیا زیست مؤمنانه ی اسلامی راهگشای تجربه‌های دینی است؟

د- آیا احکام و فرامین فردی و اجتماعی و سیاسی اسلام عادلانه‌اند؟

مقاله‌ی کنونی ناظر به آخرین موضوع/پرسش است.

دایره ی بحث محدود به “احکام غیر عبادی” و “انسان شناسی” ای است که متکای آن احکام و فرامین اند. به “قرآن” و “فهم/قرائت/روایت” مومنان از قرآن نظر می‌افکنیم. از میان مفسران، بیش از همه به دو مفسر معتزلی و اشعری، زمخشری و فخر رازی، استناد خواهیم کرد. آن دو به دوران ماقبل مدرن تعلق دارند. مدرنیته و پیامدهایش آنان را به درد سر نینداخته است. آنان به “جهان مفهومی” قرآن تعلق داشتند.

۲- عدالت در قرآن: زمخشری در تفسیر آیه‌ی ان الدین عندالله الاسلام (آل عمران،۱۹) نوشته است:

“اسلام عبارت از عدل و توحید است و دین در نزد خدا همین است و بس و هر چیزی که جز آن باشد، در نزد خدا دین به شمار نمی‌آید…اسلام،یعنی توحید و عدل”. [۱]

معتزله توحید و عدالت را اساس اسلام به شمار می‌آوردند و در عین حال، این دو را اموری عقلانی و مستقل از شرع قلمداد می‌کردند و می‌گفتند آنچه در قرآن در این زمینه آمده، بدون عقل، فاقد حجیت است. این نظر را به صراحت تمام، قاضی عبدالجبار و ابوعلی جبائی بیان کرده‌اند.

قرآن در آیات مختلف به عدالت فراخوانده است. خداوند عادل است، نظم عالم هستی عادلانه است، دین اسلام عادلانه است، سخنان خداوند عین عدل است:

إِنَّ اللَّهَ لاَ یظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ: خداوند به‌اندازه‌ی ذره‌ای نیز ستم نمی‌کند (نسا، ۴۰).

وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبُونَ: و کسانی که ستم کرده‌اند به زودی بدانند که به چه بازگشتگاهی راه خواهند برد (شعراء، ۲۲۷).

إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ: خداوند به عدل و احسان فرمان می‌دهد (نحل، ۹۰).

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ : به راستی که پیامبرانمان را همراه با پدیده‌های روشنگر فرستادیم و همراه آنان کتاب و سنجه فروفرستادیم، تا مردم به دادگری برخیزند(حدید، ۲۵).

پیامبر اسلام هم آمده است تا میان مردم دادگری کند: وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَکمُ :دستور یافته‌ام که میان شما دادگری کنم (شوری،۱۵).

وَإِذَا حَکمْتُم بَینَ النَّاسِ أَن تَحْکمُواْ بِالْعَدْلِ: چون بین مردم داوری می‌کنید،عادلانه داوری کنید (نسا، ۵۸).

یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ : ای مومنان به عدل و داد برخیزید (نسا،۱۳۵).

یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کونُواْ قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى: ای مومنان در راه [رضای] خدا به داد برخیزید و به عدل شهادت دهید و دشمنیتان با بعضی از مردم شما را بر آن ندارد که بیداد کنید؛ دادگری کنید که آن به تقوا نزدیکتر است (مائده، ۸).

وَأَوْفُواْ الْکیلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ :در کار پیمانه و ترازو به داد و درستی رفتار کنید (انعام، ۱۵۲).

وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ: و اگر دو طائفه از مومنان با هم در افتند، میان آنان سازش دهید، و اگر یکی از آنها بر دیگری تعدی کرد، پس با آنکه تعدی پیشه کرده است کارزار کنید، تا آنکه به سوی امر الهی بازآید، و اگر باز آمد،آنگاه میان آنان دادگرانه سازش دهید، و به داد بکوشید که خداوند دادگران را دوست دارد (حجرات، ۹).

قرآن کتاب فلسفه‌ی سیاسی یا فلسفه‌ی اخلاق نیست. به همین دلیل قرآن فاقد نظریه ای در باب عدالت است. پس برای فهم “عدالت قرآنی” چه باید کرد؟

۳- معنای عدالت قرآنی: قرآن کتاب فلسفه ی سیاسی یا فلسفه ی اخلاق نیست. به همین دلیل قرآن فاقد نظریه ای در باب عدالت است. پس برای فهم “عدالت قرآنی” چه باید کرد؟

البته عدل و ظلم،همچون حسن و قبح،مفاهیمی فرادینی اند که نه تنها معیار پذیرش دین اند، بلکه مبنای فهم دین‌اند.به تعبیر دیگر، “خوبی عدل” و “بدی ظلم” جزو مستقلات عقلیه است، نه مفاهیمی که اتکای متافیزیکی/معرفت شناختی/ روان شناختی به دین داشته باشند.

معتزله و شیعیان چنین می‌اندیشیدند، هر چند اشاعره و سلفیه  و دیگران معتقدند که عدالت مستقل و حسن و قبح عقلی مستقل وجود ندارد؛ هر چه خدا انجام یا دستور دهد عادلانه و حَسَن است.”هر چه آن خسرو کند شیرین بود”. به عبارت دیگر: اخلاق تابع فقه است نه بر عکس. امروزی‌هایشان هم می‌گویند: مقولات انسانی و فهم خود را بر خدا تحمیل نکنید؛ عدل الهی از سیاق عدل به متفاهم انسانی کلمه نیست، مفهوم و مقوله جدایی است.

این بحث اهمیت فراوانی دارد. برای اینکه ما “دین عادلانه” را پذیرفته و “دین ظالمانه” را رد می‌کنیم. در این تردیدی وجود ندارد که قرآن ما را به عدل و دادگری فراخوانده و از ظلم و ستمگری نهی کرده است. افرادی که در دوران معاصر به خوانش متن پرداخته‌اند، ذهنشان انباشته از نظریه‌هایی است که فیلسوفان سیاسی و فیلسوفان اخلاق در این زمینه‌ها برساخته‌اند.

اگر چه هیچ کس نمی‌تواند با ذهن خالی به سراغ متن رود،ا ما در عین حال روشن است که نظریه‌های مدرن نمی‌توانسته در جهان کهن وجود داشته یا کسی از آنها آگاه باشد. نظریه‌های جهان کهن با نظام معیشتی و معرفتی آنان سازگار بوده است .جهان ماقبل مدرن، جهان نابرابری‌ها بود.یعنی، عدالت آنان با نابرابری سازگار و همنشین است. نابرابری در آن سیاق/ زمینه عادلانه بود. به همین دلیل،در عین دعوت قرآن به عدالت و نفی ستم، یک نظام حقوقی کاملاً نابرابر به عنوان نظامی عادلانه در قرآن تجویز شده است.به تعبیر دقیق تر،پیامبر گرامی اسلام، عرف عقلای منطقه ی زندگی خود را- همراه با اندکی اصلاح- امضا کرده است.

این نظام حقوقی، زنان و مردان،مالکان و برده ها،مسلمانان و نامسلمانان و… را نابرابر به شمار آوده است. به تعبیر دقیق تر،اینها در جهان واقع نابرابر بودند؛ عرف عقلای منطقه هم این نابرابری را تصویب می‌کرد؛ پیامبر هم با اندکی تعدیل آن را امضا کرد و به عنوان نظامی عادلانه تجویز نمود.

به عنوان نمونه، به نابرابری زنان و مردان می‌توان استناد کرد:

وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَةٌ :زنان را بر مردان حقی است در حد عرف، همچنانکه مردان را بر زنان؛ و مردان را بر آنان به میزانی برتری است (بقره، ۲۲۸).

زمخشری در ذیل آیه نوشته که درجة یعنی:”فزونی و برتری در حق”[۲]. فخر رازی هم فضلیت مرد بر زن را امری معلوم و در هشت امر دانسته است [۳].

برتری مردان بر زنان در آیه ی دیگری هم مورد تأکید قرار گرفته است:

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَالَّلاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیا کبِیرًا: مردان باید بر زنان مسلط باشند چرا که خداوند بعضی از انسان‌ها را بر بعضی دیگر برتری بخشیده است، و نیز از آن روی که مردان از اموال خویش [برای زنان]خرج می‌کنند؛ زنان شایسته آنان‌اند که مطیع و به حفظ الهی در نهان خویشتندار هستند؛ و زنانی که از نافرمانیشان بیم دارید باید نصیحتشان کنید و[سپس]در خوابگاه‌ها از آنان دوری کنید و[سپس] آنان را بزنید؛ آنگاه اگر از شما اطاعت کردند، دیگر به زیان آنها بهانه جویی نکنید؛ خداوند بلند مرتبه‌ی بزرگوار است (نساء، ۳۴).

دلیل مسلط کردن مردها(شوهران) بر زنان(همسرانشان) برتری اولی بر دومی و پرداخت کل هزینه‌ی زندگی زنان است[۴]. بخش دوم آیه مرد را مجاز می‌دارد تا زن ناشزه‌ی خود را ابتدا پند و اندرز دهد، سپس از همبستر شدن با وی خودداری کند و اگر اینها موثر نشد، او را بزند.

در مورد مرحله ی دوم، قرطبی دو احتمال را مطرح کرده است:

اول- هجر به معنای سخن زشت[۵]،

دوم – به معنای طناب[۶].

زمخشری همین معنا را نقل کرده و آن را “تفسیری بس سنگین و دشوار” خوانده است[۷].

حال این پرسش پیش می‌آید که اگر مردی از وظایف همسری نشوز نماید، با او چه باید کرد؟

آیه ی زیر درباره‌ی این گونه مردان است:

وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلاَ جُنَاحَ عَلَیهِمَا أَن یصْلِحَا بَینَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیرٌ وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ وَإِن تُحْسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا: و اگر زنی از ناسازگاری یا رویگردانی شوهرش بیمناک باشد، بر آن دو گناهی نیست که بین خود صلحی کنند، و صلح بهتر است، و آزمندی در دلها خانه دارد، و اگر نیکوکاری و پارسایی کنید،[بدانید که]خداوند به آنچه می‌کنید آگاه است(نساء، ۱۲۸).

نابرابری کاملاً مشهود است. در مورد زن ناشزه کار تا کتک زدن پیش می‌رود، اما در مورد مرد ناشز کار با صلح پایان می‌یابد

اولاً:معنای ناشز بودن مرد با معنای ناشزه بودن زن تا حدودی متفاوت است.

زمخشری دراین خصوص نوشته است:

“نشوز به معنای آن است که از زنش کناره گیرد و خویشتن را از او باز دارد و آن دوستی و مهربانی را که اصولاً بین زن و مرد وجود دارد، از او دریغ کند و با دشنام و زدن و رویگردانی به او آزار برساند و با کم سخن گفتن و عدم انس و الفت از او اعراض کند و همه ی این امور می‌تواند به یکی از اسباب پا به سن گذاشتن، زیبا نبودن و دیگر عوامل خلقی و خلقی و یا ملال و یا نظر داشتن به دیگری و یا دلایلی دیگر حاصل شود که در این صورت اگر آشتی کنند،باکی نیست”[۸].

ثانیاً: موارد صلح که مفسران برشمرده‌اند حاکی از آن است که زن با گذشتن از بخشی از حقوق خود (مهر، نفقه، حق همبستری و…) با شوهرش به صلح می‌رسد [۹].

آیات دیگری وجود دارد که نگاه متفاوت/نابرابر به زنان و مردان را برملا می‌سازد. گروهی از مشرکان بر این باور بودند که فرشتگان، دختر و فرزندان خداوند هستند. قرآن فرزند داشتن خداوند را نظری مشرکانه خوانده و انکار کرده است.اما در عین حال، نسبت دادن زنان به خداوند را هم ناعادلانه به شمار آورده است. برای اینکه زنان از نقصی وجودی رنج می‌برند:

أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاکم بِالْبَنِینَ.وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کظِیمٌ.أَوَمَن ینَشَّأُ فِی الْحِلْیةِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیرُ مُبِینٍ: آیا از آنچه آفریده است برای خود دختران را برگزیده است و شما را به داشتن پسران،برگزیده است؟ و چون هر یک از آنان را به آنچه برای خداوند مثل می‌زند[دختر]، خبر دهند، چهره اش سیاه شود و اندوه خود را فرو خورد. آیا کسی که در زر و زیور پرورده می‌شود[دختر] که در جدل هم ناتوان است[شایسته ی نسبت دادن به خداوند است] (زخرف، ۱۸-۱۶).

زمخشری در تفسیر آیه نوشته است:

“آیا از این نادادگری در تقسیم شرمشان نمی‌آید؟ از ادعای شما چنین بر می‌آید که خدا شما را بر خود ترجیح داده و بهترین بخش از فرزندان را به شما داده و کم ارزش ترین بخش را برای خود برگزیده است. ” سپس مقرر می‌دارد: “آیا می‌شود برای خدا فرزندی با چنین صفتی نکوهیده قائل شد.” و آن صفت این است که: “ینشأ فی حلیة” یعنی: در زینت و نعمت پرورش می‌یابد و اگر به آن نیاز افتد که با دشمنان رویاروی شوند و با مردان همنشین شوند زبانی رسا و بیانی شیوا ندارند و نمی‌توانند علیه خصم برهانی در میان آورند و این دلیل ضعف عقول زنان و نقصان آفرینشی آنان از مردان است. گفته‌اند وقتی زنی بخواهد سخنی بگوید و دلیلی در میان آورد، ملاحظه می‌شود که آن دلیل را علیه خود بر زبان می‌راند و از این عبارت می‌توان دانست که پرورش یافتن در زینت و ناز عیب و مورد نکوهش و آن از صفات بانوان حجله‌هاست و مرد می‌باید از آن بپرهیزد و اجتناب کند و خود را از آن به دور بدارد”[۱۰].

علامه طباطبایی هم در تفسیر آیه نوشته است:

“آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته، و یا این مشرکین‌اند که از جنس بشر آنهایی را که در ناز و نعمت و زر و زیور با می‌آیند فرزند خدا تصور کرده‌اند با اینکه در بیان و تقریر دلیل گفته‌ی خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنی ندارند. این دو صفت که برای زن آورده است، برای این بوده که زن بالطبع دارای عاطفه و شفقت بیشتری و تعقل ضعیف‌تری از مرد است، و به عکس مرد بالطبع دارای عواطف کمتری و تعقل بیشتری است و از روشن‌ترین مظاهر قوت عاطفه ی زن علاقه‌ی شدیدی است که به زینت و زیور دارد، و از تقریر حجت و دلیل که اساسش قوه‌ی عاقله است ضعیف است”[۱۱].

جهان ماقبل مدرن، جهان نابرابری‌ها بود.یعنی، عدالت آنان با نابرابری سازگار و همنشین است. نابرابری در آن سیاق/ زمینه عادلانه بود. به همین دلیل،در عین دعوت قرآن به عدالت و نفی ستم، یک نظام حقوقی کاملاً نابرابر به عنوان نظامی عادلانه در قرآن تجویز شده است.به تعبیر دقیق تر،پیامبر گرامی اسلام، عرف عقلای منطقه ی زندگی خود را- همراه با اندکی اصلاح- امضا کرده است.

مفسران بزرگی چون زمخشری از معتزله و امام فخر رازی از اشاعره دلیل قرآنی دیگری هم بر بی عقلی یا نقصان عقلی زنان شاهد آورده‌اند[۱۲]. آیه ی ۳۴ سوره ی نسا از زنان به “ما طاب لکم” تعبیر کرده است. به گفته ی این دو، در ادبیات عرب،”ما” به غیر عاقل و “من” به صاحبان عقل اختصاص یافته است.مقدس اردبیلی هم گفته است از آنجا که “ما” برای غیر عاقل به کار می‌رود،قرآن آن را درباره ی زنان به کار برده است[۱۳].

محل نزاع، نظر قرآن درباره‌ی عدالت است.قرآن نسبت دادن زنان- با صفاتی که گفته شد- به خداوند را ناعادلانه قلمداد می‌کند:

أَلَکمُ الذَّکرُ وَلَهُ الأُنثَى.تِلْک إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى:آیا شما پسر دارید و او دختر؟ به درستی که این تقسیمی غیرعادلانه است(نجم،۲۲-۲۱).

به نوشته ی زمخشری،”قسمة ضیزی، یعنی ستمکارانه و از “ضازه یضیزه” به معنای کاستن از حق کسی و ستم کردن به اوست”[۱۴].

برای روشن شدن محل نزاع، بهتر است به موضوعی اشاره نماییم که از نابرابری عادلانه سخن رفته است: “چند همسری عادلانه”. یعنی مرد به شرط رعایت عدالت در زندگی زناشویی مجاز است چند همسر اختیار کند؛ به تعبیر دیگر، از نظر قرآن، چند همسری عادلانه وجود داشته و می‌تواند وجود داشته باشد:

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِی الْیتَامَى فَانکحُواْ مَا طَابَ لَکم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکتْ أَیمَانُکمْ ذَلِک أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ:و اگر بیمناکید که در حق دختران یتیم به عدل و انصاف رفتار نکنید، در این صورت از زنانی که می‌پسندید[یک یا]دو[یا]سه[یا]چهار تن را به همسری درآورید؛ و اگر می‌ترسید که مبادا عادلانه رفتار نکنید، فقط به یک تن، یا ملک یمین[کنیز] اکتفا کنید، این نزدیکتر است به اینکه ستم نکنید (نسا، ۳).

این حق در سیاقی به مردها داده شده که پیش‌فرض پیامبر گرامی اسلام این بوده که رعایت عدالت در چند همسری تقریباً ناممکن است. با این حال، این حق نابرابر به مردان تفویض شده و آنان امر به رعایت عدالت نسبی شده‌اند:

وَلَن تَسْتَطِیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَینَ النِّسَاء وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِیلُواْ کلَّ الْمَیلِ فَتَذَرُوهَا کالْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُورًا رَّحِیمًا:و هر قدر بکوشید و بخواهید نمی‌توانید بین زنان به عدل و انصاف رفتار کنید، پس [در میل به دیگری] پا را از حد فراتر مگذارید تا همسر[پیشین]خود را به نحوی بلاتکلیف بگذارید، و اگر به اصلاح بپردازید و تقوی پیشه کنید،[بدانید که]خداوند آمرزگاری مهربان است (نسا، ۱۲۹).

نابرابری برده و آزاد نیز در قرآن آمده است:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوکا لاَّ یقْدِرُ عَلَى شَیءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ ینفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ یسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْلَمُونَ: خداوند مثلی می‌زند بین برده ای مملوک که قدرت بر هیچ کاری ندارد و بین کسی که از سوی خویش به او روزی نیکویی بخشیده ایم و او از همان پنهان و آشکار می‌بخشد، آیا این دو برابرند؟ سپاس خداوند را، آری بیشترینه شان در نمی‌یابند(نحل، ۷۵).

زمخشری در تفسیر آیه نوشته شریک قرار دادن بتان برای خداوند مانند کسی است که:

“برده ای مملوک و ناتوان از تصرف را با انسانی که آزاد و مالک اختیارات خویش باشد و خدا به او مال داده است و در آن هرگونه که بخواهد تصرف و آن را هزینه می‌کند، برابر فرض کنید…ذکر مملوک برای آن است که از شخص آزاد معلوم باشد”[۱۵].

ضَرَبَ لَکم مَّثَلا مِنْ أَنفُسِکمْ هَل لَّکم مِّن مَّا مَلَکتْ أَیمَانُکم مِّن شُرَکاء فِی مَا رَزَقْنَاکمْ فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاء تَخَافُونَهُمْ کخِیفَتِکمْ أَنفُسَکمْ کذَلِک نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ:برای شما مثلی از خودتان می‌زند، آیا بردگان شما را در آنچه که از اموال به شما روزی کرده ایم هیچ فردی شریک شما هست به طوری که آن برده و شما برابر باشید و احیاناً از آن بردگان بترسید که مبادا در شرکت تجاوز کنند آن طور که از شریک آزاد می‌ترسید؟ قطعاً نه، این طور آیات را برای مردمی که تعقل می‌کنند توضیح می‌دهیم(روم، ۲۸).

ادامه دارد

پاورقی ها: ۱- محمودبن عمربن محمد زمخشری، تفسیر کشاف،ترجمه‌ی مسعود انصاری، انتشارات ققنوس، جلد اول، صص ۴۲۱- ۴۲۰. ۲- همانجا، ص ۳۳۴ . ۳- “یکی از آنها عقل است؛ دومی دیه است؛ سومی میراث هاست؛ چهارمی صلاحیت امامت و قضاء و شهادت است؛ پنجمی این است که مرد را می‌رسد که بر روی او زن بگیرد و یا کنیزکی بیاورد، و حال آنکه او را نمی‌رسد که این کار را با زوج خود بکند؛ ششمی این است که نصیب او در میراث از نصیب زن در آن بیشتر است؛ هفتمی این است که زوج بر طلاق دادن او قادر است، و هرگاه طلاقش داد بر مراجعت او قادر است، چه بخواهد چه نخواهد،اما زن بر طلاق دادن مرد قادر نیست، و پس از طلاق بر مراجعه ی شوهر قادر نیست، و نیز قادر نیست بر اینکه مرد را از مراجعت منع کند؛ هشتمی این است که نصیب مرد از سهم غنیمت بیشتر از نصیب زن است. و چون فضل مرد بر زن در این امور ثابت شد،ظاهر می‌گردد که زن همچون اسیری عاجز در دست مرد است”(امام فخر رازی، تفسیر کبیر یا مفاتیح الغیب،جلد ششم، ترجمه ی علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، ص ۲۵۵۳). ۴- زمخشری دلیل برتری مردان بر زنان را در تفسیر آیه چنین توضیح داده است: “در فضل رجال گفته‌اند که از عقل و حزم و عزم و قدرت و توانایی نوشتن و…برخوردارند. و همچنین چیرگی دارند و سوارکاری و تیراندازی را به نیکویی می‌آموزند و پیامبران و عالمان نیز از میان آنان برگزیده می‌شوند و امامت کبری و صغری نیز با آنان است، و به جهاد می‌پردازند، اذان می‌دهند، سخنرانی می‌کنند و به اعتکاف می‌نشینند و در نظر ابوحنیفه تکبیرهای ایام تشریق را آنان می‌گویند، شهادت آنان در حدود و قصاص پذیرفته است، سهم الارث بیش تری می‌برند و در میراث تعصیب با آنان است[تعصیب در این عبارت اشاره به نظام عصبه در ارث است یعنی این که خویشاوندان پدری در ارث حق تقدم دارند. البته این در فقه اهل سنت است. در فقه شیعه طرف مادر ترجیح دارد یعنی اگر کسی فرزند ندارد و فقط یک برادر پدری و یک برادر مادری دارد برادر مادری ارجح است و همه ارث او به برادرمادری می‌رسد]، تاوان و قسامه و ولایت در نکاح و طلاق و رجوع، اختیار تعدد زوجات بر عهده ی آنان است، نسب به آنان بر می‌گردد و خدا آنان را به ریش و عمامه نیز نواخته است. و همچنین به سبب اموالی که در ازدواج با آنان از قبیل مهر و نفقه هزینه می‌کنند”(محمودبن عمربن محمد زمخشری، تفسیر کشاف،جلد اول،ص ۶۲۴). زمخشری فراموش کرده اضافه کند که بر مبنای حدیث بسیار مشهوراهل تسنن ، رسول اکرم در خطبه ای خطاب به زنان فرمودند : «انّکُنّ اکثر اهل النار» شما اکثریت اهل دوزخ را تشکیل می‌دهید. ۵- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، مج ۳، ج ۵، ص ۱۵۰. ۶- همانجا، ص ۱۵۰. ۷- محمودبن عمربن محمد زمخشری، تفسیر کشاف، جلد اول،ص ۶۲۶. ۸- همانجا، ص ۷۰۵. ۹- علامه طباطبایی در تفسیر آیه نوشته است: “مراد از صلح و مصالحه کردن این است که زن از بعضی حقوق زناشوئی خودش صرفنظر کند تا انس و علاقه و الفت و توافق شوهر را جلب نماید و به این وسیله از طلاق و جدائی جلوگیری کند و بداند که صلح بهتر است” (ترجمه ی تفسیر المیزان، جلد ۵ ، ص ۱۶۳). ۱۰- محمودبن عمربن محمد زمخشری، تفسیر کشاف، جلد چهارم، صص ۳۰۴- ۳۰۳. ۱۱- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۸، ص ۱۳۴. ۱۲- امام فخر رازی، التفسیر الکبیر، مج ۵، ج ۹، ص ۱۷۹. محمودبن عمربن محمد زمخشری، تفسیر کشاف، جلد اول،ص ۵۷۸. ۱۳- احمدبن محمد اردبیلی، زبدة البیان فی براهین احکام القرآن،تحقیق محمد باقر بهبودی،مکتبه مرتضویه، ص ۵۰۸. ۱۴- محمودبن عمربن محمد زمخشری، تفسیر کشاف، جلد چهارم، ص ۵۱۷. ۱۵- محمودبن عمربن محمد زمخشری، تفسیر کشاف، جلد دوم، ص ۷۲۹.