بابک مستوفی ـ رمان معروف هاراکی موراکامی، «جنگل نروژی» دستمایه‌ی مناسبی برای تبدیل شدن به یک فیلم است و بالاخره پس از گذشت بیش از دو دهه از چاپ اول آن در ژاپن، تران آن هونگ فیلمساز ویتنامی/ فرانسوی) برنده دوربین طلایی جشنواره‌ی فیلم کن و شیرطلایی ونیز در سال‌های ۱۹۹۳ و ۱۹۹۵)، این رمان را به فیلم برگردانده و پس از اولین نمایش موفقیت‌آمیزش در جشنواره‌ی ونیز در سال گذشته، این روز‌ها بر پرده‌ی سینماهای اروپا نقش بسته است..

رمان و فیلم

داستان موراکامی قصه‌ی پیچیده‌ای از عشق‌های دوران نوجوانی و جوانی را بیان می‌کند که در آن خودکشی و افسردگی در کنار خودشناسی شخصیت اصلی جریان دارد و به موضوع اصلی آن تبدیل می‌شود.

نااوکی دختر جوانی است که با کیزوکی رابطه عاشقانه دارد، اما کیزوکی خودکشی می‌کند. یک سال بعد دوست آن‌ها، واتانابه با نااوکی در یک پارک در توکیو به طور اتفاقی دیدار می‌کند و عاشقش می‌شود. به هنگام سکس واتانابه می‌فهمد که نااوکی باکره است. نااوکی با یادآوری مشکلاتش با کیزوکی دچار بحران می‌شود و در گوشه‌ای تحت درمان و استراحت قرار می‌گیرد. واتانابه به سراغ او می‌رود، در حالی‌که میدوری، دختری شدیداً مخالف نااوکی، در توکیو به او علاقه‌مند شده است.

فیلم به رمان وفادار می‌ماند و می‌خواهد با ریتمی آرام و بدون شتاب قصه را پیش ببرد.هرچند داستان موراکامی می‌تواند به یک فیلم هالیوودی پرهیجان درباره‌ی رابطه تلخ زوج‌ها با چاشنی سکس بدل شود و البته میلیون‌ها دلار بفروشد، اما شاید ذکاوت نویسنده، آن را به دست فیلمسازی سپرده که به‌رغم مشکلات فیلم، برخورد دیگری با آن دارد و حداقل این‌که با یک فیلمساز جدی روبرو هستیم که هرچند گاه به تماشاگر عام فکر می‌کند، اما نگاه بصری ویژه خود را دارد.

چاشنی ملودرام

با این حال مهم‌ترین مشکلات فیلم به بخش‌هایی از آن برمی‌گردد که ملودرام سطحی و تلاش برای اشک‌انگیز شدن بر نگاهی درونی و روانشناسانه غلبه می‌کند. با آن‌که فیلم پر از تصاویر زیباست و قدرت کارگردانی در آن را می‌توان حس کرد و از طرفی فیلمنامه‌ی درخوری هم دارد که اقتباس نسبتاً هوشمندانه ای است و می‌تواند تماشاگر را با قصه ای سرد همراه کند، با این حال گاه در ورطه‌ی احساساتی شدن می‌افتد و آن را از نزدیک شدن به یک فیلم بی‌نقص بازمی‌دارد.


فرم و محتوا

در واقع فیلم به قدرت تصاویرش قناعت نمی‌کند و فیلمساز می‌خواهد روی همه چیز تأکید کند، در نتیجه زبان نمایشی آن ‌گاه به‌گاه دچار تغییر می‌شود. برای مثال در صحنه‌ای که دختر برای اولین بار دلیل سکس نداشتن خود با کیزوکی را به واتانابه می‌گوید، دوربین در یک سکانس طولانی جذاب آن‌ها را در دل طبیعت تعقیب می‌کند و در واقع فضا و حرکت دوربین به جزئی تفکیک‌ناپذیر از محتوای صحنه بدل می‌شود، یعنی یک نمای بدون قطع، ما را بیشتر و بیشتر با شخصیت‌ها و تلاطم درونی آن‌ها یکی می‌کند و با این نمای بدون قطع و دوربین سیال می‌توانیم احساسات آن‌ها را در بستری از طبیعت- که نقشی اصلی و اساسی در رمان و فیلم دارد- کشف کنیم و با آن‌ها همراه شویم.

اما این صحنه‌ی دیدنی از همراهی فرم و محتوا را باید با صحنه طولانی زاری واتانابه در کنار دریا مقایسه کرد که در آن زیبایی امواج دریا و زیبایی تک تک نما‌ها باعث همراه شدن ما با شخصیت اصلی نمی‌شود. برعکس تنها او را بر زمینه‌ای از احساسات کنترل نشده در نماهایی متعدد و صحنه‌ای طولانی و زائد می‌بینیم که وجهی از شخصیت او را بر ما آشکار نمی‌کند و به دلیل اغراق، حتی نمی‌تواند ما را با غم او شریک کند. ما جدا می‌ایستیم و تنها حرکات هیستریک او را می‌بینیم در حالی که همه شکست احساسی و غم درونی او را می‌توان در یک نگاه یا یک نمای تلخ و تنها در دل طبیعت خلاصه کرد.

نگاهی درونی یا ملودرامی سطحی؟

همین مشکل را در برخی صحنه‌های دیگر هم می‌توان دید: مثلاً جایی که می‌دوری به واتانابه می‌گوید که یک زندگی آرام و بی‌دردسر با او می‌خواهد، باز با اتمسفر حساب شده و زیبایی روبرو هستیم، اما نوع حرف‌ها و نوع بیان آن‌ها در تضاد شدید با پرداخت درونی و هنرمندانه‌ی فیلم است. یا تمام صحنه و دیالوگ‌های مربوط به دوست واتانابه و دوست دختر او هرچند برای روایت پیچیدگی روابط و نیازهای جنسی به تصویر کشیده شده، اما در فضای فیلم جا نمی‌افتد و به عنوان عنصری اضافی برای تشدید ملودرام (با اعلام اینکه دختر پس از ازدواج با کس دیگری خودکشی می‌کند) به کار می‌رود. در واقع فیلم بین یک فیلم درونی و روان‌شناسانه که قصد دارد به عمق شخصیت‌هایش نفوذ کند و پیچیدگی‌های عشق و روابط عاشقانه و سکس را به تصویر بکشد، و فیلمی که می‌خواهد با پرداختی ملودرام و‌گاه اشک‌انگیز تماشاگر را با خود همراه کند، در نوسان است. اما خوشبختانه در بخش عمده‌ی فیلم، نوع نگاه اول غلبه می‌کند.
در صحنه‌هایی که فیلم جنبه ملودرام داستانش را فراموش می‌کند، به تصویری قابل اعتناء از درون شخصیت‌های پیچیده‌اش بدل می‌شود. در حقیقت تلاش فیلمساز برای روایت سرد و درونی آدم‌هایی مشکل‌دار که عدم برقراری رابطه، زندگی آن‌ها را به شکست، تنهایی، افسردگی و در برخی موارد خودکشی ختم می‌کند، تلاشی درخور و ‌گاه دیدنی است که با الهام از رمان، آدم‌ها را به زیبایی در دل طبیعتی آرام – اما در عین حال خشن، تصویر می‌کند و می‌تواند در بحرانی‌ترین لحظات، با یک حرکت دوربین، یا یک دوربین ایستای به موقع، به درون شخصیت‌هایش نفوذ کند (نگاه کنید به صحنه‌های دیالوگ بین واتانبه و نااوکو در جنگل و صحنه سکس در برف که دوربین از آن‌ها فاصله می‌گیرد).

صحنه‌ی انتهایی کمی سنگین‌تر شدن وزنه ی ملودرام را به نمایش می‌گذارد: موراکامی از پایانی خوش و مشخص پرهیز دارد و نمی‌خواهد شخصیت اصلی قصه‌اش را به راحتی به سر و سامان برساند و همه چیز را واضح و آشکار تمام کند. در نتیجه در رمان واکنش می‌دوری به جمله عاشقانه واتانابه کاملاً سرد است و ما نمی‌دانیم که در آینده چه اتفاقی بین آن‌ها خواهد افتاد. اما در فیلم با یک لبخند می‌دوری وزنه به سمت پایان خوش کمی سنگینی می‌کند.

کارگردان: تران آن یونگ- بازیگران: کنیچی ماتسویاما، رینکو کیکوچی، کیکو موزاهورا- محصول ۲۰۱۰- ژاپن- ۱۳۳ دقیقه